مصحف على (علیه السلام) نخستين صحيفه تفسيرى
مصحف على (علیه السلام) نخستين صحيفه تفسيرى
مصحف على (علیه السلام) نخستين صحيفه تفسيرى

نويسنده:حسن حكيم باشى
مصحف امام على(علیه السلام) به عنوان نخستين كتاب در اسلام و به عنوان با اهميت ترين اثر در تفسير و علوم قرآن از جهات چندى داراى اهميت و برجستگى است.
برجسته ترين ويژگى اين كتاب در مؤلف آن است كه امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) است.
امام على(علیه السلام) به عنوان شاهد وحى، صاحب علم الكتاب، وارث علم پيامبر، همراه هميشگى او(علیه السلام)، دومين شخصيت جهان آفرينش، باب مدينه علم پيامبر و هم پايه آن حضرت در تمامى ارزشها و والاييها به جز پيامبرى، و به عنوان آگاهترين فرد صحابه از تفسير و تأويل قرآن وبه مثابه تنها صحابى كه از راز و رمز هرآيه آگاه بود و حضور او درمحضر پيامبر در زمانهاى نزول قرآن بيش از ديگران و فراگيرى او از علوم پيامبر فراتر از همگان بود، شايستگى بى مانندى را دراين زمينه ها براى او ثابت مى كند كه هيچ كس را ياراى برابرى با او نيست.
گستره دانش او نسبت به قرآن در صريح سخن قرآن و در گفته پيامبر و در گواهى صحابه و ديگران بارها و بارها مورد تأكيد قرار گرفته است. سخن در اين زمينه مجالى بس گسترده مى طلبد كه درخور اين مختصر نيست. ازآن همه به اين اندك بسنده مى كنيم.
خداى متعال در قرآن فرمود: (و يقول الّذين كفروا لست مرسلاً قال كفى باللّه شهيداً بينى وبينكم و من عنده علم الكتاب) رعد 43
كافران گويند تو اى پيامبر فرستاده حق نيستى، بگو شاهد حقانيت من خداست وكسى كه علم كتاب نزد اوست.
در روايات فريقين آمده است مراد از كسى كه علم كتاب نزد اوست، على (علیه السلام) است. [1]
در جاى جاى قرآن به دانش او و فرزندانش تأكيد دارد و ديگران را به فراگيرى علم از ايشان فرا مى خواند (راسخون فى العلم)، (اهل الذّكر) ، (الذين آتيناهم الكتاب) و آيات بسيار ديگر همه و همه گواه وحى بر دانش والاى اين بزرگان و فرزانگان به قرآن است.
در سخن پيامبر بارها به دانش على(علیه السلام) نسبت به قرآن تأكيد شده است. ازآن جمله پيامبر فرمود: (أنا مدينة العلم وعلى بابها فمن أراد المدينة والحكمة فليأتها من بابها.)
من شهر دانشم و على دروازه آن است. هركه اين شهر وحكمت را مى خواهد بايد از دروازه آن درآيد.
روشن است كه علم به قرآن سرآمد دانشهاى مورد اشاره دراين نبوى شريف است.
نيز پيامبر فرمود: (على مع القرآن و القرآن مع عليّ لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض.) [2]
على با قرآن و قرآن با على است هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا بر سر حوض كوثر بر من درآيند.
روايات ديگر كه از سوى پيامبر دراين زمينه رسيده بسيار است.
دانش على به قرآن در سخن صحابه وياران نيز جايگاهى بلند دارد.
ابن عباس مى گويد: (علم مردم به پنج بخش تقسيم شده است. چهار بخش آن از آن على(علیه السلام) است و يك قسمت آن از ديگران است. وعلى(علیه السلام) درآن يك بخش نيز با آنان شريك است و از ايشان نيز درآن بخش داناتر است.) [3]
ابن مسعود گفت: (اگر كسى داناتر ازخود به كتاب خدا مى شناختم خود را به او مى رساندم گر چه با پيمودن راه بسيار. پس يكى گفت: با على چگونه‏اى؟
گفت: با او آغاز كرده‏ام و نزد او قرآن را فرا گرفته‏ام.) [4]
سيوطى مى نويسد: (معمربن وهب بن عبداللّه گفت: ابوطفيل گفته است: من شاهد بودم كه على خطبه مى خواند و مى گفت از من بپرسيد پس به خدا سوگند از هيچ چيزى نمى پرسيد جز آنكه به شماخبر مى دهم و از كتاب خدا بپرسيد. پس به خدا سوگند هيچ آيه اى از قرآن نيست جز آن كه به خوبى مى دانم شب نازل شده است يا روز، در كوه فرود آمده است يا در دشت.) [5]
شهرستانى در مقدمه تفسير مفاتيح الاسرار مى‏نويسد: (صحابه اتفاق دارند بر اين كه علم قرآن ويژه اهل بيت است.) [6]
در شواهد التنزيل از عمر، ابن مسعود، عايشه، عبدالله بن عمر، ابوعبد الرحمان سلمى و عطاء بن ابى رباح روايت كرده است كه على(علیه السلام) را آگاهترين كس به قرآن مى‏دانند. [7]
امام على(علیه السلام) خود فرمود: (آيه اى از قرآن بر پيامبر نازل نمى شد جز آن كه بر من مى خواند و املا مى كرد ومن مى نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ آن را به من مى آموخت.) [8]
و بارها بر فراز منبر مى فرمود: (سلونى قبل أن تفقدونى.)
بپرسيد از من پيش از آن كه مرا ديگر نبينيد.
اين سخن در روايات فريقين متواتر است.
ابن عساكر درتاريخ دمشق بابى جداگانه با اين عنوان گشوده است كه هيچ كس به جز على(علیه السلام) نگفت (سلونى عمّا بين اللوحين) ودر اين باب روايات چندى را آورده است. [9]
على (علیه السلام) با اين ويژگيها وبا اين دانش بيكران به عنوان نخستين مؤلف كتاب در اسلام به تأليف و نوشتن مصحف خود دست يازيد.
گرچه مصحف على(علیه السلام) سوگمندانه در دست نيست، ولى نشان آن در سخن اهل تاريخ و حديث و تفسير از شيعه و اهل سنت و نيز در رواياتى كه از خود آن امام و فرزندان گرامى‏اش رسيده فراوان است.
مؤلفان بسيارى از آن ياد كرده‏اند و از چند و چون آن سخن گفته‏اند.
توصيفهايى كه ازاين كتاب رسيده است گر چه در برخى از جزئيات يكسان نيستند ولى به گونه‏اى كلى همه يك سخن دارند.
آنچه همه بر آن هم سخن هستند اين است:
پس از درگذشت پيامبر، على(علیه السلام) برخويش سوگند ياد كرد كه تا قرآن را جمع نكند ردا بر دوش نگيرد و به هيچ كارى نپردازد. چون چنين كرد و قرآن را گردآورد آن را برداشت وبه مسجد پيامبر آورد و بر حاكمان وقت و مردم عرضه كرد و فرمود اين قرآن است كه من پس از پيامبر به گردآورى آن پرداختم و اينك به نزد شما آوردم.
در پاسخ گفتند ما را بدان نيازى نيست. پس آن را برداشته به خانه آورد. و قرآن او شامل نص آيات همراه با تأويل و تفسير بود و ترتيب سوره ها درآن بر اساس ترتيب نزول بود و نه به ترتيبى كه در قرآن موجود ديده مى‏شود.
اينك برخى از مهمترين روايات در اين زمينه را بررسى مى‏كنيم و مى سنجيم.
ابن نديم مى نويسد: (على پس از وفات پيامبر ازمردمان بيوفايى ديد، پس سوگند ياد كرد كه عبا بر دوش نگيرد تا قرآن را گرد آورد. پس سه روز درخانه نشست تا آن را فراهم آورد. وبدين سان اين نخستين مصحف است كه آن را از سينه خود نوشته است واين مصحف نزد فرزندان جعفر است.)
و سپس مى افزايد:
(من دراين دوران مصحفى نزد ابى يعلى حمزه حسنى ديدم كه چند برگ آن نيز افتاده بود وبه خط على بن ابيطالب بود واين مصحف به فرزندان حسن به ارث رسيده است.) [10]
محمد بن سيرين از عكرمه نقل كرده است: (چون آغاز خلافت ابى بكر بود على بن ابيطالب در خانه نشست و به گردآورى قرآن پرداخت. پس به عكرمه گفتم آيا قرآن ديگرى بر طبق ترتيب نزول گردآورى شده بود؟ گفت اگر جن وانس گردآيند كه اين چنين قرآنى گردآورند نمى توانند. آنگاه ابن سيرين گفت در جستجوى اين كتاب برآمدم و به سوى مدينه نيز نامه نگاشتم ولى برآن دست نيافتم.) [11]
ابن جزى كلبى مى نويسد: (قرآن در زمان پيامبر در صحيفه ها و سينه مردان پراكنده بود پس چون پيامبر در گذشت، على بن ابى طالب آن را به ترتيب نزول گردآورد واگر مصحف او يافته مى شد درآن دانش بزرگ و بسيارى بود ولى در دست ما نيست.) [12]
شيخ مفيد (ره) مى نويسد: (اميرمؤمنان(علیه السلام) قرآن را از آغاز تا پايان فراهم آورد وآنگونه كه مى بايست گرد آورد. پس آيه هاى مكى را پيش از آيه هاى مدنى و آيه هاى نسخ شده را پيش ازآيه هاى نسخ كننده نوشت وهرچيزى را در جاى خود قرار داد.) [13]
ابن سعد در طبقات وابن عبدالبر در استيعاب نوشته‏اند:
(محمد بن سيرين گفت: خبر يافتم كه على از بيعت ابى بكر تأخير كرد، پس ابى بكر گفت آيا از زمامدارى من ناخشنودى؟ فرمود: سوگند يادكرده ام كه جز براى نماز ردا بر دوش نيفكنم تا قرآن را گردآورم.) [14]
شيرازى در نزول القرآن به نقل از ابن عباس مى نويسد: (خداوند به پيامبر تضمين داد كه پس از على(علیه السلام) قرآن را گردخواهد آورد. پس خدا قرآن را در سينه على(علیه السلام) جاى داد و على(علیه السلام) پس از درگذشت پيامبر در مدّت شش ماه آن را گردآورد.) [15]
همو مى نويسد: (ابوالعلاء عطار و موفق، خطيب خوارزم در كتابهايشان از على بن رباح نقل كرده اند كه پيامبر على را به گردآورى قرآن دستور داد پس على آن را گردآورد و نوشت ونيز على فرمود: اگر مسند براى من گذاشته شود مصحفى را كه پيامبر املا كرده و من نوشته‏ام عرضه خواهم كرد.) [16] و در بسيارى از كتب عامه وخاصه آورده‏اند: (پيامبر على را فرمود تا قرآنى را كه نزد او بود در اختيار گيرد و آن قرآن را كه در صحيفه‏ها و قطعه‏ها و كاغذها در خانه آن حضرت و در پشت رختخواب او بود گردآورد تا مانند تورات و انجيل ضايع نگردد. پس على همه را در جامه‏اى زرد رنگ پيچيد و مهر بر آن زد و فرمود: پس از اين ردا نمى‏پوشم تا آن را گردآورى كنم، از آن پس اگر كسى بر او وارد مى شد، بدون ردا نزد او مى‏رفت و تا آنكه همه قرآن را گردآورد.) [17]
ابن ابى الحديد مى نويسد: (همه براين اتفاق دارند كه او قرآن را در زمان پيامبر درحفظ داشت و كسى ديگرى آن را در حفظ نداشت و پس از پيامبر نخستين كسى بود كه قرآن را گردآورد.) [18]
امام باقر(علیه السلام) مى فرمايد: (هيچ كسى از مردم نگفته است كه همه قرآن را آن گونه كه نازل شده است گردآورده، مگر اينكه دروغگو است. و هيچ كس قرآن را آنگونه كه خدا نازل فرموده حفظ نكرده وجمع نكرده است، مگر على بن ابى طالب(علیه السلام).) [19]
و نيز آورده‏اند: على(علیه السلام) سوگند ياد كرد كه ردا بر دوش نگيرد جز براى نماز، تا آن كه قرآن را جمع كند و گردآورد. پس مدّتى ازآنان دورى گزيد تا آن را گردآورد، آنگاه نزد ايشان آمد و قرآن را در جامه اى بهمراه آورد و ايشان در مسجد بودند، پس همه از آمدن او پس از آن همه وقت در شگفتى شدند. چون به ميان آنان رسيد، كتاب را در پيش آنان نهاد و فرمود: پيامبر فرموده است من در ميان شما چيزى را جانشين خود مى سازم كه اگر به آن تمسّك كنيد گمراه نخواهيد شد وآن كتاب خدا و عترت من، اهل بيت من است، اينك اين كتاب است ومن عترتم. پس عمر برخاست وگفت اگر تو قرآن دارى، ما نيز مانند آن را داريم. پس على(علیه السلام) آن را برداشت و پس از اتمام حجّت برايشان با خود بازگرداند.) [20]
شيخ صدوق نيز آورده است: (قرآن را به نزد ايشان برد و فرمود: اين كتاب خدايتان است آنگونه كه بر پيامبرتان فرود آمده است. حرفى ازآن كم و زياد نشده است، پس گفتند: نيازى بدان نداريم، مانند آنچه دارى ما نيز داريم؛ پس بازگشت درحالى كه اين آيه را مى خواند:
(فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلاً فبئس مايشترون)
پس قرآن را پشت سرافكندند وبه بهاى اندكى فروختند، چه بد سودايى كردند. [21]
برخى گفته اند دليل آن كه آن را نپذيرفتند، اين بود كه چون ابوبكر قرآن را گشود زشتكارى هاى برخى از مهاجرين و انصار را درآن ديد پس ترسيدند كه اين به مصالح ايشان آسيب رساند. [22] بارى سخن از قرآن جمع شده از سوى على(علیه السلام) در بسيارى از كتابهاى شيعه واهل سنت آمده است؛.
ازآنچه گذشت روشن شد كه جمع آورى قرآن از سوى على (ع) و تأليف مصحف به دست آن بزرگوار حقيقتى روشن و پذيرفته است.
بلى در برخى از جزئيات، نقل هاى يادشده با يكديگر اختلاف دارند، از جمله آيا گردآورى قرآن سه روز بطول انجاميد يا شش ماه و آيات در روز سوم برمردم عرضه گرديد يا پس از گذشت ششماه از وفات پيامبر.
ديگر آن كه على(علیه السلام) قرآن و تفسيرها و تأويلها آن را از سينه خود در مصحف بازنوشت، يا از قطعه هاى چوب و سنگ و برگ خرما و استخوان شانه شتر وكاغذ و پوست ومانند آن، يا هم ازاين و هم ازآن؛ بويژه آن كه روايات، هر دومنبع را ياد كرده است.
سوم آن كه آيا على(علیه السلام) آيات قرآن را دوباره نوشت يا همان نوشته ها را نظم و ترتيب داد و به شكل يك كتاب يا دست كم يك مجموعه با ترتيبى روشن عرضه كرد.
اينها محورهايى است كه جزئيات آنها روشن نيست و در تاريخ نيز به گونه اى دقيق نيامده است. داورى درست در زمينه هاى ياد شده نيازمند بررسى همه جانبه تاريخ و كشف واقعيتهاى ناگفته است كه خود پژوهشى جداگانه مى طلبد.
درباره مدت زمان گردآورى قرآن، بسيارى از روايات ساكت است و برخى سه روز و تنها يك يا دو روايت ششماه را گفته بودند. روايت نخست (سه روز)، در منابع بيشترى آمده است، گرچه گردآورى همه قرآن بويژه همراه با تأويل و تفسير دراين زمان كوتاه دور از واقع مى نمايد، جز آنكه گفته شود اين همه در زمان پيامبر املا شده بود و به گونه نوشته آماده بود، امّا ازآنجا كه تا آخرين لحظه هاى عمر شريف پيامبر انتظار و امكان نزول وحى بوده است، قرآن به صورت يكجا جمع نشده بود ولى به گونه پراكنده وجدا نوشته شده بود و تنها تنظيم و ترتيب و كنار هم نهادن اين بخشها دراين سه روز انجام شده است.
اما بنابر روايت دوم كه شش ماه را گوشزد مى سازد دور نيست كه همه را على(علیه السلام) به دست خود دراين مدت نوشته باشد، يا آن كه تكه هاى پراكنده قرآن را درجاى خود مرتب ساخته و آنگاه تأويل و تفسير و ديگر مطالب را از سينه مبارك خويش نوشته باشد و بدين سان نقطه‏هاى ديگر ناهمسازى در روايات ياد شده روشن مى شود.
آرى بايد ديد واقعيت تاريخى اين گونه تحليل را مى پذيرد. آيا مى توان گفت دستگاه حاكم تأخير على(ع) را از بيعت با ابى بكر تا اين مدّت برتابيده است. نيز آيا اين سخن با آنچه معروف است كه زهرا سلام اللّه عليها سه ماه و چند روز يا كمتر، پس از پيامبر رحلت فرمود و وادار كردن على(علیه السلام) به بيعت در حيات زهرا سلام اللّه عليها تحقق پذيرفت، ناهمسازى ندارد؟

تأليف كتاب يا گردآورى قرآن

بى گمان مصحف على(علیه السلام) نخستين قرآن گردآمده است كه با استفاده از اجزاء قرآن كه به صورت پراكنده نزد پيامبر بوده است، با ويژگيهايى فراهم آمده است ولى از آنجا كه اين كتاب تأويل و تفسير هر آيه را نيز به همراه داشت و بسيارى از محتواى آن از قرآن به حساب نمى‏آمد گرچه بسيارى ازآنها از سوى خداوند نازل شده بود تأليفى جداگانه و كتابى از سوى آن حضرت ونه تنها جمع قرآن به شمار مى آيد.
سيد شرف الدين عاملى مى نويسد: (على(علیه السلام) قرآن را به ترتيب نزول گردآورد و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و مطلق و مقيد و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ و عزيمت‏ها و رخصت‏ها و سنّت ها و آداب و سبب نزولهاى آن رامورد اشاره قرار داد و دشواريهاى آن را توضيح داد پس قرآن جمع شده از سوى اميرمؤمنان(علیه السلام) به تفسير شبيه تر است.) [23]
از روايات پيشين نيز به خوبى روشن است كه قرآن يادشده از نظر ترتيب و محتوا با قرآن موجود كه در زمان خلفاء گردآمده است دگرگونى دارد و بسيارى از نوشته هاى آن تفسير و تأويل است. رواياتى از امامان معصوم(علیهم السلام) نيز رسيده است كه اشاره به همين نكته دارد.
امام باقر(علیه السلام) فرمود: (هيچ كس قرآن را آن گونه كه فرود آمده است، جمع نكرد مگر على(علیه السلام).) [24]
نيز امام صادق(علیه السلام) فرمود: (اگر مردم قرآن را آن گونه كه نازل شده بود مى خواندند، هرگز اختلافى ميان دو كس روى نمى داد.) [25]
همچنين فرمود: (اگر قرآن همان گونه كه نازل شد خوانده مى شد، نام ما را درآن مى يافتى.)
و نيز فرمود: (قائم ما كه قيام كند خيمه هايى مى زند تامردم قرآن را آن گونه كه خدا فرستاده است، فراگيرند وكارى دشوارتر ازاين درآن روز نيست، زيرا قرآن به گونه اى جز ترتيب كنونى خواهد بود.) [26]
بدون شك منظور از قرآن، آنگونه كه نازل شده است، قرآن با ترتيب ويژه و با تفسير و تأويلهاى بايسته است.
وبسيارى ازاين گونه روايات كه كژانديشان ازآن تحريف قرآن را برداشت كرده اند، اشاره به تأويل و تفسيرهاى قرآن دارد كه در مصحف على (علیه السلام) گردآمده بود. بنابر اين نيازى به رد اين روايات يا سست شمردن سند آنها يا حمل آنها بر حفظ در سينه يا فهم مراد قرآن نيست، زيرا معنى آن بسيار روشن است. بلى بسيارى ازاين روايات نيز صدور آن از معصوم درست نيست و سند آن بى اساس است‏ [27].

مصحف على(علیه السلام) و صحيفه على(علیه السلام)

درميان كتابهايى كه به على(علیه السلام) نسبت داده مى شود، كتابى نيز با عنوان (صحيفه على) ديده مى شود كه نزد اهل سنت با همين نام مشهور است و در روايات اهل بيت(علیه السلام) و نوشته هاى شيعه واهل سنت فراوان ازآن ياد شده است ودر صحاح ومسانيد كهن اهل سنت همانند صحيح بخارى ومسلم و سنن ابى داود ومسند احمد رواياتى ازآن نقل شده است. اين كتاب بسيار مختصر بوده و در پوشش شمشير آن حضرت بوده است. [28]
كتاب ديگرى نيز با عنوان (كتاب على) ناميده مى شود كه ميان اهل حديث مشهور است وهمه بروجود آن اجماع دارند وعالمان شيعه ازآن سخن گفته اند و در بسيارى از روايات نيز ازآن ياد شده است. اين كتاب با عنوانهايى مانند صحيفه، جامعه، جفر يا صحيفه جامعه نيز ياد شده است وطول آن را هفتاد ذراع گفته اند، كه به خط على(علیه السلام) بود و پس ازايشان به امامان بعد به ارث رسيده است. گفته اند همه احكام ازخرد و كلان ، حتى ارش خدش (تاوان خراشيدن پوست) درآن نوشته شده است. [29]
در برخى از روايات آمده است ، علم از آن ماست و ما اهل آنيم و همه آن در نزد ما محفوظ است وهيچ چيز تا قيامت رخ نمى دهد حتى خراشى در پوستى، جزآن كه نزد ما با املاى پيامبر(صلی الله علیه واله) و خط على(علیه السلام) حكم آن موجود است. [30]
اين سخنان اشاره به همين كتاب است، بخشى ازاين كتاب نيز به مسائل ديات اختصاص داشته است، كه اين بخش به كتاب ظريف بن ناصح شهره گشته است.
سخن درباره اين دو كتاب بسيار است و بسيارى ازچند وچون آنها به تفصيل سخن گفته‏اند.
بايد دانست مصحف على(علیه السلام) جز اين دوكتاب است، وهيچ دليلى بريكى بودن مصحف با يكى ازاين دو كتاب در دست نيست، گرچه دور نمى نمايد دراين كتاب نيز چيزهايى از تفسير قرآن نوشته شده باشد.
پرسشى كه مطرح است اين است كه كدام يك ازاين كتابها نخست تأليف شده‏اند.
زمان تدوين و نگارش هيچ يك ازاين دوكتاب به خوبى و به طور دقيق روشن نيست شايد در زمان پيامبر يا پس از وفات پيامبر نوشته شده باشند.
همچنانكه مصحف على(علیه السلام) نيز احتمال دارد در زمان پيامبر نوشته شده باشد بويژه آنكه دربرخى از روايات آن را به املاى پيامبر دانسته‏اند.
در هيچ يك ازمنابع موجود درباره پيشترى يكى ازاين دو تأليف نشانى نيست.
تنها سيد شرف الدين مى نويسد: (على(علیه السلام) پس از فراغت از آماده سازى پيكر پاك پيامبر سوگند ياد كرد كه جز براى نماز ردا نپوشد تا قرآن را گردآورد پس چنين كرد و پس از پايان آن كتابى براى فاطمه زهراء(سلام الله علیها) تأليف فرمود كه نزد فرزندان آن حضرت به مصحف فاطمه (سلام الله علیها ) معروف است، وشامل امثال و حكم مى‏گردد. پس از آن كتابى در ديات تأليف كرد وآن را صحيفه نام نهاد) [31]
ايشان منبعى براى ترتيب اظهار شده ياد نكرده است.

نامگذارى به مصحف

نكته ديگر دراين باره اين است كه نامگذارى قرآن گردآورى شده از سوى على(علیه السلام) به مصحف گرچه مشهور و متداول است، ولى آغاز آن روشن نيست كه همزمان با تأليف بوده است يا پس ازآن. اين پرسش درباه مصاحف ديگر صحابه، چونان ابن مسعود و ابيّ و معاذ نيز مطرح است، حتى در برخى از روايات، سخن از عرضه مصحف برخى از صحابه بر پيامبر نيز ديده مى شود. [32] دربرخى ديگر از روايات نبوى نيز از قرآن به مصحف تعبير شده است [33]اند.
اين همه درحالى است كه دربرخى از روايات آمده است: نخستين بار قرآن گردآورى شده در زمان ابى بكر مصحف ناميده شد. بدين گونه كه پس از پايان گردآورى، در نامگذارى آن اختلاف كردند وهر كسى چيزى گفت.
ابن مسعود گفت: در حبشه كتابى ديده ام كه آن را مصحف مى نامند.
ابوبكر گفت: نام خوبى است. پس از آنجا قرآن را بدين نام ناميدند. [34]
بررسى حقيقت در اين مقوله نيازمند پژوهشى گسترده در نقل هاى تاريخى است كه نيازى بدان ديده نمى شود وچه بسا ثمره علمى نداشته باشد.
تنها مى توان گفت: احتمال آن مى رود كه قرآن على(علیه السلام) ونيز مصاحف ديگران، پس از گردآورى آنها و نيز پس از رايج شدن اصطلاح مصحف، بدين نام اشتهار يافته باشند؛ زيرا دليلى از تاريخ بر اين كه از نخست اين نام را داشته اند در دست نيست.
همچنانكه درباره وجود كلمه مصحف در برخى از روايتهاى پيامبر نيز، برخى احتمال نقل به معنى و مضمون درسخن راويان را داده اند، بدين گونه كه از پيامبر واژه قرآن صادر شده باشد، ولى راوى در سالهاى پس ازآن به مصحف تعبيركرده باشد؛ بويژه آن كه در برخى از همين روايات، اختلاف در نسخه قرآن به جاى مصحف نيز ثبت شده است كه مى تواند شاهد تحليل ياد شده باشد. [35]

ويژگيهاى مصحف على(علیه السلام)

از مجموع آنچه درباره مصحف على(علیه السلام) رسيده است ويژگيهاى چندى بدست مى آيد:
يك: برمبناى ترتيب نزول سوره ها تنظيم شده است.
دو: آيات نسخ شده در آن پيش از آيات نسخ كننده قرار داده شده است.
سه: نص آيه ها درآن بدون كوچكترين تغيير و بدون فروگذارى يك كلمه يا يك آيه به دقت ضبط شده است.
چهار: چگونگى قرائت هرآيه حرف به حرف آنگونه كه پيامبر خوانده بود ثبت گرديده است.
پنج: آيات آن با املاى پيامبر وخط على(علیه السلام) نگاشته شده است.
شش: تفسيرهاى آيه ها كه از سوى خداوند همراه با آيه نازل شده بود درآن ثبت شده است اين نكته را حقيقت تنزيل ناميده اند گفته اند چنين نيست كه هرآنچه از سوى خداوند وحى شده باشد از قرآن باشد.
هفت: تأويل آيات (مجراى عام آيات) درآن يادآورى شده است.
هشت: خصوصيات تنزيل آيه ها مانند مناسبت نزول، مكان و زمان نزول و كسانى كه ازآيه مقصود بوده‏اند درآن ياد شده‏اند اين نكته را نيز تنزيل آيه ها ناميده اند .
نُه: برخى گفته اند: عام وخاص ومطلق ومقيد ومحكم و متشابه وناسخ و منسوخ و عزيمت ها و رخصت ها و سنن و آداب در آن آمده است.
ده: نامهاى اهل حق و اهل باطل و پلشتى ها و رسواييهاى گروهى از مهاجرين وانصار يا منافقان، درآن آورده شده است.
همچنين شهرستانى در مقدمه مفاتيح الاسرار مى نويسد: (گفته اند مصحف او داراى متن وحواشى بوده است.) [36]
آرى مصحف على(علیه السلام) همه ويژگيهاى ياد شده را بدون فروگذارى يا فراموشى چيزى گردآورده بود وبراين اساس بايد مصحف يادشده را تأليف امام على(علیه السلام) و غيرقابل سنجش با مصحف هاى ديگر به شمار آورد.
بدون شك جمع قرآن بدين گونه تنها از على(علیه السلام) ساخته است كه گستره دانش او نسبت به قرآن را در آغاز يادآور شديم.
دراينجا سخن احمد امين را بنگريد: (شمار اندكى از صحابه به تفسير قرآن شناخته شده اند. بيش از همه، تفسير قرآن از على بن ابيطالب وعبداللّه بن عباس، عبداللّه بن مسعود وابى بن كعب روايت شده است وكمتر ازهمه از زيد بن ثابت و ابو موسى اشعرى و عبداللّه بن زبير. بايد تنها در باره چهار تن نخست سخن گفت، زيرا بيشترين تغذيه مكتب هاى گوناگون تفسيرى از ايشان بوده است. منش هاى كلى كه امكان تبحّر در تفسير را به اين چهارنفر بخشيده است، عبارتند از: توانمندى آنان در زبان عرب، چيرگى آنان بر ابعاد و روش هاى آن، همزيستى فراوان آنان با پيامبر كه در نتيجه آن نزولگاههاى آيات قرآن را بخوبى مى شناختند و پروا نداشتن آنها از بكار بستن دانش و توان خويش در قرائت وفهم قرآن.) [37]
بايد افزود شاگردى و فراگيرى قرآن و تفسير آن از سوى ابن عباس و ابن مسعود نزد على(علیه السلام) معروف و يادآشنا است. ابن عباس آگاهى خود از قرآن را از پرتو على (علیه السلام) مى دانست و دانش خود را در برابر دانش على (علیه السلام) چون بركه اى در برابر دريا مى ديد و ابن مسعود نيز افزون بر فراگيرى تفسير قرآن، بخشى از سوره هاى قرآن را نيز نزد على (علیه السلام) تكميل كرده بود.
اينجاست كه همصدا با عكرمه بايد گفت اگر جن و انس گرد هم آيند تا اينگونه قرآن را گردآورند هرآينه نتوانند. [38]

ترتيب سوره ها درمصحف على(علیه السلام)

درباره ترتيب سوره ها در اين مصحف، مشهور آن است كه بر پايه ترتيب نزول بوده است و چگونگى آن تنها در دو يا سه منبع يادشده است.
نخست در فهرست ابن نديم، پس از ياد كرد مصحف على(علیه السلام) آمده است:

(ترتيب سوره ها دراين مصحف چنين است)

و سپس ازآن بخشى از متن افتاده است كه بنابر اظهار زنجانى در تاريخ القرآن از اصل نسخه چاپ لايپزيك در سال 1871 افتاده بوده است. [39] دليل اين افتادگى روشن نيست. شايد به منظور پيشگيرى از دوگانگى در قرائت قرآن از سوى ديگران انجام شده باشد.
منبع دوم تاريخ يعقوبى است او مى نويسد:
(برخى گفته اند على بن ابيطالب پس از وفات پيامبر قرآن را جمع كرد و بر پشت شترى نهاد و آورد وگفت اين قرآن است كه من گرد آورده‏ام و آن را در هفت جزء قرار داده بود.)
آنگاه جزء هاى هفتگانه را آورده كه به ترتيب، هر جزء با سوره هاى بقره آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و انفال آغاز مى‏شود، و هر جزء شامل چهارده تا هيجده سوره است و هر جزء به نام همان سوره بزرگ آغازين ناميده مى شود؛ در مجموع نيز سه سوره از قلم افتاده است. [40]
اين توصيف افزون بر آنكه با ترتيب نزول مشهور ومعروف ناهمساز است، با آنچه ديگران درباره مصحف على(علیه السلام) گفته اند نيز ناهمگون است؛ زيرا آورده اند كه در آغاز مصحف على(علیه السلام) سوره اقرأ و سپس مدثر و سپس قلم وآنگاه مزمل قرار داشت. پس ترتيب ياد شده با سخن ارباب سيره و تاريخ نيز ناساز است. افزون براينكه غفلت هاى ديگرى نيز درآن صورت پذيرفته است كه از يعقوبى بسيار شگفت مى نمايد. [41]
همچنين شهرستانى درمفاتيح الاسرار نيز ترتيب آن مصحف را به نقل از مقاتل بن سليمان آورده است. [42]

پيشينه گردآورى قرآن

از آنچه گذشت روشن شد كه نخستين گردآورى قرآن از سوى على(ع) انجام شد. در زمينه زمان گردآورى قرآن، كتابهاى تفسير و تاريخ وعلوم قرآن سخن بسيارگفته اند. آنچه دراين باب رسيده است، به ظاهر بسيار ناهمگون و متناقض مى نمايد، به گونه اى كه شناخت حقيقت را براى بسيارى دشوار ساخته است. برخى از روايات، جمع قرآن را در زمان پيامبر مى داند، برخى در زمان ابى بكر و برخى در زمان عمر. روايات جمع قرآن از سوى عثمان نيز مشهور است.
ناهمگونى بسيار ديگرى نيز در خصوصيات و جزئيات جمع قرآن، دراين روايات ديده مى شود. افزون براين، ادعاى جمع قرآن براى نخستين بار از سوى على(ع) با همه اين گفته ها در نگاه نخست ناساز مى نمايد.
دكتر محمد حسين على صغير مى نويسد: (جمع قرآن در روايات، تاريخ متناقض و شگفتى دارد.)
و پس از آن بر آيندهاى متناقض روايات را بر مى شمارد. [43]
آيت اللّه خويى روايات وارده دراين زمينه را يكجا آورده و به 22 روايت رسانده است. آنگاه با اظهار اينكه اينها متناقض اند و همگى خبر واحد، تمامى آنها را خدشه دار مى داند و سپس دوازده سؤال مطرح ساخته و تناقض هاى روايات ياد شده را برمى شمارد.
مرحوم بلاغى نيز درمقدمه تفسير خود فصلى جداگانه با عنوان (اضطراب روايات در جمع قرآن) اختصاص داده است وموارد اضطراب اين روايات را برشمرده است و در پايان روايات يادشده را فاقد ارزش تاريخى مى داند. [44]
شايد پيش از همه فضل بن شاذان در الايضاح، اهل سنت را مخاطب ساخته مى نويسد: (روايت كرده ايد كه قرآن را در زمان پيامبر، شش تن كه همه از انصار بودند جمع كردند و قرآن را جز اين گروه كسى حفظ نكرده است. يك بار مى گوييد هيچكس آن راحفظ نكرد، بار ديگر مى گوئيد بسيارى ازآن از دست رفت. يك مرتبه مى گوييد كسى ازخلفا قرآن را جمع نكرد مگر عثمان، پس چگونه قرآن ضايع شد و از ميان رفت و درعين حال اين چند تن آنرا حفظ كرده اند. پس ازاين همه، روايت كرده ايد كه پيامبر(صلی الله علیه واله) به على(علیه السلام) سفارش فرمود كه قرآن را گردآورد پس او چنين كرد و نوشت، همچنين روايت كرده ايد كه تأخير على(علیه السلام) از بيعت ابى بكر براى گردآورى قرآن بود، پس چه شد آنچه على(علیه السلام) گردآورد، كه عثمان آن را از زبان مردان و از صحيفه هايى كه مى گوييد نزد حفصه دختر عمر بوده است گردآورد؟) [45]
در پاسخ اين همه اشكالات بايد گفت: گرچه تناقضات بسيارى ميان روايات وارده از سوى اهل سنت دراين زمينه هست، ولى بيشترين اعتراض بر اختلاف روايات ياد شده درزمان جمع قرآن است، كه روايتها و نقلها جمع آن را به كسانى چون پيامبر(صلی الله علیه واله)، على(علیه السلام)، ابوبكر، عمر، عثمان، زيد بن ثابت، سالم مولى بنى حذيفه، چهارنفر در زمان پيامبر، چهارنفر جز اينها در زمان پيامبر و شش نفر در زمان آن حضرت نسبت داده شده است.
آرى اين نسبت ها به ظاهر ناهمساز مى نمايد، اما با دقت بيشتر در واژه جمع و بررسى تحليلى موارد كاربرد آن در اين روايات، بسيارى از تناقض ها از ريشه برداشته مى شود.
آنچه از بررسى همه جانبه اين روايات به دست مى آيد آن است كه براى جمع، دست كم شش معنا به چشم مى خورد.
1. حفظ قرآن در سينه‏ها.
2. گردآورى آن بگونه ناتمام در نوشته‏ها.
3. گردآورى آن به گونه كامل و تمام در صحيفه ها يا نوشته هاى جدا از يكديگر وبدون ترتيب ميان سوره‏ها.
4. جمع آورى آن دريك مجموعه با ترتيب وبه شكل يك كتاب داراى آغاز و انجام.
5. نگارش و گردآورى قرآن نبشته ها همراه با آگاهى از تفسير و تأويل و نزول و ظاهر و باطن
6. يكسان سازى قرآن نبشته هاى گوناگون از جهت نگارش و قرائت.
هر يك از معناهاى گوناگون ياد شده را مى توان جمع قرآن ناميد و نيز مى توان مرحله اى از مراحل جمع قرآن دانست.
اكنون بايد ديد هريك از اين مرحله ها در كدام عصر و در زمان چه كسى انجام شده است.
همگان را براين اتفاق است كه ترتيب آيات هر سوره توقيفى است؛ يعنى در زمان پيامبر وبه دستور روشن آن حضرت تعيين شده است. اختلاف در اين است كه آيا ترتيب سوره ها نيز در زمان آن حضرت انجام يافته و ترتيب كنونى به اشاره ايشان بوده است، يا پس از وفات آن گرامى، از سوى صحابه و با اجتهاد آنان صورت گرفته است.
ديدگاه نخست: را گروهى از اهل سنت و شيعه گفته اند وسخن بسيار با دليلهاى فراوان دراين باره آورده اند و آيت اللّه خويى نيز برآن اصرار ورزيده است. [46]
ديدگاه دوم: را بيشترمحققان پذيرفته اند ودر اتقان، به جمهور علما نسبت داده شده است. استاد معرفت نيز در التمهيد، به تفصيل، اختلاف ياد شده را يادآور شده است و ديدگاه دوم را بر مى گزيند و دليلهاى ديدگاه نخست را نادرست مى شمارد. [47]
داورى در اين باره نيازمند مجالى ديگر بوده و تا اندازه اى دشوار است.
اينك آنچه از جمع بندى اين مقوله بدان باور داريم چنين است:
پس از درگذشت پيامبر(صلی الله علیه واله)، على(علیه السلام) به جمع قرآن با تنظيم و ترتيب كامل دست يازيد وآن را برمردم عرضه كرد وچون نپذيرفتند آن را نزد خود نگاه داشت، به دنبال آن دستگاه حاكم كه خود، قرآن جمع شده‏اى دراختيار نداشت و حاضر به پذيرش مصحف هاى ديگرى كه كسانى چون ابى بن كعب وابن مسعود ويك يا چند تن ديگر در اختيار داشتند نيز نبود، احساس ضرورت كرد كه قرآن راگردآورد. دراينجا بود كه به اشاره عمر يا اظهار ابى بكر، احساس خطر كردند كه مبادا قرآن ضايع شود. عمر اظهار داشت: در جنگ يمامه هفتاد نفر يا چهارصد نفر از قاريان قرآن كشته شده اند وخطر از دست رفتن قرآن با از دست رفتن حافظان و قاريان قرآن وجود دارد، پس زيد بن ثابت را كه ازجوانترين كاتبان وحى و داراى ويژگيهاى دلخواه دستگاه حكومت بود با تلاش بسيار به گفته خود او راضى به گردآورى قرآن كردند. پس او يا عمر اعلام كرد كه هركه آيه اى نزد او باشد و شاهدى نيز برآن داشته باشد، آيه او پذيرفته شده و در قرآن ثبت مى شود. بدين سان قرآن براى ابوبكر گردآورى شد واين نسخه نخست در اختيار ابوبكر و سپس عمر قرار گرفت وپس از او نزد حفصه بود، تا آنگاه كه عثمان براى جمع قرآن، آن نسخه را درخواست كرد و او نپذيرفت. پس تضمين كرد كه به او باز خواهد گرداند و چنين كرد.
دراين ميان اختلافاتى جزئى در نقل هاى روايات، ديده مى شود. برخى گفته اند گردآورى قرآن مورد نظر، در زمان ابى بكر پايان يافت، برخى گفته اند: تا زمان عمر نيز ادامه يافت وبرخى گفته اند: عمر نيز وفات يافت و قرآن هنوز جمع نشده بود.
بارى پس از عمر نيز، عثمان اختلاف در قرائت قرآن را مشاهده كرد و با تأكيد برخى از صحابه و ديگران، در صدد يكسان سازى قرآن نبشته‏ها و قراءات برآمد.
آنچه گذشت چكيده اى از سرنوشت جمع قرآن است كه از بررسى تحليلى مهمترين منابع در اين زمينه به دست مى آيد.
اكنون سخن در اصطلاح (جمع) است كه معنى هاى گوناگونى ازآن اراده شده است وناهمگونى هايى كه پيش ازاين ياد شد، با توجه دقيق به معناى جمع در هر زمينه وهر مقطع برداشته مى شود.
اگر گفته شده است قرآن در عهد پيامبر جمع شده بود، منظور گردآورى سوره ها در نوشته هاى جداگانه و بدون كنار هم نهادن سوره ها به گونه داراى ترتيب بوده است. واين هيچ منافاتى با جمع آورى قرآن از سوى على(ع) و به دستور پيامبر(صلی الله علیه واله) ندارد.
يا اگر مى بينيم كسانى را به عنوان جمع كننده قرآن در زمان پيامبر مى شمارند، مقصود كسانى هستند كه قرآن را در زمان آن حضرت درحفظ داشتند، همچنانكه در برخى از نقلها تصريح شده است كه مراد از جمع دراينجا حفظ است. زركشى نيز نوع سيزدهم را در البرهان چنين عنوان داده است: (فى بيان جمعه و من حفظه من الصحابة).
بلى در شمار اين گروه اختلاف است، برخى چهارتن، برخى شش تن و برخى بسيار فراتر از اين مى‏دانند.
در تحليل اين اختلاف نيز گفته اند: رواياتى كه تنها چهارتن يا شش تن را ياد كرده است به سرشناسان اين قوم بسنده كرده است، يا كسانى را كه تمامى قرآن را درحافظه داشته اند منظور داشته است.
بلى، برخى ازكاتبان وحى وشايد ديگران نيز، براى خود نسخه اى ازآيات وحى شده بر مى داشتند، ولى قرآن آنان هرگز مدوّن وكامل و با ترتيب نبوده است و رواياتى كه عرضه قرآن از سوى برخى از اين گروه نزد پيامبر را مى رساند هرگز چنين چيزى رااثبات نمى كند.
همچنين رواياتى كه جمع را به ابوبكر يا عمر يا زيد منتسب مى داند، اشاره به همان جريان گردآورى نسخه اى از قرآن براى دستگاه حاكم دارد و ازآنجا كه اين كار به دستور ابوبكر و با اشراف عمر و به دست زيد به تنهايى يا با كمك گروهى انجام شده است، به هريك ازاين سه، نسبت داده مى شود وهيچ گونه منافاتى با روايات ديگر دراين زمينه ندارد.
نيز روشن است كه اين جمع را بايد به يكى از دومعناى سوم ياچهارم بايد دانست؛ يعنى گردآورى قرآن در صحيفه هاى جداگانه و بدون ترتيب سوره ها يا با ترتيب سوره ها بوده است واز همين رو برخى گفته اند قرآن در زمان ابوبكر وعمر به صورت صحف بوده است و نه مصحف. برخى نيز آن را مصحف ناميده اند وبراين باورند كه ترتيب كنونى درآن ،براى نخستين بار رعايت شده بود.
چنانكه مى توان گفت منظور كسانى كه گفته اند نخستين كسى كه قرآن را جمع كرد ابوبكر بود، اين است كه قرآن موجود با ترتيب كنونى آن، نخستين بار به دستور ابوبكر گردآمده و ترتيب داده شده است. و اين نيز با روايات ديگر همساز است.
دراينجا دليل اينكه در بسيارى ازكتابهاى علوم قرآنى، هنگام سخن از جمع و تدوين قرآن، يادى ازمصحف على(علیه السلام) نيست روشن مى شود؛ زيرا بدون شك اين مصحف نه ازجهت ترتيب ونه از نظر محتوا، با قرآن كنونى يكسان نبوده است؛ بلكه ترتيب آن بر پايه نزول بوده ومحتواى آن نيز نصوص آيات، همراه با تفسيرو تأويل بوده است. بنابر اين مى توان گفت قرآن كنونى را نخستين بار ابوبكر گردآورد، در عين اينكه نخستين كسى كه قرآن را گردآورد على(علیه السلام) بوده است.
آرى در اين ميان برخى نيز از سر غرض ورزى و تعصّب، از ياد كرد مصحف على(علیه السلام) فرو گذار كرده‏اند.
ديگر آن كه جمع آورى قرآن به دستور عثمان نيز درجاى خود روشن است و منظور از آن نسخه بردارى دريك متن نوشتارى و ابطال ومحو كردن يا سوزاندن نسخه هاى گوناگون موجود تا حدّ امكان ويكسان سازى قرائات، درگوشه وكنار قلمرو اسلام بوده است، كه اين حركت در تاريخ پذيرفته ومسلّم است و بسيارى در برابر اين اقدام واكنش مثبت يا منفى نشان داده‏اند.
احتمال آن نيز هست كه ترتيب سوره ها به شكل فعلى نيز در زمان عثمان ونه پيش از او صورت گرفته باشد، چنانكه از برخى نقل ها بدست مى آيد. تنها اختلاف، در ميزان موفقيت عثمان در اين اقدام خطير و بازتاب اين حركت بوده است.
جالب آنكه دربرخى تعبيرها آمده است:
جمع النّاس على المصاحف؛ يعنى عثمان همه را برخواندن از روى قرآن هاى مشخص وادار كرد. نيز برخى گفته اند ابوبكر قرآن را در صحف جمع كرد و عثمان در مصحف، وبرخى گفته اند: ابوبكر قرآن را در مصحف گردآورد و عثمان در مصاحف.
بنابراين اگر گفته مى شود ابوبكر و عمر در گذشتند وحال آنكه هنوز قرآن جمع نشده بود، منظور، جمع با اين معناى خاص است.
برخى نيزگفته اند نخستين كسى كه قرآن را جمع كرد عثمان نبوده است. منظور اين گروه آن است كه گردآورى آن پيش از زمان عثمان بود و هرگز درجهت نفى حركت يكسان سازى مصاحف از سوى عثمان نيستند.
بايد دانست كه اين مرحله نيز توسط زيد بن ثابت انجام گرفته است وعثمان بركار او نظارت داشته است. واز همين رو گاه در روايات وارده از زيد، سخن از ابوبكر وعمر است وگاه سخن از عثمان است، كه اشاره به دو مرحله جداگانه است. بنابراين تناقضى در كار نيست.
در پايان اصطلاح ديگرى نيز براى جمع، در برخى از روايات شيعه رسيده است كه جمع قرآن را ويژه على(علیه السلام) ودر برخى روايات، على و فرزندانش(علیهم السلام) مى داند. ومدعيان جمع قرآن را دروغگو مى شمارد. [48]
مقصود اين روايات نيز روشن است وآن، جمع به معنى آگاهى از تفسير و تأويل آن و فراگيرى آن است، همان گونه كه خدا نازل فرموده است با معنايى كه پيش ازاين گذشت .
آنچه در تحليل اصطلاح (جمع قرآن) گفته شد در سخن برخى از دانشمندان تفسير و علوم قرآن به اشارت يا صراحت تا اندازه اى آمده است.
سيوطى به نقل از حاكم در مستدرك آورده است:
(جمع قرآن سه بار انجام گرفت. يكى درحضور پيامبرأ كه گويا گردآورى آيات پراكنده در سوره ها باشاره پيامبر بوده است. دوم: درحضور ابى بكرأ كه پيش از آن در عسب و اديم ها بوده است، كه در زمان او در صحيفه هايى گردآمد چنانكه دراخبار صحيح و مترادف برآن دلالت دارد. وجمع سوم ترتيب سوره ها بود كه در زمان عثمان انجام گرفت) [49]
حاكم در ادامه، براى هريك از مراحل سه گانه، روايات مربوط را يادآور شده است.
زركشى نيز از ابن فارس آورده است:
(جمع قرآن بر دو گونه است.
يك: گردآورى سوره ها مانند پيشتر قرار دادن هفت سوره بلند و قرار دادن سوره هاى داراى صدآيه يا اين حدود، پس از آنها. اين گونه جمع را صحابه بر عهده داشتند، ولى جمع ديگر، گردآورى آيات در سوره‏ها است كه توقيفى بوده و پيامبر، خود عهده دار آن بوده است.) [50]
زرقانى نيز درمناهل العرفان، جمع آورى را به دو معنى حفظ و نگهدارى در سينه ها ونيز نوشتن حروف و كلمات وآيات سوره ها مى داند و سپس جمع به معنى دوم نوشتن را در سه مرحله ياد مى كند وآنگاه به شبهه هاى وارده دراين زمينه پاسخ مى دهد. [51]
دربيان المعانى نيز چنين مى نويسد: (منظور از جمع على كرم اللّه وجهه قرآن را، گردآورى آن برپايه شكل موجود در زمان پيامبر بوده است، كه قرآن بر روى چوب ها و تكه هاى درخت خرما وجزآن نگاشته شده بود وهر كه گفته است على قرآن را پيش از عثمان گردآورده، همين را اراده كرده است ونه جز اين را؛ زيرا قرآن در زمان پيامبر همه آن يكجا جمع بوده است همان گونه كه گفتيم، ولى در صحيفه ها جز ابوبكر آن را جمع نكرده بود و پس از او عثمان آن را به شكل كنونى درآورد.) [52]
سخن ملاحويش آل غازى در بيان المعانى، مراحل مختلف جمع قرآن و معنى هاى گوناگون اين اصطلاح را يادآور است، گرچه درباره جمع على(علیه السلام) به گونه دقيق روشن نيست.
علامه طباطبايى دراين باره مى نويسد: (مراد از جمع كردن قرآن كه در بعضى از روايات به چهارتن از انصار و در بعضى به پنج و در بعضى به شش و در بعضى به بيشتر نسبت داده شده، تعلم و حفظ همه قرآن مى باشد، نه تأليف و ترتيب سور و آيات ) [53]
سوگمندانه بسيارى ازپژوهشگران تاريخ جمع قرآن، به اين نكته توجه نداشته اند و يكسره روايات به ظاهر ناهمساز را ردّ كرده و دروغ انگاشته اند، حال آن كه بايد با تحليل و نگرش همه جانبه در پى توجيه كردن و در مقام جمع برآمدن بود؛ نه آن كه در وهله نخست و در اولين برخورد با روايتى كه با ديگرى ناهمساز است، آن را بر ناآگاهى روايتگر يا گرايش او حمل كرد، چنانكه برخى از بزرگان كرده‏اند.
همچنانكه بايد گفت پژوهش درمانند چنين زمينه اى، نيازمند اشراف و نگرش بر بسيارى از زمينه ها است. بطور مثال پژوهش در زمينه مورد نظر نيازمند بررسى گسترده و همه جانبه محورهاى چندى است، كه هريك جداگانه و بدون نظر به محور ديگر مورد بررسى قرار گرفته و نوعى از علوم قرآن شمرده شده اند. و بى توجهى و ناآگاهى از برخى اين زمينه ها، تحليل درست را ناممكن مى سازد. محورهاى بايسته دراين مقوله عبارتند از: بررسى سيره پيامبر، جمع قرآن در زمان آن حضرت، كاتبان و وسائل نگارش در صدر اسلام، تاريخ جمع و تدوين قرآن، ترتيب آيات وسور، تاريخ اختلاف قرائات، رسم الخط قرآن، تاريخ اعراب و نقطه گذارى قرآن، تأويل و تفسير، تحريف قرآن، تاريخ خلفاء، سيره على(علیه السلام). بدون شك هريك از اين زمينه ها دخالتى اندك يا بسيار در تحليل مقوله مورد نظر دارند.

مصحف على(علیه السلام) در گذر زمان

پس ازآنكه خليفه و مردم، قرآن جمع آورى شده از سوى على(علیه السلام) را نپذيرفتند، امام آن را برداشت و به خانه برد. ازسرنوشت اين مصحف جز در برخى روايات، نشان درستى ديده نمى شود.
در برخى از روايات آمده است: امام على(علیه السلام) پس ازآن كه قرآن او را نپذيرفتند فرمود: (بخدا سوگند ازاين پس آن را نخواهيد ديد. وظيفه من آن بود كه چون قرآن را گردآوردم شما را با خبر سازم.) [54]
ابن نديم نيز مى گويد:
(مصحف على(علیه السلام) را فرزندان حسن(علیه السلام) از يكديگر به ارث مى برند.) [55]
بايد گفت اين سخن يا به اشتباه بجاى حسين آمده است، يا منظور كتاب ديگرى جزاين كتاب است، يا اشتباه از سوى ابن نديم بوده است؛ زيرا در روايات شيعه آمده است كه اوصياء و امامان پس از على(علیه السلام) يكى پس از ديگرى آن را به ارث مى برند وآن را به هيچ كس نشان نمى دهند. و روشن است كه امامان شيعه از نسل امام حسين(علیه السلام) هستند نه امام حسن(علیه السلام).
پيش از اين در سخن ابن سيرين نيزخوانديم كه گفته است: به مدينه نامه نوشتم ولى برآن دست نيافتم و در ادامه، اشتياق بسيارى براى ديدن آن از خود نشان داده است.
از ابن ابى نصر بزنطى نيز روايت شده است كه گفت:
(هنگامى كه امام رضا(علیه السلام) را به سوى كوفه مى بردند، مصحفى را نزد من فرستاد من آن را گشودم و سوره لم يكن الذين كفروا (بيّنه) را در آن ديدم، بسيار گسترده بود ونام هفتاد تن از قريش با نام پدرانشان در آن بود، پس از چندى امام پيغام فرستاد كه مصحف را بازگردان.) [56]
برخى احتمال داده اند كه اين مصحف، همان مصحف على(علیه السلام) باشد كه نزد امامان معصوم، محفوظ است، بويژه آن كه بزنطى از اصحاب سرّ امام رضا(علیه السلام) بود وجايگاه ويژه اى در پيشگاه آن امام داشته است. ولى اثبات اين نكته از روى مدرك و به طور قطعى ممكن نيست.
فيض كاشانى نيز در ذيل اين روايت مى نويسد:
(شايد آنچه در آن بوده تفسيرهايى فراگرفته از وحى بوده است.)
همچنانكه نشان هايى دربرخى از موزه ها و كتابخانه هاى جهان ديده شده است و قرآن هايى به خط على(علیه السلام) نسبت داده مى شود كه انتساب هيچ يك ثابت نيست. درباره مشخصات اين قرآنها برخى به تفصيل سخن گفته اند. [57]
در هر حال آنچه از روايات به دست مى آيد، آن است كه اين مصحف را امامان معصوم يكى پس از ديگرى به ارث مى برند و اكنون نزد امام عصر(علیه السلام) است كه هنگام ظهور آن را بر مردم عرضه مى كند. [58]
در برخى از روايات آمده است كه عمر از امام درخواست كرد تا مصحف خود را در اختيار آنان بگذارد ولى امام نپذيرفت. [59]
از ابى ذر غفارى نيز روايت شده است:
(چون پيامبر درگذشت و على(علیه السلام) قرآن را به سفارش پيامبر نزد مهاجر وانصار آورد، ابوبكر آن راگشود، پس رسواييهاى قوم را درآن ديد.
عمر برخاست وگفت اى على(علیه السلام) آن را بازگردان نيازى بدان نداريم. پس على(علیه السلام) آن را برداشت و رفت، آنگاه زيد بن ثابت راكه قارى وازكاتبان قرآن بود آوردند، عمر به او گفت: على قرآن را نزد ما آورد و رسواييهاى مهاجرين و انصار نيز درآن بود. رأى ما برآن است كه قرآن را خود گردآوريم وآنچه ازاين گونه درآن است حذف كنيم.
زيد پذيرفت و افزود اگر من اين كار را آنگونه كه مى خواهيد به پايان رساندم، آنگاه على(علیه السلام) قرآن خود را كه گردآورده است بيرون آورد، آيا آنچه پنداشته ايد باطل نخواهد شد؟
عمر گفت: چاره چيست؟
زيد گفت: شما بهتر مى دانيد.
عمر گفت: چاره اى نيست جز آن كه او را بكشيم واز او راحت و آسوده شويم. پس توطئه كشتن او به دست خالد بن وليد طرح شد ولى او نتوانست آن را اجرا كند، پس چون عمر به خلافت رسيد، از على(علیه السلام) خواست تا قرآن خود را به ايشان بسپارد تا بتوانند درآن تغيير و دگرگونى ايجاد كنند.
على(علیه السلام) فرمود: هيهات راهى بدان نيست. من تنها براى آن نزد ابوبكر قرآن را آوردم كه حجّت برشما تمام شود و روز قيامت نگوييد ما نمى دانستيم يا نديديم. اين قرآن را جز پاكيزگان و جانشينان و فرزندان من دست نخواهند زد.
عمر گفت: آيا زمان مشخصى آشكار خواهد شد.
على(علیه السلام) فرمود: بلى هنگامى كه قائم فرزندان من قيام كند. آن را آشكار مى سازد ومردم را برآن وا مى دارد پس سنت بر پايه آن جارى خواهد بود.) [60]
در روايتى آمده است: (چون اختلاف مصاحف در زمان عثمان بالا گرفت، طلحه از على(علیه السلام) پرسيد چرا مصحف خود را كه پيش ازاين بر مردم عرضه كرده بوديد اينك عرضه نمى كنيد. امام پاسخ نفرمود، پس پرسش خود را تكراركرد وگفت پاسخ مرا ندادى. امام فرمود:
اى طلحه؛ از روى عمد پاسخ نگفتم. آيا آنچه مردم مى خوانند همه آن قرآن است، يا در آن چيزى هست كه از قرآن نباشد؟
طلحه گفت: تمامى از قرآن است.
امام فرمود: اگر همين را بگيريد و بدان عمل كنيد، ازآتش نجات يافته و از بهشتيان خواهيد بود.
طلحه گفت: اگر قرآن است مرا بس است.) [61]
پرسشى دراينجا مطرح است كه براستى چرا امام پس از زمامدارى و بيعت مردم با او ، قرآن خود را عرضه نكرد ومردم را بدان فرا نخواند.
بايد گفت دليل آن همان است كه امام، برقرآن گردآورى شده از سوى عثمان، مهر تأييد نهاد و بنابر برخى از روايات فرمود: اگر من نيز قدرت مى يافتم همان كار عثمان يكسان سازى مصحف ها را مى كردم، وآن دليل، جلوگيرى ازپراكندگى و چند دستگى مردم و يك پارچه ساختن كلمه مسلمين بود. از همين رو امام، درخواست طلحه را پاسخ نفرمود و به همين دليل، امامان ديگر نيز از قرائت قرآن بر پايه تنزيل، نهى فرموده‏اند.
سفيان بن سمط از امام صادق درباره تنزيل قرآن پرسيد.
امام فرمود: (آن گونه كه آموخته ايد بخوانيد.) [62]
سالم بن ابى سلمه گفت: مردى درحضور امام صادق (علیه السلام) قرآن خواند و چيزهايى ازاو شنيدم كه درآنچه مردم مى خوانند نبود.
امام فرمود:(ازاين گونه خواندن خودارى كن وآنگونه كه مردم مى خوانند بخوان، تا آن روز كه قائم قيام كند، پس درآن روز آن گونه كه بايد مى خواند و مصحفى را كه على(علیه السلام) نوشته است، بيرون مى آورد.) [63]
علامه طباطبايى دراين باره مى نويسد:
(على با اين كه خودش پيش از آن قران مجيد را بترتيب نزول جمع آورى كرده بود وبه جماعت نشان داده بود ومورد پذيرش نشده بود ودر هيچ يك ازجمع اول و دوم وى را شركت نداده بودند، با اين حال هيچ گونه مخالفت ومقاومت بخرج نداد ومصحف دائر را پذيرفت و تا زنده بود حتى در زمان خلافت خود، دم از خلاف نزد.
و همچنين ائمه اهل بيت كه جانشينان و فرزندان آن حضرتند هرگز در اعتبار قرآن مجيد وحتى به خواص شيعيان خود حرفى نزده اند بلكه پيوسته در بيانات خود استناد ب‏آن جسته اند و شيعيان خود را امر كرده اند كه از قراءت مردم پيروى كنند و بجرأت مى توان گفت كه سكوت على(علیه السلام) با اينكه مصحف معمولى با مصحف او در ترتيب اختلاف داشت، ازاين جهت بوده كه درمذاق اهل بيت، تفسير قرآن به قرآن معتبر است و دراين روش، ترتيب سور وآيات مكى ومدنى نسبت به مقاصد عاليه قرآن تأثيرى ندارد و در تفسير هرآيه مجموعه آيات قرآنى بايد درنظر گرفته شود.) [64]

مصحف على(علیه السلام) و افسانه تحريف

به گواهى تاريخ و روايات، مصحف على(علیه السلام) به روش و ترتيبى جز ترتيب كنونى تنظيم گرديده و برآنچه اكنون و از ديرباز قرآن ناميده مى شود افزونيهايى داشته است كه اثبات اين حقيقت به شرح گذشت و روايات رسيده در اين باره بسيار است.
اين حقيقت تاريخى برخى از كژانديشان و كوته نظران را برآن داشته تا دستاويزى براى دعوى تحريف و كاستى قرآن داشته باشند.
يكى از محدثان شيعى كه شبهه تحريف را مطرح مى سازد وكتابى در اين فن پرداخته است نيز، اين نكته را يكى از دليلهاى قابل استدلال براى تحريف دانسته است و پيرامون آن سخن بسيار رانده است. [65]
از اين شبهه بسيارى از بزرگان به تفصيل پاسخ داده اند و روايتهاى مورد استشهاد دراين زمينه را يك به يك بررسى وتحليل كرده‏اند.
شيخ مفيد درمقايسه قرآن موجود با مصحف على(علیه السلام) مى نويسد:
(آنچه از تأويل و تفسير معانى بر پايه حقيقت تنزيل درآن بوده است، از آن افتاده است واين تفسيرها ثابت و آسمانى بوده است گرچه جزو سخن اعجازآميز حق آيه هاى قرآن نبوده است) [66]
مانند اين تحليل را درباره روايت بزنطى از سخن فيض كاشانى آورديم.
علامه فانى با تفصيل بسيار دراين باره سخن گفته است. ايشان مى نويسد:
(درقرآن على(علیه السلام) برآنچه ازآسمان به عنوان وحى الهى وبه هدف تحدّى نازل شده بود، بسنده نشده است، بلكه به گواهى روايات، تأويلهاى بسيار و تفسيرهاى پرشمار وبيان همه احكام نيز درآن بوده است. اينك چگونه مى توان اين روايات را دليل بر تحريف قرآن و كاستى يافتگى آن دانست.) [67]
آيت اللّه خويى نيز مى نويسد:
(اين كه اميرمؤمنان(علیه السلام) مصحفى جز اين مصحف و با ترتيبى جز اين داشته است شكى درآن نيست و پذيرش آن از سوى دانشمندان ما را از اثبات آن بى نياز مى سازد، چنانكه وجود افزونيهايى درآن درست است؛ جزآن كه اين سخنان هيچگونه دلالتى بر اينكه اين افزونيها از قرآن بوده است وبا تحريف افتاده است، ندارد. سخن درست آن است كه اين افزونيها، تفسيرهايى با عنوان تأويل و بازگشت سخن حق بوده يا براى توضيح مقصود خداوند همراه با آيه نازل شده است بنابراين هرچه ازسوى خدا به گونه وحى نازل شده است لازم نيست جزو قرآن باشد؛ پس آنچه از روايات به دست مى آيد، اين است كه مصحف على(علیه السلام) افزونيهايى به عنوان تنزيل يا تأويل داشته است ولى هيچ يك ازاين روايات دلالتى براينكه افزونيهاى يادشده از قرآن است ندارد ومنظور ازآنچه دربرخى روايات آمده است كه نامهاى منافقان در مصحف على(علیه السلام) ياد شده است، همين معنا است ونام اين گروه درآن به گونه تفسير بوده است) [68]
ايشان درادامه، شواهدى نيز براين سخن آورده است.
شيخ صدوق نيز مى نويسد:
(جز قرآن مطالبى از وحى نازل شد كه اگر كنار قرآن گذاشته مى شد، به اندازه هفده هزار آيه بود.)
ايشان پس از آن نمونه اى از اين مقوله را آورده و اثبات كرده است كه از وحى است ولى از قرآن نيست. [69]

سخن آخر

همان گونه كه سرپيچى مردمان پس از وفات پيامبر(ص)، از پيروى جانشين راستين او، مسير اسلام را به كژراهه كشاند وزمام راهبرى امت را به دست نااهلان ونامحرمان سپرد و بر سر اهل اسلام آورد آنچه آورد، همان سان نپذيرفتن قرآن على(علیه السلام) نيز مسير تفسير سخن حق را به بيراهه برد و زلال روشن وحى را درچشم آيندگان تيره و تار ساخت، تا بدان پايه كه اكنون مى نگريم در يك آيه احتمالهاى بسيار آورده اند و وجوه فراوان ياد كرده‏اند.
آنان كه درحضور پيامبر سفارش او را درباره ثقلين ناديده گرفتند و نداى (قرآن ما را بس است) سردادند، پس از پيامبر، قرآن را نيز برنتابيدند وآن را پشت سرانداخته به بهاى اندكى فروختند، (فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمناً قليلاً)؛ دانش آن را نزد ناآشنايان بدان جستجو كردند ودل به بيخبران ازوحى و تنزيل سپردند. خزف پرستان، خون در لعل كردند و رونق بازار او را شكستند. قرآن ستيزان، آينه نورانى قرآن را با اباطيل تفسيرگونه و ياوه هاى خودبافته آلودند و تنزيل ناشناسان، قرآن ناب را با رأى هاى ناصواب آميختند ونوشته ها و سينه ها وگوش ها را با تفسيرهاى بيگانه و اسرائيليات اندودند.
و بدين سان خسارتى بس بزرگ و زيانى بى جبران، برامت اسلام وارد آمد و بنياد كجرويها و لغزشها در فهم قرآن نهاده شد و راه بر تأويل هاى ناروا و تفسيرهاى نادرست گشوده شد. ازآن هنگام بود كه ملّت يگانه اسلام ،تا بدان اندازه پراكنده شدند، كه تا هفتاد و دو ملّت رسيدند و سوگمندانه همگى ره افسانه زدند.
و چنين بود كه قرآن دستاويزى براى نحله ها و فرقه هاى گوناگون شد و قرآن نافهمان كژانديش، مدعى فهم قرآن گشتند و هزاران باور و ديدگاه گونه گون به قرآن آويختند.
و بدين گونه، ستمى بزرگ بر بشريت و انسانيت رفت، كه افسوس آن تا ظهور موعود قرآن، در دل قرآن جويان ماندگار است.
در اين ميان گروهى اندك، راه را شناختند و نقد جان برسر آن باختند. با سختى و دشوارى، تفسير بايسته را از اهل آن فراگرفتند و براى پويندگان اين راه به ميراث نهادند. گرچه بازشناسى اين ميراث گران ارج، از آلايه ها و پيرايه ها چندان آسان نيست.
بلى، در نگاهبانى از لفظ و كتابت قرآن از روز نخست كوشيده شد و با تلاشى سخت از آسيب دگرگونى وكاهش و افزونى مصون ماند، اما چه سود، كه در اين ميان حقيقت و معنا مهجور ماند.
امام باقر(علیه السلام) در پى آيه: (فنبذوه وراء ظهورهم) فرمود:
(وكان من نبذهم الكتاب أن اقاموا حروفه و حرفوا حدوده فهم يروونه و لايرعونه و الجهال يعجبهم حفظهم للرواية و العلماء يحزنهم تركهم للرعاية) [70]
پشت سرافكند نشان قرآن راچنان بود كه حرفهاى آن را برجاى داشتند ومرزهاى آن وانهادند، پس ايشان روايتگر قرآن هستند نه رعايتگر آن. نادانان خشنود، كه روايت آن در ياد نشست و دانايان اندوهگين، كه رعايت آن برباد رفت.

پی نوشت :

[1]. حسكانى، عبداللّه، شواهد التنزيل، تهران وزارت ارشاد اسلامى، 1- 400 ؛ قندوزى، ينابيع المودّة، بيروت، مؤسسه اعلمى، 307-1 ؛ سروى مازندرانى، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، تهران: مصطفوى، 29-2.
[2]. حاكم نيسابورى، المستدرك على الصحيحين، بيروت، دارالمعرفة ، 124-3 و 134-3؛ طبرانى، المعجم الصغير، قاهره، دارالنّصر للطباعة، 255-1.
[3]. ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، 46-45-3.
[4]. همان، 26-25-3.
[5]. سيوطى، جلال الدين، الاتقان فى علوم القرآن، بيروت، المكتبة الثقافية، 233-4 ؛ ذهبى، محمد حسين، التفسير و المفسرون، بيروت، داراحياء التراث العربى، 90-1.
[6]. شهرستانى، محمد بن عبدالكريم، مفاتيح الاسرار ومصابيح الابرار، چاپ عكسى از نسخه خطى.
[7]. حسكانى، عبداللّه، شواهد التنزيل، 50-34-1.
[8]. هلالى كوفى، سليم بن قيس، 213؛ صدوق قمى، محمد بن على ابن بابويه، كمال الدين، قم، مؤسسة النّشر الاسلامى-284.
[9]. ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، 25-22-3.
[10]. ابن نديم، الفهرست، بيروت، دار المعرفة-41-42.
[11]. سيوطى، جلال الدين، الاتقان، 58-1 ؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ليدن، 101-2 و بيروت، دار صادر، 338-2؛ اندلسى ، ابن عبدالبر، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب(حاشيه الاصابة) 253-2؛ زرقانى، عبدالعظيم، مناهل العرفان، بيروت، داراحياء الكتب العربية، 247-1، صدر، حسن، تأسيس الشّيعة لعلوم الاسلام، تهران،اعلمى-317، هيتمى، ابن حجر، الصواعق المحرقة، قاهره، دارالطباعة المحمدية، 126 ؛ زنجانى، ابوعبداللّه، تاريخ القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمى-48 ؛ معرفة، محمد هادى ، التمهيد فى علوم القرآن، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 289-1.
[12]. كلبى، ابن جزّى، التّسهيل لعلوم التنزيل، 4-1.
[13]. شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، المسائل السروية، قم، كنگره شيخ مفيد79؛ مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 88-92 حديث 27.
[14]. ابن سعد، الطبقات الكبرى، 101-2؛ اندلسى، ابن عبدالبر، الاستيعاب، 253-2.
[15]. سروى مازندرانى، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، 40-2؛ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، 51-95.
[16]. همان.
[17]. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، 48-92؛ تفسير قمى، 2451 ؛ مقدمه تفسير برهان، 36؛ فيض كاشانى، محمد بن مرتضى، المحجّة البيضاء، 264-2؛ سيوطى، الاتقان، 57-1، الصراط المستقيم، 366؛ فيض كاشانى، وافى، 273-2 ، 274 ؛ زنجانى، تاريخ القرآن 44 ، 64؛ عسقلانى، ابن حجر، فتح البارى، 10-9؛ عينى، عمدة القارى، 16-20
[18]. معتزلى حنفى، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، 27-1.
[19]. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، 88-92.
[20]. سروى مازندرانى، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، 41 40-2.
[21]. صدوق قمى، محمد بن على ابن بابويه، الاعتقادات،باب الاعتقاد فى مبلغ القرآن،93.
[22]. طبرسى، فضل بن حسن، الاحتجاج، 227-1؛ صفار قمى، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، قم،مكتبة آية الله مرعشى نجفى-196؛ مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، 43-42-92.
[23]. شرف الدين عاملى، عبدالحسين، المراجعات، بيروت،تحقيق حسين الراضى، 411 و مؤلف و الشيعة فى صدر الاسلام، نجف، مطبعة النّعمان، 14.
[24]. قمى، تفسير القمى، 451-2 ؛ مجلسى، بحارالانوار ،48-92.
[25]. عياشى، محمد بن مسعود، تهران، دارالكتب ، 47-1 ؛ مجلسى ، بحارالانوار 55-92.
[26]. نعمانى، الغيبة، تهران، مكتبة الصدوق، 318 ، 319؛ شيخ مفيد، المسائل السروية-79-81 و الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد-365.
[27]. درباره برداشت تحريف از اين گونه روايات سخنانى خواهيم آورد.
[28]. جلالى حسينى، محمد جواد، تدوين السنة الشريفة، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 61-52.
[29]. همان، 76-62. دراين كتاب درباره اين دوكتاب على(ع) به تفصيل بررسى شده است.
[30]. طبرسى، فضل بن حسن، الاحتجاج، 155 ؛ مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، 100-44.
[31]. شرف الدين عاملى، عبدالحسين، المراجعات، 411.
[32]. زركشى، بدرالدين، البرهان فى علوم القرآن، بيروت، دارالمعرفة ، 243-242-1.
[33]. علامه سيد جعفر مرتضى عاملى، اين روايات را از مسند احمد، 173-2 و كنزالعمال 477-1 و اتقان، 108-1 و البرهان، 462-1 و معجم طبرانى و شعب الايمان بيهقى و مجمع الزوائد هيثمى و حلية الاولياء ابو نعيم اصفهانى و نوادر الاصول ومستدرك حاكم و صحيح مسلم 30-6 و صحيح بخارى 109-2 و موطأ مالك 5-2 ومنابع ديگر گردآورده اند. بنگريد به حقائق هامة حول القرآن الكريم، قم، مؤسسة النشر الاسلامى-86-82.
[34]. زركشى، محمد بدرالدين، البرهان، 281-1، سيوطى، جلال الدين، الاتقان، 58-1 ، سجستانى، المصاحف، 14-11.
[35]. معرفة، محمد هادى، التمهيد، 1-288.
[36]. برخى از ويژگيهاى ياد شده در اين منابع ديده مى شود: شيخ مفيد، اوائل المقالات-55 و المسائل السروية-79 ؛ آشتيانى ، محمد حسن ، بحرالفوائد، قم، مكتبه آية الله نجفى مرعشى-99 ؛ خوئى، ابوالقاسم، البيان، 244 ؛ شرف الدين عاملى، عبدالحسين، المراجعات ، 411 ؛ معرفة، محمد هادى، التّمهيد، 292-1 ؛ عاملى، جعفر مرتضى، حقائق هامّة حول القرآن الكريم، 161-160.
[37]. احمد امين، فجرالاسلام، بيروت، دارالكتاب العربى، 202.
[38]. معرفة ، محمد هادى، التمهيد، 289-282-1.
[39]. زنجانى، ابوعبداللّه، تاريخ القرآن، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 76.
[40]. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ اليعقوبى، آلمان، چاپ بريل؛ بيروت، موسسه اعلمى، 2-22-23.
[41]. معرفت، محمد هادى، التمهيد، 294-1 295
[42]. شهرستانى، محمد بن عبدالكريم، مفاتيح الاسرار، چاپ عكسى از نسخه خطى.
[43]. صغير، محمد حسين على، تاريخ القرآن (مجموعه دراسات قرآنية) ، قم، مكتب الاعلام الاسلامى-69.
[44]. خوئى، ابوالقاسم، البيان، بيروت، دارالزهراء، 252-239-1؛ بلاغى، محمد جواد، آلاء الرحمن فى تفسير القرآن-19.
[45]. فضل بن شاذان، الايضاح، تهران، دانشگاه تهران، 222 و 223.
[46]. خوئى، البيان-249-251.
[47]. سيوطى، جلال الدين، الاتقان، بيروت، دارالكتب، 135-1
[48]. تفسير قمى، 451-2 ؛ مجلسى، بحارالانوار، 48-92؛ فيض كاشانى، الوافى، 274-5 ؛ بحرانى، هاشم، البرهان فى تفسير القرآن، 15-1 ؛ متقى هندى، كنزالعمال، 373-2 ؛ صفار قمى، محمد بن حسن، بصائرالدرجات-193؛ كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، 78-1.
[49]. حاكم نيشابورى، المستدرك، 228-2 ؛ سيوطى، الاتقان، 130-126.
[50]. زركشى، البرهان، قاهره، 237-1 ، بيروت، دارالمعرفة، 331-1.
[51]. زرقانى، محمد عبدالعظيم، مناهل العرفان، بيروت، دارالكتب العلميّة، 240-1.
[52]. ملاحويش آل غازى، عبدالقادر، بيان المعانى، بيروت، داراحياء التراث العربى، 31-1. به نقل ازعلوم القرآن عند المفسرين، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 360-1.
[53]. طباطبايى، محمد حسين، قرآن در اسلام، تهران، بنياد قرآن 174-173. همچنين دراين باره بنگريد به: آصفى، على محمد، دراسات فى القرآن الكريم، نجف، مطبعة النعمان، 246 تا 249 و نيز : راميار، محمود، تاريخ قرآن، تهران، انتشارات اميركبير، 212-211.
[54]. فيض كاشانى، محمدبن مرتضى، تفسير صافى، 1-25.
[55]. ابن نديم، الفهرست، 42
[56]. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، 461-2؛ فيض كاشانى، المحجّة البيضاء، 262-2 ؛ نيز: الوافى، 273-5 ؛ مجلسى، بحارالانوار، 54-92.
[57]. براى تفصيل بيشتر بنگريد به : تاريخ القرآن زنجانى و تاريخ قرآن مرحوم راميار 379-373.
[58]. صفار قمى، بصائر الدرجات، 193 ؛ كلينى، الكافى، 462-2 ؛ طبرسى، الاحتجاج، 228-1؛ فيض كاشانى، المحجّة البيضاء، 263-2؛ مجلسى بحارالانوار، 92 -42 و 43 ؛ همدانى، رضا، مصباح الفقيه، 275 ؛ عاملى، جعفر مرتضى، حقائق هامة، 160.
[59]. مجلسى، بحارالانوار، 42-92.
[60]. كتاب سليم بن قيس، 108 و 110 ؛ طبرسى، احتجاج، 81 ؛ فيض كاشانى، تفسير صافى، 27-1 مقدمه ششم؛ مجلسى، بحارالانوار 43-92.
[61]. كتاب سليم بن قيس، 110 ؛ مجلسى، بحارالانوار، 42-92.
[62]. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، 633-1.
[63]. صفار قمى، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، 193.
[64]. طباطبايى، محمد حسين، قرآن در اسلام، 165 و 166.
[65]. نورى، ميرزا حسين، فصل الخطاب، چاپ سنگى، 134-120؛ معرفة، محمد هادى، صيانة القرآن، عن التحريف، قم، مؤسسة النّشر الاسلامى، 211
[66]. شيخ مفيد، اوائل المقالات، 55 ؛ آشتيانى، محمد حسن، بحرالفوائد، 99.
[67]. فانى اصفهانى، على، آراء حول القرآن، بيروت، دارالهادى، 102.
[68]. خويى، ابوالقاسم، البيان، 225-223 . ونيز بنگريد به: الصغير، محمد حسين على، تاريخ القرآن (مجموعه دراسات قرآنية) 172.
[69]. شيخ صدوق، محمد بن على ابن بابويه، الاعتقادات، 93.
[70]. كلينى، محمد بن يعقوب ، روضة الكافى، 53-8 ؛ فيض كاشانى، تفسير صافى، 1-34. (پژوهش هاى قرآنى ـ ش5و6 ـ )



نسخه چاپی