انداموارگى دين و سياست در انديشه احيايى امام خمينى (ره )
انداموارگى دين و سياست در انديشه احيايى امام خمينى (ره ) بازتابى از نهضت حسينى عليه السلام
انداموارگى دين و سياست در انديشه احيايى امام خمينى (ره ) بازتابى از نهضت حسينى عليه السلام

نويسنده:عليرضا آقاحسينى
انـقـلاب اسـلامـى بـه رهـبـرى احياگر قرن , حضرت امام خمينى , رضوان اللّه تـعـالـى عـلـيـه , رسـتـاخـيـزى عـمـومى نه تنها براى مردم ايران كه براى كل سـتـمديدگان جهان به حساب مى آيد, محرومان و مستضعفان عالم تحت تاثير بـيـان و سـيـمـاى مـلـكـوتى حضرت امام راحل در تب و تاب و شور و شوق در كـشـورهـاى اسـلامى و غير آن به يمن و بركت انديشه احيايى امام خمينى (ره ) هستند. مـنـظـور از احياگرى در انديشه امام خمينى (ره ) عبارت از: (حركتى عقلى - ادبـى درچـارچـوبـه حـوزه مـعـرفـت ديـنـى معطوف به درك نيازهاى زمانه است .) (1) بـا چـنـيـن وضعى حضرت امام رضوان اللّه تعالى عليه , احياگرى است كه اولا بـاضـمـيـرى روشـن , نيازهاى زمانه را درك مى نمايد, ثانيا با شجاعتى عقلى - ادبـى دسـت بـه كـار مـى شود و ثالثا احياگرى را در چارچوبه كتاب و سنت به انجام مى رساند. از همين رو (انداموارگى ) نيز در متن دين است . نوشته حاضر در پى آن است تا در قالب دو فصل , موضوع فوق را به بحث گذارد. درفـصـل اول مـرورى تاريخى - تطبيقى در ارتباط با نهضت حسينى و حركت تـاريـخـسازخمينى رضوان اللّه تعالى عليه , مدنظر قرار مى گيرد. در فصل دوم تـبـيـيـن تـئوريـك انـداموارگى (دين و سياست ) در قالب احيايى آن به بحث گذاشته مى شود. در اين فراز تلاش مى شود تا ضمن يك مطالعه تطبيقى نقاط مشترك و فارق در ايـن دو نـهـضـت مشخص شود. چنانكه در مقدمه گذشت , اين مطالعه ناظر بر شـرايـطاجـتـمـاعى است كه زمينه ساز اين دو نهضت عظيم و تاريخساز است . پـرواضـح وروشـن اسـت كه چنانچه بحث از نقاط مشترك دو نهضت مى شود, مـنـظـور ايـن است كه درك صحيح و واقع بينانه نسبت به تحليل اين دو فراهم شـود, وگـرنـه شكى نيست كه چه از نقطه نظر تقدم تاريخى و چه از نقطه نظر فـضـلـى كـه حـركت حماسى سال شصت و يكم هجرى با خود دارد, هم داراى بـرجـسـتـگـى و نـقاط عطف خاص خوداست و هم نقش تعيين كننده در ساير نهضتها دارد. با اين وصف تلاش مى شود ابتدانقاط مشترك به دست داده شود و آنگاه وجه فارق به بحث گذاشته مى شود.

1 - جدايى دين از سياست

بـا آغـاز بـعثت پيامبر عظيم الشان اسلام (ص ) (دين و سياست ) داراى يك اندام بـودكه تجلى خود را در (فرد فرد) آن حضرت (ص ) مى يافت . صحبت از دو قوه وقـدرت نـبـود, اين چنين نبود كه پيامبر خدا حضرت محمد(ص ) رياست دينى جامعه را داشته است و فردى ديگر متكفل سياست جامعه باشد. بـحـث ديـن و سـيـاسـت يـا جـدايى اين دو به جريانات (سقيفه ) برمى گردد. بـى جـهت نيست كه عده اى از صاحبنظران گفته اند كه : (قتل الحسين (ع ) يوم الـسـقيفه ). تفاوتى كه روز سقيفه با سال شصت و يكم هجرى دارد, در اين است كه روند اين جدايى ابعادى فزاينده يافته است . سـيـاسـت و ولايـت حـسـيـن عـلـيـه السلام است كه بايد كليت دين را معنا و مـفـهوم بخشد, ولى متاسفانه اين يزيدبن معاويه است كه خود را (امير مؤمنان ) مى خواند حقانى خود در قالب حسين عليه السلام خارج گشته است . بالاتر اينكه هم دين و هـم سياست , هركدام در بستر و روندى مستقل از يكديگر به بحران كشيده شده اسـت .كـانه جامعه آن عصر با دو پديده مواجه است . يكى دين و ديگرى سياست . سياست به معناى ولايت در شرف به دست دادن يك جايگاه غيرحقانى در مصداق بارزخود يزيد است و دين بدون ولايت و سياست مغشوش گشته است . قـيـام و خـيـزش سـال شـصت و يك هجرى با زعامت امام حسين عليه السلام , درهـم شـكـسـتـن تـنديس پاگرفته رذالت در پوشش فضيلت است . (2) امام حـسين (ع ) خودچنين مى فرمايند: (ان الدعى بن الدعى ركزنى بين اثنتين , بين السلة والذلة , هيهات منا الذلة ). دو نـكـتـه برجسته از عبارت فوق به دست مى آيد. يكى اينكه نتيجه جدايى دين وسـيـاسـت در مـفـهوم اصيل آن , مناسبات اجتماعى را ناعادلانه نموده است و جامعه اسلامى آن عصر را در درون يك مرزبندى جديد (السلة والذله ) قرار داده اسـت .يـزيـد بـا چـنـين حركتى (جدايى دين از سياست ) هم خود و اطرافيان و مـلتزمين راغيرانسانى نموده است و هم براى آزادمردان نقشه دارد تا آنها را در شعاع مناسبات جديد از معدلت و نصفت خارج سازد. نـكـتـه دوم در عـبـارت (هـيهات منا الذله ) نهفته است و آن اين است كه امام حـسـيـن عليه السلام در پى آن است كه وضع موجود را تحمل نكند و سياست و ولايـت را درتار و پود جوهر دين بازتاب دهد, و پيكره بى رمق و افسرده دين را با انوار ولايت وسياست گرمى بخشد. در ايـن اوضـاع و در ايـن وضعيت متاثركننده (جدايى دين از سياست ) چنانچه حـسـين عليه السلام به شهادت برسد, با شهادت خويش پيكره دين خدا را زنده خـواهد كردو چنانچه بر نيروهاى يزيدى غلبه يابد, معيارهاى ناعادلانه را به هم خـواهـد ريـخت و دين و سياست را در اندام و اندازه واقعى خويش عيان خواهد ساخت . جدايى دين از سياست در عصر پهلوى در دوران پـنـجـاه سـالـه پـهـلوى ها جامعه اسلامى ما نيز شاهد (جدايى دين از سـياست )است . جنون ضداسلامى و ضدروحانيت پهلوى ها, اغراق گوييهاى آنها در باب تاريخ باستان و به تقابل كشيدن آن با دوره اسلامى , اخذ ظواهر زندگى غربى ,دنيوى كردن ارزشها به شكل برجسته خود را مى نمايد. (3) ايـدئولـوژى پـان ايـرانـيـسـتى پهلوى ها, گو اينكه با جنگ جهانى دوم متوقف مـى شـود,لـيـكـن پـسـر در راسـتـاى (مـاموريت براى وطن مى نهد.اسطوره گرايى , جشنهاى پرهزينه و سرسام آور در خصوص اغراق گويى ايران باستان و... نمادى از جداى دين و سياست و بلكه نابودى آن است . در چنين شـرايـطى آنـچـه كـه مزيد بر علت گشته است , پذيرش ژاندارمى در منطقه و هـمـكـارى مـؤثـر و نزديك با پديده شوم يعنى , اسرائيل غاصب و نظام ناعادلانه آپارتايد در شعاع مناسبات دست نشاندگى و استعمار است . در چـنين فضاى مسمومى كه همه چيز مردم از جمله ارجها و ارزشهاى آنها, به هـردلـيـل مـسـخ شده است , تلاشى حسينى از جانب خمينى (ره ) براى رهايى ازمـسـخ ‌شـدگـى , بـيهودگى همه گير, و بازگشت به خويشتن اسلامى آغاز مـى شـود.خصوصا كه رژيم پهلوى در آغازين سالهاى دهه هزار و سيصد و چهل هجرى شمسى در تلاش است , آهنگ حركتهاى ناعادلانه خويش را شتاب بخشد. بـا چـنـين آهنگ شتابان , سفره دين در شرف برچيده شدن است . اينجاست كه امـام خـمـينى (ره ) با الهام از نهضت حسينى عليه السلام تفسيرى احياگرانه از ديـن وسياست به دست مى دهد. او كه خود سالهاى سياه ديكتاتورى رضاخان را ديـده اسـت , قـيـام نـكردن براى خدا را عامل كشيده شدن جامعه شيعى به اين روزهاى سياه ارزيابى مى كند. از همين جاست كه همواره آيه شريفه (انما اعظكم بـواحـدة ان تـقـومـوا للّه مـثـنـى و فرادى , ثم تتفكروا) سرلوحه عمل سياسى - اجـتماعى امام راحل رضوان اللّه تعالى عليه مى گردد. (4) در ارتباط با نهضت عاشورا است كه امام راحل (ره ) تفسير احياگرانه خويش مبنى بر (همگرايى دين و سـياست ) را به دست مى دهد و چارچوبه ناعادلانه سلطنت را در مظان سئوال قرار مى دهد و مسيرى چون خامس آل عبا از شهادت تا تشكيل حكومت به دست مى دهد.

2 - حاكميت محتواى شرك و كفر در قالب گفتمان مسلط جامعه

حـاكـمـيـت زاهـدانـه اسلام توسط پيامبر عظيم الشان حضرت محمد(ص ) در انـطباق كامل با فطرت و طبيعت پاك مردم قرار گرفت , ليكن چنين حاكميت زاهدانه اى بعداز رحلت پيامبر(ص ) به تدريج ملوث به اشرافيگرى شد. از آنجا كه چـنـيـن اشـرافيگرى با بنياد معرفت دينى نمى ساخت , پوششهاى توجيه كننده , مـوجوديت نيروهاى اجتماعى و مردمى را مسخ نمود, به صورتى كه مردم خيال كردند آنچه برآنها حاكميت دارد, ارزشهاى برخاسته از روح الهى است . از نـقـطـه نـظـر تـئوريـك مـى توان چرايى چنين امرى را نزد فلاسفه سياست اسـلامـى يـافـت . ابـونصر فارابى - رحمة اللّه عليه - جوامع را به جامعه فاضله و جـوامـع جـاهـلـيـه تقسيم مى نمايد. بنياد چنين تقسيمى (سعادت حقيقيه ) و (سعادت جاهليه ) يا تعالى پذيرى و آسيب پذيرى بى نهايت انسان است . شـايـد بـراى اولـيـن بـار در حـوزه معرفت سياسى اين اوست كه وقتى سعادت حـقيقى جايگاه خود را به سعادت كاذب مى دهد نقش تعيين كننده ماديگرى بر اوضـاع نـفسانى جامعه را به مطالعه و مناقشه مى گيرد. (5) به بيان ديگر اين طـبـيـعى خواهدبود كه ارجها و ارزشهاى عجولانه برخاسته از روح الهى مسخ شـود. چنانچه ماديگرى تاريخى اصالت يابد, اصالت ماديگرى محض , در راستاى ابقاى خويش و تداوم خود هرگونه مانع و رادع را تحمل نخواهد كرد. در صورتى كـه حـاكـمـيـت مـحـض الهى , نظامى از تشريع به دست مى دهد كه در تطابق تمام عيار با تكوين است . در ايـن ارتـبـاط, نظام سلطه يزيدى اصول عادلانه الهى را مسخ نموده و نوعى ازسعادت را جايگزين ساخته كه مردم با آن نظام مانوس و مالوف شده اند. وقتى نـداى حق طلبانه حسين عليه السلام طنين انداز مى شود, كم هستند كسانى كه اجابت نمايند. امـام حـسـيـن عـليه السلام خود به اين موضوع واقف است , آنجا كه مى فرمايد: (الـناس عبيد الدنيا والدين لعق على السنتهم , يدورنها حيث ما درت معائشهم و . مردم , بندگان دنيايند, دين زايده اى است
)) اذا مـحصوابالبلاء قل الديانون ((6 بـر سر زبانهاى آنها. زبانهايشان را به چرخش درمى آورند به هر شكل كه معيشت آنـهـا تـامـيـن گـردد,(حـزب بـاد هـسـتند) اگر چنين مردمى به امتحانات آشـكـاركننده جوهر آزموده شوند,آنگاه مشخص خواهد شد كه دينداران واقعى چقدر در اقليت اند. سـعادتى كه چنين غلط از جانب نظام سلطه طراحى شود و مناسبات اجتماعى خـودرا مـغـشـوش نـمايد, نبايد چيزى جز بندگى دنيا به جاى بندگى خدا را انتظار داشت .خميرمايه نشئه طبيعت بندگى است , آنچه مهم است اينكه انسان بنده چه چيز وچه كسى باشد. آيا انسان عبيد (ارباب متفرقون ) باشد يا بنده (اللّه الـواحـد الـقهار). ازهمين روست كه گفته شد نظامهاى سلطه راحت و آسوده مى توانند اصول شرك وكفر خويش را در بستر گفتمان برخاسته از روح فطرت مـردم جـاى دهـنـد, و آنـان را ازبندگى خدا به بندگى دنيا بكشانند. كسى يا كسانى كه بنده دنيا مى شوند, دينى دنيايى هم مى خواهند, دينى مى خواهند كه اين سبك زندگى اسير ماديت تاريخى را توجيه نمايد و احيانا اگر ندايى حقانى و الهى برخيزد, درصدد ازاله و امحاى آن برمى آيند. در چنين اوضاع وخيمى است كه موجوديت جامعه مسخ گشته است , هيچ چيز سـرجـاى خود نيست . يزيد نه تنها مردم را در اسارت كرده , كه خويشتن خويش ومـوجـوديـت يـزيـديـان را نـيـز در بند نموده است . آيت محكم الهى - حسين عليه السلام - قيام مى نمايد تا احياگر سنت محمدى (ص ) باشد. تا اصحاب كهف و رقيم ازآيات (7) عجيب الهى نباشند, و تا آيندگان چنين آيتى را امام و الگو قـرار نـدهـنـد و درهـرجا و هر مكان الگوى يزيدى يافتند در امحاى آن و درهم كوبيدن آن درنگ ننمايند. حـضـرت امـام خـمـيـنـى رضـوان اللّه تعالى عليه , در عصرى كه نظام سلطه , موجوديت جامعه را مسخ و بى ارزش نموده است , با تمسك به پيام عاشورايى امام حـسـيـن عـليه السلام (هركس مثل حسين عليه السلام است , با هركس كه مرام يـزيـدى داردبيعت نكند) بهجت و تحول آفرينى و درهم كوبيدن نظام سلطه را آغاز كرد. نـظـام سـلطه از طريق ابزارهاى مساعد خويش جامعه اسلامى - شيعى ايران را ازاسلام ناب دور كرده بود. كم نبودند كسانى كه چه بسا اسلام و مجموعه قوانين آن رادر خـدمـت تـندرستى صرف گرفته بودند. حضرت امام رضوان اللّه تعالى عـلـيـه ازاشـاعـه ايـن فـرهنگ و بسط آن در خدمت اجانب انتقاد مى نمايند و مى نويسند: (درزمان اشغال عراق آن مردك انگليسى پرسيد كه بالاى ماذنه اذان مـى گـويـد, آيـا بـه سـيـاسـت انگلستان ضرر مى رساند؟ گفتند: نه فقط اذان مى گويد (8) از سـوى ديـگـر بـعـضـى سـطـحى نگريهاى فرهنگى خودبه خود جريان خلاق وتـحـول آفـرين دينى را از جامعه سلب كرده بود. حضرت امام رضوان اللّه تعالى عليه خود در ذيل حديث سى و سه كتاب چهل حديث مى فرمايند: (بدان كه اگر كسى مراجعه كند به اخبار وارده و در حالات رسول اكرم (ص ) و ائمه معصومين عليهم السلام و كيفيت عبوديت و اجتهاد آنها و تضرع و زارى و... عـلـم قطعى حاصل مى كند كه اگر بعضى روايات به حسب ظاهر, مخالف با آن احاديث وارد شده است , ظاهر آنها مراد نيست . پس اگر طورى ممكن بود, تاويل آنـها, كه منافات با آن احاديث قطعيه صريحه كه از ضروريات دين است , نداشته بـاشد, آن راتاويل مى كنيم , يا اگر امكان جمع عرفى داشت , جمع مى كنيم و الا رد علم آن به قايلش مى كنيم ). (9) حـضـرت امـام وقـتـى چـنـين شرايط انحطاطورى را كه روندى فزاينده يافته بود,دريافت , تمام اهتمام خود را از يك نظر مصروف ساختن و پرداختن طبقه اى ازفـضلا و طلاب جوان نمود و حقيقت اسلام ناب را به آنها منتقل كرد كه اينان خـودنـاشـريـن اين نحله فكرى احيايى در سراسر كشور بودند. نكته اى كه اينجا حـايـزاهميت است , اينكه چرا حاكميت محتواى شرك و كفر در قالب گفتمان مـسلطجامعه به تدريج درهم شكسته شده و حاكميت اللّه با تمام ابعاد نورانى آن با گفتمان مسلط و فطرت پاك انسانى عجين گشت ؟ در پـاسـخ بـايـد گفت : زدودن باورهاى يك جمع در سطح فرهنگ به هيچ رو مـيـسـرنـيست . در باب قدرت , نظام سلطه , حاكميت و تثبيت و تحكيم سلطه نـاعـادلانـه خـود را دلـيـل بر حقانيت آن فرض مى نمايد. بر همين اساس خيال مـى كـنـند چون چنين سلطه اى بر جامعه فرض شده است و در سطح فرهنگ , ظـاهرا معارضى ندارند, هم سلطه , ميزان (حق ) است و هم اينكه به زعم خويش باورهاى فطرى وزلال انسانى را ريشه كن كرده اند, حال آنكه باورهاى متقن در پـوشـش مـحـافـظـه كارانه خويشند تا فرصتى به دست آيد. مرحوم استاد شهيد مطهرى همين باور را دارند,آنجا كه مى نويسند: (نـداى امـام خـمـيـنـى از قـلـب فـرهـنـگ و از اعـماق تاريخ و از ژرفاى روح مـردم بـرمـى خـاسـت . مـردمـى كه در طول چهارده قرن حماسه محمد(ص ), عـلـى (ع ),زهرا(س ), حسين (ع ) و ابوذر و... صدها هزار زن و مرد ديگر را شنيده بـودند و اين حماسه ها با روحشان عجين شده بود. بار ديگر همان نداى آشنا را از حـلقوم اين مردشنيدند, على عليه السلام را و حسين عليه السلام را در چهره او ديـدنـد, او را آيـيـنـه تـمـام نماى فرهنگ خويش كه تحقير شده بود, تشخيص دادند. (10) اگـر چـنـيـن باشد و نداى عدالتخواهى در پوشش محافظه كارانه خود زنده و فـعال است , چه شد كه نداى حقيقت جويانه امام راحل باسرعت مخاطبين خود رايـافـت , لـيكن ندا و دم آزاديخواهانه و عدالت خواهانه امام حسين عليه السلام فـرزندپيامبر عظيم الشان اسلام در آهن سرد مردم مؤثر نيفتاد؟ بحث و بررسى در اين خصوص ما را به يك نقطه اساسى فارق بين دو نهضت رهنمون مى سازد. زدودن جـاهـلـيـت اولـى , رسالتى عظيم بود كه خداوند متعال از طريق بعثت پـيـامبرطى دوران نبوت آن حضرت (ص ) جارى ساخت . درهم ريختن و درهم شكستن آن بنياد جاهلى كه با گوشت و پوست و استخوان جامعه جاهلى عجين گـشـتـه بـود,حـقـيقتا كارى بس دشوار بود. تعميق باورهاى دينى كه پيامبر عـظـيـم الشان اسلام براى آن غصه ها خورد و مرارتها كشيد, آنچنان است كه در قـرآن مـجـيد تعابيرى چون (باخع ), (عنت ) و... به كار گرفته شده است . وجود چنين تعابيرى دلالت بر سختى راه و ناهموارى آن دارد. چنين سختى و مرارتى هـم براى رسول اللّه (ص ) است وهم خستگيها و كوفتگيهايى را براى مردم - چه اهـل ايـمـان و چـه اهـل شرك - ايجادمى نمايد. دوران خستگيها و كوفتگيهاى اجـتـماعى با رحلت پيامبر عظيم الشان اسلام به اوج خود رسيده بود, گو اينكه وحدت نيرومندى در شعاع اسلام به وجودآمده بود ولى آسيب پذير بود. به جهت هـمـين آسيب پذيرى بود كه به رغم آن همه مواقف كريمه و نكات بيانگر در باب ولايـت عـلـى عليه السلام انصار و مهاجر درسقيفه گرد هم جمع شدند. چنين گردهمايى شايد ريشه در اين سنت جاهلى داشت كه چنين مردمى در اين مكان مسقف جمع مى شدند و از ميان خود كسى راكه كبر سن (شيخوخت ) داشت به رهبرى برمى گزيدند. (11) مـى تـوان عـصـر رحـلت پيامبر عظيم الشان اسلام را عصر (ترديد در ارزشهاى الـهـى )خـوانـد. ايـن عـصـر تـرديد در ارزشها با سقيفه به وجود آمد و هرچه از مـقـطـع پـيـامـبـر(ص ) دورتـر مـى شـويم دامنه اين ترديدها نسبت به دوران مـجاهدتهاى عصربعثت افزون تر مى گردد. خصوصا عصر خلافت عثمان در اين باره نقش تعيين كننده دارد. امـويـه بـه تـدريـج توانستند در دايره قدرت سياسى رخنه نمايند و براى تسل ط بـرمـنـاصـب سـيـاسـى خـويـش درصـدد ايجاد يك هژمونى فرهنگى در پرتو مـكـتـب (مرجئه ) برآمدند. در درون چنين وضعيت فرهنگى جديد براى توجيه عملكردزشت خويش از اين ايدئولوژى بهره ها گرفتند. در ايـنـجـا فـرصـت نـيست تا اصول مكتب (ارجاء) را بررسى نماييم . همين قدر بـايـدگـفـت كـه عـمـلكرد ناعادلانه امويها در پرتو اين مكتب توجيه مى شد و بـنـدگـان خـدا درروند چنين وضعيت فرهنگى به بندگى كشيده مى شدند. تـرديـد در ارزشـهاى عصربعثت مقارن حكومت يزيد به حد اعلاى خود رسيده است . در همين راستاست كه حضرت امام حسين عليه السلام مى فرمايند: (و على الاسلام السلام , اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد.) اسـتـاد شـهـيـد مـرتـضـى مـطهرى نيز در قالب عبارتى رسا همين موضوع را منعكس مى نمايد: (مقدمه اين مطلب را بايد بگويم كه يك جامعه نوساز و نوبنياد نمى توانديكدست و يكنواخت باشد, هر اندازه عامل وحدت آنها قوى باشد, جامعه نـوبـنـيـادو تـازه سـاز اسـلامـى هرچند در زير لواى توحيد و پرچم لا اله الا اللّه وحـدت نـيـرومـنـدى پـيـدا كـرده بـود و اخـتلاف رنگها و شكلها را به صورت معجزه آسايى از بين برده بود, در عين حال طبيعى است كه مردم مختلفى كه از نژادهاى مختلف وعناصر با طبايع مختلف و عادات و آداب و عقايد گوناگونى پـرورش پـيـدا كـرده بودند, همه افراد در استعداد قبول مسائل دينى و پذيرش تـربيت دينى يكسان نيستند. يكى قوى الايمان است و يكى ضعيف الايمان و يكى در شك و كفر و الحادباطنى به سر مى برد و به همين دليل اداره همچو جمعيتى براساس اسلامى تا سالهابلكه قرنها, و آنها را تحت يك رژيم معين قرار دادن كار آسانى نيست . (12) در چـنـيـن فضايى كه اباحيت اخلاقى بيداد مى كند و اصول مرجئه در خدمت وضـع مـوجـود است , امام حسين عليه السلام براى درهم شكستن (عصر ترديد) خـطشـهـادت تـا حـكـومـت اسلامى را ترسيم مى نمايد. او نيك مى داند كه در چـنـين وضعيتى كه يزيد (راعى ) مردم باشد از دين چيزى باقى نخواهد ماند, و خطشهادت يا حكومت , برملاسازى چهره منفور امويان است و اين همان عنايت الهى در قالب (احدى الحسنيين ) است . حـقـيـقـتـا شـكـستن فضاى فرهنگى مكتب ارجاء جز از چنين راهى (شهادت -حـكومت ) امكان پذير نيست . فضايى فرهنگى - دينى كه يزيديان آفريده اند و به بـاورعـمومى تسرى داده اند, حتى در خلال نهضت حسينى در عبارات سخيف امويان خود را مى نماياند. در اينجا به يك مورد بسنده مى شود و علاقه مندان را به غورى بيشتر دعوت مى نماييم . بـعـد از شـهادت امام حسين عليه السلام , در يكى از منازل حضرت زينب سلام اللّه عـلـيـهـا بـا ايـن عـبارت مواجه مى شود كه : (كيف رايت صنع اللّه باخيك ؟) مـعـامـله خداوند را با برادرت حسين چگونه ديدى ؟ حضرت زينب كه با يكى از اصـول مـكتب مرجئه , جبر مواجه شده است مى فرمايد: (ما رايت الا جميلا) و با چنين پاسخى چهره كريه يزيد را برملا مى سازد. و امـا در ارتـبـاط با نهضت عاشورايى امام خمينى (ره ) گو اينكه از چنين الگو و نـمـونـه حـسينى (ع ) در ابعاد وسيع مدد گرفته مى شود, زمينه هاى اجتماعى تـقـريـبا عكس نهضت عاشورايى امام حسين عليه السلام مى باشد. مجمل قضيه اينكه در آستانه نهضت امام خمينى دورانى از مجاهدتهاى خستگى ناپذير دينى به وجود نيامده است , تا بارو در نقاب خاك كشيدن بانى آن , عصر ترديد در باورهاى الـهـى فـرا رسـد.تفصيل قضيه اين است كه در مقطع پنجاه ساله پهلوى ها كم و بـيـش سـه آرمـانـشهرتوانايى حضور يافت . ناكامى هركدام از اين آرمانشهرها و نـاتـوانـى آنـهـا در جـلـب وجـذب مردم مسلمان راه را براى نهضت حماسى و عاشورايى امام خمينى (ره )به عنوان راه چهارم باز كرد. راهـكـار اول , آرمانشهر (پان ايرانيستى ) است كه انگلستان با وقوع انقلاب اكتبر 1917در اتـحـاد جـمـاهير شوروى , برخلاف سياستهاى گذشته , رشد و توسعه نسبى ايران در قالب يك نظام متمركز را تجويز مى نمايد. (13) از آنـجـا كـه اين رشد و توسعه نسبى چه بسا به رشد نيروهاى اجتماعى از جمله نحله فكرى اجتهاد منجر شود, راهكار پان ايرانيستى با دستمايه هاى ايران قبل از اسـلام در سـرلوحه عمل پهلوى ها قرار مى گيرد. در پرتو قدرت سياسى مطلق , ايـدئولـوژى پـان ايـرانيستى بايد توجيه گر مناسبات مبتنى بر اسطوره گرايى و تـجـددخـواهـى صـورى باشد و بايد بتواند فضاى فرهنگى - اسلامى را زدوده و چـنـيـن فـضاى تجديدشده راوسعت بخشد. سقوط و تبعيد رضاخان دورانى از تـحرك اجتماعى را به وجودآورد. ايدئولوژى تصنعى اين عصر توسط گروههاى اجتماعى مورد بى مهرى وبى عنايتى قرار مى گيرد. راهـكـار دوم , تـلاش بـراى اسـتـقـرار مشروعيت عصر مشروطيت ايران است . ابـزارمساعد براى اين منظور ملى كردن صنعت نفت است . در همين اثنا راهكار سوم ,البته ضعيف تر از دو راهكار ذكرشده در قالب (آرمانشهر ماركسيستى ) خود را نـشـان مـى دهد. ليكن بحران نفت شمال , غائله آذربايجان و برملاشدن چهره خـشـن و كريه استالينيزم در حكم ضربه قاطع بر آرمان پردازيهاى كسانى چون جـلال آل احـمـداسـت . كـودتـاى 28 مرداد, گو اينكه زمانه را براى راه ناتمام (آرمانشهر پان ايرانيستى )تجديد مى نمايد, ليكن فضايى از بهت و حيرت و نهايتا درمـانـدگى و سرخوردگى راهكارهاى ايدئولوژيك بعد از شهريور بيست تا 28 مرداد 32 به وجود مى آيد. (مـن در سـالهاى اول بعد از مرداد 32 در زندان بودم , جو درون زندان كه عده زيـادى از روشنفكران چپ و عناصر ملى در آنجا بودند, بهت زدگى و شكست و تـفرقه بود.در اواسط سال 1337 ه.ش فضاى جامعه را به كلى غير از آن ديدم كه قبلا بود. بيشترروشنفكران آرمانهاى سياسى - اجتماعى را كنار گذاشته بودند و سرگرم زندگى پرمصرف و اندوختن ثروت بودند. عده كمى هم كه نتوانسته بـودنـد خـودشـان را بـاوضـع جـديـد منطبق كنند, گرفتار الكل و بدتر از آن شدند.) (14)
بـا حاكميت مجدد پان ايرانيسم , اغراق گويى در خصوص ايران باستان و تركيب آن بـاتـجددخواهى صورى , آهنگ شتابان به خود مى گيرد. از پيشرفت صنعت , عـمران وآبادى , رفاه عمومى , ارتش مستقل و... نه تنها خبرى نيست , كه آداب و سـنـن واعـتـقادات دينى - شيعى در همان قالب و اندازه انفعالى آن در معرض هتك قرارمى گيرد. چـنـانـكـه گـذشـت , آنـچـه مزيد بر علت است , اينكه نظام سلطه در راستاى مـنـاسبات دست نشاندگى و استعمار تن به ژاندارمى منطقه و همكارى مؤثر با اسرائيل غاصب و نظام ناعادلانه آپارتايد مى دهد. چنين عملكردى از جانب نظام سـلطه , موجبات دلزدگى , سرخوردگى سياسى و اجتماعى را فراهم مى آورد. تـلاش براى رهايى ازمسخ ‌شدگى , بيهودگى همه گير و يافتن اصل و ريشه و بـازگشت به خويشتن خويش در پرتو ارزشهاى اصيل اسلامى آغاز مى شود. دهه چـهـل , دهه احياگرى در قالب انديشه دينى است . ناكاركرديهاى ايدئولوژيهاى بـرخاسته از روح اباحيت غرب ازيك طرف و ناكامى ايدئولوژى تصنعى پهلوى ها از سوى ديگر, هنگامى كه با تفسيراحياگرانه دين همراه مى شود, موجبات اقبال و عـنايت عمومى نسبت به انديشه دينى را فراهم مى آورد و جامعه اسلامى را در راستاى غرقه شدن در اسلام ناب به حركت درمى آورد. حتى در حوزه روشنفكرى جامعه نيز نوعى روشنفكرى متعهد به ادبيات اسلامى به وجود مى آيد (15) . آنچه كه (آل احمد) در (غربزدگى ) و اوج آن (در خدمت وخـيـانت روشنفكران ) به انجام مى رساند يك ديدگاه قدرتمند انتقادى نسبت بـه هـجـوم فـرهـنـگـى غـرب و از سـوى ديـگـر ديـن سازى دولتى در شكل و شمايل (پان ايرانيسم ) است . از متن دريچه ذهنى وقاد و نقاد جلال آل احمد است كـه آن جـوانـك از خـانـواده گريخته مجددا به بستر خانواده برمى گردد و به احياى انديشه دينى مى پردازد. حوزه فرهنگ دينى نيز عميقا متحول شده است . طـيـف وسـيـعى ازمحققان , علما و روحانيت شيعى با زبانى احيايى به تشريح و تفسير انديشه دينى مى پردازند. انفصالها, سلطه پذيريها و عاطفى گريهاى صرف در خـصوص ائمه اطهارعليهم السلام به پايان رسيده است و جوهره اصيل دين , خـود را مـى نـمـايـد. در ايـن مـيـان مـى تـوان از بزرگانى چون مرحوم علامه طـبـاطـبايى , استاد شهيد مطهرى , شهيدمظلوم دكتر بهشتى , مرحوم آيت اللّه طالقانى ... و از همه مؤثرتر و باجاذبه تر حضرت امام راحل - قدس سره - ياد كرد. در فـضـاى غـبـارآلـوده دهه چهل و پنجاه ه.ش , رژيم ضربه هاى كارى خود را بـربـاورهـاى عـمـومـى مى نوازد, تا شايد سلطه كاهنانه در قالب (پان ايرانيسم مـعطوف به تجدد غربى ) را جاگير و پاگير نمايد. اينجاست كه آمادگى ذهنى عـمـوم مـردم بـراى پـاسدارى از ارجها و ارزشهاى فرهنگى در قالب رهبريهاى فرزانه امام خمينى عينيت مى يابد. امـام راحـل (ره ) بـراى زدودن فـضـاى غـبارآلود حاكم (عاطفى گرى صرف ) حماسه حسينى را تبديل به يك جريان خلاق و تعيين كننده در متن و بطن باور عـمومى مى نمايد. چنين احياگرى گو اينكه عمدتا با نهضت سال شصت و يك هجرى امام حسين (ع ) عجين گشته و عرصه تقابل يزيد و حسين را تكرار نموده اسـت , لـيـكـن نـهـضـت تاريخساز اسلامى خود در آغاز يك تمدن نوين در پرتو حـاكـميت الهى بودكه اقبال عمومى نسبت به معرفت دينى را به دنبال داشت . امـام نهضت سال شصت و يك هجرى در شرايطى انجام شد كه اسلام در معرض فـناى هميشگى قرار گرفته بود و در (آغار يك پايان ) بود كه به ظهور رسيد. در صـورتـى كـه نـهـضـت امـام خمينى آغاز يك آغاز, به نام تمدن اسلامى است . از نقطه نظر شرايط اجتماعى انقلاب اسلامى , چنانچه مقطع پذيرش قطعنامه 598 بـه بـعد را حاوى شرايطى بدانيم كه تهاجم و شبيخون فرهنگى غرب , انقلاب و بـنـيـادهـاى آن را تهديد مى نمايد و اين تهديد آنچنان كارساز و مؤثر گردد كه مـعـيـارهاى عادلانه برآمده از اسلام ناب درمعرض خطر قرار گيرد و انقلاب و تـمـدن تـازه بـالـنـده اسلامى در آغاز پايان خود قرارگيرد, به صورتى كه باب شـهادت در ابعاد عميق خود مطرح گردد, ما به نفس شرايطموجود در نهضت سال 61 رسيده ايم و مى توان گفت تاريخ با همان ابعاد حسينى تكرار شده است . اين نكته نه از آن رو كه انقلاب اسلامى با پذيرش قطعنامه درمعرض خطر جدى اسـت , بـلـكـه از آن رو كـه نـشـان داده شـود چـرا نهضت حسينى يك حركت نـخـبـه گـرايـانـه بـا جمعيتى بيش از هفتاد نفر و انقلاب اسلامى با مشاركت وسيع توده هاى مردم همراه بوده است . بـا روشـن شـدن ايـن نكات مشترك و نقطه فارق بين دو نهضت در فصل دوم , ابـعـادنـهـضـت امام خمينى در شكل انداموار آن كه نويدبخش همگرايى دين و سياست است , به مطالعه گذاشته مى شود.

انداموارگى دين و سياست در نگرش احيايى امام خمينى (ره )

نـگـرش احـيـايـى حـضـرت امـام راحـل در خـصـوص هـمـگـرايـى ديـن و سياست بازتاب دهنده تلقى پيامبر اكرم (ص ) و ائمه هدى عليهم السلام است . در ديـدگـاه آن امـامـان بحق - عليهم السلام - آنچنان سياست در ديانت تلفيق و تـركـيـب و عـجـين گشته است كه هيچ ثنويت و دوگانگى متصور نيست . در انـديشه اصيل , سياست چون روح , جان و كليد شريعت به حساب مى آيد. آنچنان سـياست معنابخش شريعت است و در تار و پود آن , حضورى محسوس و ملموس دارد كـه چنانكه كسى تمام شب را به عبادت و روز را به روزه دارى سپرى كند, ولى سياست و ولايت نداشته باشد, اعمال او (هباء منثورا) است . مگر نه اين است كه امام رضا -عليه السلام - سر راه خود در نيشابور زنده و پاينده بودن دين و (لا الـه الا اللّه ) رامـقيد به (شرطها و شروطها و انا من شروطها) مى نمايد. و مگر نه ايـن اسـت كـه درروايـت است كه : (بنى الاسلام على خمسة اشياء: على الصلاة والـزكـاة و الـحـج والصوم و الولاية . قال زراره : فقلت و اى شى ء من ذلك افضل ؟ فقال الولاية افضل ,لانها مفتاحهن و الوالى هو الدليل عليهن .) (16) لـذا در حـوزه مـعرفت دينى مى توان ارتباط دين و سياست را به بدن تام الاعضا تـمـثـيـل نمود. همانطور كه بدن تام الاعضا, مجموعه جوارح و اندامها و اعضا را درون خويش دارد, دين و شريعت نيز مجموعه اى از احكام و اصول و فروع را در خـوددارد و هـمان طور كه عامل و هادى بدن و مجموعه جوارح آن , روح و جان است ,كمال دين نيز در سياست و ولايت است . در انـديـشـه احـيـاى امـام خـمينى (ره ), دين و سياست آنچنان درهم تلفيق و تـركـيـب شـده اند كه يك واحد شخصى منسجم را به وجود مى آورد. در چنين ديدگاهى دين منهاى سياست و ولايت , جسدى بى جان و بى فروغ است . (... در زمان اشغال عراق , آن مردك انگليسى پرسيد بالاى ماذنه اذان مى گويند, آيـابـه سـيـاست انگلستان ضرر مى رساند؟ گفتند نه . گفت : پس بگذار هرچه مى خواهداذان بگويد.) (17) به بيان ديگر, در ديدگاه امام خمينى (ره ) چنانچه نماز, اذان , روزه و زكات و... روح نداشته باشند, موجبات خرسندى دشمن را فراهم مى نمايد. امام راحل (ره ) درتـعـيـيـن ماهيت و كيفيت قوانين اسلامى نيز اشارت صريحى به روح و جان (سياست و ولايت ) در يكايك احكام عبادى و شرعى نموده اند. بـا بـررسـى دقـيـق در خـصـوص احـكـام اجـزاى ديـن در كـتـاب معروف به حـكـومـت اسلامى (18) آمده است كه نمى توان حكمى از احكام الهى را سراغ گـرفـت و حـال آنكه سياست در آن موج نزند. خمس , صدقات , امر به معروف و نهى از منكر,احقاق حقوق , جزائيات , احكام دفاع ملى , نماز, روزه و حج و... همه و هـمه جوهره اى به نام سياست و ولايت دارند كه آنها, به شكل انداموار وابسته و موقوف به همديگر است . با چنين تبيينى مختصر, در خصوص انداموارگى دين و سياست ,ويژگيهاى اساسى چنين انديشه اى به صورت مجمل به بحث گذاشته مى شود.

1 - تفكيك ناپذيرى سياست و ولايت از پيكره احكام دين :

(ايـن را كـه ديـانـت بايد از سياست جدا باشد و علماى اسلام در امور اجتماعى وسـيـاسى دخالت نكنند, استعمارگران گفته و شايع كرده اند, اين را بى دينها مـى گـويـند.مگر زمان پيغمبر اكرم (ص ) سياست از ديانت جدا بود؟ مگر در آن دوره عده اى روحانى بودند و عده ديگر سياستمدار و زمامدار؟ مگر زمان خلفاى حق يا ناحق ,زمان خلافت حضرت امير(ع ) سياست از ديانت جدا بود؟ دو دستگاه بود؟ اين حرفها را استعمارگران و عمال سياسى آنها درست كرده اند, تا دين را از تصرف اموردنيا و از تنظيم جامعه مسلمانان بركنار سازند و ضمنا علماى اسلام را از مردم ومبارزان راه آزادى و استقلال جدا كنند و در اين صورت مى توانند بر مردم مسلطشده و ثروتهاى ما را غارت كنند. منظور آنها همين است .) (19) در ديدگاه امام خمينى , در بازگشت به اصالتها و خويشتن يابى جامعه اسلامى , آنـچـه كـه موجب تشخص و منزلت مسلمانان خواهد بود, تفكيك ناپذيرى (دين وسياست ) است . چنين اصلى ضمن اينكه به زندگى جمعى آنان معنا مى بخشد, آنان را در نظر و چشم اجانب بزرگ مى نمايد. با چنين بزرگى و عظمت است كه خـيـال ولايـت , غـارت و چـپـاول ثـروتهاى مردم مسلمان از ذهن اجانب رخت برخواهدبست .

2 - فراگيرى سياست و ولايت در اندام معرفت دينى :

مـنـظـور از فـراگـيـرى سـيـاست و ولايت , حضور محسوس و ملموس آن در تمامى احكام و اعضا و پيكره دين است . هيچ حكمى و عضوى از اعضاى اين پيكره رانمى توان سراغ داشت و آن را فارغ از ولايت و سياست ديد. چـنـانـكه مى دانيم , قبل از حركت احيايى امام خمينى (ره ) چنين نگرشى با اين قـوت و بـرجـسـتـگـى و در عـين حال نشاطفرين وجود نداشت . امور اجتماعى مسلمانان كم و بيش به سه جزء تقسيم مى شد:
1 - شئون مذهبى مردم .
2 - دادگسترى و دعاوى مردم .
3 - سياست و حكومت بر مردم . آنـگـاه دو مـورد اول در حـيـطه اختيارات كم و بيش اجتماعى علما به حساب مى آمد ودر خصوص سياست (اجماع و توافقى بين آنها ديده نمى شد.) (20) بـه بـيـان ديـگـر آنـچـه را در بـالا اشـاره شـد, مـى توان نگرش (اجرايى دين و سـيـاسـت )نـامـيد. بدين معنا, كسانى كه دين و سياست را در پيوند با همديگر مـى بينند,همانطور كه زكات , خمس و... را جزو دين به حساب مى آورند و آن را جداى از دين به حساب نمى آورند, سياست را نيز جزئى از دين به حساب آورده , آن را جـداى ازديـن نمى بينند. در چنين نگرشى احكام و اجزاى عبادى (شئون مـذهـبـى ) كار ويژه خود را دارند, احكام جزايى و حقوقى نيز كار ويژه خود را, و آنـچـه از سـيـاسـت وحكومت انتظار است چه بسا جداى از دو كار ويژه (شئون مذهبى و حقوقى )باشد. در ديـدگـاه حـضرت امام - رضوان اللّه تعالى عليه - تمام مقولات متكثر چون اقـتـصـادو سـيـاسـت , ديـن و سياست , فرهنگ و سياست به وحدت مى رسند. (سياست ) درچنين انديشه اى بنيادى جذبه اى و شوقى متناسب با روح زندگى اجتماعى مردم پيدا مى كند و از آنجا كه به طور جدى آميخته با بنياد دينى است , رمز و راز درونى مى يابد. اين رمز و راز درونى است كه تمام پيكره دين را سرزنده و بانشاط درراستاى هدفى مشخص و رسالتى از پيش داده , هدايت مى نمايد.

3 - تداوم تاريخى و پيوستگى سياست در انداموارگى اجتماعى :

در چـنـيـن بينشى از دين و سياست , نمى توان تصور نمود كه زمانى و مقطعى ولايت وسياست از پيكره اندام دين دررود و حضور محسوس و حركت آفرين خود را از كـف بـدهد. سياست و ولايت از اين منظر, قائم بر امر است و لحظه به لحظه نـبـض امـوراجتماعى را در نظارت و كنترل خود دارد. امام خمينى (ره ) در اين خصوص مى نويسند: (اكـنـون بايد ديد اينكه امام عليه السلام در زمان حيات خود - طبق روايت - هر دومـقام رياست و قضاوت را به علما واگذار كرده است , آيا وقتى كه امام از دنيا رحلت فرمودند, فقها خودبه خود از اين مقام معزول مى شوند... با قطع نظر از اين مـعـنـا كـه وضـع ولايـت امام (ع ) با ديگران فرق دارد و بنابر مذهب شيعه , تمام دسـتـورات ائمـه (ع ) در زمان حيات و مماتشان لازم الاتباع است , بايد ديد وضع مناصب ومقاماتى كه در دنيا براى اشخاص تعيين مى شود چگونه است ...) امام خمينى (ره ) در ادامه ضمن استشهاد به عرف زمانه در حكومتهاى غيردينى كـه مـنـاصـب بـه رغـم فوت رهبر يا رهبران برجسته براى ديگران به قوت خود بـاقـى مـى مـانـد, پـيـوسـتـگـى و تداوم دين و سياست را از اين جهت در قالب استدلالات فقهى بازتاب مى دهند. (21)

4 - بالندگى و نشاطفرينى در انداموارگى دين و سياست :

تضمين سلامت و تندرستى اندام دين در گرو بالندگى و نشاطفرينى سياست وولايـت اسـت . در ايـن راسـتا چنانچه سلامت اندام دين به هر شكل قابل تصور بـه خـطـر افـتـد, سـيـاست با (تعطيل و يا جعل ) حكمى از احكام , سلامت را به حـوزه انـدام دين برمى گرداند. به بيان ديگر (سياست ) صرفا يك نقش نظارتى نـدارد, بـلكه به شكل مؤثر و مشروع بعدى تشريعى مى يابد و متناسب با حوايج و مقتضيات ,سلامت و تندرستى اندام دين را بيمه مى كند. جاذب ترين مثال در دوره معاصر, ولايت و حكم حكومتى ميرزاى شيرازى است كـه با تبديل اباحه توتون و تنباكو به حكم حرمت , دشمن غدار, وادار به خروج از كـشـورمى شود. با تامين سلامت اندام دين و بازگشت آبها به مجارى اصلى آن , جعل ياتعطيل حكم برداشته مى شود. امـام خـمـينى (ره ) خود در اين خصوص , يعنى خصلت خودتامينى و بالندگى اندام دين مى نويسند: (اين كه خداوند, رسول اكرم (ص ) را اطاعتش را واجب شمرده است (اطيعوا اللّه واطـيـعـوا الـرسـول و اولـى الامـر مـنكم ) مراد اين نبوده است كه اگر پيامبر اكرم (ص )مسئله گفت قبول كنيم و عمل نماييم . اطاعت از رسول اكرم (ص ) به مـعـناى اطاعت از خداست , چون او دستور داده از پيامبرش اطاعت كنيم . اگر رسول اكرم (ص ) كه رهبر جامعه اسلامى است , امر كند و بگويد همه بايد با سپاه اسامه به جنگ بروند,كسى حق تخلف از امر رسول (ص ) را ندارد.) (22) بـه بـيـان ديـگـر ولايـت و سـيـاسـت يـك نـقـش شرعى دارد و آن نظارت بر مـجـمـوعـه احـكام دين است و از اين منظر ولايت شرعى است . چنانچه دشمن بـخواهد بنياددين را به خطر افكند بعد ولايت تشريعى خود را مى نمايد. خداوند در خصوص ولايت تشريعى به والى يك اذن عمومى داده است كه هرگاه چنين خـطـرى جـامعه اسلامى را تهديد نمود, خود براساس مصالح و مفاسد مسلمين عمل نمايد. لازمه چنين بالندگى تشريعى قطعا ولايت شرعى است . حـضـرت امـام راحـل خـود در هـدايـتـگـرى جامعه اسلامى براساس مصالح و مـفـاسـدمـسلمين چنين احكام حكومتى يا تشريعى را داشته اند و از اين طريق حـريـم جـامـعه اسلامى را از گزند دشمنان دين مصون و محفوظ نگه داشته و بالندگى دين را تامين و تضمين نموده اند.

5 - انسجام درونى نگرش انداموارگى دين و سياست :

نـوعى انسجام درونى در اين نگرش موجود است , بدين معنا كه با عنايت به رمز وراز درونـى آن كـه مـعـطوف به عالم معنا و ملكوت است , مشروعيت سياست وولايـت از آن عـالم معنا و در قبال آن است . به بيان ديگر, خودگردانى درونى ومـشـروعـيـت الـهـى هـرگـونـه مـصـدر مشروعيت ديگر را در حاشيه قرار مى دهد (23) .مادامى كه اصول عادلانه كه توسط منصب منيع ولايت پاسدارى مـى شود, و ولى قائم بر امر است , ميزان راى ملت است و اين مردم هستند كه در راسـتـاى اصـول ارزشـى اسلام پابه پاى مقتضيات و حوائج عصر, سلامت جامعه اسـلامـى را حـفـظمـى كـنـند. بر اين اساس مادامى كه راى , آراء عقلايى مردم مـسلمان و خداجو باشد وزبان حال عمومى آنان , و واقعا (راى ) و نه هواى نفس باشد, صلاح انديشى ولايت و سياست براساس مقتضيات و نيازهاى زمانه , استفاده وسـيع جهت كارآمدى نظام سياسى خواهد بود. اينجاست كه اختلاف بارز نظام ولايـت فـقيه با نوع حكومتهاى استبدادى متمايز مى شود و با انعطاف پذيرى كه خـود ريـشـه در سـعـه صدر مقام ولايت دارد, توانايى اندام دين را در پرتو آراى عمومى افزون مى نمايد. حـركـت احياگرانه امام راحل (ره ) با كيفياتى كه گذشت , داراى آثار و بركاتى اسـت كـه روزبـه روز عـزت اسلامى نه تنها مردم ايران يا مسلمانان جهان كه كل سـتـمـديـدگـان نـظام سلطه را متزايد خواهد ساخت . حركت احيايى حضرت امـام (ره ) در مـوقـعيتى به ظهور رسيد كه نظام ناعادلانه بين المللى , سرنوشت گرايشى به اين يا آن راسرنوشت سياسى محتوم كشورهاى ضعيف نموده بود. به جـرات مـى تـوان ادعـا كـردكـه فرهنگ احياشده دينى براى اولين بار در تاريخ مـعـاصـر, نه تنها زمينه يك سياست خارجى مستقل در چارچوب (نه شرقى و نه غـربـى ) را پى ريزى نموده است , كه به مردم مسلمان جهان و ستمديدگان دنيا نـمـايـانـده اسـت مـعيارهايى كه قدرتهاى بزرگ براى اداره امور جهان مستقر كرده اند, ناعادلانه است . اگـر تـا ديـروز دشـمـنـان قـسم خورده دين و سياست , اينگونه تبليغ و ترويج مـى كـردنـد كه ايدئولوژى اسلامى در قالب فرهنگى احيايى امام خمينى (ره ) تا زمـانـى كـه زنده است بقا خواهد داشت و با مرگ او ايدئولوژى احيايى او نيز در درون مـرزهـاى سـياسى ايران محصور خواهد ماند (24) , امروزه با اضطراب و بـيـقرارى وسردرگمى , نه تنها شاهد نهادينگى اين فرهنگ متعالى و ابزار لازم براى ايجادپشتوانه قوى آن هستند, كه شيعيان و مسلمانان و توده هاى ستمديده جـهان را دراعماق اروپا, افريقا و حتى ايالات متحده امريكا, تحت تاثير خود قرار داده است . ايـن اذعـان و اعـتراف دشمن است كه انديشه دينى امام (ره ) و به تعابير سخيف آنـان (بـنـيـادگـرايى اسلامى ) يكى از جريانهاى تعيين كننده و عمده در نظام بـين المللى آينده به شمار خواهد آمد. و نام (خمينى ) قرين حركتها و خيزشهاى عدالت جويانه خواهد بود. حـركـت احـيـاگـرانـه امـام , مـهـر خـتـامـى بـر انـفـعـالـهـاى سـياسى , از خـودبـيگانگيهاى فرهنگى است . هر روز كه بر اين فرهنگ و تمدن جديد بگذرد, تـعـداد بيشمارى درمعرض چنين حركت احيايى در سراسر جهان قرار خواهند گـرفـت و مـنـاسـبـات اجتماعى فعلى خود را به محك تجربه انقلاب اسلامى خواهند زد. ان شاءاللّه تعالى .

پی نوشت:

1- مطهرى , مرتضى , تكامل اجتماعى انسان , (تهران , انتشارات صدرا), 1365,ص
2- مطهرى , مرتضى , حماسه حسينى , (تهران , انتشارات صدرا), 1373, ص 191.
3- هـالـيـدى , فـرد, ديـكـتـاتـورى و تـوسـعـه سـرمايه دارى در ايران , ترجمه
4- جلال الدين مدنى , تاريخ تحولات سياسى ايران , جلد دوم , (قم : دفترانتشارات
5- سـجـادى , جـعـفر: انديشه هاى اهل مدينه فاضله , تهران , كتابخانه طهورى ,
6- سـوره يـوسـف آيـه 39: (يـا صـاحـبـى الـسجن ءارباب متفرقون خير ام اللّه
7- قـرآن مـجـيـد, سـوره كـهـف : اشـاره بـه آيـه نـهم (ام حسبت ان اصحاب
8- امام خمينى (حكومت اسلامى ), بى جا, بى نا, بى تا, ص 20.
9- امام خمينى : چهل حديث , حديث 33.
10- مـطـهـرى , مـرتـضـى : پيرامون انقلاب اسلامى , (تهران , انتشارات صدرا),
11- عنايت , حميد, انديشه هاى سياسى در ايران و اسلام , جزوه درسى .
12- مطهرى , مرتضى : حماسه حسينى , ج 3, ص 20.
13- زرگـر, عـلـى اصـغـر: تـاريـخ روابـط سـيـاسـى ايران و انگليس در دوره
14- مـهـدوى , عـبـدالـرضـا هوشنگ : انقلاب ايران به روايت راديو بى .بى .سى ,
15- دسـتـغـيـب , عـبـدالـعـلـى : نـقـد آثار جلال آل احمد, (تهران : انتشارات
16- رى شـهـرى , مـحـمـد. مـيـزان الـحـكمه , مكتب الاعلام الاسلامى به سال
17- امام خمينى : انقلاب اسلامى در جستجوى كلام امام , ص 40.
18- امام خمينى : حكومت اسلامى (بى جا, بى تا), ص 20.
19- امـام خـمـيـنـى : روحـانـيت در جستجوى كلام امام , دفتر هشتم , (تهران
20- حايرى , عبدالهادى : تشيع و مشروطيت , (تهران اميركبير), 1362, ص 203.
21- امام خمينى : حكومت اسلامى , (بى جا, بى نا, بى تا), ص 108.
22- همان منبع , ص 97.
23- كـديـور, مـحـسـن : نظريه هاى دولت در فقه شيعه , راهبرد, شماره 4 سال
24- كـرامـر, مـارتـيـن : تـشـيـع , مـقاومت انقلاب , (تهران انتشارات پيشگام ),



نسخه چاپی