سهروردي و انديشمندان پس از وي((1
سهروردي و انديشمندان پس از وي((1
سهروردي و انديشمندان پس از وي((1

نويسنده: محمد بقایی ماکان
يكي از راه‌هاي شناخت عظمت فكري بسياري از انديشمندان ايراني، بررسي تطبيقي آراء ايشان با متفكران و نحله‌هاي فكري و انديشه‌هاي برآمده در جهان است كه يا به طور مستقيم و غير مستقيم از آنان تأثير پذيرفته‌اند و يا خودآگاه همان مفهوم و موضوعي را بيان داشته‌اند كه در آثار انديشمندان و انديشه گزاران ايراني به طرزي ديگر عنوان شده است. كمترين سودمندي تحقيقاتي از اين دست كه به رغم زمينه گسترده آن بسيار اندك است، اين خواهد بود كه نسل كنوني ما خود را بيش از اين باور خواهد كرد در گفتارها و نوشتارها براي اثبات ديدگاه‌هايش سخني از ديگران به رعايت نخواهد گرفت و آنچه خود دارد از بيگانه تمنا نخواهد كرد.
براي مثال اين ضعف تحقيقات ما در حوزه ادبيات تطبيقي است كه در بحث از تقدم وجود بر ماهيت بي‌درنگ ذهنمان متوجه اگزيستانسياليسم و پايه‌ريز آن كي‌يركه‌گارد (1855 - 1813 م) مي‌شود و اين كه او گفت «وجود مقدم بر ماهيت است.» حال آن که دقيقاً همين جمله را ملاصدرا تقريبا چهارصد سال پيش از وي در پاسخ به سهروردي در اثبات اولويت وجود بر ماهيت به تأكيد بيان داشت. مثال ديگرش كه بنياد تفكر اشراقي سهروردي بر آن است، اين است كه: موضوع آفرينش انديشه به عنوان اولين مخلوق، يعني «اول ما خلق الله تعالي، العقل»، در آئين باستاني ايران عنوان شد به اين صورت كه اول آفريده اهورا انديشه نيك يا «بهمن» است، اين بهمن يا وهومن كه يكي از امشاسپندان است از نورالانوار يا نور اعلي منور مي‌شود و ديگر انوار قاهر از او هستي مي‌گيرند و او نور اقرب يا نور عظيم است. از اين نور است كه نور قاهر دوم يعني اردي‌بهشت و ديگر نورها پديد مي‌آيد.
به همين سبب نام بهمن در همه موارد، بلافاصله پس از نام اهورامزدا مي‌آيد. چنان كه نام نخستين روز از ماه‌هاي دوازده‌گانه دي است كه از نام‌هاي اهوراست و بي‌درنگ نام دومين روز بهمن است. اين ترتيب در نامگذاري ماه‌ها نيز مراعات شده. سهروردي مي‌گويد بهمن يا نور اقرب مي‌تواند نور اعلي را تعقل كند و حجابي ميان اين نور ثانوي و نور اوليه نيست.
يكي از دستاوردهاي حكمت اشراق اين است كه هويتي گم كرده را عيان مي‌سازد و با از خود رميدگي مقابله مي‌كند. هانري كربن، متفكري كه به اين جريان سيال از زمان‌هاي كهن تا به امروز مي‌انديشد در خصوص حضور فرهنگ ايراني در گستره دنياي اسلام مي‌گويد «جهان ايراني، در بطن جامعه اسلامي، از آغاز مجموعه‌اي را ساخته است كه بر جوهر و بر رسالت و الهام آن پي نمي‌توان برد، مگر آن كه دنياي روحي ايران را به مثابه يك واحد و به صورت يك كليت بنگريم – ايران پيش از اسلام و بعد از اسلام را جدايي ناپذير ببينيم… ايران دوره اسلامي، به تمام معنا، خاستگاه بزرگترين فيلسوفان و متصوفان اسلام بوده است، ولي اين دوره ادامه دوره ايران باستان است. اشراق سهروردي، جلوه درخشاني از اين يگانگي و تداوم است.»(1)
عدم توجه به اين فرهنگ بنيادي و آغازين يعني بي‌پايه ساختن بناي عظيمي كه بعدها در حوزه عرفان و فلسفه و هنر و ادبيات در ايران شكل گرفت. از اين عدم تعلق خاطر جدي به كليت فرهنگ ايران است كه براي مثال تفكرات ايراني در گرد و غبار هواداران نيچه محو مي‌شود، بي‌آن‌كه بدانند او در قياس با انديشه‌هاي برآمده از كليت فرهنگ اين خاك هيچ حرف تازه‌اي عنوان نكرده و به قول اقبال:
باز اين حلاج بي دار و رسن
نوع ديگر گفت آن حرف كهن
متأسفانه برخي از رسانه‌هاي مكتوب ما نيز تحت تأثير همين شيوه تفكر هستند و گروهي از روشنفكر نماها نيز با سطحي نگري‌ها و شيفتگي خود به هر انديشه غربي زيرديگ بي هويتي را مي‌تابانند. بسياری از ما اشكال بزرگمان در ارتباط با فرهنگ ملي در اين است كه روحمان آن قدر كه براي چهره‌هاي غربي در تب و تاب است براي پايه‌ريزان فرهنگ خودي نمي‌تپد. غرب‌زدگي كه اول بار سنائي آن را با عنوان يونان مآبي مطرح كرد معنايي بيش از اين ندارد. اين چنين است كه نهصد سال پس از شهادت سهروردي، در پهنه ايران تنها معدودي كتاب و رساله‌، آن هم اتفاقي، درباره‌اش نوشته شده است. اين امر پيش از آن كه ناشي از رعبي بوده باشد كه اهل تحقيق از واپسگرايان داشتند، بيشتر ناشي از بي‌توجهي پژوهندگانمان به فرهنگ خودي بوده است. نگاهي گذرا به مطبوعات و آثار تحقيقي سال هاي اخير مبين اين ادعاست كه محققان ما به جز معدودي از آنها به اعماق فرهنگ خودي نپرداخته‌اند و به قول بيدل دهلوي رابطه‌شان با اعماق اين فرهنگ، به ميزان رابطه موج و كف روي آب با اعماق دريا بوده است:
موج و كف مشكل كه گردد محرم قعر محيط
عالمي بي‌تاب تحقيق است و استعداد نيست
ما معمولا چهره‌هاي فرهنگي خود را زماني به چشم ارادت مي‌نگريم كه يك محقق غربی بر او مهر تأييد زده باشد. سهروردي از زماني به مذاقمان مزه كرد كه هانري كربني پيدا شد و سال‌هاي متمادي بر آثار وي انديشه گماشت و حقيقت افكار تابناك وي را به منظر و ما را به نظاره نشاند. بعد از آن بود كه به فراست افتاديم و كورسو شمعي در شناخت حكمت اشراق در برابر آفتاب كربن افروختيم. متأسفانه غالب ساكنان اين مرز پرگهر از سهروردي فقط اين را مي‌دانند كه نام جديد يك خيابان است كه چون زوجه سوم شاه آن را در شأن خود نمي‌ديد به اين نام تغيير يافت، و از شنيدن نام ملاصدرا هم حسرت گوشت‌هاي ارزان قيمت را مي‌خورند، و از سنائي به ياد تسويه حساب با اجرائيات راهنمايي مي‌افتند.
مولوي هم بخشي از جذابيت خود را در ميان هموطنانش مديون فرانكلين لوئيس از جورجيا و ماري شيمل از برلين است نه از فروزانفر و زرين كوب كه از بشرويه و بروجردي بي‌نام و نشان برآمدند. مقصود از اين سخن نفي تحقيقات و دستاوردهاي فكري غرب نيست كه البته به جاي خود در خور توجه و احترام است ولي بسياري از ما با ارزش نهادن بيش از حد به فرهنگ غيرخودي، خواسته و ناخواسته، عاملي شده‌ايم براي در سايه قرار گرفتن چهره‌هاي درخشان فرهنگي سرزميني كه از پايه‌ريزان مدنيت است. يكي از اين چهره‌ها كه شهاب خيره‌كننده‌اي در پهنه فرهنگ جهاني است شيخ شهاب‌الدين يحيي پسر حبش پسر اميرك، زاده و پرورده سهرورد زنجان است كه نه تنها بسياري از انديشمندان ايراني بعد از خود را مستقيم يا غيرمستقيم تحت تأثير آراء و افكار خود قرار داد، بلكه بارقه‌هائي از شيوه تفكر او را در برخي از انديشمندان و متألهان غربي نيز مي‌توان يافت.
يكي از انديشمنداني كه به شيخ اشراق ارادت مي‌ورزيده و مطالعاتي عميق در آثار وي داشته قطب‌الدين شيرازي (ف 710 يا 716) است كه شاگرد خواجه نصير توسي و همكار وي در رصدخانه مراغه بوده؛ همان شهري كه سهروردي در جواني به آنجا رفت و از مجدالدين جيلي (گيلاني) حكمت آموخت. قطب الدين شيرازي به رغم آن كه انديشمندي فاضل و عالم بوده و قانون ابن سينا را شرح كرده ولي شهرتش عمدتاً به سبب شرحي است كه بر حكمه الاشراق نوشته و او را بزرگترين شارح مكتب اشراق دانسته‌اند.
يكي ديگر از انديشمندان متمايل به حكمت اشراق، جلال‌الدين دواني (881 - 804 ق) است، صاحب كتاب معروف زوراء كه نظرات بديعي در مورد زمان اظهار داشته. دواني كه از مردم روستاي دوان شهر كازرون است رساله هياكل النور شيخ را تحت عنوان شوا كل الحور في شرح هياكل النور شرح كرده.
ديگري ميرداماد استرآبادي (ف 1041 هـ) حكيم معروف و داماد شاه عباس صفوي است كه گرچه مشائي مشرب بوده ولي حكمت اشراق را به ديده احترام مي‌نگريسته. در تعلق خاطرش به شيخ همين بس كه عناوين برخي از آثار وي يادآور حكمت نوريه است، نظير قبسات، رواشح السماويه، مشرق الانوار، افق المبين و ايماضات (آذرخش ها).
به علاوه او كه طبع شعر نيز داشته به «اشراق» تخلص مي‌كرده و در شعر معروف به اشراق اصفهاني است. او نيز به پيروي از سهروردي ماهيت را بر وجود مقدم مي‌دانسته. اين كه وجود امري اعتباري است و آنچه اصالت دارد ماهيت است، بعدها مورد قبول انديشمنداني نظير عبدالرزاق فياض لاهيجي (ف 1051 يا 1072 ق) متكلم، حكيم، اديب، شاعر و مولف كتاب گوهر مراد قرار گرفت كه شاگرد صدرالدين شيرازي بود و بر فصوص الحكم ابن عربي شرحي به فارسي نگاشته. او در كتاب شوارق الهام خود كه مبين گرايش وي به حكمت اشراق است نظر شيخ را در باب تقدم ماهيت بر وجود به خلاف استادش ملاصدرا مورد تأييد قرار مي‌دهد.
پيروان آذركيوان (1027 - 942) نيز اعتقادي تمام به فلسفه اشراق داشتند. او يكي از روحانيون بزرگ زردشتي است كه در استخر فارس متولد شد و پس از چندي كه در شيراز زيست با گروهي از مريدانش به هندوستان رفت. آذركيوان موسس مذهبي است از عناصر زردشتي، اسلامي، برهمني و مسيحي از آنجا كه مردي بسيار حكيم و عالم بود او را «ذوالعلوم» لقب داده‌اند.
از او منظومه‌اي به نام جام كيخسرو در دست است كه شرح مشاهدات اشراقي اوست. پيروان طبقه آذركيواني معتقدند كه اين فيلسوف متأله نحله‌اي را پي افكند كه بنيادش بر حكمت خسرواني و خرد جاويدان حكماي ايران باستان است. مولف كتاب دبستان مذاهب كه از بزرگترين انديشمندان مذهب آذر كيواني و سخت به آن معتقد است، فهم آثار شيخ اشراق را ارزشي والا براي هر حكيم و اهل فكر به شمار مي‌آورد. او در بخش سوم كتاب خود از حكيمي الهي به نام هيربد نام مي‌برد و كمالاتي از او ذكر مي‌كند كه عبارتند از: اطلاع وسيع در زبان‌هاي «پارسي و عربي و رياضت و پارسايي». نويسنده كتاب برترين كمال اين حكيم را - كه به عقيده وي مي‌تواند بالاترين حد كمال هر حكيمي باشد - در اين مي‌داند كه «او اجسام نوربخش را قبله خود مي‌شمارد و تصانيف شيخ اشراق را به حال و قال در نيكوترين وجه دريافته».
كربن را عقيده بر اين است كه «انديشه‌هاي آذركيواني ادامه انديشه‌هاي قديم ايران بوده و در راستاي خط فكري سهروردي است.»(2) مولف دبستان مذاهب ميرابوالقاسم ميرفندرسكي (فوت 1050 يا 1051 ق) و شيخ بهائي (1031 - 953 ق) را متمايل به فلسفه اشراق دانسته. بر اساس كتاب دبستان مذاهب، ميرفندرسكي سفري به هند كرد و در آنجا تحت تأثير طريقه آذر كيواني قرار گرفت و به آئين‌هاي زردشتي و هندي و بودايي متمايل شد و آفتاب را ستايش مي‌كرد.(3)
حاج ملاهادي سبزواري (1289 - 1212ق) متخلص به «اسرار» بيش از هر مكتبي به مكتب اشراق و انديشه حكيمان ايران باستان گرايش داشت و تأثير افكار سهروردي بر آثارش اعم از نظم و نثر مشهود است تا جايي كه او را «شيخنا» خطاب مي‌كند.
سيزواري در تعلق خاطرش به مكتب اشراق و پديدآورنده‌اش، در زندگينامه خود مي‌نويسد: «آوازه حكمت اشراق از اصفهان آويزه گوش دل بود… قريب هشت سال در اصفهان مانديم… و اغلب اوقات را صرف تحصيل حكمت اشراق نموديم… و چون به خراسان آمدم پنج سال در مشهد مقدس به تدريس حكمت مشغول بودم، با قليلي فقه و تفسير؛ زيرا كه علماء اقبال بر آنها و اعراض از حکمت به کليه داشتند؛ لهذا اعتنای داعی به حكمت، سيما اشراق، بيش‌تر بود.»(4)
همچنين لازم به ذكر است كه بخش منطق از شرح حكمه الاشراق يكي از دو مأخذ عمده وي در نظم منطق منظومه و شرح آن است.
حكيم سبزواري تعلق خاطر خود را به حكمت اشراق چنان كه گفتيم در شعر نيز بيان داشته است. در غزلي مي‌گويد:
سينه بـــشوي از علوم زاده سينا
نور ســـنائي طلب زوادي سينا
ساغر مينــا زدست پير مغان گير
چند خوري غم به زير گنبد مينا
با اين شعر فيلسوف سبزوار همچون خود او از حوزه فسلفه و حكمت پاي به بوستان شعر مي‌گذاريم كه در آن مشابهات لفظي و مضموني با حكمت اشراق بسيار مي‌توان يافت.
به عنوان نمونه اشاراتي خواهيم داشت به ابياتي از حافظ به عنوان نماينده اين بوستان هميشه خرم. در غزلي مي‌گويد:
بلبل زشاخ سرو به گلبانگ پهلوي
مي‌خواند دوش درس مقامات معنوي
يعني بيا كه آتش موسي نمود گل
تا از درخت، نكته توحيد بشنوي
در ساقي نامه مي‌‌گويد:
بيا ساقي آن آتش تابنـــــــاك
كه زردشت مي‌جويدش زير خاك
در غزلي مي‌گويد:
در خرابات مغان نور خدا مي‌بينم
اين عجب بين كه چه نوري زكجا مي‌بينم
و در غزلي ديگر:
زكوي مغان رخ مگردان كه آنجا
فروشند مفتاح مشكل گشايي
اينكه در اشعار حافظ مفردات و تركيباتي نظير «دير مغان»، «آتش تابناك»، «آتشي كه نميرد»، «خرابات مغان»؛ «كوي مغان» و «نور» چه معنائي دارند آن قدر مهم نمي‌نمايد، مهم اين است كه استفاده از اين نمادها و تعبيرات حتي به صورتي صوري مبين توجه يك ذهن آزادانديش و تكثرگرا به تماميت يك فرهنگ است. مهم اين است كه اين اشارات حكايت از توجه او به كليت يك فرهنگ دارد. اين آن نكته‌اي است كه حافظ‌شناسان مونوپوليست به آن توجه ندارند. به دليل همين تعلق خاطر و با عنايت به همين موضوع است كه خواجه صراحتاً با اشاره آتش كه نماد فرهنگ باستاني سرزمين اوست عزت خود را در حفظ آن مي‌بيند:
از آن به دير مغانم عزيز مي‌دارند
كه آتشي كه نميرد، هميشه در دل ماست.(5)
ادامه دارد ...
منبع: ماه نامه اطلاعات حکمت و معرفت


نسخه چاپی