اثر وحى، بحران هويت يا بحران عقلانيت
اثر وحى، بحران هويت يا بحران عقلانيت
اثر وحى، بحران هويت يا بحران عقلانيت

نويسنده:آيت الله جوادى آملى
با ورود وحى به فرهنگ بشرى، آدمى از انحطاط و سقوط رها گشت و درهاى شكوه و تعالى به روى او گشوده شد. عقلانيت و خردورزى، بارور گرديد. دوران رشد و شكوفايى خرد آدمى، شروع شد. تا جايى كه او را به مقام فرشتگان نويد و به قله دانش ارتقا بخشيد. از همه بالاتر اين كه او توانست به پايه‏اى برتر از عقل و دست آوردهاى عقلانى دست يازد و مرتبه‏اى فوق مرتبه فرشتگان را احراز نمايد.
با اين همه برخى تصور كرده‏اند: پيامبر در ميان قوم خود، «بحران هويت» ايجاد كرد، نه «بحران عقلانيت».
البته عدم ايجاد بحران عقلانيت معنايش آن نيست كه سخن نو نياورده و يا چيزى نگفته كه بر خلاف مرام آن‏ها باشد، بلكه برعكس، سخنان فراوانى فرمود كه ايده‏ها و اعتقادات اعراب بود.
وقتى پيامبر فرمود: معجزه آورده‏ام، كسى در برابر او نگفت: معجزه امر نامعقولى است؛ گرچه به پيامبر نسبت جنون مى‏دادند: «و يقولون انّه لمجنون» [1] ولى مى‏گفتند: نامعقول سخن مى‏گويى.
لذا وقتى مى‏گفتند پيامبر مجنون است، باز اين كلمه از دل همان فرهنگ اسطوره‏اى، رازآلود و همان عقلانيّت عربى برمى‏خاست، پيامبر با هيچ يك از اين مفاهيم و اين نحوه از عقلانيّت معارضه نكرد. تمام سخنان او در دل همين عقلانيّت مى‏گنجيد، حتّى وقتى پيامبر از خداوند واحد سخن مى‏گفت، اعراب اصل مفهوم خدا را مورد انكار و تمسخر قرار ندادند، اعتراضشان به پيامبر اين بود كه: «اجعل الالهة الهاً واحداً» [2] آمده تا چند خداى ما را به يك خدإ؛ ك‏ك تقليل دهد!
سخن اين نبود كه اصلاً مفهوم خدا از بيخ و بن يك مفهوم غير عقلى، باور نكردنى و خلاف وجدان و عقل سليم است،
بلكه آن‏ها هم به جنّ عقيده داشتند، هم به كهانت، هم به خدا، هم به سحر و هم به فال و زجر و طيره و سعد و نحس و... همه اينها در جهان بينى و در نحوه عقلانيّت اعرابى كه مخاطب پيامبر بودند مى‏گنجيد و پيامبر هم بر بنيان‏هاى مفهومى آن‏ها نشوريد. تصديقات پيامبر مخالف تصديقات اعراب بودند.
پيامبر يك مكتب فلسفى معرفى نكرد؛ مثل مكتب فلسفى يونان كه اعراب اصلا نفهمند چيست. پيغمبر يك مكتب علمى تجربى نياورد كه از نيرو، انرژى، ميدان، ذرّه و امثال آن سخن بگويد و قوانينى بر مبناى اينها معرفى كند كه در اين صورت يك بحران در عقلانيت اعراب ايجاد شده بود، بنابراين آنچه پيامبر انجام داد عبارتند از:
اوّل: در دل عقلانيت كلان عربى و حجازى سخنان خود را مطرح كرد.
دوم: از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهيم آشنايى را كه در زندگى آنها روان و رواج داشت برگرفت و به كمك آنها انديشه‏هاى عالى و نوين خود را به آنان منتقل كرد. به شكل عمده سه دسته مفهوم يا سه نوع گفتمان، در دل انديشه‏هاى اسلامى و قرآنى حضور دارد: گفتمان بازرگانى، گفتمان كاروانى و گفتمان سلطانى. در گفتمان كاروانى پيامبر اسلام از يك دسته مفاهيمى كه متعلّق به زندگى و ادبيّات كاروانى است استفاده كرده است؛ نظير: سبيل، صراط، هدايت، ضلالت، تپه، زاد و مستقيم مانند: «و لا تتفرّق بكم السبُل» «اهدنا الصراط المستقيم» گفتمان و ادبيات بازرگانى اى چون: «من ذا الذى يقرض الله قرضاً حسناً فيضاعفه له» [3] كيست كه به خدا قرض بدهد؟ تا خداوند آن را چند برابر كند و به او بازگرداند، يعنى بياييد با خدا معامله كنيد، بين خودتان رباخوارى نكنيد، اگر به كسى وام مى‏دهيد درست همان مقدار كه داده‏ايد پس بگيريد، حق نداريد اضافه بگيريد: «فان تُبتم فلكُم رؤس اموالكم لاتظلمون و لا تظلمون» [4]
خسران نيز يك مفهوم بازرگانى است: «والعصر انّ الانسان لفى خسر» [5] «اولئك الّذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم» [6] آنها كسانى بودند كه هدايت را فروختند و ضلالت را خريدند و تجارتشان سود نكرد.
گفتمان سوم هم ادبيات سلطانى، يعنى ادبيات قدرتى و حكومتى است؛ مفاهيم عبد، مولى، ولىّ، عزّت، قدرت، ولايت، ملك، مملوك، طاعت، معصيت، پاداش، كيفر، عذاب و جزا. شايد اين دسته از مفاهيم بيش از مفاهيم دو گفتمان ديگر در قرآن به كار رفته باشند، در قرآن عاصيان بارها به كيفر تهديد و مطيعان بارها به پاداش تشويق شده‏اند. اصلاً پيامبران صفتشان «مبشّر و منذر» بوده است. در قرآن با تعبير «ملك» (پادشاه) از خداوند ياد شده است: «الملك القدّوس» [7]
سخنان فراوانى در قرآن وجود دارد كه از روى قدرت برخاسته و بوى سلطه و غلبه مى‏دهد، نظير اين كه ما كافران را مى‏گيريم، مى‏كوبيم و به جهنّم در مى‏اندازيم: «اخذَ عزيز مقتدر» يا اين كه تاريخ در دست ما است: «نريد ان نمنّ على الّذين استضعفوا» [8] ما اراده مى‏كنيم كه مستضعفان را بالا بكشيم، دستشان را بگيريم و از استضعاف نجات بخشيم. هم‏چنين مفهوم عبوديّت و ولايت كه نسبت انسان و خدا را بيان مى‏كند.
بارى اين سه گفتمان براى اعراب كاملاً آشنا و جا افتاده بود و به راحتى هضمش كردند. ابزارهاى مفهومى پيامبر همان‏هايى بود كه اعراب قبلاً هم داشتند و از آنها استفاده مى‏كردند و حالا پيغمبر آنها را به صورت مصالحى در استخدام مقاصد خود درآورده بود، يعنى خشت‏ها و آجرها همان‏ها بودند، امّا پيامبر با اين خشت و آجرها بناى ديگرى ساخت. اين جا بود كه به جاى «بحران عقلانيّت»، «بحران هويت» نشست و اعراب خود را با هويتى تازه مواجه ديده و حس مى‏كردند شخصيت و هويت پيشين آن‏ها آب مى‏شود، كسى آمده است كه مى‏خواهد وجودشان را از آنها بگيرد.
پيغمبر با شدّت تمام و بدون هيچ گونه تعارف و خجالتى اين بى هويّتى اعراب را به رخ آنها كشيد... تعبيراتى كه در قرآن نسبت به كافران به كار رفته، فوق العاده كوبنده و تحقير كننده است، مثلاً مشركين «شرّ البريّه» هستند، يعنى بدترين نوع آدم‏هاى روى زمين، يا اين كه: «كالانعام بل هم اضلّ سبيلا» [9]مثل حيوانات اند، بلكه از آنها هم گمراه‏تر و پست‏تراند.
يا اين كه وقتى از پيامبر مى‏پرسيدند: آيا ما در روز قيامت دوباره زنده مى‏شويم؟ پيامبر مى‏گفت: بله زنده مى‏شويد: «قل نعم و انتم داخرون» [10] در نهايت ذلّت هم زنده مى‏شويد و به جهنم فرو مى‏افتيد...
كار تمدّن اسلامى به سامان نمى‏رسد، مگر اين كه عقلانيّت مستقل، غير نقلى و بدون ولايت در اين تمدّن تزريق شود. فقط با يك نوع عقلانيت مستقل از دين است كه مى‏توانيم ضعف‏هاى اين تمدن را اگر چاره‏پذير باشد، برطرف كنيم، در كلمات پيامبر اسلام هيچ چيزى يافت نمى‏شود كه با اين معنا منافات داشته باشد... .
آن چه گفته شد، درونمايه و برونمايه انديشه و تصور برخى از هم روزگاران است كه خلاصه آن، چنين است:
1- پيامبر (صلی الله علیه واله) يك مكتب فلسفى معرفى نكرد، يك مكتب علمى تجربى نياورد كه در اين صورت يك بحران در عقلانيت اعراب ايجادشده بود.
2- از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهيم آشنايى را كه در دل آنها رواج داشت برگرفت و به كمك آنها انديشه‏هاى عالى و نوين خود را به آنان منتقل كرد.
3- به شكل عمده، سه دسته مفهوم در دل انديشه‏هاى اسلامى و قرآن حضور دارد: گفتمان بازرگانى، مفاهيم كاردانى و گفتمان سلطانى. اين ه دسته گفتمان براى عرب كاملاً آشنا و جا افتاده بود و پيامبر(ص) نيز آنها را به صورت مصالح در استخدام مقاصد خود درآورد و بناى ديگرى ساخت، از اين رو، به جاى بحران عقلانيت، بحران هويت به وجود آمد و اعراب خود را با هويتى تازه مواجه ديدند.
4- تمدن اسلامى به سامان نمى‏رسد مگر اين كه عقلانيّت مستقل، غير نقلى و غير ولايى در اين تمدن تزريق شود.

پاسخ نظريه بحران هويت

پيش از پاسخ‏گويى به نظريه بحران هويت تذكر چند مطلب اساسى لازم به نظر مى‏رسد:
يكم: اگر در قرآن و اسلام تدبّر و تأمل كافى به عمل آيد، و قفل از دل‏ها برداشته شود: «افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها» [11] روشن مى‏شود كه ارزش آدمى در تعقل و تدبر است از اين رو قرآن انسان را «اولوا الابصار» معرفى كرده و در آيات فراوانى او را به تعقّل فراخوانده است و اين حقيقت را به روشنى خاطر نشان ساخته كه بدترين جنبندگان، كسانى هستند كه اهل تعقّل نيستند: «ان شرّ الدّواب عندالله الصمّ البكم الذين لايعقلون» [12] بنابراين رجس و پليدى از آن كسانى است كه خردورز نيستند: «و يجعل الرّجس على الذين لايعقلون» [13] اساساً قرآن به زبان عربى نازل گشته تا عقلانيّت مردم شكوفا شود: «انا انزلناه قرآناً عربيّاً لعلّكم تعقلون» [14].
بنابراين سرتاسر قرآن كه برنامه سرنوشت ساز تمدن كهن و فرهنگ اصيل بشريت را رقم زده يادآور خردورزى و عقلانيّت است: «انّ فى ذلك لذكرى لاولى الالباب» [15] از اين رو انتظار اسلام و قرآن از جهان انسانيت ارتقا و تعالى به سوى جهان عقل و خردورزى و عقلانيت است: «قد بينّا لكم الآيات لعلّكم تعقلون» [16].
از سوى ديگر در منظر قرآن سقوط و بدبختى و شقاوت انسان برخاسته از عدم تعقّل و رهنمون نشدن از دست آوردهاى عقل و وحى است: «و قالوا لو كنّا نسمع او نعقل ما كنّا فى اصحاب السّعير» [17]؛ دوزخيان مى‏گويند: اگر گوش شنوا مى‏داشتيم و از دست آوردهاى وحى اندوخته داشتيم و سخنان پيامبران را به گوش جان مى‏شنيديم و يا اگر اهل تعقّل و انديشه بوديم، امروز در آتش جانكاه دوزخ روزگار نمى‏گذرانديم.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد: حقيقت و شاكله انسان را عقل و مغز او تشكيل مى‏دهد: «اصل الانسان لبّه» [18] هم چنين فرمود: جبرئيل بر آدم (عليه‏السلام) نازل شد و گفت: من مأمورم تو را بين يكى از سه چيز مخيّر سازم، تو يكى را برگزين و آن دو را رها ساز، آدم گفت آن سه چيز كدام‏اند؟
جبرئيل گفت: عقل، حيا و دين.
آدم گفت: من عقل را اختيار كردم.
جبرئيل به حيا و دين گفت: شما برگرديد و عقل را تنها گذاريد.
حيا و دين گفتند: ما مأموريم همواره با عقل همراه باشيم: «عن على بن ابيطالب عليه السلام قال هبط جبرئيل على آدم عليه السلام فقال يا آدم انّى امرت ان اخيّرك واحدة من ثلاث، فاختر واحدةً ودع اثنين، فقال له آدم: و ما الثّلاث يا جبرئيل؟ فقال: العقل والحياء والدّين، قال آدم: فانى قد اخترتُ العقل، فقال جبرئيل للحياء والدين:
انصرفا ودعاه، فقالا له: يا جبرئيل انّا امرنا ان نكونَ مع العقل حيثما كان، قال: فشأنكما و عرج» [19] البته ارزش كردار، اعمال و عبادات انسان نيز بسته به مقدار عقلانيت او است. سليمان گويد: به امام صادق (عليه‏السلام) عرض كردم: فلان شخص در عبادت و دين و فضل چنين و چنان است.
امام فرمود: عقل او چه اندازه است؟
عرض كردم: نمى‏دانم.
فرمود: ثواب و پاداش تنها به ميزان و مقدار عقل است: «قلت لابى عبدالله الصادق (عليه السلام) فلانٌ من عبادته ودينه و فضله كذا و كذا، قال: فقال كيف عقله؟ قلت: لا أدرى، فقال: انّ الثّواب على قدر العقل...». [20]
دوم: پيامبر اسلام(صلی الله علیه واله) فرهنگى را پايه‏ريزى كرد و بر آن پايه‏هاى اصيل، بناى استوار و مستحكمى بنيان نهاد كه از دل آن، هم يك مكتب عميق فلسفى متولد گرديد و هم يك مكتب علمى و تجربى. چنان كه ما امروزه شاهد آن هستيم و به اعتراف مورخان عرب، مسلمان گوى سبقت علم و علميّت، دانش و دانشورى، عقل و عقلانيت را از همگان ربودند. مكتب كلام و فلسفى پيامبر(صلی الله علیه واله) از ژرفاى اين آيات استخراج گرديد: «و لا تجادلوا اهل الكتاب إلاّ بالتى هى احسن» [21] با اهل كتاب جز به نيكوترين وجه مجادله نكنيد و «ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن» [22] با فرزانگى و اندرزى نيكو به راه پروردگارت بخوان و با بهترين طريق با آنها مباحثه كن.
قرآن در برابر بافته‏ها، آرزوها و پندارهاى واهى سخن را به اينجا رسانده كه: «تلك امانيهُم قل قاتوا برهانكم» [23]اين آرزوى آنها است، بگو: اگر راست مى‏گوييد دليل و برهان خود را عرضه كنيد.
براين اساس پيامبر(صلی الله علیه واله) بارها با گروه‏هاى مختلف به بحث‏هاى عقلى پرداخت، حتى با برخى از قوم يهود در اين باره كه عزير نمى‏تواند فرزند خدا باشد، و با نصارى در اين زمينه كه خداوند قديم هرگز با مسيح ممكن و حادث متحد نشده و نمى‏شود، و با «دهريه» پيرامون اين باور كه اشياى جهان آغاز نداشته و حادث نشده و همواره به همين گونه بوده كه امروز ما مى‏بينيم و همواره خواهند بود. و با «ثنويه» و آنان كه خيرات را به يك مبدأ نسبت مى‏داده و بدى‏ها را به مبدأ ديگر، احتجاج عقلى كرده و مى‏فرمود: آيا اين طور نيست كه شما مى‏گوييد: سياهى و سفيدى، سرخى و زردى يك جا جمع نمى‏شوند: «لاستحالة اجتماع اثنين منها فى محل واحد» زيرا اجتماع اين دو در محل واحد محال است و با اين روش آنان را به تسليم وامى‏داشت.
با مشركان عرب بارها به مناظره نشست و با استدلال‏هاى گوناگون آنان را مجاب مى‏كرد، گاهى مى‏فرمود: شما كه بت هايى را به دست خودتان مى‏تراشيد و مى‏پرستيد به خود آييد و انديشه كنيد، اگر بت‏ها شما را پرستش كنند سزاوارتر است تا شما در برابر آنها كرنش كنيد، زيرا شما داناتر، قادرتر و حكيم‏تر از آنها هستيد.
مناظرات پيامبر و پيشوايان دين (عليهم‏السلام) درباره خداوند، توحيد، نبوت، معاد، قرآن و... به اندازه‏اى است كه اگر از كتب و متون دينى اى چون نهج البلاغه، اصول كافى، توحيد صدوق، به ويژه سخنان بسيار پربار امام صادق و امام رضا (عليهماالسلام)، استخراج و كاويده شود آن وقت خواهيم دانست كه پيامبر(صلی الله علیه واله) نه تنها يك مكتب كلامى و فلسفى عميق همراه خود آورد، بلكه مكتب‏هاى تجربى، اخلاقى، اخترشناسىِ تازه نيز متولد كرد.
سوّم: دسته بندى و طبقه بندى عمده آيات قرآن را در سه دسته و گفتمان بازرگانى، كاروانى و سلطانى زيبنده نيست و از راه ژرف كاوى فرسنگ‏ها فاصله دارد، زيرا دسته‏هاى فراوان ديگرى در سرتاسر قرآن به چشم مى‏خورد، چون دسته آيات اخترشناسى، طبى و پزشكى، اخلاقى، روانشناسى، صنعت گردشگرى، آفرينش انسان و ساير موجودات زمينى و فضايى، صنعت و دست آوردهاى صنايع، احتجاجات كلامى و فلسفى، دسته بزرگ آيات الاحكام و...
قرآن فرمود: «و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شى‏ء» [24] قرآن درباره هر چيزى روشنگرى مى‏كند «و لا رطب و لايابس الا فى كتاب مبين» [25] هيچ‏تر و خشكى نيست مگر اين كه در قرآن به آن خبر داده است.
پس چگونه مى‏توان عمده آيات را در سه دسته مورد پسند و مطبوع خود محدود كرد.
افزون بر اين قرآن چنان فرهنگ انديشه و خرد را شكوفا ساخت و از حقايق و معارفى سخن به ميان آورد كه نه تنها خردورزان و فرهيختگان از درك و دست يازيدن به آنها عاجز و ناتوان بودند: «و يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون» [26] بلكه پيامبر(صلی الله علیه واله) نيز (اگر جنبه وحى نبود) از درك و دست يافتن به آنها ناتوان بود، قرآن اين نكته را اين گونه خاطر نشان ساخته: «و انزل عليك الكتاب والحكمة وعلّمك ما لم تكن تعلم» [27].
بنابراين در جهان هستى حقايقى وجود دارد كه فوق عقلانيّت حضرت محمد(صلی الله علیه واله) است و دست يافتن به آنها جز با بحران عقلانيت و شكوفايى آن ميسّر نخواهد شد.
چهارم: اين سه دسته گفتمان و بسيارى از دسته‏هاى آيات ديگر، همه جنبه روبنايى و معلوليّت دارند، يعنى يك دسته آيات ديگر وجود دارند كه در شمار علّت‏ها و هدف‏ها شمرده مى‏شوند و قرآن از بيان آن قصد دارد جان انسان‏ها را چنان به اوج حقايق و ارزش‏هاى والا برساند كه چه بسا نردبان عقلانيت نيز از رسيدن به آن كوتاه باشد.
توضيح اين كه انسان يك «حيات نباتى» دارد كه به وسيله آن غذا مى‏خورد، رشد مى‏كند، چنان كه در نوجوان و جوانان مشاهده مى‏شود و هر روز بر وزن بدن او مى‏افزايد، فربه مى‏گردد و جامه هايش را به تناسب رشد عوض مى‏كند، آن سان كه درختان و بوته‏ها، كشتزارها، باغ و بوستان و رياحين، از اين حيات بهره شايان مى‏برند، آن گاه از «حيات حيوانى» بهره مى‏جويد، ادراك و قواى او به رشد و كمال رو مى‏كنند و به پايه‏اى از شعور و ادراكات مترقى مى‏گرايند. چنان كه در حيوانات نيز آثار حيات (حيوانى) كارآمد است، از كرم‏هاى ريز تا هوشمندترين حيوانات از اين حيات بهره‏مندند، حيات سوم، «حيات معقول» است، اين حيات ويژه انسان‏ها است و او را به مرحله‏اى اوج مى‏دهد كه گاهى فوق حيات و زندگانى فرشتگان است.
قرآن درباره اين حيات خبر داده و فرموده: «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرّسول اذا دعاكم لما يُحييكم» [28] اى مؤمنان هنگامى كه خدا و رسول شما را به چيزى كه حيات مى‏بخشد، بخوانند اجابت كنيد.
اين آيه از حياتى جديد و عقلانيتى برتر گزارش مى‏دهد كه هم انگيزه نو و هم انديشه تازه را به همراه آورده است و مى‏خواهد اين شى‏ء تازه را در نهاد و نهان انسان نهادينه كند و بفهماند كه فوق چيزى است كه او بر ابريشم و حرير و پرنده مى‏نشيند و تكيه مى‏زند، در اين هنگام او ذكر و ورد اين حيات را با هيچ چيز عوض نخواهد كرد: «من ذا الذى ذاق حلاوة ذكرك، و حلاوتك و رام منك بدلا» مزه مناجات را مى‏چشد و به لقاى پروردگارش نايل مى‏آيد، از اين رو مفسران، طبق روايات، اين حيات را به بهشت، ولايت و عدالت تفسير كرده‏اند.
اين حيات نوين، نويدى است كه اسلام به انسان‏ها داد و از تصورات اين واژه‏ها تصديقات تازه و عقلانيت جديد فراهم آورد. مناسب است در اين جا به گوشه‏اى از اين حيات كه صاحب كتاب جواهر درباره روزه نوشته اشاره كنيم و بنگريم كه اسلام چگونه مقام و مرتبه انسان را بالا برده به گونه‏اى كه فرشتگان در خدمت او خواهند بود، وى مى‏نويسد: در حديث مى‏خوانيم: فرشتگان براى شخص روزه دار همواره دعا مى‏كنند تا وقتى كه افطار نمايد، بوى دهان روزه دار نزد خدا از بوى بهشت محبوب‏تر است، كسى كه براى خدا در روز گرم روزه بدارد و متحمّل تشنگى گردد، خداوند هزار فرشته موكّل گرداند تا چهره او را پاك كنند و بهشت برين را به وى نويد دهند. خداوند مى‏فرمايد: چقدر روح و بوى تو خوشبو است، اى فرشتگان من گواه باشيد من او را بخشيدم، خداوند فرشتگان بى‏شمارى را مأمور مى‏سازد بر زن و مرد روزه‏دار دعا كنند، بال و پر به چهره آنان بكشند و دعاهايشان مستجاب كنند، يك روز روزه مستحبى گرفتن پاداشش بيش از آن است كه سطح كره زمين را پر از طلا كنند، زيرا روزه دارى سبب ترك شهوات و موجب صفاى عقل و خرد و انديشه مى‏شود و به دقايق حكمت و كمال معارف ربانى كه شريف‏ترين حالات نفسانى انسانى است دست مى‏يازد. پيامبر(صلی الله علیه واله) در پاسخ پرسش يك نفر يهودى در اين باره فرمود: هيچ مؤمنى روزه نمى‏گيرد جز آن كه خداوند هفت خصلت را بر او واجب مى‏سازد:
1- «يذوب الحرام من جسده»، حرام را از جسد او آب مى‏گرداند.
2- «يقرب من رحمة الله عزوجل»؛ به رحمت خداى عزوجل نزديك مى‏گردد.
3- «يكون قد كفر خطيئة آدم ابيه»؛ موجب كفّاره ترك اولاى پدرش آدم مى‏شود.
4- «يهون الله عليه سكرات الموت»؛ خداوند فشار و مدهوشى‏هاى آغاز مرگ را بر او آسان مى‏سازد.
5- «امانٌ من الجوع والعطش يوم القيامة»؛ از گرسنگى و تشنگى روز قيامت در امان خواهد بود.
6- «يُعطيه الله براءةً من النار»؛ خداوند برگه دورى از آتش را به او عطا خواهد فرمود.
7- «يطعمه الله من الطيّبات الجنّة»؛ خداوند از نعمت‏هاى خوب بهشتى او را مرزوق مى‏دارد. [29]
پنجم: پيامبر با استفاده از همين 28 حرف رايج عرب و ربط ميان آنها معجزه آفريد، معجزه‏اى كه پس از گذشت قرن‏ها به سختى مفاهيم برخى از آنها قابل دسترسى است، مفاهيم و محتواى عرش، كرسى، قلم، لوح محفوظ، لوح محو و اثبات، معراج، قبر، نشر، جمع، كتاب مبين، حساب، ميزان و... معجزه‏اى كه موجب بحران عقلانيت و برتر عقلانيت گرديد. بديهى است بسيارى از فرهيختگان و خردورزان كارآزموده هنوز از درك صحيح آنها عاجزند، با اين كه پيامبران آمدند تا گنج‏هاى نهان خردها را بازشناسانند و برانگيزانند: «ليثيروا لهم دفائن العقول» [30]
بنابراين آيه: «استجيبوا لله و للرّسول اذا دعاكم لما يحييكم» حيات ملكوتى را نويد داده و بحرانى فوق عقلانيت ايجاد كرده و عقل‏ها را بدان جانب شورانيده است، از اين رو بايد همواره اين سخن را بر زبان برانيم كه «الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنّا لنتهدى لولا ان هدانا الله»، چرا كه ما را به تمدنى فرا خوانده فوق جهان طلا و نقره، عقيق و سنگ‏هاى قيمتى دنيوى و ارزش انسان را آن سان بالا دانست كه او به جز خدا نبيند:

بنگر كه تا چه حدّ است مكان آدميّت.

مگر آدمى نبودى كه اسير ديو ماندى                    كه فرشته ره ندارد به مكان آدميت
انحراف از اين طريق مساوى با سقوط، انحطاط و پرت شدن به درّه‏هاى نابودى، هلاكت و بوار جهنّم است: «فكانّما خرّ من السماء فتخطفه الطّير أو تهوى به الرّيح فى مكان سحيق» [31] گويى از آسمان سقوط كرده است كه پرندگان او را ربوده باشند، يا باد به دور دست‏ها پرتابش كرده باشد.
ششم: «به سامان نرسيدن كار تمدّن اسلامى جز با تزريق عقلانيت مستقل، غير نقلى و غير ولايى»، تنها يك توهّم و تصور اختلاف ساز است، آنچه اسلام را بعد از 14 قرن تاكنون سرپا داشته است همان عقلانيتى است كه هم نقلى، هم مستقل و هم ولايى است. هر سه زير مجموعه يك خانواده بزرگ و يك فرهنگ اصيل به نام اسلام‏اند، يعنى اسلام - با توجه به آيات و روايات و عقل - از هر سه مورد شكل گرفته و عقلانيت مستقل هيچ گاه با عقلانيت نقلى و ولايى در ستيز نبوده، بلكه مشعل فروزان، راهگشا و ابزارى بوده كه همواره مشكلات اسلام را حل كرده است.
به گفته شيخ مفيد(ره) عقل و نقل دو كليد براى يك قفل و صندوق اند و اسلام گاهى از كليد عقل و زمانى از كليد نقل و گاهى از هر دو بهره مى‏گيرد. [32]
«نام احمد (صلی الله علیه واله) نام جمله انبيااست                  چون كه صد آمد نود هم پيش ما است»

پی نوشت ها:

[1]. سوره قلم، آيه‏51.
[2]. سوره ص، آيه‏5.
[3]. سوره بقره، آيه‏245.
[4]. همان، آيه‏279.
[5]. سوره عصر، آيه‏1 و 2.
[6]. سوره بقره، آيه‏16.
[7]. سوره حشر، آيه‏23.
[8]. سوره قصص، آيه‏5.
[9]. سوره فرقان، آيه‏44.
[10]. سوره صافات، آيه‏18.
[11]. سوره بقره، آيه‏269.
[12]. سوره انفال، آيه‏22.
[13]. سوره يونس، آيه‏100.
[14]. سوره يوسف، آيه‏2.
[15]. سوره زمر، آيه‏21.
[16]. سوره حديد، آيه‏17.
[17]. سوره ملك، آيه‏10.
[18]. بحارالانوار، ج‏1، ص‏84 و 86.
[19]. همان.
[20]. همان، ص‏84.
[21]. سوره عنكبوت، آيه‏46.
[22]. سوره نحل، آيه‏125.
[23]. سوره‏بقره، آيه‏111.
[24]. سوره نحل، آيه‏89.
[25]. سوره انعام، آيه‏59.
[26]. سوره بقره، آيه‏151.
[27]. سوره نساء، آيه‏113.
[28]. سوره انفال، آيه‏24.
[29]. جواهر الكلام، ج‏16، ص‏18.
[30]. نهج البلاغه، خطبه‏1.
[31]. سوره حج، آيه‏31.
[32]. مجموعه مصنفات شيخ مفيد، ج‏4، ص‏44.

منبع:پاسدار اسلام


نسخه چاپی