معانى نفس از ديدگاه قرآن
معانى نفس از ديدگاه قرآن
معانى نفس از ديدگاه قرآن

نويسنده: حسين حقانى زنجانى
بعد از بحث و بررسى از مسائل بنيانى و زيربنائى در روانشناسى‏اسلامى از قبيل تعريف روانشناسى موضوع‏النفس و اهميت آن و رابطه‏علم با ساير علوم و بررسى اهداف روانشناسى و برخى از مسائل‏مربوط به روانشناسى از ديدگاه مختلف اينك لازم است‏به مسائل‏اساسى و مفيد و ضرورى روانشناسى اسلامى بپردازيم در اين مرحله‏مسائل بسيار زيادى مطرح است از جمله آنها: مساله اين كه نفس‏در قرآن به چه معانى آمده و كلماتى از قبيل روح و قلب و عقل‏به چه معنا است و چه رابطه‏اى با يكديگر دارند؟
ابتداء معانى نفس را از ديدگاه قرآن از نظر خوانندگان‏مى‏گذرانيم:
تفحص و بررسى قرآن كتاب آسمانى مسلمين بيانگر اين حقيقت است‏كه كلمه نفس در آيات زيادى به صورت‏هاى مختلف مفرد و جمع و...
بكار برده شده و در آنها منظور معانى متعددى اراده شده است‏به‏طور كلى تعداد تكرار كلمه نفس در قرآن مجيد در حدود346مورد مى‏باشد كه در معانى بسيارى به قرار زير بكار رفته است:
1 - در قرآن ابتداء از نفس به معناى جان يا حيات حيوانى يادمى‏شود مثل اين آيه مباركه:
(و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله) (1) . «براى نفس چيزى نيست مگر آن كه بميرد به اذن پروردگار».
(كل نفس ذائقه الموت) (2) «هر نفسى مرگ را خواهد چشيد».
در اين دو آيه، نفس مرادف با جان است كه مرگ براى پايان وغايت است.
2 - نفس به معناى روان يا نفس انسانى آمده است:
(و ذكر به ان تبسل نفس بما كسبت) (3) . «يادآورى كن كه نفس آنچه كسب كند بدان گرفتار مى‏شود».
يعنى نفس در اين معنا، ماهيت‏خويش را با آنچه كه به دست‏مى‏آورد، مى‏سازد. در اين مورد نفس همان مجموعه حالات روحى است‏كه خاصيت ادراكى، انفعالى، و افعالى دارد و بر مبناى اين سه‏خصوصيت‏خود را مى‏سازد و شخصيت‏خود را شكل مى‏دهد.
(...اخرجوا انفسكم تجزون عذاب الهون) (4) . «در روز قيامت‏خداوند به كفار اخطار مى‏كند خارج كنيد نفسهاى‏خود را از بدن‏هايتان يعنى بميريد درحالى كه جزا داده مى‏شويدبه عذاب خواركننده‏اى‏».
3 - نفس به معناى شخصيت‏شكل گرفته و متعادل است
(لا يكلف الله نفسا الا وسعها) (5) . «خدا هركسى را به اندازه توانائى‏اش تكليف مى‏دهد».
در اين مرتبه نفسى مطرح است كه خود را به مرتبه‏اى از تكامل رسانده است.
4 - نفس به معناى وجدان نفسانى با خود آگاهى(كل نفس ذائقه الموت و نبلوكم بالشر والخير فتنه و اليناترجعون) (6) .
«هر نفسى و جانى در عالم رنج و سختى مرگ را مى‏چشد و در سيرزندگى با خوبى و بدى آزمايش مى‏شود و به سوى ما باز گشت‏مى‏كند».
(علمت نفس ما قدمت و اخرت) (7) . «هر نفسى مى‏داند آنچه را كه از پيش فرستاده شده است و آنچه‏را كه از پس مى‏آيد».
در اين دو آيه نيز نفس به معناى جان آمده و هم به معناى عامل‏وجدان و شعور كه در نتيجه منش انسانى را بيان مى‏كند.
5 - اصل ثابت انسانى و خودآگاهى
(و نفس و ما سواها فاءلهمها فجورها و تقويها) (8) . «قسم به نفس و آن كه او را متعادل و متكامل آفريد و در او بدكارى و پرهيزكارى الهام كرد».
اين آيه ناظر به روان انسان است كه مى‏تواند در مسير ظهور وفعليت فطرت حركت كرده، الهام بگيرد و متكامل شود و يا به‏بدكارى روى آورد خلاصه اين كه حالت اكتسابى جذب خير و يا شر رادارد.
6 - نفس به معناى نفس حيوانى يا نفس تعالى نيافته
(و ما ابرى نفسى ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى ان ربى‏غفور رحيم) (9) . «نفس خودم را تبرئه نمى‏كنم كه نفس آمر به بدى است مگر اين كه‏خدا بر من رحمت آورد به درستى كه پروردگار من آمرزنده ومهربان است‏».
يعنى حضرت يوسف چنين با خداى خود تكلم مى‏كند كه من خودستائى‏نكرده، نفس خويش را از عيب و تقصير مبرا نمى‏دانم زيرا نفس‏اماره، انسان را به كارهاى زشت وا مى‏دارد جز آن كه خداى بر اورحمت آورد.
7 - در برخى از آيات، نفس به معناى مضاف اليه يا معناى خودش
يعنى خود انسان و غير آن اراده شده است. و از اين معنا براى‏تاكيد استفاده مى‏شود، اين معناى تاكيدى درباره همه موجودات‏حتى خداوند بكار مى‏رود از قبيل آيات زير:
(كتب على نفسه الرحمه) (10) . «خداوند رحمت را بر خودش واجب كرده است‏».
(يحذركم الله نفسه) «خداوند خودش شما را از انجام گناهان‏برحذر مى‏دارد».
8 - مراد از نفس شخص انسانى مركب از جسم و روح از قبيل:
(هو الذى خلقكم من نفس واحده) (11) . «آن خدائى كه آفريده است، شما را از يك نفس و مراد از نفس‏»در اين آيه، شخص است‏يعنى حضرت آدم.
(من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكاءنما قتل الناس‏جميعا) (12) . «كسى كه بكشد يك فردى را بدون جرم، كانه تمام مردم روى زمين‏را كشته‏».
(يوم تاءتى كل نفس تجادل عن نفسها) (13) . «به ياد آوريد روزى را كه هر كس (در فكر خويشتن است و تنها)به دفاع از خود برمى‏خيزد».
مرحوم علامه طباطبائى در تفسيرالميزان، ج‏14 در سوره انبيان،آيه 35 ذيل آيه(كل نفس ذائقه‏الموت و نبلوكم بالشر و الخيرفتنه والينا ترجعون) در توضيح لفظ «نفس‏» سه معنا در قرآن‏ذكر مى‏كند و چنين مى‏نويسد:

معناى اول به معناى تاكيد

لفظ «النفس‏»، على ما يعطيه التامل‏فى موارد استعماله، اصل معناه هو ما اضيف اليه نفس الشى معناه‏الشى نفس الانسان معناه الانسان و نفس الحجر معناه هوالحجر...»
«يكى از معانى لفظ نفس با تامل در موارد استعمالش در قرآن‏همان معناى مضاف اليه است پس نفس الشى يعنى خود شى و نفس‏الانسان يعنى خود انسان و ذات او و نفس الحجر يعنى معناى حجركه همان سنگ است‏بنابراين معنا، نفس در معناى تاكيدى بكاررفته همانطور كه علماء علم ادب مى‏گويند:
زيد خود زيد نزد من آمد و به اين معنا نفس بر هر شى‏اى استعمال‏مى‏شود حتى در مورد خود خداوند چنانكه خداوند در قرآن فرموده‏است: «خداوند بر خودش واجب كرده است‏» (14) .

معناى دوم:

استعمال نفس در شخص انسان و آن موجودى است مركب از روح و بدن‏و هر دو در اينجا مجموعا به معناى شخص انسان بكار رفته مثل‏آيه مباركه (خلقكم من نفس واحده و جعل منها زوجها).
(من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكاءنما قتل الناس‏جميعا) (15) . «به همين جهت‏بر بنى‏اسرائيل مقرر داشتيم كه هركس انسانى رابدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گوئى‏همه انسانها را كشته است‏».
جالب اين است كه هر دو معنا در يك آيه نيز جمع شده است:
مثل آيه (كل نفس تجادل عن نفسها) (16) . «به ياد آوريد روزى را كه هركس (در فكر خويشتن است وتنها) به‏دفاع از خود برمى‏خيزد».
نفس اول در معناى روح انسانى; نفس دوم به معناى تاكيدى بكاررفته است.

معناى سوم به معناى روح انسانى

مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان ج‏14، ص 312 سوره انبياءچنين مى‏نويسد:
«ثم استعملوه فى الروح الانسانى لما ان الحياه و العلم والقدره التى بها قوام‏الانسان قائمه بها و منه قوله تعالى(اخرجواكم انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون) (17) .
«مفسران كلمه نفس را در روح انسانى بكار برده‏اند. به جهت اين‏كه حيات و علم و قدرت و قوام انسان به آنها است مثل اين آيه‏مباركه: «روز قيامت‏خطاب به انسانها مى‏شود كه اگر قدرت داريدروح خود را از بدنتان خارج كنيد، امروز جزا داده مى‏شويد عذاب‏خواركننده‏اى‏».
بديهى است كه معناى دوم و سوم از معانى نفس در نباتات و سايرحيوانات اطلاق نمى‏گردد. مگر به حسب اصطلاح علمى پس گفته نمى‏شوداين گياه و اين حيوان، نفس است. آرى چه‏بسا بر خون(دم) نفس‏گفته مى‏شود. به جهت اين كه حيات و هستى در يك حيوان منوط به‏وجود خون است همان‏طور كه در مورد حيوانات «نفس سائله‏» اطلاق‏مى‏گردد.
و هم چنين از ديدگاه اهل لغت، نفس به معناى دوم و سوم درفرشته و جن استعمال نمى‏گردد گرچه آنان نيز داراى حيات هستند ودر قرآن نيز چنين استعمالى واقع نشده است گرچه در قرآن درآيات زيادى وارد است كه طائفه جن مثل انسان داراى تكليف هستندو موت داشته و حشر و نشرى دارند (و ما خلقت الجن والانس الاليعبدون) «ما طائفه جن و انسانها را نيافريديم مگر براى اين‏كه عبادت خدا كنند» (18) .
اما كلمه موت به معناى فقدان حيات و هستى و آثار آن دو ازشعور و اراده از موجودى كه از شان آن اين است كه حيات و هستى‏و اراده را داشته باشد، نفس متصف به آن مى‏شود چنانكه در سوره‏بقره آيه 28 (و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم). «چگونه به‏خداوند كافر مى‏شويد؟! درحالى كه مردگان بوديد و شما را زنده‏كرد».
و نيز در مورد بتها وارد است (و اموات غير احياء) (19) . «آنهامردگانى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند».
تذكر اين نكته در اينجا ضرورى است كه موت به معنائى كه گفته‏شد، معنائى است كه تنها انسان مركب از روح و بدن به آن متصف‏مى‏گردد پس انسان متصف مى‏گردد به اين كه انسان، فاقد وجودمى‏گردد بعد از آن كه آن را داشته است و اما كلمه‏روح در قرآن‏در هيچ آيه‏اى وارد نشده است كه متصف به موت و مرگ گرددهمان‏طورى كه در مورد فرشته نيز وارد نگرديده است و اما اينكه‏قول خداوند در قرآن (كل شى هالك الا وجهه) (20) .و قوله تعالى: (ونفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض) (21) .
به اين معنا است كه هلاك غير از مرگ و موت است گرچه باهم دريك موردى منطبق مى‏گردند.
از مطالب بالا روشن گرديد كه مراد از نفس در آيه مباركه (كل‏نفس ذائقه‏الموت) تنها انسان است نه به معناى روح انسانى زيرانسبت موت به روح در كلام خداوند وارد نشده است پس شامل فرشته وجن و ساير حيوانات نمى‏گردد گرچه برخى از آنها مثل جن و حيوان‏متصف به موت و مرگ مى‏گردند، دليل اين اختصاص به انسان قرينه‏اى‏است كه قبل از آيه(كل نفس ذائقه‏الموت) يعنى(و ما جعلنا لبشرمن قبلك الخلد) و نيز قرينه‏آى است كه بعد از آن آيه و در ذيل‏آن ذكر شده است (و نبلوكم بالشر و الخير فتنه).
پس كلام برخى از مفسرين به اين كه مراد از نفس در آيه مذكورروح است، صحيح به نظر نمى‏رسد گرچه برخى از مفسرين ادعاى‏عموميت آيه را بر هر صاحب هستى از انسان و فرشته و جن و سايرحيوانات حتى نبات نموده‏اند ولكن حق اين است كه قبلا گفته شد (22) .
نظر امام فخر رازى در معناى نفس از ديدگاه قرآن و بطلان آن‏امام فخر رازى در تفسير كبيرش در ذيل آيه مباركه (كل نفس‏ذائقه‏الموت) چنين ذكر كرده است:
اولا ادعا مى‏كند كه آيه (كل نفس ذائقه الموت) عموميت داشته،شامل همه موجودات داراى نفس مى‏شوند بعد از اين مطلب چنين‏مى‏نويسد:
«ان الايه مخصصه فان له تعالى نفسا كما قال حكايه عن عيسى ونعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك‏». «آيه مذكور عام بوده‏و تخصيص خورده است‏براى اين كه خداوند نيز داراى نفس است‏چنانكه در قرآن از قول حضرت عيسى(ع) نسبت‏به خداوند چنين حكايت‏شده است كه اى خداوند تو مى‏دانى آنچه را كه در نفس من است ومن نمى‏دانم آنچه را كه در نفس تو است‏».
پس خداوند نيز داراى نفس است‏با اين كه موت درباره خداوندمحال است و هم‏چنين جمادات داراى نفس است و موت ندارند».
سپس چنين اضافه مى‏كند:
«والعام المخصص حجه فيبقى معمولا به على ظاهره فيما عدا مااخرج منه و ذلك تبطل قول الفلاسفه فى الارواح البشريه والعقول‏المفارقه والنفوس الفلكيه انها لا تموت‏».
«آيه عام تخصيص خورده، حجت است پس به ظاهر آن عمل مى‏شود جزدر موردى كه از آن استثناء شده است و اين آيه قول فلاسفه را دراثبات اين كه ارواح بشرى و عقول مفارق و نفوس فرشتگان موجواتى‏هستند كه مرگ ندارند، باطل و مردود مى‏داند».
علامه بعد از نقل اين كلام از امام فخر رازى سه اشكال بر اين‏گفته او ذكر مى‏كند:
اولا: اين كه مراد از «نفس‏» در آيه بالا به معناى اول كه شامل‏همه موجودات باشد، نيست. مگر اين كه به صورت اضافه در كلام‏آورده شده باشد، اما در اين آيه (كل نفس ذائقه‏الموت) از اضافه‏قطع شده پس اين معناى اول در اين آيه قطعا مراد نيست پس تنهايكى از دو معناى دوم و سوم ممكن است مراد باشد و چنانكه گفته‏شد، معناى سوم نيز قطعا در اين آيه مراد نيست پس باقى مى‏ماندمعناى دوم.
و ثانيا: نفى موت از جمادات با آيه (و كنتم امواتا فاحياكم) (23) و آيه (اموات غير احياء) (24) و غير اين دو از آيات منافات‏دارد چنانكه توضيح آن روشن است.
و ثالثا: قول فخر رازى كه عموميت آيه قول فلاسفه را در ارواح‏بشرى و عقول مفارق و نفوس فلكى باطل مى‏كند، صحيح نيست. زيراهمه اينها مسائل عقلى هستند كه از طريق برهان ثابت‏شده‏اند. وبرهان حجت‏بوده، مفيد يقين است و اما آنچه از قرآن استنباطمى‏گردد، از قبيل ظهورات بوده قابل توجيه هستند و ظهور، حجت‏ظنى است و چگونه تصور مى‏گردد كه علم با ظن بخلاف جمع شود و اگراين مسائل واقعا اثبات شده و داراى برهان قطعى نباشد، پس دراين صورت به ظن به خلاف اصولا نيازى نيست (25) .
با توجه به معانى ذكر شده از قرآن، مى‏توان نتيجه گرفت كه نفس‏انسانى از سوئى با فطرت و ذات خويش در ارتباط است و از سوى‏ديگر، با طبيعت پيرامون خود با محيط و مكتسبات آن و بدين‏ترتيب نفس شكل مى‏گيرد (26) .
به برخى از اين معانى بالا كه ذكر شد، در كتاب «رساله نفسيه‏»تاليف فضل الله بن حامد الحسينى از علماء قرن نهم(921ه) درصفحه 12 اجمالا اشاره شده است.
«بيان اختلاف مذاهب و معانى كه در باب معرفت نفس گفته‏اند وذكر الفاظ مختلفه كه بر حقيقت او اطلاق مى‏كنند، اول آن است كه‏نفس گويند و حقيقت مى‏خواهند چنانكه گويند فلان شى بنفس خودقائم است و نفس گويند و روح را اراده كنند و دل را مرادمى‏دارند. و باشد كه نفس گويند و ذات و وجه مراد باشد اين جمله‏به يكديگر نزديك‏تر است.
حال نفس و روح و قلب و دل نيز (درقرآن) هم‏چنين است و اختلاف‏رهروان حق از اين جهت است كه چون در نگرند در مقام مشاهد گاه‏باشد كه نفس خود را تاريك بيند و گاه باشد كه پرتو زند چنانكه‏ديده بيننده طاقت آن را ندارد كه در او نگرد و گاه باشد كه‏ديده از بيننده بر بايد چون تعدد صفات باطن معلوم شد بدانكه‏كثرت اين نامها از كثرت صفات باطن پيدا شود».

پي نوشت :

1- سوره آل عمران: 145.
2- سوره نساء: 35.
3- سوره انعام: 70.
4- بقره:233.
5- بقره:286.
6- انبياء: 35.
7- انفطار: 5.
8- شمس:7.
9- يوسف:53.
10- سوره انعام: 12.
11- اعراف:189.
12- مائده: 32.
13- نحل: 111.
14- انعام: 12.
15- مائده: 32.
16- نحل: 111.
17- انعام:93.
18- ذاريات:56.
19- نحل: 21.
20- قصص: 88.
21- زمر: 68.
22- تفسير الميزان، ج‏14، سوره انبياء7 آيه 21، ص‏313.
23- بقره: 28.
24- نحل:93.
25- تفسير الميزان، ج‏14، ص‏313 و 314.
26- علم النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامى و تطبيق آن باروانشناسان جديد نوشته دكتر حسن احدى مشكوه‏السادات بنى جمالى،تاريخ چاپ 1361ش ناشر: انتشارات دانشگاه علامه طباطبائى.

منبع: درسهايى ازمكتب اسلام-سال 78-شماره8


نسخه چاپی