تحليل فتوحات خلفاي سه گانه از ديدگاه شهيد مطهري
تحليل فتوحات خلفاي سه گانه از ديدگاه شهيد مطهري
تحليل فتوحات خلفاي سه گانه از ديدگاه شهيد مطهري

پيغمبر (1) سيزده سال در مکه ماند و اجازه نداد که مسلمين حتي از خودشان دفاع بکنند، چون افراد هنوز لايق اين دفاع و جهان نبودند. اگر دست به جهاد و فتوحات هم زد، به تناسب توسعه ي فرهنگ اسلامي و ثقافت اسلامي است، يعني همين طور که از يک طرف فتوحات تازه مي شود، بايد به موازات آن، فرهنگ و ثقافت اسلامي هم توسعه پيدا کند، مردمي که به اسلام مي گروند و حتي آنها که مجذوب اسلام مي شوند، اصول و حقايق و اهداف اسلام، پوسته و هسته ي اسلام، همه اينها را بفهمند و بشناسند.
در دوره ي خلفا(2)، مخصوصا در دوره ي عثمان آن مقداري که بايد و شايد دنبال تعليم و تربيتي را که پيغمبر گرفته بود نگرفتند، فتوحات اسلامي زيادي صورت گرفت. غافل (3) از اين که به موازات بازکردن دروازه هاي اسلام به روي افراد ديگر و رو آوردن آنها به اسلام که به هر حال جاذبه ي توحيد اسلام و عدل و مساوات اسلام، عرب و عجم را جذب مي کرد، مي بايست فرهنگ و ثقافت اسلامي هم تعليم داده شود و افراد دقيقا با روح اسلام آشنا شوند.
ولي (4) در اثر اين غفلتي که در زمان خلفا صورت گرفت يکي از پديده هاي اجتماعي که در دنياي اسلامي رخ داد اين بود که طبقه اي در اجتماع اسلامي پيدا شد که به اسلام علاقمند بود، به اسلام مؤمن و معتقد بود اما فقط ظاهر اسلام را مي شناخت، با روح اسلام آشنا نبود، طبقه اي که هرچه فشار مي آورد فقط روي مثلا نماز خواندن بود نه روي معرفت، نه روي شناسائي اهداف اسلامي.
يک طبقه ي مقدس مآب و متنسک و زاهد مسلک در دنياي اسلام به وجود آمد که پيشاني هاي اينها از کثرت سجود پينه بسته بود، کف دستها و سر زانوهاي اينها از بس که در روي زمينها ( نه در روي فرشها) سرها را به سجده گذاشته بودند و دستها و زانوها را روي خاکها و شنها قرار داده بودند و سجده هاي بسيار طولاني- يک ساعته و دوساعته و پنج ساعته- کرده بودند پينه بسته بود.
علي عليه السلام(5) روحيه اينها را همين طور توصيف مي کند، مي فرمايد:
جفاه طغام، و عبيد اقزام، جمعوا من کل أوب، و تلقطوا من کل شوب، ممن ينبغي ان يفقه و يؤدب، و يعلم و يدرب، و يولي عليه، و يؤخذ علي يديه. ليسوا من المهاجرين و الانصار، و لا من الذين تبوؤا الدار و الايمان. (6)
مردمي خشن، فاقد انديشه ي عالي و احساسات لطيف، مردمي پست، برده صفت، اوباش که از هر گوشه اي جمع شده اند و از هر ناحيه اي فراهم آمده اند. اينها کساني هستند که بايد اول تعليمات ببينند، آداب اسلامي به آنها تعليم داده شود، در فرهنگ و ثقافت اسلامي خبرويت پيدا کنند. بايد بر اينها قيم حکومت کند و مچ دستشان گرفته شود نه اين که آزاد بگردند و شمشيرها را در دست نگه دارند و راجع به ماهيت اسلام اظهارنظر کنند. اينها نه از مهاجرينند که از خانه هاي خود به خاطر اسلام مهاجرت کردند و نه از انصار که مهاجرين را در جوار خود پذيرفتند.
پيدايش طبقه ي جاهل مسلک مقدس مآب که خوارج جزئي از آنها بودند براي اسلام گران تمام شد. گذشته از خوارج که با همه ي عيبها از فضيلت شجاعت و فداکاري بهره مند بودند، عده اي ديگر از اين تيپ متنسک به وجود آمد که اين هنر را هم نداشت. اينها اسلام را به سوي رهبانيت و انزوا کشاندند
، بازار تظاهر و ريا را رائج کردند. اينها چون آن هنر را نداشتند که شمشير پولادين بر روي صاحبان قدرت بکشند، شمشير زبان را بر روي صاحبان فضيلت کشيدند. بازار تکفير و تفسيق و نسب بي ديني به هر صاحب فضيلت را رائج ساختند.
در دوران (7) خلافت خلفا خصوصا دوره ي خلافت عثمان که منتهي به دوره خلافت... [حضرت علي عليه السلام شد، خطرات عظيمي] متوجه جهان اسلام از ناحيه ي نقل و انتقالات مال و ثروت گرديده بود علي عليه السلام اين خطرات را لمس مي کرد و با آنها مبارزه مي کرد؛ مبارزه اي عملي در زمان خلافت خودش که بالأخره جانش را روي آن گذاشت و مبارزه اي منطقي و بياني که در خطبه ها و نامه ها و ساير کلماتش منعکس است.
فتوحات بزرگي نصيب مسلمانان گشت، اين فتوحات مال و ثروت فراواني را به جهان اسلام سرازير کرد، ثروتي که به جاي اين که به مصارف عموم برسد و عادلانه تقسيم شود، غالبا در اختيار افراد و شخصيتها قرار گرفت. مخصوصا در زمان عثمان، اين جريان فوق العاده قوت گرفت. افرادي که تا چند سال پيش فاقد هر گونه ثروت و سرمايه اي بودند داراي ثروت بي حساب شدند اينجا بود که دنيا کار خود را کرد و اخلاق امت اسلام به انحطاط گرائيد. فريادهاي علي عليه السلام در آن عصر خطاب به امت اسلام به دنبال احساس اين خطر عظيم اجتماعي بود.
مسعودي در ذيل احوال عثمان مي نويسد:
عثمان فوق العاده کريم و بخشنده بود (البته از بيت المال!) کارمندان دولت و بسياري از مردم ديگر راه او را پيش گرفتند، او براي اولين بار در ميان خلفا، خانه ي خويش را با سنگ و آهک بالا برد و درهايش را از چوب ساج و عرعر ساخت و اموال و باغات و چشمه هايي در مدينه اندوخته کرد. وقتي که مرد در نزد صندوق دارش صدوپنجاه هزار دينار و يک ميليون درهم پول نقد بود، قيمت املاکش در وادي القري و حنين و جاهاي ديگر، بالغ بر صدهزار دينار مي شد. اسب و شتر فراواني از او باقي ماند.
آنگاه مي نويسد:
در عصر عثمان جماعتي از يارانش مانند خودش ثروتها اندوختند: زبير بن العوام خانه اي در بصره بنا کرد و اکنون در سال 332 (زمان خود مسعودي است) هنوز باقي است. و معروف است خانه هايي در مصر، کوفه و اسکندريه بنا کرد، ثروت زبير بعد از وفات پنجاه هزار دينار پول نقد و هزار اسب و هزارها چيز ديگر بود. خانه اي که طلحه بن عبدالله در کوفه با گچ و آجر و ساج ساخت هنوز ( در زمان مسعودي) باقي است و به دار الطلحتين معروف است. عايدات روزانه ي طلحه از املاکش در عراق هزار دينار بود. در سر طويله ي او هزار اسب بسته بود. پس از مردنش يک سي و دوم ثروتش هشتاد و چهار هزار دينار برآورد شد.مسعودي نظير همين ثروتها را براي زيد بن ثابت و يعلي بن اميه و بعضي ديگر مي نويسد.
بديهي است که ثروتهالي بدين کلاني از زمين نمي جوشد و از آسمان هم نمي ريزد؛ تا در کنار چنين ثروتهايي فقرهاي موحشي نباشد چنين ثروتها فراهم نمي شود.

تمدن شگرف در اسلام(8)

اين مطلب جاي ترديد نيست که مسلمين دوران عظمت و افتخحار اعجاب آوري را پشت سر گذاشته اند، نه از آن جهت که در برهه اي از زمان حکمران جهان بوده اند و به قول مرحوم اديب الممالک فراهاني «از پادشهان، باج و از دريا، امواج گرفته اند»- زيرا جهان حکمرانان و فاتحان بسياري به خود ديده است که چند صباحي به زور خود را بر ديگران تحميل کرده اند و طولي نکشيد که مانند کف روي آب محو و نابود شده اند-بلکه از آن جهت که نهضت و تحولي در پهنه ي گيتي به وجود آوردند و تمدني عظيم و با شکوه بنا کردند که چندين قرن ادامه يافت و مشعل دار بشر بود.
اکنون نيز يکي از حلقات درخشان تمدن بشر به شمار مي رود و تاريخ تمدن به داشتن آن به خود مي بالد. مسلمين چندين قرن در علوم و صنايع و فلسفه و هنر و اخلاق و نظامات عالي اجتماعي بر همه ي جهانيان تفوق داشتند و ديگران از خرمن فيض آنها توشه مي گرفتند. تمدن عظيم و حيرت انگيز جديد اروپايي که چشمها را خيره و عقلها را حيران کرده است و امروز بر سراسر جهان سيطره دارد، به اقرار و اعتراف محققين بي غرض غربي، بيش از هر چيز ديگر از تمدن باشکوه اسلامي مايه گرفته است.
گوستاولوبون مي گويد:
بعضيها (از اروپاييان) عار دارند که اقرار کنند که يک قوم کافر و ملحدي (يعني مسلمانان) سبب شده اروپاي مسيحي از حال توحش و جهالت خارج گردد، و لذا آن را مکتوم نگاه مي دارند، ولي اين نظر به درجه اي بي اساس و تأسف آور است که به آساني مي توان آن را رد نمود... نفوذ اخلاقي همين اعراب زاييده ي اسلام، آن اقوام وحشي اروپا را که سلطنت روم را زير و زبر نمودند، داخل در طريق آدميت نمود و نيز نفوذ عقلاني آنان دروازه ي علوم و فنون و فلسفه را که از آن به کلي بي خبر بودند به روي آنها باز کرد و تا ششصد سال استاد ما اروپاييان بودند.(9)
پيدايش و اضمحلال تمدن اسلامي از حوادث بزرگ تاريخ است. اسلام طي پنج قرن، از سال 81 هجري تا 597هجري، از لحاظ نيرو و نظم و بسط قلمرو و اخلاق نيک و تکامل سطح زندگاني و قوانين منصفانه ي انساني و تساهل ديني (احترام به عقايد و افکار ديگران) و ادبيات و تحقيق علمي و علوم و طب و فلسفه پيشاهنگ جهان بود.(10)
هم او مي گويد:
دنياي اسلام در جهان مسيحي نفوذهاي گونه گون داشت. اروپا از ديار اسلام، غذاها و شربتها و دارو و درمان و اسلحه و نشانهاي خانوادگي، سليقه و ذوق هنري، ابزار و رسوم صنعت و تجارت، قوانين و رسوم دريانوردي را فرا گرفت و غالبا لغات آن را نيز از مسلمانان اقتباس کرد..و علماي عرب (مسلمان) رياضيات و طبيعيات و شيمي و هيأت و طب يونان را حفظ کردند و به کمال رسانيدند و ميراث يونان را که بسيار غني تر شده بود، به اروپا انتقال دادند... فيلسوفان عرب (مسلمانان) مؤلفات ارسطو را براي اروپاي مسيحي حفظ و ضمنا تحريف کردند. ابن سينا و ابن رشد از مشرق بر فلاسفه ي مدرسي اروپا پرتو افکندند و صلاحيتشان چون يونانيان مورد اعتماد بود... اين نفوذ (اسلامي) از راه بازرگاني و جنگهاي صليبي و ترجمه ي هزاران کتاب از عربي به لاتين و مسافرتهاي دانشوراني از قبيل گربرت و مايکل اسکات و ادلارد باثي به اندلس اسلامي انجام گرفت. (11)
و هم او مي گويد:
تنها به دورانهاي طلايي تاريخ، يک جامعه مي توانسته است در مدتي کوتاه اين همه مردان معروف در زمينه ي سياست و تععليم و ادبيات و لغت و جغرافيا و تاريخ و رياضيات و هيأت و شيمي و فلسفه و طب و مانند آنها که در چهار قرن اسلام، از هارون الرشيد تا ابن رشد بوده اند، به وجود آورد. قسمتي از اين فعاليت درخشان از ميراث يونان مايه گرفت؛ اما قسمت اعظم آن، بخصوص در سياست و شعر و هنر، ابتکارات گرانبها بود.(12)

ايران و تمدن اسلامي(13)

آنچه قطعي و مسلم است اين است که پس از ظهور اسلام و تشکيل حکومت اسلامي و گرد آمدن ملل گوناگون در زير يک پرچم به نام پرچم اسلام، تمدني عظيم و شکوهمند و بسيار کم نظير به وجود آمد که جامعه شناسي و تاريخ، آن را به نام «تمدن اسلامي» مي شناسد. در اين تمدن، ملتهاي گوناگون از آسيا و آفريقا و حتي اروپا شرکت داشتند و سهيم بودند. ايرانيان جزء مللي هستند که در اين تمدن شريک و سهيم اند و به اتفاق همه ي صاحب نظران، سهم عمده از آن ايرانيان است.
حقيقت مطلب چيست؟ آيا همان طور که نام آن حکايت مي کند واقعا تمدن اسلامي است، يعني واقعا اسلام عامل اصلي و محرک اساسي و به وجود آورنده ي شرايط اين تمدن و فرهنگ بوده و روح حاکم بر آن، روح اسلامي است؟ يا علل و اسباب و موجبات و انگيزه هاي ديگري در کار بوده است و هر ملتي و از آن جمله ملت ايران به موجبي خاص و انگيزه اي که تنها با سابقه ي تاريخي او مربوط است، سهم خود را ايفا کرده است؟
بررسي اين بحث تاريخي، اجتماعي و ديني مستلزم اين است که تاريخ ايران مقارن ظهور اسلام را ورق بزنيم و نظامات فکري، اعتقادي، اجتماعي، سياسي، خانوادگي، اخلاقي آن عهد را تحقيق و بررسي کنيم و با آنچه اسلام در اين زمينه ها آورد و به ايران داد مقايسه کنيم تا بتوانيم به نتيجه گيري صحيح نائل آييم.
خوشبختانه تاريخ اسلام و هم چنين تاريخ ايران مقارن ظهور اسلام روشن است. به سهولت مي توان حقيقت را دريافت و چنان که مي دانيم در نيم قرن اخير درباره ي اين مطلب زياد بحث مي شود. نخستين بار اروپاييان اين مسأله را طرح کرده اند. قبلا مردم ايران مانند همه ي مردم ديگر جهان عادت نداشتند درباره ي اين گونه مسائل بينديشند، ولي امروز درباره ي اين گونه مطالب بسيار بحث مي شود. اما متأسفانه عصر ما و لااقل کشور ما هنوز مرحله ي «تبليغ» را طي مي کند و کمتر به «تحقيق» مي پردازد. افرادي طوطي وار از نعمت اسلام براي ايران دم مي زنند و افرادي ديگر نيز به همين منوال نقطه ي مقابل آن را طرح مي کنند و نفوذ اسلام را به ايران يک فاجعه براي ايران تلقي مي کنند.
[ما در اينجا نظر پروفسور ارنست کونل را پيرامون نفوذ اسلام در ايران، بيان مي کنيم.]

نظر پروفسور ارنست کونل(14)

پروفسور ارنست کونل آلماني استاد هنر اسلامي در دانشگاه برلين در سالهاي 1935-1964 در مقدمه ي کتاب هنر اسلامي مي گويد:
اشتراک در معتقدات ديني در اينجا تأثيري قويتر از آنچه در دنياي مسيحيت وجود دارد بر فعاليتهاي فرهنگي ملل مختلف داشته است. اشتراک در مذهب باعث شده تا بر روي اختلافات نژادي و سنن باستاني ملتها «پل» بسته و از فراز آن نه تنها علائق معنوي بلکه حتي آداب و رسوم کشورهاي گوناگون را به طرز حيرت انگيزي در جهت روشن و مشخصي هدايت نمايد. چيزي که بيش از همه در اين فعل و انفعال جهت ايجاد وحدت و پاسخ به جميع مسائل زندگي قاطعيت داشت، قرآن بود. انتشار قرآن به زبان اصلي و فرمانروايي مطلق خط عربي، پيوندي به وجود آورد که تمام دنياي اسلام را به هم مربوط ساخت و عامل مهمي در خلق هر نوع اثر هنري گرديد. تباين در هنر ديني و غير ديني آن طور که دنياي غرب مي شناسد، در اينجا به کلي از بين رفته است. البته عبادتگاهها به علت احتياجات عملي، شکل معماري خاصي پيدا نکرده اند ولي تزيين آنها درست مطابق قواعدي بوده که در مورد ابنيه ي غير ديني هم رعايت شده است.(15)
ايضا مي گويد:
آنچه در اينجا کمال اهميت را دارد اين است که با وجود برخوردهاي شديد سياسي در قرون وسطي، بين تمام کشورهاي اسلامي روابطي وجود داشت که نه تنها معاملات تجاري را رونق مي داد بلکه امکان توسعه و تبادل پيشرفتهاي فرهنگي را نيز ميسر مي ساخت. سفرنامه هاي جهانگردان و جغرافي دانان بزرگ عرب حاکي از آن است که چگونه مردم يک کشور از مزاياي کشورهاي ديگر مطلع بوده اند. بنابراين جاي هيچ گونه تعجبي نيست اگر مي بينيم که کشفيات تکنيکي جديد و پيشرفتهاي هنري با سرعت به همه جا راه پيدا کند. هر کس در مکتب جهان بيني غربي تعليم ديده است بايد پيش خود مجسم کند که در دنياي اسلام شرايط اوليه ي ديگري حکمفرما بود و اين شرايط بيش از هر چيز در خلق آثار هنري مؤثر بود. (16)
آنچه اين دانشمند مي گويد اگر چه مخصوص ايران نيست و شامل تمام قلمرو اسلامي مي شود ولي به هر حال شامل ايران هم هست. نکته ي جالب در بيان اين دانشمند اين است که مي گويد: مسلمانان از نژادهاي مختلف بر روي اختلافات نژادي خود پل بسته بودند؛ يعني اسلام براي اولين بار توانست کليتي و وحدتي سياسي و اجتماعي بر اساس عقيده و مرام و مسلک به وجود آورد، و همين جهت تسهيلات زيادي از لحاظ ايجاد تمدني عظيم و وسيع به وجود آورد. از اين گونه اظهار نظرها فراوان مي توان يافت.
اسلام(17) بدون شک يک نظام فکري و اعتقادي جديد به ايران داد، و مردم ايران به شکل بي سابقه اي نظامات فکري و اعتقادي اسلام را پذيرفتند و افکار و معتقدات پيشين خود را دور ريختند و اين پذيرش، دفعي و فوري نبود، تدريجي بود و مخصوصا بيشتر در دوره ي استقلال و قدرت ايرانيان در مقابل اعراب صورت گرفت.
اين بحث از اين جهت دلکش است که از طرفي اسلام از يک امتياز خاص برخوردار است که هيچ آييني مانند آن اين اندازه نتوانسته است روح مردم مغلوب را تحت تأثير و نفوذ معنوي خود قرار دهد.

نظر گوستاولوبون

گوستاولوبون در تاريخ تمدن اسلام و عرب مي گويد:
شريعت و آيين اسلام در اقوامي که آن را قبول نموده تأثيري بسزا بخشيده است. در دنيا خيلي کمتر مذهبي پيدا شده که به قدر اسلام در قلوب پيروانش نفوذ و اقتدار داشته، بلکه غير از اسلام شايد مذهبي يافت نشود که تا اين قدر حکومت و اقتدارش دوام کرده باشد؛ چه، قرآن که مراکز اصلي است اثرش در تمام افعال و عادات مسلمين از کلي و جزئي ظاهر و آشکار مي باشد.(18)
و از طرف ديگر، مردم ايران در ميان همه ي مللي که اسلام را پذيرفتند از يک امتياز خاص برخوردارند و آن اين که هيچ ملتي مانند ايران به اين سهولت نظام فکري پيشين خود را رها نکرد و آن چنان با جديت و عشق و علاقه در دل خود را به روي افکار و عقايد دين جديد باز نکرد، و به قول «دوزي» مستشرق معروف:
مهمترين قومي که تغيير مذهب داد ايرانيان بودند، زيرا آنها اسلام را نيرومند و استوار نمودند نه عرب. (19)

کارنامه ي اسلام در ايران(20)

نهرو در نگاهي به تاريخ جهان جلد 2 فصلي تحت عنوان «مداومت سنن قديمي ايران» باز کرده است و مي خواهد ثابت کند که روح فرهنگ و هنر ايران از دو هزار سال پيش تاکنون ادامه يافته است.وي مي گويد:
هنر ايران، سنن درخشان و نماياني دارد. اين سنتها در مدت پيش از دو هزار سال (بعد از زمان آشوريها تاکنون) ادامه يافته است. در ايران در حکومتها، در سلسله هاي پادشاهان و در مذهب، تغييراتي روي داده است. سرزمين کشور زير تسلط حکمرانان و پادشاهان خودي و بيگانه قرار گرفته است. اسلام به آن کشور راه يافته و بسيار چيزها را منقلب ساخته است و مع هذا سنن هنري ايران هم چنان مداومت داشته است. (21)
هم او مي گويد:
ارتش اعراب در حالي که به سوي آسياي مرکزي و شمال آفريقا پيش مي رفت و گسترش مي يافت، نه فقط مذهب تازه را همراه خود مي برد بلکه يک تمدن جوان و در حال رشد را نيز با خود داشت. سوريه، بين النهرين و مصر همه در فرهنگ عربي (اسلامي) جذب شدند و تحليل رفتند، زبان عربي زبان عادي و رسمي آنها شد و از نظر نژادي نيز با اعراب به هم آميختند و شبيه يکديگر شدند. بغداد، دمشق، قاهره مراکز بزرگ فرهنگ عربي (اسلامي) شدند و بر اثر جهش پر نيرويي که از تمدن جديد به وجود آمده بود ساختمانهايي زيبايي بسياري در آنها بپا گرديد... هر چند ايران شبيه اعراب نشد و در مليت عربي تحليل نرفت، تمدن عرب (اسلام) تأثير فوق العاده در آن داشت و اسلام در ايران هم، مانند هند يک حيات تازه براي فعاليت هنري ايجاد کرد. هنر و فرهنگ عربي (اسلامي) هم تحت نفوذ و تأثير ايران واقع شد. (22)
اولين(23) چيزي که اسلام از ايران گرفت، تشتت افکار و عقايد مذهبي بود و به جاي آن، وحدت عقيده برقرار کرد... اسلام جلو [ي] نفوذ و توسعه ي مسيحيت را در ايران و در مشرق زمين به طور عموم گرفت. ما نمي توانيم به طور قطع بگوييم که ايران و مشرق زمين، مسيحي شده بود چه مي شد، ولي مي توانيم حدس نزديک به يقين بزنيم که بر سر اين کشور همان مي آمد که بر ساير کشورهايي که به مسيحيت گرويدند آمد، يعني تاريکي قرون وسطي. ايران در پرتو گرايش به اسلام در همان وقت که کشورهاي گرونده به مسيحيت در تاريکي قرون وسطي فرو رفته بودند، همدوش با ساير ملل اسلامي و پيشاپيش همه ي آنها مشعلدار يک تمدن عظيم و شکوهمند به نام «تمدن اسلامي» شد.

نشاط علمي(24)

مطالعه ي تاريخ ايران بعد از اسلام از نظر شور وهيجاني که در ايرانيان از لحاظ علمي و فرهنگي پديد آمده بود که مانند تشنه ي محرومي فرصت را غنيمت مي شمردند و در نتيجه توانستند استعدادهاي خود را بروز دهند و براي اولين بار ملل ديگر آنها را پيشوايي و مقتدايي پذيرفتند و اين پذيرش هنوز هم نسبت به ايرانيان قرون اول تا ششم و هفتم اسلامي ادامه دارد، فوق العاده جالب است.

تبادل فرهنگ ها

اين از يک طرف، و از طرف ديگر اين دروازه هاي باز سبب شد که علاوه بر فرهنگ و علوم اسلامي، راه براي ورود فرهنگهاي يوناني، هندي، مصري و غيره باز شود و ماده ي ساختن يک بناي عظيم فرهنگي اسلامي فراهم گردد. زمينه ي شکفتن استعدادهايي نظير بوعلي و فارابي و ابوريحان و خيام رياضي (دان) و خواجه نصير الدين طوسي و صدر المتألهين و صدها عالم طبيعي و رياضي و مورخ و جغرافي دان و پزشک و اديب و فيلسوف و عارف فراهم گردد...

نبوغ ايراني

اسلام، ايراني را هم به خودش شناساند و هم به جهان؛ معلوم شد که آنچه درباره ي ايراني گفته شد که نبوغ و استعدادش فقط در جنبه هاي نظامي است و دماغ علمي ندارد غلط است. عقب افتادن ايراني در برخي دوره ها از نقص استعدادش نبوده بلکه به واسطه ي گرفتاري در زنجير رژيم موبدي بوده است و لهذا همين ايراني در دوره ي اسلامي بلوغ علمي خويش را در اعلي درجه نشان داد.

يکتا پرستي(25)

اسلام در ايران، ثنويت و آتش پرستي و هوم پرستي و آفتاب پرستي را گرفت و به جاي آن توحيد و خداپرستي داد. خدمت اسلام به ايران از اين لحاظ بيش از خدمت اين دين به عربستان است، زيرا جاهليت عرب تنها دچار شرک در عبادت بود اما جاهليت ايران علاوه بر اين، گرفتار شرک در خالقيت بود.
اسلام انديشه ي خداي شاخدار و بالدار، ريش و سبيل دار، عصا به دست، ردا بر دوش، مجعد موي و داراي تاج کنگره دار را تبديل کرد به انديشه ي خداي قيوم،(26) برتر از خيال و قياس و گمان و وهم، متعالي از توصيف(27) که همه جا و با همه چيز هست و هيچ چيز با او نيست، (28) هم اول است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن،(29) او چشمها را مي بيند اما چشمها او را نمي بينند.(30)
اسلام توحيد را چه ذاتي و چه صفاتي و چه افعالي در پر اوج ترين شکلش به ايران و غير ايراني آموخت. اسلام اصل توحيد را پايه ي اصلي قرارداد که علاوه بر اين که مبناي فلسفي دارد، خود محرک فکر و انديشه است.
اسلام خرافاتي از قبيل مصاف نه هزار ساله ي اهورامزدا و اهريمن، قرباني هزار ساله ي زروان براي فرزنددارشدن، و زاييده شدن اهريمن به واسطه ي شک در قبولي و بجا افتادن نذر، هم چنين دعاهاي ديوبند، تشريفات عجيب آتش پرستي، غذا و مشروب براي مردگان بر بامها، راندن حيوانات وحشي و مرغان در ميان آتش، ستايش آفتاب و ماه در چهار نوبت، جلوگيري از تابش نور برآتش، منع دفن مردگان، تشريفات کمرشکن دست زدن به جسد ميت يا بدن زن حائض، منع استحمام در آب گرم، تقدس شستشو با ادرار گاو و صدها امثال اينها را از زندگي فکري و عملي ايراني خارج ساخت.
ايلام در عبادت به جاي مقابل آفتاب يا آتش ايستادن و بيهوده زمزمه کردن و به جاي آتش را بر هم زدن و پنام به دهان بستن و به جاي زانو زدن در مقابل آتش و مقدس شمردن طشت نه سوراخه، عباداتي در نهايت معقوليت و در اوج معنويت و در کمال لطافت انديشه برقرار کرد. اذان اسلام، نماز اسلام، روزه ي اسلام، حج اسلام، جماعت و جمعه ي اسلام، مسجد و معبد اسلام، اذکار و اوراد مترقي و مملو از معارف اسلام، ادعيه ي پر از حکمت و معرفت اسلام، شاهد گويايي است بر اين مدعا.
اسلام بر خلاف مسيحيت و مانويت و آيين مزدکي (و بر وفاق تعليمات زردشت) اصل جدايي سعادت روح و بدن، و تضاد کار دنيا و آخرت، و فلسفه هاي مبني بر رياضت و تحمل اعمال شاقه، پليدي تناسل و تقدس تجرد برگزيدگان (در کيش مانوي و کيش مزدکي) و تجرد کاردينالها و پاپها (در کيش مسيحي) که دشمن تمدن است و در ايران در حال پيشروي بود، منسوخ ساخت و در عين توصيه به تزکيه ي نفس (31) پرهيز از نعمتهاي پاکيزه ي زمين را نکوهش کرد. (32)
اسلام اجتماع طبقاتي آن روز را که ريشه ي بسيار کهن داشت و بر دو رکن خون و مالکيت قائم بود و همه ي قوانين و رسوم آداب و سنن بر محور اين دو رکن مي گشت در هم ريخت و اجتماعي ساخت منهاي اين دو رکن؛ بر محور فضيلت، علم، سعي، عمل و تقوا.
اسلام، روحانيت موروثي و طبقاتي و حرفه اي را منسوخ ساخت، آن را از حالت اختصاصي بيرون آورد، بر اصل و مبناي دانش و پاکي قرار داد، از هر صنف و طبقه اي گو باش. اسلام از اين فکر را که پادشاهان آسماني نژادند، براي هميشه ريشه کن ساخت.

اعطاء شخصيت به زنان(33)

اسلام به زن شخصيت حقوقي داد، تعدد زوجات به شکل حرمسرا داري و بدون قيد و شرط و حد را منسوخ ساخت؛ آن را تحت شرايطي بر اساس تساوي حقوق زنان و امکانات مرد و در حدود معيني که ناشي از يک ضرورت اجتماعي است مجاز دانست.
عاريه دادن زن، فرزند استلحاقي، ازدواج نيابي، ازدواج با محارم، ولايت شوهر بر زن را منسوخ ساخت.
اسلام نه تنها براي ايرانيان که مسلمان شدند خير و برکت بود، در آيين زرتشتي نيز اثر گذاشت و به طور غيرمستقيم موجب اصلاحات عميقي در آن گشت...
خدمات اسلام به ايران و ايراني منحصر به قرون اول اسلامي نيست، از زماني که سايه ي اسلام بر اين مملکت گسترده شده است، هر خطري که براي اين مملکت پيش آمده به وسيله ي اسلام دفع شده است. اسلام بود که مغول را در خود هضم ساخت و از آدمکشاني آدمخوار، انسانهايي دانش دوست و دانش پرور ساخت، از دوده ي چنگيزي، محمد خدابنده تحويل داد و از نسل تيمور، بايسنقر و اميرحسين بايقرا به وجود آورد.
امروز نيز اسلام است که در مقابل فلسفه هاي مخرب بيگانه ايستادگي کرده و مايه ي احساس شرف و عزت و استقلال اين مردم است. آنچه امروز ملت ايران مي تواند به آن افتخار کند و به رخ ديگران بکشد قرآن و نهج البلاغه است نه اوستا و زند.

پي نوشت :

1- سيري در سيره ي ائمه ي اطهار عليهم السلام، صص 31-30.
2- همان، ص30.
3- جاذبه و دافعه ي علي عليه السلام، ص153.
4- سيري در سيره ي ائمه ي اطهار عليهم السلام، صص 31.
5- جاذبه و دافعه ي علي عليه السلام، ص154-153 و هم چنين براي اطلاعات بيشتر ر.ک به: سيري در سيره ي ائمه ي اطهار عليهم السلام، ص 32.
6- نهج البلاغه [في ظلال]، خطبه ي 236، [و همان، ترجمه ي دکتر شهيدي، خ238، ص267].
7- سيري در نهج البلاغه، صص 260-258.
8- مجموعه ي آثار، ج1، صص 349-348.
9- تمدن اسلام و غرب، (چاپ چهارم)، ص 751.
10- تاريخ تمدن، ج11، ص317.
11- همان، ص 319 و 320.
12- همان، ص 322.
13- مجموعه ي آثار، ج14، صص 137-136.
14- همان، صص 142-141.
15- هنر اسلامي، ترجمه ي مهندس هوشنگ طاهري، ص6.
16- همان، ص8.
17- مجموعه ي آثار، ج14، صص 151.
18- تاريخ تمدن اسلام و عرب، چاپ چهارم، ص 552.
19- تاريخ ادبيات، مستر براون، ج1، ص303.
20- مجموعه ي آثار، ج14، صص 336-335.
21- نگاهي به تاريخ جهان، ترجمه ي محمود تفضلي، ج2، ص1038.
22- همان، ص1042.
23- مجموعه ي آثار، ج14، صص 314-313.
24- همان، صص 318-317.
25- همان، صص 322-321.
26- «الله لا الا هو الحي القيوم». (سوره ي بقره، آيه ي 255).
27- «سبحان ربک رب العزه عما يصفون». (سوره ي صافات، آيه ي 180).
28- «و هو معکم اينما کنتم». (سوره ي حديد، آيه ي 4).
29- «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن». (سوره ي حديد، آيه ي 3).
30- «لا تدرکه الابصار و هو يدرک الابصار». (سوره ي انعام، آيه ي 103).
31- «قد افلح من زکاها. و قد خاب من دساها». (سوره ي شمس، آيات 10-9).
32- «قل من حرم زينه الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق». (سوره ي اعراف، آيه ي 32).
33- مجموعه ي آثار، ج14، صص 325-324.

منبع: کتاب تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهري (ره)


نسخه چاپی