خودشناسى و خداشناسى (3)
خود شناسى و خدا شناسى(3)
 
 
نويسنده: آيه الله جوادى آملى
«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغدواتقوا الله ان الله خبير بما تعملون × و لاتكونوا كالذين نسواالله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون × لايستوى اءصحاب النارو اصحاب الجنه اصحاب الجنه هم الفائزون‏». (1)
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خدا پروا داريد; و هركسى بايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و[باز] از خدا بترسيد. در حقيقت‏خدا به آن چه مى‏كنيد آگاه است.
و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان‏را دچار خودفراموشى كرد; آنان همان نافرمانان‏اند».
بعد از گزارش حال منافقان و يهوديان بنى‏نضير و بنى‏قريظه وبنى‏قينقاع و هشدار اين كه شيطان تا آخرين لحظه، دست از انسان‏برنمى‏دارد، انسان را تزكيه و راهنمايى مى‏كند و مى‏فرمايد: «ياايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد» هر كسى‏نگاه كند ببيند براى فردا چه فرستاده است.

مفهوم فردا

قيامت نه تنها از آن نظر كه نزديك است «غد» (فردا) است‏بلكه‏هميشه «غدوه‏» و «غداه‏» و هميشه صبح است.
قيامت، بامدادى است كه شامگاه ندارد، بر خلاف دنيا كه شام‏گاهى‏بى‏بامداد و بى‏صبح و هميشه تاريك بود. خلاصه اين چنين نيست كه‏قيامت‏به شب منتهى بشود هميشه غد، غدوه و غدات است.
اين هم كه فرمود هر كسى نگاه كند ببيند براى فرداى خود چه‏فرستاده نه به اين معناست كه تاريخ را ورق بزند تا كسى بگويد من يادم هست‏يا يادم نيست، چون هيچ كس نمى‏تواند بگويد من چه‏كار كرده و چه كار نكرده‏ام، چه چيزهايى يادم هست و چه چيزهايى‏يادم نيست و بهانه بياورد، هر كسى خود را خوب مى‏شناسد، الان درچه حالتى است و به چه چيزهايى دل بسته است چون محصول اعمال‏قبلى به صورت ملكات فعلى ظهور كرده است. ممكن است ارقام‏كارهاى گذشته ياد انسان نباشد اما ملكات فعلى به خوبى ياد انسان هست.
انسان الان در چه حالتى است و به چه چيزهايى علاقه‏مند است، علقه ‏فعلى او محصول اعمال قبلى اوست پس به خوبى مى‏تواند خود رابررسى كند: «ولتنظر نفس ما قدمت لغد».

خودشناسى

قرآن كريم نه تنها به ما مى‏گويد كه هر كسى بررسى كند ببيندبراى فردايش چه فرستاده است‏بلكه بهترين راه را همين معرفت‏نفس و سير و سلوك نفس مى‏داند، در آيه 105 سوره مباركه مائده‏هم كه از غرر آيات آن سوره است مى‏فرمايد: «يا ايها الذين‏آمنوا عليكم انفسكم‏». در اين آيه «عليكم‏» اسم فعل است‏يعنى‏«الزموا» تكان نخوريد سر جايتان باشيد، جايمان كجاست؟
«انفسكم‏» از جايتان تكان نخوريد بيرون نرويد. خلاصه «ياايها الذين آمنوا عليكم انفسكم‏» يعنى «الزموا انفسكم‏»، اگرخواستيد سفر كنيد سفر درونى كنيد نه سفر بيرونى.
«لايضركم من ضل اذا اهتديتم‏» اگر شما نجات پيدا كرديد ضلالت‏ديگران آسيبى به شما نمى‏رساند.

توجه به خود و به ديگران

گاهى كسى در اول راه مى‏گويد: به من چه كه ديگران گمراه‏شده‏اند، اما گاهى در آخر راه مى‏گويد نه در اول راه، و اين‏دومى درست است و هيچ كس حق ندارد در اول راه بگويد به من چه‏ديگران چه مى‏كنند، چون يكى از مهم‏ترين وظايف دينى همان «امربه معروف و نهى از منكر» است اگر كسى در اول راه گفت‏به من‏چه و احساس مسئوليت نكرد اين اصلا در سير نفس وارد نشده است،اگر كسى هم به خودسازى و هم به نوع سازى پرداخت و ديگران رابا امر به معروف و نهى از منكر هدايت كرد عده‏اى هدايت‏شدند ودسته‏اى نشدند، آن گاه در پايان راه اين شخص مى‏تواند بگويد به‏من چه، چون من وظيفه‏ام را انجام دادم تا آن جا كه بايد بگويم‏يا بنويسم يا بحث كنم كردم از اين به بعد به من مربوط نيست.
پس آيه شريفه «لايضركم من ضل اذا اهتديتم‏» مربوط به آغاز راه ‏نيست نمى‏فرمايد شما اگر به مقصد رسيديد ضلالت ديگران به شماآسيبى نمى‏رساند، شما اگر امر به معروف يا نهى از منكر نكرديدكه مهتدى نيستيد. اگر كسى به اين دو واجب مهم عمل نكندكه هدايت نمى‏شود و به وظيفه‏اش عمل نكرده است.
بنابراين در آخر راه هست كه خداوند مى‏فرمايد تو مسئول نيستى،انسان هم مجاز است‏بگويد به من چه.
سيدنا الاستاد علامه طباطبايى رضوان الله عليه ذيل اين آيه‏بحث‏هاى مبسوطى دارند كه بسيار جذاب و خواندنى است، چون با آيه‏«ولتنظر نفس‏» و نيز با آيه «لاتكونوا كالذين نسوا الله‏فانسيهم انفسهم‏» تناسب دارد. خلاصه «يا ايها الذين آمنواعليكم انفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم الى الله مرجعكم جميعافينبئكم بما كنتم تعملون‏» ما براى اين كه ببينيم در چه حالت‏هستيم اگر گذشته يادمان نيست الان موجودى‏اش يادمان هست، موجودى‏عبارت از ملكات است هر كس اگر در ملكات خود بينديشد خوب‏مى‏تواند خود را بشناسد و بداند كه در چه حالتى است و به چه‏چيزهايى علاقه‏مند است. براى اين كه ما اين راه را طى كنيم آن‏هاكه خود اين راه را پيموده‏اند چندين وسيله به ما ارائه داده‏اندتا با توسل بدان‏ها طى طريق كنيم:
تشويق و ترغيب، تخويف ، تحبيب ، از جمله آن حالت; يعنى گاهى‏گفته‏اند نمى‏دانيد بهشت چه خبر است اگر مى‏دانستيد هرگز اين‏جاجمع نمى‏شديد، حضرت امير سلام الله عليه در نهج البلاغه‏مى‏فرمايد: شما نمى‏دانيد بهشت چه خبر است اگر مى‏دانستيد هرگزاين جا پيش من جمع نمى‏شديد و سراغ كارهايتان مى‏رفتيد تا شمارا زودتر به آن عالم برساند. اين‏ها تشويق است كه نمونه‏هاى آن‏فراوان است.

واقعيت دنيا

گاهى بيانات زهدآميز داردو دنيا را طورى به ما معرفى مى‏كند كه‏ما اگر اهل ذوق باشيم و اين ذائقه‏مان را تخدير نكرده باشيم‏هرگز به آن رغبت نمى‏كنيم. گاهى انسان ذوق خود را از دست مى‏دهدو هر لطافتى كه در شعر و ادبيات باشد از آن لذت نمى‏برد.
اما گاهى ذوق‏هاى معنوى خود را از دست مى‏دهد، در اين صورت،هرچه زشتى‏هاى دنيا را براى او بگويند باز او به دنيا حريص‏است، اين كه فرمود: «ولتنظر نفس ما قدمت لغد» يعنى ببينيدكه خودتان در چه حالتى هستيد. اگر شما براى يك الاغ گرسنه، كه‏آب و علف فراوانى برايش آماده كرده‏اند، ظريف‏ترين اشعار وجمله‏ها را در بدى آن غذا بخوانيد و بگوييد اين مردار است وبدبو است، باكش نيست چون اين لطايف ادبى را درك نمى‏كند اماانسانى كه اهل ذوق باشد وقتى كه غذاى گوارايى پيش او حاضركردند و در همين هنگام كسى يك نثر يا يك نظم ادبى خواند و اين‏غذا را به مردار تشبيه كرد او ديگر رغبت نمى‏كند بخورد چون اين‏ذوق زنده است. حضرت امير سلام الله عليه دنيا را به صورت‏يك مردار عفن معنا كرده است، اگر كسى اهل ذوق باشد و آن لطافت‏درونى خود را حفظ كرده باشد هرگز به سراغ حرام نمى‏رود و درحلال هم ولع ندارد.
حضرت(ع) ابتدا گذرا بودن دنيا را ذكر مى‏كند كه مدتش كوتاه است‏در پايان خطبه 188 مى‏فرمايد: «فان غدا من اليوم غريب، مااسرع الساعات فى اليوم، واسرع الايام فى الشهر، و اسرع الشهورفى السنه واسرع السنين فى العمر».
ساعت‏هاى روز، روز را تشكيل مى‏دهند و روزها به سرعت هفته راتشكيل مى‏دهند و هفته‏ها به سرعت، ماه را تشكيل مى‏دهند و ماه‏هابه سرعت عمر را تشكيل مى‏دهند و عمر از بين مى‏رود، اين گذرابودن دنيا.
در خطبه 190 نهج البلاغه، همه دنيا را به صورت يك روز ياحداكثر به صورت يك ماه تشبيه مى‏كند و مى‏فرمايد:
«وانصرفت الدنيا بأهلها واخرجهم من حضنها فكانت كيوم مضى‏أو شهر انقضى‏». همه دنيا كوتاهى‏اش يا در حد يك روز است و ياحداكثر در حد يك ماه اين درباره كوتاهى مدت. چيزى كه در اين‏دنيا هست كه لذت‏هاست كه انسان را به خود جذب مى‏كند، حضرت هم‏درباره اين لذت‏ها سخن مى‏گويد كه اين لذت دوام نداردو هم اين‏كه آن لذت را در لفظ التذاذ تبيين مى‏كند. در اين خصوص حضرت(ع) دو تا سخن دارد: يكى اين كه اين لذتى است زودگذر كه يك تلخى‏در شت‏سرش هست، و ديگر آن كه اين لذت را در حين التذاذ به‏صورت يك مردار تشبيه مى‏كند.
اما آن كه فرمود هر لذتى يك پايان تلخى را دارد آن را دركلمات قصار شماه‏286 اين چنين فرمود: «ما قال الناس لشى‏ءطوبى له الا و قد خباء له الدهر يوم سوء» خلاصه هيچ زنده بادى‏نيست كه يك مرگ بر فلانى هم پشت‏سرش هست، هيچ آفرينى نيست مگراين كه يك نفرينى را هم به دنبال دارد. آن بيانى كه: «الدنيايومان يوم لك و يوم عليك‏» مشابه همين است. خلاصه دنيا براى‏هيچ كس، يك چهره ندارد بلكه به هر كسى خوش گذشت‏يك روز، تلخى‏هم در كنارش هست. اما آن جا كه دنيا را در ظرف التذاذ به صورت‏يك كار حيوانى تشبيه مى‏كند همان است كه در نامه معروفى كه‏براى عثمان بن حنيف مرقوم فرموده‏اند و در نامه 45 نهج البلاغه‏هست. اين نامه از نامه‏هاى معروف حضرت است. در اين جا سخن اززهد نيست‏بلكه سخن از ذوق است، سخن در اين نيست كه كسى زاهدباشد جهنم نرود يا بهشت‏برود، سخن در ذوق است اگر كسى اهل ذوق‏بود اهل شكم نيست‏با اين جمله‏ها ملاحظه بفرماييد در اين فراز10، نامه 45، كه عثمان بن حنيف را آن چنان مورد مواخذه قرارمى‏دهد و مى‏فرمايد: «و انما هى نفس ارضها بالتقوى‏» من نفسم‏را با تقوا رياضت مى‏دهم. رياضت همان تمرين است، اگر بخواهنديك حيوان وحشى را اهلى كنند با رياضت‏يعنى با تمرين مى‏كنند.
آن گاه مى‏فرمايد من چگونه نفسم را رياضت مى‏دهم، در فراز 21اين نامه مى‏فرمايد: «اليك عنى يا دنيا فحبلك على غاربك‏» به‏اين جا مى‏رسد كه مومن كسى است كه باكش نيست «من ازور عن‏حبائلك وفق والسالم منك لايبالى ان ضاق به مناخه والدنيا عنده‏كيوم حان انسلاخه‏».
كل دنيا نزد مومن يك روزى است كه بايد منسلخ بشود، اين انسلاخ‏هم از تعبير آيه‏37 سوره مباركه «يس‏» گرفته شده است كه:
«نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون‏» يعنى اين روشنى كه‏داشته‏اند يك قشرى بود كه روى اين فضا را پوشانده بود، ما اين‏قشر روشن را كه برداشتيم درونش تاريك است. گرچه اين معنا راسيدناالاستاد رضوان الله عليه در «الميزان‏» نپذيرفته‏اندولى بعضى از بزرگان اهل ذوق اين چنين معنا كرده‏اند. ايشان برروى حرف جر مقدارى اشكال داشته‏اند ولى به هر حال ظاهر اين آيه‏اين است كه اگر يك روشنايى براى روز هست اين قشرى است كه روى‏فضا كشيده شده است: «نسلخ منه النهار». نهار يك پوستى است‏روى اين فضاى تاريك، ما وقتى اين پوست را كشيديم «فاذا هم‏مظلمون‏» اين‏ها در تاريكى مى‏افتند و معلوم مى‏شود درون تاريك‏است و بيرون يك قشر روشنى است، حالا فرمود: «والدنيا عنده‏كيوم حان انسلاخه‏» آن گاه فرمود: «اعزبى عنى‏» به دنيا خطاب‏مى‏كند كه از من فاصله بگير، چون قبل از آن هم سوگند ياد كرد وفرمود:
«والله لو كنت‏شخصا مرئيا و قالبا حسيا لاقمت عليك حدود الله‏فى عباد غررتهم بالامانى و امم القيتهم فى المهاوى‏».
به دنيا مى‏فرمايد: سوگند به خدا اگر من تو را مى‏ديدم و توديدنى بودى حد بر تو جارى مى‏كردم حالا مى‏فرمايد: «اعزبى عنى‏فوالله لا اذل لك‏» سوگند به خدا من ذليل تو نخواهم شد نه ذليل‏توام نه ذلول تو «فتستذلينى و لا اسلس لك فتقودينى‏» كه توقائد من باشى و قيادت و رهبرى مرا بگيرى «و ايم الله يمينااستثنى فيها بمشيئه الله‏» سوگند به خدا كه ان شاءالله را دراين سوگند يادآور مى‏شوم «لاروضن نفسى رياضه تهش معها الى‏القرص‏». انسان واقعا خجالت مى‏كشد وقتى اين سخنان را مى‏خواند.
حضرت(علیه السلام) مى‏فرمايد:
به خدا سوگند آن چنان نفسم را رياضت مى‏دهم كه اگريك تكه نان‏خشك گيرم بيايد خوشم بيايد: «لاروضن نفسى رياضه تهش معها الى‏القرص اذا قدرت اليه مطعوما و تقنع بالملح ما دوما».
و كارى مى‏كنم كه اشك چشمانم خشك بشود و آن قدر مى‏نالم يا ازشدت ضعف كارى مى‏كنم كه اشكان چشمم خشك بشود; مثل چاهى كه‏بالاخره آبش خشك شده است: «مستفرغه دموعها».
چرا اين كار را مى‏كنم؟ براى اين كه:
«اتمتلى السائمه من رعيها فتبرك و تشبع الربيضه من عشبهافتربص و ياءكل على من زاده فيهجع قرت اذا عينه اذا اقتدى بعدالسنين المتطاوله بالبهيمه الهامله والسائمه المرعيه‏» براى‏اين كه اين حيوانات آن‏هايى كه صحراى‏اند (سائمه‏اند) چه حمارها چه گوسفندها و چه شترها، اين‏ها بروند تو مرتع‏ها بچرند و سيربشوند يكى در مبركش، يكى در مربضش گوسفند در مربضش و شتر درمبركش يكى بروك كند يكى بخوابد. على هم مثل گوسفند و حمارمعاذ الله اين هم سير بشود و بگيرد يك گوشه‏اى بخوابد چشم‏على روشن كه سر پيرى به يك حمار اقتدا كرده است. اين حرف‏ها آدم را آب مى‏كند والله كه در ما هيچ اثر نمى‏كند. فرمود: چشم‏من روشن حالا سر پيرى مولاى من حمار يا فلان شتر شده است: «قرت‏اذا عينه‏». كلمه «قرت‏» يعنى چشمم روشن، يا نفرين است‏يعنى‏چشمم خنك باد كه كنايه است و تحكم يا چشمم سرد باد كه نفرين‏است.
اگر گفتم «قرت عينه‏» يعنى چشمش خنك باشد، چون «قار» يعنى‏خنك. اين «قرت‏الاعين‏» براى اين است كه انسان شاداب، اشك ازچشمش مى‏آيد آن اشكى كه در حال شوق مى‏آيد اشك سرد است و سرد رامى‏گويند «قار» و اشك در حال اندوه و مصيبت، اشك گرم است،وقتى كه گفتند «قرت عينك قرت الاعين‏» و امثال ذلك يعنى چشمت‏خنك باشد در حال نشاط اشك شوق بريزى، وگرنه «قرت عين‏» به‏معناى نور چشم نيست‏يا به معناى خنكى است تحكما و استهزاءا،يا معناى سردى است كه بدنم سرد باشد، چشمم سرد باشد من بميرم‏كه مولاى من بشود گوسفند. اين ديگر براى انسان ذوقى نمى‏گذاردكه آدم دست‏به اين كارها بزند، آن قدر بخورد كه به زحمت هنگام‏اداى آن آخر وقت نماز صبح بلند شود.

خودشناسى و مقام يقين در اصحاب

حضرت امير فوق اين حرف‏هاست، آن امام بزرگ، اين خطبه را براى‏تربيت «عثمان بن حنيف‏» و امثال او نوشت، وگرنه حد باشد كه‏اهل رياضت‏باشد اهل عبادت باشد اهل زهد باشد اين‏ها خيلى ازمراحل نازله مقام آن حضرت است و اين راه هم راه رفتنى است نه‏تنها راه گفتنى است‏حالا ببينيد آنهايى كه رفته‏اند كيان‏اند. مابه مقام ائمه معصوم عليهم السلام نمى‏رسيم، آن‏ها اسوه ماهستند و خودشان فرموده‏اند به مقام ما نمى‏رسيد و حق با آن‏هااست، اما مى‏توانيم به مقام شاگردان آن‏ها برسيم. روايتى را كه‏مرحوم كلينى رضوان الله عليه در كتاب شريف كافى و در كتاب‏«الايمان و الكفر» باب «حقيقه الايمان واليقين‏» ذكر كرده‏انداز همين قبيل است كه شاگردان معصومان(ع) به اين مقام‏رسيده‏اند. آن روايت در نوع جوامع روايى هم آمده است و در نثرو نظم‏هاى عرب و عجم هم ظهور كردو آن اين است كه اسحاق بن عمارمى‏گويد كه من شنيدم امام صادق سلام الله عليه مى‏فرمايد كه:
سمعت اباعبدالله عليه السلام يقول:
ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم صلى بالناس الصبح(اين سمعت اباعبدالله يقول شايد اين را چند بار حضرت مى‏فرمودنفرمود «قال‏» بلكه فرمود «يقول‏» گويا چند بار حضرت‏مى‏فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز صبح‏را خواند و بين طلوعين معمولا حضرت بعد از نماز مى‏نشستند كه به‏سوالات جواب بدهند) فنظر الى شاب فى المسجد و هو يخفق و يهوى‏براسه مصفرا لونه قد نحف جسمه و غارت عيناه فى راءسه. نگاه‏كرد و جوانى را ديد كه خواب آلود است و حالت‏خستگى و كوفتگى‏دارد، سرش به زير مى‏آيد، رنگش زرد، جسمش لاغر و چشمانش در كاسه‏سر فرو رفته است، حضرت به او فرمود:
چگونه صبح كردى؟ عرض كرد: اى پيامبر خدا، من صبح كردم در حالى‏كه به مقام يقين رسيدم. پيامبر(صلی الله علیه واله) از گفته او تعجب كرد، ازاين رو پرسيدند: «و قال ان لكل يقين حقيقه فما حقيقه يقينك‏»
براى هر يقينى و حقيقتى علامتى است، علامت‏يقين تو چيست؟ «فقال‏ان يقينى يا رسول الله هو الذى احزننى و اسهر ليلى و اخماء هواجرى فعزفت نفسى عن الدنيا و ما فيها» علامت‏يقين من اين است‏كه خواب را از من گرفته است، مرا غمگين كرده، شب‏ها بى‏خوابم وجگر من تشنه و سوخته است، نفسم از دنيا و مافيها غيبت كرده‏است «حتى كانى انظر الى عرش ربى‏».
اين «كانى‏» است اين را در اصطلاح مى‏گويند مقام احسان (مقام‏احسان همان است كه در روايت آمده است كه: «ان تعبدالله كانك‏تراه فان لم‏تكن تراه فانه يراك‏» از مقام احسان بالاتر كه مقام‏«كانه‏» است آن مقام «ان‏» است نه مقام «كانه‏» آن كه حضرت‏امير فرمود: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا» يا «ما كنت‏اءعبد ربا لم اره‏» سخن از «انه‏» است نه سخن از «كانه‏».
«حتى كانى انظر عرش ربى و قد نصب للحساب و بشر الخلائق لذلك وانا فيهم‏».
گويا عرش رحمان را مى‏بينم يا قيامت را مى‏بينم «و كانى انظرالى اهل الجنه يتنعمون فى الجنه و يتعارفون و على الارائك‏متكئون و كانى انظر الى اهل النار و هم فيها معذبون و مصطرخون ‏و كانى الان اسمع زفير النار» مثل اين كه صداى جهنم را مى‏شنوم‏زفير، آن فرو بردن نفس است نه برآوردن آن، برآوردن را«شهيق‏» مى‏گويند. آن فروبردن را «زفير» مى‏گويند، چون‏«شاهق‏» آن كوه بلند است، نفسش زفير و شهيق وقتى انسان فرومى‏برد، «زفير» است، و وقتى بر مى‏آورد «شهيق‏» «يدور فى‏مسامعى‏» الان مثل اين كه صداى فرو بردن جهنم را من مى‏شنوم.
پيامبر (صلی الله علیه واله) فرمود: «لاصحابه هذا عبد نور الله قلبه‏بالايمان‏» (2) اين بنده‏اى است كه خداوند قلبش را با ايمان روشن‏كرده است. سپس به آن جوان فرمودند: «الزم ما انت عليه‏» همين‏حالى كه دارى نگه‏دار، اين همان است: اين «يا ايها الذين‏آمنوا عليكم انفسكم‏» يعنى الزموا انفسكم الزم ما انت عليه.
جوان گفت: يا رسول الله، براى من دعا كن كه خداوند شهادت به‏همراه تو را، نصيب من گرداند.
تازه معلوم مى‏شود كه بالاتر از اين مقامى هست‏به نام مقام‏«شهادت‏».
عرض كرد: يا رسول الله، من نمى‏خواهم با اين وضع بميرم مى‏خواهم‏در ركاب شما و در جبهه جنگ شربت‏شهادت بنوشم.
معلوم مى‏شود كه «كانى‏»اش براى اين كه به «انه‏» تبديل بشودمى‏خواهد به شهادت برسد، شايد شهيد از «كانه‏» به «انه‏» مى‏آيد.
پيامبر(صلی الله علیه واله) نيز دعا فرمود و سرانجام در يكى از جنگ‏ها كه ملازم‏ركاب حضرت بود، پس از آن كه نه نفر از ياران حضرت(صلی الله علیه واله) شربت‏شهادت نوشيدند او دهمى بود. پس معلوم مى‏شود كه اين راه‏هارفتنى است چون، افراد عادى هم آن راه‏ها را پيموده‏اند و هيچ‏راهى بهتر از معرفت نفس نيست كه ما ببينيم در چه حالتيم. حالاما مى‏خواهيم ببينيم خودمان را فراموش كرده‏ايم يا نه اگر هر چه‏بررسى مى‏كنيم از ما سوال كردند در چه حالتيد به چه علاقه‏منديدجواب درستى نتوانستيم بدهيم معلوم مى‏شود معاذالله خودمان راگم كرده‏ايم، بايد مدت‏ها بگرديم تا خودمان را پيدا كنيم و درون‏خود را بشكافيم و جست و جو كنيم تا جواب بدهيم، اما اگر كسى‏از ما پرسيد الان در چه حالتى و چه مى‏طلبى، يك جواب نقدى‏داشتيم، معلوم مى‏شود خودمان را گم نكرده‏ايم.

مفهوم فراموشى

نشانه گم كردن نفس، فراموشى ياد خداست كه فرمود: «و لاتكونواكالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم‏» نسيان در ان گونه از مواردهمان ترك عمدى است نه نسيان مصطلح، چون نسيان مصطلح از نظركتاب و سنت، عقوبت‏اش برداشته شده است، درحديث معروف آمده است‏كه: «رفع عن امتى تسع الخطاء و النسيان‏» يعنى اگر كسى سهواو نسيانا كارى را انجام دهد، حكم تكليفى‏اش برداشته شده است.
هرچند ممكن است‏حكم وضعى باقى بماند. در آيات پايانى سوره‏مباركه بقره هم آمده است كه: «لاتواخذنا ان نسينا اواخطانا» يعنى پروردگارا، اگر دچار فراموشى يا خطا شديم، مارا مواخذه مفرما. چون اين دعا را خداوند سبحان، خودش به ماآموخته، يقينا اجابت مى‏كند.
منظور از نسيان در آيه محل بحث، آن نسيانى نيست كه در حديث‏رفع آمده است‏يا در آيه پايان سوره بقره آمده است.
نسيان در اين جا (سوره حشر) ترك عمدى است، اگر كسى عمدا خدارا فراموش كرد خدا هم كارى مى‏كند كه او خودش را فراموش كند.

انسان كجا خودش را فراموش مى‏كند ؟

كسى كه عندالعصيان خدا را فراموش كرد خدا هم عندالاستغفار اورا انساء مى‏كند، اگر به كسى حالتى دست داد كه نتوانست‏خودش راكنترل كند و معصيت كرد بالاخره يك روزى فرا مى‏رسد كه او بايداستغفار كند، اما نمى‏تواند، چون عندالاستغفار خدا او را انساءكرد; يعنى او را از يادش برده است. اصلا يادش نيست كه چنين‏معصيتى را كرده اگر كسى در يك حالتى قرار گرفت و دفعتا به‏ذهنش آمد كه بيست‏سال قبل يا سى سال قبل فلان گناه را كرده است‏بايد فورا سجده شكر به جاى آورد.
در روايات ما آمده است كه اگر خداوند بخواهد به بنده‏اى لطف‏كند گناهان گذشته او را در خاطرش احظار مى‏كند تا استغفار كند.
اگر كسى فورا به يادش آمد كه در سى يا بيست‏سال قبل فلان معصيت‏را كرد و هى تكان نخورد اين نعمت را كفران كرده است، اصلا خدابه يادش آورد كه او استغفار كند و بعدا به يادش نمى‏آيد و اگركسى يادش نباشد گناه كرده چگونه استغفار كند.
اين درباره معصيت، اما درباره ضعف و قوت نيز همين طور است.
اگر كسى مشكلى براى او پيش آيد و نداند كه خدا دارد او راامتحان مى‏كند و خدا را فراموش بكند، هنگام رفع اين مشكل هم‏خدا او را انساء مى‏كند، لذا اين شخص به همه پناه مى‏برد الاخدا، در حالى كه بايد از همه قطع اميد بكند الا الله. چندين‏بار شرك مى‏ورزد و از هيچ كسى اثر نمى‏بيند چرا؟ چون هنگام آزمون، خدا را فراموش كرده و نمى‏داند كه:
«ولنبلونكم بشى‏ء من الخوف والجوع‏» (3) است چون عند الضعف باضعف بد برخورد كرد و نمى‏داند كه اين عطاى الهى است، خدامى‏خواهد او را بيازمايد هنگام رفع آن مشكل و ضعف به همه پناه‏مى‏برد الا الله، چرا؟ چون خودش را فراموش كرده است. اين درخصوص ضعف در هنگام قدرت و نعمت و ثروت و امثال آن است.
اگر خداوند سبحان يك قدرت مادى يا معنوى به نام علم و امثال‏آن به كسى داد و او شكر نكرد و نفهميد كه اين نعمت را خدا به‏او داده بلكه بگويد من خودم زحمت كشيدم سى چهل سال درس خواندم‏و عالم شدم، خلاصه خود را ديد نه انعام الهى را، هنگام صرف آن‏نعمت در مواردش خود او انسا مى‏كند و توفيق استفاده صحيح از آن‏نعمت را پيدا نمى‏كند.
پس «و لاتكونوا كالذين نسوا الله عند المعصيه، عند الضعف، عندالقدره كه فانسيهم انفسهم عند الاستغفار، عند رفع الضعف و عندصرف النعمه و امثال ذلك‏» اگر كسى در هنگام حادثه خدا رافراموش كرد در هنگام صرف آن حادثه يا رفع آن حادثه خدا هم اورا انسا مى‏كند لذا «كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن‏» هست اما «اعوذ بالله‏» نيست‏يا «يعوذون برجال من الانس‏» هست‏اما «اعوذ بالله‏» نيست. اين كه مى‏بينيد انسان براى رفع خطربه همه مراجعه مى‏كند الا الله براى اين كه خودش را فراموش كرده‏است پس فرمود: «و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم‏انفسهم‏».

شناخت نفس

معرفت نفس دو راه دارد: يكى آسان و ديگرى دقيق. راه آسانش درآن بيان نورانى حضرت امير سلام الله عليه هست كه فرمود:
«عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم‏» (4) انسان‏سلسله خاطراتى در قلبش هست‏بعد ناخودآگاه پشيمان مى‏شود و اصلانمى‏فهمد چه كسى اين عقد و گره را باز كرد، قبلا مصمم بود بعدنادم مى‏شود و... اين تغيير و تحولات ناگهانى، صورت پذيرفتن آن‏به دست‏خود انسان نيست، يك راه عادى است. اما اين كه خداوندمتعال مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم‏» راه‏علم حضورى است. در اين راه اگر كسى خود را ببيند محال است‏خدارا نشناسد، چطور است كه اگر كسى خود را ببيند محال است‏خدا رانشناسد، چون ذات او فقط و فقط به دست‏خدا بسته است نه به خودمتكى است نه به غير خدا اين دو امر را مى‏بيند.
آيه شريفه «يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله‏» (5) دومطلب را به ما مى‏گويد:
يكى اين كه شما فقيريد و دوم اين كه فقير الى‏الله‏ايد. اين فقرهم براى انسان نظير عرض مفارق و عرض‏لازم و حتى نظير جنس و فصل‏هم نيست، اگر گفتيم الانسان فقير به منزله الاربعه زوج كه نيست‏كه لازمه ذات باشد اگر لازمه ذات باشد كه در مرتبه ذات نيست،اين چنين نيست كه فقر براى ذات انسان مثل زوجيت اربعه باشدچون زوجيت اربعه گرچه لازم اربعه است اما در مرحله ذات اربعه‏كه نيست وگرنه مى‏شد مقوم نه لازم و چون لازم ذات است پس پايش به‏حريم ذات نمى‏رسد جداى از ذات است فقر براى ذات انسان در «ياايها الناس انتم الفقراء» اين طور نيست كه نظير زوجيت اربعه‏باشد كه درون ذات انسان فقير نباشد ولى فقر لازمه ذات انسان‏باشد اين طور كه نيست‏حتى مثل جنس و فصل هم براى ستى اونيست، چون جنس و فصل در حقيقت در جوار او هستى اويند و به‏وسيله هستى او موجودند، هستى او هستى فقر است، آن گاه اگر كسى‏به خود سرى بزند «يا ايها الناس انتم الفقراء» را مى‏بيند وچون همان خدايى كه غنى است همين جا نگه‏دار ماست، براى اين كه‏مى‏فرمايد: «نحن اقرب اليه من حبل الوريد» (6) هست «و نحن‏اءقرب اليه منكم ولكن لاتبصرون‏» (7) هست، «واعلموا ان الله‏يحول بين المرء و قلبه‏» (8) است همين جا فيض حق نگهبان انسان‏است نه اين كه خدا از فيض جدا باشد، اگر جدا باشد اين ربط محض‏به كه تكيه مى‏كند لذا فرمود شما همان جا خدا را ببينيد يعنى‏مستحيل است كسى خود را ببيند و فيض حق را نبيند، «يا ايهاالناس انتم الفقراء» و اين فقر ذاتى شماست اين يك، فقير به‏غير الله نيستيد به الله ايد. اين از بيانات نورانى امام سجادسلام الله عليه در صحيفه سجاديه است كه «طلب المحتاج الى‏المحتاج من سفاهه راءيه و ضلالته‏» (9) مى‏فرمايد اگر محتاج ازمحتاج چيزى بخواهد يك آدم سفيه است. انسان براى اين كه‏بداند سفيه است‏يا عاقل بايد ببيند به چه كسى تكيه مى‏كند. پس‏اگر انسان ذاتا فقير است و فقر براى او نظير زوجيت اربعه نيست‏و دقيق‏تر از اين نظير حيوان ناطق براى انسان نيست كه بشودماهيت او بلكه خود او و اين هم فقرش الى الله است لا الا غيرالله، محال است كسى سرى به خودش بزند و الله را نشناسد، لذافرمود: «يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم‏» يعنى محكم‏بچسبيد به جانتان از اين جا جدا نشويد، «لايضركم من ضل اذااهتديتم الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون‏» اين‏حصر، نسيان بردار نيست; يعنى فراموش نكنيد من كه شما را به‏شما نشان دادم خودم را هم به وسيله شما به شما نشان دادم‏خودتان را فراموش نكنيد، اگر فراموش كرديد ما انساء مى‏كنيم‏پرده‏اى مى‏آيد بين شما و خود شما چون «واعلموا ان الله يحول‏بين المرء و قلبه‏» يك قشرى مى‏آيد كه شما خودتان را نمى‏بينيدو ديگرى را مى‏بينيد، براى ديگرى تلاش مى‏كنيد اين همان «اهمتهم‏انفسهم‏» هست آن ديگرى به جاى خود شما مى‏نشيند و به خدمت آن‏ديگرى مى‏رويد. پس اگر «يا ايها الذين آمنوا عليكم‏انفسكم‏» شد مستحيل است كه انسان خودش را متذكر باشد و خدا رانشناسد. در ذيل آيه سوره «يس‏» دارد كه حالا چون خودش رافراموش كرده اشكال مى‏كند معلوم مى‏شود اگر خودش را فراموش‏نمى‏كرد اشكال نمى‏كرد اين استدلال است «و ضرب لنا مثلا و نسى‏خلقه‏» «نسى خلقه‏» يعنى چون خودش را فراموش كرده حالا مى‏گويدمعاد چيست؟ معلوم مى‏شود كه اگر كسى خودش را فراموش نكند محال‏است كه معاد را انكار كند، معاد همان رجوع الى المبدا است، واين «اذ اخذ» تاريخ ندارد هر روز هست; يعنى الان اگر فرض سرى‏به آن «اذ» بزنيم باز مى‏بينيم كه «بلى‏» گفتيم چون آن‏موطن، تاريخى نيست كه مثلا بگوييم كه در فلان سال شمسى يا فلان‏سال قمرى خدا از ما اقرار گرفته اين چنين كه نيست، اگر زمان‏بردار نيست پس امروز هم مادر خدمت آن «اذاخذ» هستيم.
يك حالتى هست كه الان هم ما مى‏توانيم با آن رابطه داشته باشيم.
اگر نظير توفان نوح بود تاريخ بردار بود قرونى بر او گذشت‏يانظير ظهور حضرت سلام الله عليه هست اعصارى مانده است اما اصلادر قلمرو زمان نيست وقتى در قلمرو زمان نبود هم اكنون هم زنده‏است ،اگر كسى زمانى نينديشد هم اكنون هم مى‏تواند بگويد«بلى‏» ممكن نيست كسى خود را ببيند و خدا را نبيند. روايات‏فراوانى مرحوم «آمدى‏» در «غررالحكم‏» از حضرت امير سلام‏الله عليه به اين مضمون آورده است: «من عرف نفسه فقد عرف‏ربه‏» برخى از آن روايات را سيدنا الاستاد رضوان الله عليه‏در ذيل همين آيه «يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم‏» ذكركرده است، در جلد هفتم «غرر و درر» اين روايات آمده است.
خود اين جلد هفتم گرچه فهرست است ولى در سفر و حضر مى‏تواندكمك انسان باشد. بسيارى از روايات نفس در باب نفس، و باب‏معرفت آمده است.

پي نوشت :

1- سوره حشر(59) آيه 20 18.
2- اصول كافى، ج‏2، ص‏43، حديث‏2.
3- سوره بقره(2) آيه‏155.
4- كلمات قصار، 250.
5- سوره فاطر (35) آيه‏15.
6- سوره ق(50) آيه‏16.
7- سوره الواقعه(56) آيه‏85.
8- سوره انفال(8) آيه‏24.
9- صحيفه سجاديه تا دعاى 28.

منبع: پاسداراسلام

 
نسخه چاپی