فضائل امام على عليه السلام در كلام خلفا
فضائل امام على عليه السلام در كلام خلفا
فضائل امام على عليه السلام در كلام خلفا

نويسنده: محمد ابراهيم سراج
از منابع مهمى كه در شناخت وجود ملكوتى حضرت على عليه السلام موجود است ،كلمات و مرويات خلفاى سه گانه مى‏باشد. دانستن اين مطالب از چند جهت مورد توجه و اهميت است:
اولا، مقام رفيع امير المؤمنين على عليه السلام را از زبان كسانى كه به عنوان بعضى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مطرح بودند ، و سخنان آن حضرت را شنيدند ، مى‏شناسيم . ثانيا: به طور قطع ، ميزان شناخت پيروان مذاهب مختلف عامه با مطالعه اين مطالب ، نسبت به آن حضرت بيشتر و كاملتر خواهد شد. و تحولى نو در آنان پديد خواهد آمد. (1)
ثالثا: از اين طريق، ماهيت كسانى كه بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، سفارشها و وصاياى آن حضرت را در مورد خلافت و ولايت على عليه السلام ناديده گرفته و با ايجاد شوراى انحصارى ، اقدام به تعيين خليفه براى مسلمين كردند ،كاملا روشن مى‏شود. در ادامه همين مباحث ، سخنان و رواياتى كه عايشه در زمينه عظمت على عليه السلام بيان كرده است نيز مورد توجه قرار خواهد گرفت.
اكنون به ترتيب و به صورت جداگانه ، سخنان و مرويات آنان را مورد دقت و توجه قرار مى‏دهيم :

1 - سخنان و مرويات ابوبكر بن ابى قحافه

الف:...فقال ابو بكر: صدق الله و رسوله، قال لى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ليلة الهجرة ، و نحن خارجان من الغار نريد المدينة:كفى و كف على فى العدل سواء. (2) ...ابو بكر گفت: خدا و رسولش راست گفتند ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در شب هجرت در حالى كه بيرون از غار بوديم و اراده (رفتن) به مدينه را داشتيم به من فرمود: دست من و دست على در عدل و داد برابر است.
ب: عن عائشة قالت ، رأيت أبا بكر الصديق يكثر النظر الى وجه على بن ابى طالب ، فقلت:يا أبة انك لتكثر النظر الى على بن ابى طالب؟ فقال لى: يا بنية سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: النظر الى وجه على عبادة. (3)
عايشه گويد ابوبكر را ديدم كه بسيار به چهره على بن ابى طالب عليه السلام نگاه مى‏كند پس گفتم:اى پدر، همانا تو زياد به چهره على نگاه مى‏كنى. (علت چيست؟) گفت: دخترم از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: نظر كردن بر چهره على عبادت است.
ج: عن ابن عمر قال: قال ابو بكر الصديق: ارقبوا محمدا صلى الله عليه و آله و سلم فى أهل بيته ،اى احفظوه فيهم فلا تؤذوهم . (4)
از ابن عمر روايت شد كه ابو بكر گفته است: رعايت كنيد محمد صلى الله عليه و آله و سلم را در (مورد) اهل بيت او.يعنى حفظ كنيد (حرمت) او را در ميان اهل بيتش ، پس اهل بيت آن حضرت را اذيت نكنيد.
د: از حارث ابن اعور روايت شد كه روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در ميان جمعى از ياران خود حاضر بود ، پس فرمود:به شما نشان مى‏دهم آدم عليه السلام را از جنبه علمش و نوح را از جنبه فهمش و ابراهيم را از جنبه حكمتش ، پس چيزى نگذشت كه على عليه السلام آمد. ابو بكر عرضه داشت:
يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اقتست رجلا بثلاثة من الرسل، بخ بخ لهذا الرجل، من هو يا رسول الله؟ قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم:أولا تعرفه يا ابا بكر؟قال: الله و رسوله اعلم.قال صلى الله عليه و آله و سلم:هو ابو الحسن على بن ابى طالب عليه السلام فقال ابو بكر: بخ بخ لك يا ابا الحسن و اين مثلك يا ابا الحسن. (5)
(ابو بكر عرضه داشت:) يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مردى را با سه ‏نفر از پيامبران برابر كردى، به به به اين مرد ،او كيست، اى رسول خدا؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا او را نمى‏شناسى اى ابا بكر؟ابو بكر عرض كرد:خدا و رسولش داناترند .حضرت فرمود:او ابو الحسن على بن ابى طالب عليه السلام است.پس ابو بكر گفت: به به به تو اى ابو الحسن، مثل تو كجا خواهد بود اى ابو الحسن.
ه: قال الشعبى: بينا ابوبكر جالس اذ طلع على بن ابى طالب من بعيد فلما رآه ابو بكر قال : من سره ان ينظر الى اعظم الناس منزلة و اقربهم قرابة و افضلهم دالة و اعظمهم غناء عن رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم ، فلينظر الى هذا الطالع. (6)
شعبى گفت:وقتى ابو بكر در جايى نشسته بود،على بن ابى طالب عليه السلام از دور نمايان شد، چون ابو بكر او را ديد گفت:هر كس خودش دارد كه بنگرد به كسى كه بزرگترين مردم است در مقام و منزلت ، و نزديكترين مردم است به پيامبر،و برترين مردم است در نام و نشان، و بزرگترين مردم است در بى‏نيازى از مردم ،كه از جهت رسول الله به دست آورده ، بنگرد به اين كسى كه از دور نمايان شد.
و: عن زيد بن على بن الحسين قال:سمعت ابى على بن الحسين يقول :سمعت أبى الحسين بن على يقول: قلت لأبى بكر، يا ابابكر، من خير الناس بعد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم؟ فقال لى:ابوك (7) ،...
از زيد بن على بن الحسين عليه السلام روايت شد كه گفت: از پدرم على بن الحسين عليه السلام، شنيدم كه مى‏فرمود:از پدرم حسين بن على عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود: به ابو بكر گفتم ،اى ابو بكر،بهترين مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چه كسى است؟ به من گفت : پدر تو،...
ز: عن معقل بن يسار المزنى قال: سمعت أبا بكر الصديق يقول:على بن ابى طالب عترة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم (8)
از معقل بن يسار مزنى روايت شد كه گفت:از ابوبكر شنيدم كه مى‏گفت:على بن ابى طالب از اهل بيت و خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است.
ح: (الرياض النضرة ج 2،ص 163) قال: جاء ابو بكر و على عليه السلام يزوران قبر النبى«صلى الله عليه (و آله) و سلم»بعد وفاته بستة ايام، قال على عليه السلام لأبى بكر: تقدم فقال ابو بكر: ما كنت لأتقدم رجلا سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم‏ يقول: على منى بمنزلتى من ربى. (9)
(در كتاب رياض النضرة ج 2،ص 163) گويد: ابو بكر و على عليه السلام براى زيارت قبر مطهر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شش روز پس از رحلت حضرت مشرف شدند،على عليه السلام به ابو بكر فرمود: پيش برو (و جلو حركت كن) ابو بكر گفت: من هرگز بر مردى تقدم نمى‏جويم كه خود شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (در باره او) مى‏فرمود: على نزد من منزلتى را دارد كه من آن منزلت را در پيشگاه پروردگارم دارم.
ط:... (عن) معقل بن يسار المزنى يقول:
سمعت ابابكر الصديق يقول لعلى بن ابى طالب، عقدة (10) رسول الله ، صلى الله عليه و آله و سلم. (11)
از معقل ابن يسار مزنى روايت شد كه مى‏گفت:
شنيدم كه ابو بكر به على بن ابى طالب عليه السلام مى‏گفت:«عقدة رسول الله» (يعنى كسى كه عقد بيعتش را با مسلمين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم منعقد كرد)
ى: عن قيس بن حازم قال:
التقى ابو بكر الصديق و على بن ابى طالب، فتبسم ابو بكرفى وجه على فقال له ما لك تبسمت؟قال : سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: لا يجوز احد الصراط الا من كتب له على الجواز. (12)
از قيس بن حازم روايت شد كه: ابو بكر با على بن ابى طالب ملاقات كرد ، پس ابو بكر به چهره على عليه السلام نگاه كرده و تبسم مى‏نمود ، على عليه السلام به او فرمود: چرا تبسم مى‏كنى؟گفت : شنيدم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمود: هيچ كس بر صراط نمى‏گذرد، مگر كسى كه على برايش گذرنامه صادر كرده باشد.
ك: ابو بكر در موارد متعدد ،بالاى منبر و در حضور تعداد زيادى از مسلمانان گفت:
اقيلونى، اقيلونى و لست بخير منكم و على فيكم (13) .«مرا رها كنيد، مرا رها كنيد ،كه من بهترين شما نيستم در حالى كه على در ميان شماست».

2 - سخنان و مرويات عمر بن خطاب

الف:عن عمر بن الخطاب قال:كنت أنا و أبو بكر و ابو عبيدة و جماعة اذ ضرب النبى صلى الله عليه و آله و سلم منكب على فقال: يا على انت اول المؤمنين ايمانا و أولهم اسلاما و انت منى بمنزلة هارون من موسى (14) .
از عمر بن خطاب روايت شد كه گفت: من و ابو بكر و ابو عبيدة و عده‏اى ديگر بوديم وقتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بر كتف على زد ، پس فرمود: اى على تو اولين مؤمنين از نظر ايمان و اولين آنها از جهت اسلام آوردن مى‏باشى. و تو براى من به منزله هارونى نسبت به موسى عليه السلام.
ب: عن عمار الدهنى ، عن سالم بن ابى الجعد ، قال:قيل لعمر: انك تصنع بعلى شيئا لا تصنعه بأحد من اصحاب‏النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال: انه مولاى (15) .
عمار دهنى ، از سالم بن ابى جعد روايت كرد كه گفت: به عمر (بن خطاب) گفته شد كه همانا تو به گونه‏اى با على رفتار (نيكو و شايسته) دارى كه با كسى از اصحاب پيامبر چنين رفتارى را ندارى؟ عمر گفت: به درستى كه على مولاى من است.
ج: عن عمر بن الخطاب قال: نصب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عليا علما فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه ، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه ، و اخذل من خذله و انصر من نصره اللهم انت شهيدى عليهم.
قال عمر: و كان فى جنبى شاب حسن الوجه، طيب الريح، فقال: يا عمر، لقد عقد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عقدا لا يحله الا منافق فاحذر ان تحله.
قال عمر: فقلت يا رسول الله انك حيث قلت فى على (ما قلت) كان فى جنبى شاب حسن الوجه،طيب الريح قال كذا و كذا.
قال صلى الله عليه و آله و سلم: نعم يا عمر، انه ليس من ولد آدم ،لكنه جبرئيل‏اراد ان يؤكد عليكم ما قلته فى على. (16)
از عمر بن خطاب روايت شد كه گفت:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، على را مهتر و بزرگ (مسلمين) قرار داد ، پس فرمود: هر كس من مولاى او هستم پس على مولاى اوست،پروردگارا دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را،و ذليل نما كسى را كه او را ذليل مى‏كند و يارى فرما كسى را كه ياور اوست. خدايا تو گواه من بر آنان مى‏باشى.
عمر گفت: در كنار من جوان خوش سيما و خوش بويى بود، پس گفت: اى عمر به درستى كه رسول خدا پيمان و بيعتى انجام داد كه جز منافق آن را نقض نمى‏كند پس بر حذر باش كه مبادا آن را نقض كنى.عمر گفت: پس عرض كردم يا رسول الله، وقتى كه شما در مورد على سخن مى‏گفتى در كنارم جوان خوش چهره و خوش بويى بود كه به من چنين و چنان گفت.حضرت فرمود: بله اى عمر ، او از فرزندان آدم نبود، بلكه جبرئيل بود و خواست تا بر شما در مورد آنچه كه من در مورد على گفتم تأكيد كند.
د: عن عمار الدهنى عن ابى فاختة ، قال: اقبل على و عمر جالس فى مجلسه فلما رآه عمر تضعضع و تواضع وتوسع له فى المجلس ، فلما قام على، قال بعض القوم: يا امير المؤمنين انك تصنع بعلى صنيعا ما تصنعه باحد من أصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم قال عمر: و ما رأيتنى اصنع به؟ قال: رأيتك كلما رأيته تضعضعت و تواضعت و اوسعت حتى يجلس.قال: و ما يمنعنى، و الله انه مولاى و مولى كل مؤمن. (17)
عمار دهنى از ابى فاخته روايت كند كه گفت: على عليه السلام آمد در حالى كه عمر در جايگاه خود نشسته بود چون عمر آن حضرت را ديد لرزيد و تواضع كرد و براى نشستن على عليه السلام جائى باز كرد ، وقتى كه على عليه السلام برخاست: شخصى به عمر گفت: اى امير، تو با على عليه السلام روشى به كار بردى كه با هيچ يك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن رفتار را انجام نداده‏اى عمر گفت: من چه رفتارى با او داشتم كه تو ديدى؟ گفت: ديدم كه چون به او نظر افكندى، لرزيدى و تواضع كردى و جاى نشستن براى او گشودى تا بنشيند ، عمر گفت: چه چيزى مرا از اين رفتار باز مى‏دارد قسم به خدا كه او مولاى من و مولاى همه مؤمنين است.
ه: قال عمر بن الخطاب: لقد أعطى على ثلاث خصال لأن تكون لى خصلة منها احب الى من أن أعطى حمر النعم، فسئل و ما هى؟ قال: تزويج النبى صلى الله عليه و آله و سلم ابنته و سكناه المسجد لا يحل لأحد فيه ما يحل لعلى و الراية يوم خيبر. (18)
عمر بن خطاب گفت، به على سه خصلت كرامت شده كه اگر يك خصلت از آن به من داده مى‏شد براى من محبوبتر از داشتن شتران سرخ مو (كه داراى قيمت بسيار هستند) بود، پرسيده شد آن خصائل كدام است؟ گفت: به ازدواج در آوردن پيامبر دخترش را (براى على عليه السلام) و جاى گرفتن او در مسجد كه حلال نبود بر هيچ كس در مسجد آنچه كه براى على حلال بود و گرفتن پرچم در جنگ خيبر.
و: عن ابن عباس: مشيت و عمر بن الخطاب فى بعض ازقة المدينة فقال لى:...يا ابن عباس...و الله لسمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول لعلى بن ابى طالب:من احبك احبنى و من احبنى احب الله، و من احب الله ادخله الجنة مدلا. (19)
از ابن عباس روايت شد كه (گفت) : من و عمر بن خطاب دريكى از كوچه‏هاى مدينه مى‏رفتيم پس عمر به من گفت: ...اى فرزند عباس...به خدا سوگند همانا شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه به على بن ابى طالب مى‏فرمود:كسى كه تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و كسى كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و كسى كه خدا را دوست بدارد خداوند او را وارد بهشت مى‏كند.
ز: عن عبد الله بن ضبيعة العبدى ، عن ابيه، عن جده قال:أتى عمر بن الخطاب رجلان سألاه عن طلاق الأمة ، فقام معهما فمشى حتى أتى حلقة فى المسجد، فيها رجل اصلع ، فقال: ايها الأصلع ما ترى فى طلاق الأمة؟ فرفع رأسه اليه ثم أومأ اليه بالسبابة و الوسطى، فقال له عمر: تطليقتان .فقال احدهما: سبحان الله، جئناك و أنت امير المؤمنين فمشيت معنا حتى وقفت على هذه الرجل فسألته، فرضيت منه أن أوما اليك؟ !فقال لهما[عمر]ما تدريان من هذا؟ قالا: لا.قال:هذا على بن ابى طالب.أشهد على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لسمعته و هو يقول: ان السماوات السبع و الأرضين السبع لو وضعتا فى كفة[ميزان‏]ثم وضع ايمان على فى كفة ميزان لرجح ايمان على. (20) عبد الله بن ضبيعه عبدى از پدرش ، از جدش روايت كرد كه گفت:
«دو مرد نزد عمر بن خطاب آمدند و از او در مورد طلاق كنيز سؤال كردند؟پس عمر به اتفاق آنها به طرف مسجد آمد، جمعى در مسجد بودند كه در ميان آنان مردى اصلع (21) حضور داشت. پس عمر از او پرسيد نظر تو در طلاق كنيز چيست؟پس او سرش را بلند كرد و بعد با انگشت سبابه و وسطى اشاره كرد (و پاسخ گفت) پس عمر سائل را (به مقصود متوجه كرد و) گفت:دو طلاق است.پس يكى از آن دو مرد گفت: سبحان الله، ما نزد تو آمديم و تو امير المؤمنين (و خليفه ما) هستى. پس تو با ما نزد اين مرد آمدى و از او مى‏پرسى؟ !و از پاسخ او كه با اشاره انجام داد راضى شدى؟!پس عمر در خطاب به آنان گفت: نمى‏دانيد كه او كيست؟گفتند: نه،عمر گفت:او على بن ابى طالب عليه السلام است و من شهادت مى‏دهم كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى‏فرمود: اگر آسمانها و زمينها در كفه ترازويى نهاده شود و ايمان على در كفه ديگر، ايمان على برتر خواهد بود.»
ح: ...فقال عمر[بن الخطاب‏]:عجزت النساء ان يلدن مثل على. (22)
«عمر بن خطاب گفت: زنان عاجزند فرزندى مثل على بن ابى طالب به دنيا آورند»
ط: عن عبد الله بن عباس قال:سمعت عمر بن الخطاب يقول:كفوا عن ذكر على بن ابى طالب عليه السلام فلقد رأيت من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فيه خصالا لان تكون لى واحدة منهن فى آل الخطاب احب الى مما طلعت عليه الشمس. (23)
عبد الله بن عباس گويد:از عمر بن خطاب شنيدم مى‏گفت:از بدگويى على بن ابى طالب عليه السلام خوددارى كنيد كه من از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره فضيلت او خصلت‏هايى ديدم كه اگر يكى از آن خصلتها در خاندان خطاب مى‏بود در نزد من از هر جا و هر چه كه آفتاب بر آن مى‏تابد محبوبتر مى‏بود.
ى: عن عمر بن الخطاب،قال:قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:ما اكتسب مكتسب مثل فضل على،يهدى صاحبه الى الهدى و يرد عن الردى. (24) عمر بن خطاب گفت: رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هيچ كس مانند على عليه السلام فضيلتى به دست نياورد كه صاحب و همنشين خود را به هدايت ، ارشاد مى‏كند و از گمراهى باز مى‏دارد.
ك: عن... و عمر بن الخطاب و...، ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال: النظر الى وجه على عبادة. (25)
جمعى از راويان كه از جمله آنها عمر بن خطاب است از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى‏كنند كه فرمود: نگاه كردن به چهره على عليه السلام عبادت است.
ل: عن سويد بن غفلة، قال:رأى عمر رجلا يخاصم عليا، فقال له عمر: انى لأظنك من المنافقين !سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول:على منى بمنزلة هارون من موسى إلا انه لا نبى بعدى. (26)
از سويد بن غفله روايت شد كه گفت، عمر مردى را ديد كه با على عليه السلام خصومت مى‏كند عمر به وى گفت:گمان دارم كه تو از منافقان باشى!زيرا من از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى‏فرمود:على در نزد من منزلت و جايگاه هارون در نزد موسى عليه السلام را دارد جز آنكه پيغمبرى پس از من نباشد.
م: عن ابى هريرة ، عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من كنت مولاه فعلى مولاه. (27)
از ابو هريره روايت شد كه عمر بن خطاب گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : هر كس را كه من مولاى او هستم ، پس على مولاى اوست.
ن: قال عمر بن الخطاب: على أقضانا. (28)
عمر بن خطاب گفت: بيناترين ما در داورى و قضاوت ، على بن ابى طالب عليه السلام است.
س: عن عمر بن الخطاب ، عن النبي صلى الله عليه و آله و سلم: كل سبب و نسب ينقطع يوم القيامة الا سببى و نسبى و كل ولد آدم فان عصبتهم لأبيهم ما خلا ولد فاطمة، فإنى أنا أبوهم و عصبتهم. (29)
عمر بن خطاب از نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرد (كه فرمود) : هر سبب و نسبى در روز قيامت قطع مى‏شود مگرسبب و نسب من.و همه فرزندان آدم پس همانا نسبت آنها به پدرشان است بجز فرزندى فاطمه عليها السلام پس به درستى كه من پدر و عصبه آنان هستم.
ع: قال عمر بن الخطاب: لا يفتين احد فى المسجد و على حاضر. (30)
عمر بن خطاب گفت: تا وقتى كه على عليه السلام در مسجد حضور دارد كسى نبايد فتوى دهد.
ف: قال عمر بن الخطاب: يابن ابيطالب ، فما زلت كاشف كل شبهة ، و موضع كل علم. (31)
عمر بن ابن خطاب (در سخن خود به على عليه السلام) گفت: اى پسر ابو طالب هميشه تو موارد شبهه را بر طرف ساخته‏اى و موضع و جايگاه علم بوده‏اى.
ص: قال عمر:لا أبقانى الله بعد ابن ابيطالب. (32)
عمر (بن خطاب) گفت: خداوند پس از على بن ابى طالب عليه السلام مرا باقى نگذارد.
ق: قال عمر بن الخطاب فى عدة مواطن: لو لا على لهلك عمر. (33) عمر بن خطاب در مواضع متعدد) گفت: اگر وجود على عليه السلام نمى‏بود عمر هلاك مى‏شد.
ر: عن سعيد بن المسيب قال:قال عمر ابن الخطاب:اعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن،على بن ابى طالب. (34)
سعيد ابن مسيب گويد ،از عمر شنيدم كه گفت:به خدا پناه مى‏برم از مشكلى كه براى حل آن ابو الحسن (على عليه السلام) نباشد.
ش: قال عمر ابن الخطاب: اللهم لا تنزل بى شديدة الا و ابو الحسن الى جنبى. (35)
عمر ابن خطاب گفت: بار خدايا كار سختى بر من نازل مفرما مگر آنكه ابو الحسن (على عليه السلام) در كنار من باشد.
ت: عن ابن عباس قال:كنت أسير مع عمر بن الخطاب فى ليلة، و عمر على بغل و انا على فرس، فقرأ آية فيها ذكر على بن ابى طالب فقال:أما و الله يا بنى عبد المطلب لقد كان على فيكم أولى بهذا الأمر منى و من أبى بكر،...[الى ان قال‏]و الله ما نقطع امرا دونه،و لا نعمل شيئا حتى نستأذنه. (36)
از ابن عباس روايت شد كه گفت:در يكى از شبها من و عمر بن خطاب سير مى‏كرديم (همسفر بوديم) و عمر بر قاطر و من بر اسب بودم ، پس آيه‏اى قرائت شد كه در آن آيه نام على بن ابى طالب ياد آورى مى‏شد.پس (عمر بن خطاب) گفت:آگاه باشيد به خدا سوگند اى فرزندان عبد المطلب، به تحقيق كه على در ميان شما سزاوارترين است به اين امر (خلافت) از من و ابو بكر... (تا آنكه گفت) :به خدا سوگند هيچ كارى را بدون او تمام نمى‏كنم.و عملى بدون اجازه او انجام نمى‏دهم.
ث: عن الحافظ الدار القطنى عن عمر ، و قد جاءه اعرابيان يختصمان فقال لعلى: اقض بينهما.
فقال احدهما: هذا يقضى بيننا؟! فوثب اليه عمر و اخذ بتلبيبه ، و قال:ويحك ما تدرى من هذا؟هذا مولاى و من لم يكن مولاه فليس بمؤمن. (37)
حافظ دار قطنى از عمر (بن خطاب) روايت مى‏كند كه دو تن اعرابى جهت مخاصمه و دعوا نزد او (يعنى نزد عمر بن‏خطاب) آمدند.پس عمر به على عليه السلام عرض كرد: بين آنها قضاوت كن. يكى از آن دو اعرابى گفت:آيا اين مرد ميان ما قضاوت كند؟پس عمر به طرف آن مرد پريد و يقه او را گرفت و گفت: واى بر تو،چه مى‏دانى كه اين كيست؟! او مولاى من است ، و هر كس كه او مولايش نباشد پس مؤمن نيست.
خ: عن عمير بن بشر الخثعمى قال: قال عمر:على اعلم الناس بما انزل الله على محمد. (38)
عمير بن بشر گفت ، عمر (بن خطاب) گفت: على عليه السلام داناترين مردم است به آنچه كه خداوند بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم نازل كرده است.
ذ: ...قال عمر بن الخطاب (يوم غدير خم) :
هنيئا لك يابن ابى طالب اصبحت مولى كل مؤمن و مؤمنة. (39) عمر ابن خطاب (در روز غدير خم، بعد از آنكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم على را به ولايت منصوب فرمود، خطاب به على عليه السلام) گفت:گوارا باد بر تو اى پسر ابى طالب كه مولا و صاحب اختيار همه مردان و زنان مؤمن شدى.
ض: عن عمر بن الخطاب انه قال:اشهد على رسول الله صلى الله عليه«و آله»و سلم لسمعته و هو يقول:لو ان السماوات السبع وضعت فى كفة و وضع ايمان على فى كفة لرجح ايمان على. (40)
عمر بن خطاب گفت:شهادت مى‏دهم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم مى‏فرمود :اگر هفت آسمان را در يك كفه (ترازو) بگذارند و ايمان على را در كفه ديگر، ايمان على رجحان و برترى خواهد داشت.
ظ: عن ابن عباس قال: سمعت عمر بن الخطاب يقول: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : يا على انت اول المسلمين اسلاما و اول المؤمنين ايمانا. (41)
ابن عباس رحمه الله گفت: از عمر بن الخطاب شنيدم مى‏گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على،تو نخستين مسلمان و اولين مؤمن مى‏باشى.
غ: عمر بن الخطاب رفعه: لو اجتمع الناس على حب على بن ابى طالب لما خلق الله النار. (42)
عمر بن خطاب به حديث مرفوع روايت كرد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه: اگر مردم بر دوستى على بن ابى طالب اتفاق و اجتماع مى‏كردند خدا آتش را خلق نمى‏كرد.
ايضا: عن عمرو بن ميمون قال: لما ولى عمر الستة فقاموا أتبعهم بصره ثم قال: لئن ولوها الأجيلح ليركبن بهم الطريق. (43)
از عمرو بن ميمون روايت شد كه گفت: وقتى كه عمر آن شش نفر را براى خلافت معرفى كرد ،آنان برخاستند (كه بروند) عمر چشم به آنها دوخت ، سپس گفت: هر آئينه اگر ولايت را به اجيلح واگذار كنيد مسلمين را رهبرى مى‏كند.[«توضيح آنكه اجيلح به معناى اصلع است يعنى كسى كه موى جلوى سرش ريخته كه از مشخصات ظاهرى على عليه السلام بوده است.»]
ايضا: ابن ابى الحديد جريان مفصلى از يك ملاقات و گفتگويى كه ميان ابن عباس و عمر (بن خطاب) واقع گرديده است نقل مى‏كند كه در ضمن آن گفتگو و مصاحبه ، خود عمر بدين حقيقت اعتراف كرده و مى‏گويد: «آرى رسول خدا خواست كه در حال بيمارى ، به نام على تصريح كند (و بنويسد) ولى من از اين كار مانع گرديدم».
«و لقد اراد ان يصرح باسمه فمنعت من ذلك»
ابن ابى الحديد سپس مى‏گويد: اين جريان را احمد بن ابى طاهر، مؤلف تاريخ بغداد در كتاب خود با اسنادش نقل نموده است. (44)
ايضا:[عمر بن خطاب گفت‏]:الحمد لله كه خداوند در اين امت كسى- يعنى على عليه السلام- را قرار داد كه هر گاه ما راه كج برويم ما را به راه راست هدايت مى‏كند. (45)
ايضا: عمر بن خطاب در زمان خلافت خود براى حج به مكه مشرف شده در اثناى طواف نظرش به جوانى افتاد كه يك طرف صورتش سياه و چشمش قرمز و خون آلود است.عمر او را صدا زد و گفت : يا فتى من فعل بك هذا؟ اى جوان چه كسى با تو چنين كرده و چه كسى تو را زده است؟جوان گفت : ضربنى ابو الحسن على بن ابى طالب.على عليه السلام مرا زده است.عمر گفت: تأمل كن تا على بيايد. در همين حال على بن ابى طالب رسيد.عمر گفت: يا على ءانت ضربت‏هذا الشباب؟يا على آيا تو اين جوان را زدى؟على عليه السلام فرمود: آرى من او را زدم.عمر گفت:چه چيز سبب شد كه او را بزنى؟على عليه السلام فرمود: رأيته ينظر حرم المسلمين. ديدم او را كه نظر به زنان مسلمان و ناموس مردم مى‏كرد (به دنبال ناموس مردم بود) . عمر گفت:اى جوان، لعنت بر تو، بر خيز و برو. فقد رآك عين الله و ضربك يد الله. به درستى كه تو را چشم خدا ديده و دست خدا زده است. (46) .

3 - سخنان و مرويات عثمان بن عفان

الف: ...رجع عثمان الى على فسأله المصير اليه،فصار اليه فجعل يحد النظر اليه ، فقال له على: مالك يا عثمان؟ مالك تحد النظر الى؟ قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: النظر الى على عبادة. (47)
...عثمان به سوى على بازگشت و از آن حضرت درخواست كرد كه به سوى او برگردد.حضرت به طرف او آمد.پس (در اين وقت) عثمان شروع كرد به نگاه كردن (و تماشاى) آن حضرت.على عليه السلام فرمود: تو را چه شده است‏اى عثمان؟چه شده تو را كه اينگونه به من خيره شده و نگاهم مى‏كنى؟عثمان گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى‏فرمود: نگاه كردن به على عبادت است.
ب:«...خليفه سوم عثمان،سه مرتبه از على عليه السلام دعوت كرد كه با وى همكارى نمايد، مرتبه اول در سال 22 هجرت ، يعنى در همان سالى كه خليفه شد آن دعوت به عمل آمد ، و مرتبه ديگر در سال 27 هجرى ، و سومين مرتبه در سال 32 بعد از هجرت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم، (اما) على عليه السلام هيچ يك از آن دعوتها را براى همكارى سياسى نپذيرفت. ولى هر بار كه خليفه سوم (عثمان) از على بن ابى طالب عليه السلام دعوت به همكارى مى‏كرد، على مى‏گفت:يكى از كارهاى واجب كه بايد صورت بگيرد جمع آورى آيات قرآن و تدوين آن به شكل يك كتاب است و من حاضرم كه براى اين كار واجب با تو همكارى كنم...» (48)
ج: (در ايامى كه عثمان به كشته شدن نزديك مى‏شد) اين بيت را به تمثيل به على عليه السلام نوشت: فان كنت مأكولا فكن انت آكل*و الا فادركنى و لما امزق.
حاصل بيت آنكه:اگر مرا همى بايد كشت، پس تو بكش كه على بن ابى طالبى ،و اگر نمى‏بايد كشت، مگذار كه طلحه مرا بكشد و پاره پاره كند. (49) گفتنى است كه اين شعر را زمانى عثمان بيان كرد كه طلحة بن عبيد الله با جماعتى از بنى تميم از بام سراى عثمان به قصد كشتن او بالا رفت) .
د: سخن عثمان در خطابش به على عليه السلام:
«...به خدا اگر بميرى،دوست ندارم بعد از تو زنده بمانم ، زيرا جانشينى پس از تو نمى‏بينم .و اگر باقى بمانى هيچ سركشى را نمى‏بينم كه تو را به عنوان نردبان و وسيله ياورى انتخاب كرده باشد و تو را پناهگاه و ملجأ شمرده باشد..نسبت من به تو مانند فرزندى است كه از طرف پدرش عاق شده...». (50)

پي نوشت :

1 - به عنوان نمونه، يكى از نويسندگان اهل سنت به نام فؤاد فاروقى،كه در مورد عظمت و مقام رفيع على عليه السلام كتب متعددى تأليف كرده،در صفحه 260 از كتاب«بيست و پنج سال سكوت على عليه السلام»در مورد آغاز شناخت وسيعتر خود نسبت به شخصيت برجسته اسلام يعنى على عليه السلام چنين مى‏نويسد:«به ياد آوردن اين كه چه زمانى با نام مبارك على عليه السلام آشنا شده‏ام برايم ممكن نيست،اما خوب به خاطر مى‏آورم كه چه زمانى شيفته‏اش شدم:زمانى كه اقدام به جمع آورى سخنان«عمر بن خطاب»درباره اين شخصيت ممتاز عالم اسلام،كردم.جملات سپاسمندانه و ستايشگرانه عمر،سردار بزرگ سده نخستين برقرارى اسلام،مرا مجذوب على عليه السلام كرد...»
2 - ابن مغازلى در مناقب،حديث 170،ص .129
- و ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 438،اواخر حديث .953 (شرح محمودى) .
- شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع الموده،باب مناقب السبعون،ص 277،حديث 17 و ص .300
- متقى هندى در كنز العمال،ج 11،ص 604 (مؤسسة الرساله بيروت،چاپ پنجم) ،و ديگران.
3 - ابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص .358
- سيوطى در تاريخ الخلفاء،ص .172
- ابن مغازلى در مناقب،ص 210،حديث 252،ط .1
- ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 391،حديث 895 (به شرح محمودى) ،و ديگران.
4 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع الموده،باب 54،ص 194 و .356
- و متقى هندى در كنز العمال،ج 13 - ص 638 (مؤسسة الرسالة بيروت،چاپ پنجم) .
5 - «بوستان معرفت»تأليف سيد هاشم حسينى تهرانى،ص 447 به نقل از:مناقب خوارزمى،فصل 7،ص .45
6 - «بوستان معرفت»ص 650 به نقل از:ابن عساكر در تاريخ امير المؤمنين عليه السلام،ج 3،ص 70،حديث 1100 و از مناقب خوارزمى فصل 14،ص .98
7 - «كنز العمال»،ج 12،ص 489 (مؤسسة الرسالة بيروت،چاپ پنجم) .
8 - همان مأخذ،ج 13،ص .115
9 - آثار الصادقين،ج 14،ص 277،به نقل از فضائل الخمسه،ج 1،ص .297
10 - العقدة:كحرمة،و الجمع عقد كحرم،الولاية.البيعة المعقودة.
11 - ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 3،حديث 1092،ص .54
12 - نقل از سيد جواد مهرى در مقدمه كتاب«آنگاه هدايت شدم»تأليف دكتر سيد محمد تيجانى سماوى ص 2 به نقل از:ابان السمان در الموافقه،ص 137،و ابن حجر در الصواعق المحرقه،ص 126 و ابن مغازلى شافعى در مناقب على عليه السلام ص .119
13 - «چرا شيعه شدم»تأليف جناب محمد رازى،ص 332 به نقلش از:فخر رازى در نهاية العقول،طبرى در تاريخ خود،بلاذرى در انساب الاشراف،سمعانى در فضائل،غزالى در سر العالمين،سبط ابن جوزى در تذكره،قاضى فضل بن روزبهان و ابن ابى الحديد و ديگران.
- قابل ذكر است كه صحت اين گفتار ابو بكر در كلمات على عليه السلام در نهج البلاغه كاملا روشن است،آنجا كه فرمود:«فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد مماته»يعنى«پس چقدر جاى تعجب و شگفت است كه ابو بكر استقاله مى‏كرد (و امتناع مى‏نمود) از خلافت در حال حيات خود در حالى كه گره مى‏زد خلافت را براى ديگرى (يعنى عمر) بعد از مرگش».
14 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة،ص 239«چاپ قم،س 3711».
- و متقى هندى در كنز العمال ج 13،ص 122 و ص 123 (مؤسسة الرساله بيروت،چاپ پنجم) .
15 - ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 82،حديث .584 (شرح محمودى) .
16 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة (باب مودة الخامسة) ص .297
- ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق ج 2،ص 80 (شرح محمودى) بنقل از بخارى در تاريخ كبير،ج 1،ص 375 و ديگران.
17 - ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 82 حديث .585 (شرح محمودى)
18 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة،فصل سوم،ص .343
- و حاكم در المستدرك ج 3،ص 125 - هيثمى در مجمع الزوائد،ج 9،ص .120
- ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 1،ص 219،حديث 282 (شرح محمودى) ،و ديگران.
19 - پاورقى كتاب در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 388 (شرح محمودى) .
20 - ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 365،حديث .872 (شرح محمودى) .
- ابن مغازلى در مناقب ص 289،شماره 330،ط 1 و خوارزمى در فضل 13 از مناقب،ص 78،ط تبريز .
- گنجى شافعى در كفاية الطالب اواخر باب 62،ص 258 و ديگران.
21 - اصلع:به كسى گويند كه موى جلوى سرش ريخته باشد كه يكى از مشخصات ظاهرى على عليه السلام است.
22 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة،باب 65،ص .448
23 - آثار الصادقين،ج 14،ص 211 به نقل از فضائل الخمسة،ج 2،ص 239.عن كنز العمال،ج 6،ص .393
24 - آثار الصادقين،ج 14،ص 212 به نقل از الغدير،ج 5،ص 363 و فضائل الخمسة،ج 1،ص 167 عن مستدرك الصحيحين.
25 - ابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص .358
26 - آثار الصادقين،ج 14،ص 286 به نقل از شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق ابن عساكر ج 1،ص .360
27 - ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق ج 2،ص 79،حديث .581 (شرح محمودى) .
- و نيز ابن مغازلى در مناقب،ص 22،شماره 31،ط .1
28 - حافظ ابى نعيم در حلية الاولياء،ج 1،ص 65،و سيوطى در تاريخ الخلفاء،ص .170
- ابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص .360
- بلاذرى در انساب الأشراف،ج 2،ص 97،حديث 21،ط 1،و ديگران.
29 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة،باب 57،ص .320
30 - آثار الصادقين،ج 14،ص 492 به نقل از«الامام الصادق عليه السلام،ج 2،ص 825».
31 - آثار الصادقين،ج 14،ص 493،به نقل از«الامام الصادق عليه السلام،ج 2،ص 825».
32 - آثار الصادقين،ج 14،ص 493.به نقل از الغدير ج 6،ص .126
33 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع الموده،باب 14،ص 80 و نيز ص .249
- و نيز گنجى شافعى در كفاية الطالب،باب 59 ص .227
34 - بلاذرى در انساب الاشراف،ج 2،ص 99،حديث 29 از شرح حال على عليه السلام - و گنجى شافعى در كفاية الطالب باب 57،ص 217 - و سيوطى در تاريخ الخلفاء،ص 171 - و حاكم در المستدرك (كتاب المناسك) ،ج 1،ص 457 - و ابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص 36 و ديگران.
35 - آثار الصادقين،ج 14،ص 492،به نقل از«امام الصادق»ج 2،ص 825».
36 - راغب در محاضرات،ج 7،ص .213
37 - مأخوذ از پاورقى كتاب شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ابن عساكر ج 2،ص 82 (شرح محمودى)
38 - «بوستان معرفت»،ص 677،به نقل از حسكانى در شواهد التنزيل،جزء اول،ص 30،حديث .29
39 - ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 48 تا .51 (شرح محمودى) .
- ابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص .350
- گنجى شافعى در كفاية الطالب،باب اول،ص 62 (تبريك ابو بكر و عمر به على عليه السلام) .
- شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة،باب مناقب السبعون،ص 283،حديث 56 و باب 4،ص 33 و 34.و ديگران.
40 - مدارك اين روايت در روايت«ز»گذشت.
41 - «آثار الصادقين،ج 14،ص 43»به نقل از مناقب ابن شهر آشوب،ج 2،ص .6
- و نيز متقى هندى در كنز العمال،در قسمت آخر يك روايت،ج 6،ص .395
42 - شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة،باب المودة السادسة،ص .299
43 - بلاذرى در انساب الاشراف،ج 2،ص 103،حديث 35 (چاپ بيروت،ط 1) .
44 - «سيرى در صحيحين»تأليف محمد صادق نجمى،ج 2،ص 273، (به نقل از شرح نهج البلاغه،ج 12،ص 21 و مشابه آن در ص 78.) البته حديث منع عمر،از اين وصيت از مسلمات بين شيعه و سنى است كه بخارى در صحيح خود و احمد در مسند و ابن حجر در صواعق و ديگران آن را نقل كرده‏اند .
45 - «بيست و پنج سال سكوت على عليه السلام»تأليف فؤاد فاروقى،ص .114
46 - «چرا شيعه شدم»تأليف محمد رازى،ص 218،به نقل از شهرستانى در«ملل و نحل»و طبرى در«رياض النضرة»و ابن ابى الحديد در«شرح نهج البلاغه».
47 - ابن كثير در البداية و النهاية،ج 7،ص 358،باب فضائل على عليه السلام.
- ابن عساكر در شرح حال امام على عليه السلام از تاريخ دمشق،ج 2،ص 393،شرح محمودى.
- سيوطى در تاريخ الخلفاء،ص .172
48 - «بيست و پنج سال سكوت على عليه السلام»تأليف فؤاد فاروقى،به نقل از رودلف ژايگر در كتاب«خداوند علم و شمشير».
49 - «الفتوح»نوشته ابو محمد احمد بن على اعثم كوفى كندى،ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى .ص .328
50 - «امام على بن ابى طالب عليه السلام» (روزگار عثمان) تأليف:عبد الفتاح عبد المقصود،ص .202

منبع: امام على(علیه السلام) خورشيد بى‏غروب


نسخه چاپی