یونگ و کیمیاگری
 یونگ و کیمیاگری

 

نویسنده: کارل گوستاو یونگ
ترجمه: جلال ستاری
 

یونگ شیفته‌ی کیمیاگری به منزله‌ی فرافکنی کامل صیرورتی درونی که طلا در آن رمز تحقق امری معنوی است، بود. (1)
کارل گوستاو یونگ در ترجمه‌ی حال درون‌نگرانه‌اش که گزارشش به زبان فرانسه با عنوان «زندگانی من» انتشار یافته، فاش می‌کند که از 1918 تا 1926 به مطالعه‌ی آثار گنوسیان اشتغال داشت و آن مطالعات در وی تأثیر عمیقی به جا نهاد.
در پایان آن دوره مطالعات، خوابی سرانجام‌بخش دید که معنایش در 1928 بر وی آشکار گردید: در واقع آن رؤیا، آشنائیش با کیمیاگری را در آینده، به وی اعلام می‌داشت.
دریافت ترجمه‌ی آلمانی کتاب راز گل زرین (Secret de la fleur d"or) این آشنایی را برانگیخت. آن نوشته‌ی اساسی مذهب تائوئیسم را دوستش ریشارویلهم (Richard Wilhelm) که چین‌شناسی والامقام بود، برای وی ارسال داشته بود. یونگ که عمیقاً از آن پیام عالم‌گیر به شگفت آمده بود، بیش از ده سال از اوقات خویش را با قدرت کار شگرفی که ممیزه‌ی اوست، صرف فراگیری و فهم صنعت همایونی غرب کرد که شرح فشرده‌ی آن طلب یا جستجوی سرّ و راز کیمیاگری، در بخش دوم کتاب Psychologie und Alcheime، کتابی با تصاویر بسیار که ترجمه‌ی فرانسه‌اش انتشار یافته، آمده است.
یونگ از آن پس تا دم مرگ، در حرفه‌ی روان‌پزشکی و در عرصه‌ی تفکر، از آنچه کتب بی‌شمار تاریک معنی و دشوار فهم بر وی آشکار ساختند، تأثیر پذیرفت و حتی بیش از آنکه به معنای تحت‌اللفظی کلمه مسحور متون شود، شیفته‌ی تصاویری رمزی اکثر آن رسالات گردید.
تصریح این نکته ضرورت دارد که یونگ در کشف رموز کیمیاگری به عمد دیدگاهی خاص و محدود اختیار کرد. و همچنان که حدس می‌توان زد، راز استحاله‌ی فلزات یا نسخه‌ی اکسیر اعظم (درمان هر درد) را از «عشاق حیوان تک شاخ» (2) نپرسید، و حتی نکوشید تا بینش وجودشناختی آنان از کیهان یا عالم کبیر را که در قاعده‌ی متبع «توضیح مجهول به کمک آنچه مجهول‌تر است» مستور است، روشن سازد، و در واقع به عنوان روان‌شناس و نه عالم مابعدالطبیعه، به کندوکاو و تجسس در «صناعت همایونی» پرداخت.
یونگ سعی خود را به کار برد رموز و منطق کیمیاگری در بررسی روان، منحصر و محدود کرد (کاری بس عظیم) تا از آن، روان درمانی‌ای متناسب با اصول روان‌شناسی ژرفانگری، آنچنان که در آثار قبلیش تعریف شده، استخراج کند. و در واقع تأیید آموزه‌ی خود را در کیمیاگری جستجو کرد و یافت.
به زعم یونگ و پیروانش، فرآیند روانکاوی، وقتی به توضیح آن مبادرت ورزیم، میان خودآگاهی و ناخودآگاهی سیر می‌کند. در هر تحلیل روانی، حرکتی به سوی هدفی هست و این حرکت غالباً، حلزونی شکل یا پیچ در پیچ است.
هدف درمان از طریق روانکاوی، حصول چیزیست که یونگ آن را تفرید (Individuation) خوانده و آئین و سنت در دوره‌ها و تمدن‌های مختلف، بدان نام‌های: گل طلایی، گل سرخ عرفانی، گرال مقدس، اتمن، ذهن و ضمیر کیهان، جوانه‌ی ظریف روان، جوهر وجود، تائو، انسان روحمند و غیره داده است.
بر وفق دیالکتیک یونگ، تحقق فرآیند تفرید، مستلزم شناسائی سایه، کشف مادینه جان و نرینه جان و اتصال آن دو است. از این وصلت، به یمن درخشش صور مثالی، تفرید زاده می‌شود.
یک تن از پیروان بلافصل یونگ، خانم دکتر Marie-Louise Von Franz می‌نویسد: «فرآیند تفرید، وقتی خودآگاهی و ناخودآگاهی در درون آدمی به شناخت و پاس داشت و رعایت حال یکدیگر نایل می‌آیند و با هم به توافق می‌رسند، آغاز می‌شود، صراحت می‌یابد و به ثمر می‌نشیند».
کیمیاگری و علاج نفسانی. در مقدمه‌ی «انسان و نمادهایش» تصریح شده است که «انسان فقط وقتی موجودی هماهنگ و یکپارچه می‌شود و به طریقی متعارف و موزون رشد و نمو می‌یابد که فرآیند تفرید کاملاً تحقق یافته، و خودآگاهی و ناخودآگاهی بتوانند با هم، در صلح و صفا بسر برند و مکمل یکدیگر باشند. شرط نیکبختی همین است». بر این سخن باید افزود که مرحله‌ی نهایی روان درمانی که ناظر به امحاء تشویش‌ها و روان‌نژندی‌های دیگر است نیز جز این نیست.
قضا را در کیمیاگری سنتی – از دیدگاه یونگ – عمل تفرید با ساخت و پرداخت حجر فلسفی یا ولادت فرزند فلسفی که تهیه (یا بسته شدن نطفه‌اش) معروف به صنع عظیم (Grans Oeuvre)، مراتبی نظیر مراحل روانکاوی دارد، تمثیل شده است. آزمونهایی که جوامع رازآموز مقرر می‌دارند و نیز اساطیری سنتی چون طلب گرال و فوست گوته و زیبای خفته در جنگل، همین راه دراز (Logissima via) را – که بسیاری در پیش گرفتند اما اندکی به سرمنزل مقصود رسیدند – به صورت‌های نمادین تصویر می‌کنند.
می‌توان صدها مثال دیگر از گنجینه‌ی مشترک تمدن‌های سراسر عالم آورد. در اینجا به فوست اکتفا می‌کنیم، زیرا یونگ بدان دلبستگی داشت.
فوست و گوته و یونگ. در «زندگانی من» ضمن سخن از گوته، کلیدی رازگشای هستی خود را به دست می‌دهد:
«سرّ و راز گوته این است که نهضت بطیء ساخت و پرداخت و استحاله‌ی صور مثالی که قرنهای متمادی به درازا کشیده بود (و ثمره‌اش، فوست است) بر وی چیره شد. گوته فوست را همچون صنع کبیر دریافت. ازینرو این سخنش که فوست «کار عمده و اساسی» اوست، عین حقیقت است. به همین جهت، آن درام، زندگانیش را در چنگ خود گرفت... جوهری زنده در وی می‌جوشید و می‌خروشید که جوهر فرآیندی مافوق شخص، یعنی رؤیای سترگ جهان صور مثالی، بود... و اما من هم صید همان رؤیایی شدم که کار اساسیم در زندگی از یازده سالگی، نشأت گرفته از آن است. یک کار زندگانیم را پر کرده، تار و پودش را به هم بافته و بدان وحدت بخشیده و محورش را در راه نیل به هدفی یگانه قرار داده و آن، شکافتن راز شخصیت آدمی است. همه چیز در پرتو این کانون مرکزی، روشن می‌شود و همه‌ی آثارم به همین تک مضمون بار می‌گردند».
آنچه به وضوح از آثار یونگ استنتاج می‌توان کرد، اینست که هر موجود انسانی شایسته‌ی نام آدمی نیز در سراسر حیات، طالب کانون مرکزی و تفرید وجود خویش است. اگر پیام مسیح را به زبان روان‌شناختی ترجمانی کنیم، باید بگوئیم که خدای منجی، وحدت‌بخش است؛ و شیطان، تفرقه‌انداز، چنانکه از نامش پیداست: Diabolos: جدایی‌افکن.
خدای تورات همانست که هست یعنی نفس وجود و هستی است. مفیستوفلس گوته، خود را چنین می‌شناساند: «من آنم که همواره در کار نفی و انکار است». و در آئین ماسونی آمده: «استاد در مرکز جای دارد، یعنی جایی که ممکن نیست خطا کند و نقص به وی راه یابد».

هیولای اول (Materia Prima):

بنابراین فرآیند کیمیاگری عبارتست از تغییر ماده‌ای اسرارآمیز و آشفته و مغشوش، به ذاتی یکپارچه و فسادناپذیر و فروزان؛ استحاله‌ی ماده‌ی اولی به طلای فلسفی. این تغییر ذات نه تنها منوط به ثمربخش بودن اعمالی پیاپی و بیش از پیش پیچیده و ظریف است، بلکه مربوط به حالت روحی عامل نیز هست که قاعده‌ی سلوکش «دعا خواندن و کوشیدن» است.
به زعم یونگ (و این نظرگاه بیوجه نیست) کیمیاگران می‌دانستند که صناعتشان، به معنای اخص کلمه، مربوط به فلزات نیست. آنان حقایق عمیق را در پرده‌ی تمثیلات مادی مستور می‌داشتند تا از تندر خشم عاملان تفتیش عقاید در امان مانند، و در حجاب مصطلحات مسیحی، تعالیم سنتی بس مقدم بر مسیحیت را می‌پوشیدند و فلزی به نام طلا را از طلای فلسفی تمیز می‌دادند و میان مال‌اندوزی و شکفتگی ذات، فرق می‌نهادند.
کیمیاگران در سنگر نمادهایی که ریشه در خواب و رؤیا دارند و تنها برای کسانی که دارای «گوش شنوا و دیدگان بینا»یند دریافتنی‌اند، پناه می‌جستند. و همان‌گونه که یک تن از آنان اذعان دارد: «تضادهای ما فقط ظاهری است». در واقع از همان مرحله‌ی نخست، ردپاها را چنان می‌ستردند که قابل شناسایی نباشد و بدین‌گونه، موجب سرخوردگی ساده‌دلان و بلهوسان و آزمندان می‌شدند. چنانکه کلامشان در باب جوهر اصلی، تاریک و در پرده بود (ر.ک. به: Cohue des philosophes, ou "Assemblee des disciples de Pythagoras" in Bibl. Phlos. Chymiques Turba philosophorun فی‌المثل در 1741) می‌خوانیم.
من به آگاهی‌تان می‌رسانم‌ای پسر آئین، که مبدأ صنع بزرگ نوعی طبیعت اولیه و پاینده و بی‌منتهاست که همه چیز را می‌پزد و بر همه چیز حاکم است و تنها کسانی که توفیق شناخت صناعت بزرگ را داشته‌اند، از وجود فاعل و منفعلش آگاهند و به تشخیص آن نایل می‌آیند». توصیفات دیگر گرچه فراوانند، اما از این روشن‌تر نیستند. ولی آنچه از همه‌ی این سخنان نقیضه‌آمیز و تمثیلات و ضدگوئی‌ها و تکرار مکررات، مستفاد می‌شود، تعبیری از ماده‌ی اولا است که کیمیاگر مسلمان عبدالقاسم آن را چنین بیان کرده است:
«این هیولای اول در کوهساری که گروهی عظیم از مخلوقات خدا در آن پنهان‌اند، یافته می‌شود. هرگونه معرفتی که در جهان بتوان یافت، در آن جا هست. شناخت و دریافت و رؤیا و اندیشه و ذکاوت و رأی و تأمل و حکمت و فلسفه و هندسه و حکومت و قدرت و شهامت و صفا و صداقت و سیاحت و ایمان درست و کردار و دقت و رشد و فرمانروایی و سلطه و سلطنت و وزارت و رأی صائب و حجیت مشاوران نیکخواه و کسب و تجارتی نیست که در آن نباشد. و نیز هر کینه و بدسگالی و فریب و رسوایی و تزویر و خدعه و ظلم و جور و فساد و پلیدی و نادانی و حمق و دنائت و فرومایگی و خشونت و تعدی و نشاط و نغمه و تفریح خاطر و نی و چنگ و نکاح و شوخی و لاغ و سلاح و جنگ و خون و قتلی که در جهان هست، در آن پنهان است». بی‌گمان آنچه از این شمارش به ذهن متبادر می‌شود، مفهوم انسان معمولی و ناآگاه و گنهکار مسکین و خذول، یعنی کسیست که پاسکال درباره‌اش گفته:
«انسان مخلوق بس موهومی است، چه ذات نوظهور و عجیب‌الخلقه و مغشوش و آکنده از تضادی!؟...».
بدین‌گونه کار یونگ بدانجا کشید که نقش رازآموز را نیز علاوه بر نقش طبیب به عهده گرفت و ایفا کرد. این امر برای فهم شخصیت و نیز پیام و رسالتش که از کار درمان بسی فراتر می‌رود، اهمیت دارد.

قلمرو مادران:

همه از اهمیتی که مکاتب مختلف روانکاوی و خاصه مکتب یونگ برای خواب‌گزاری قایل‌اند آگاهند؛ زیرا رؤیاها که رشته‌ای اسرارآمیز آنها را به هم می‌پیوندد، بیانگر سائقه‌های سرکوب شده‌ی ناخودآگاهی فرد محسوب می‌شوند. اگر روانکاو، تفسیری از حال و روز بیمار به وی عرضه کند که «متناسب» است و از لحاظ بیمار، معنایی روشنی‌بخش دارد و بنابراین به وی اجازه می‌دهد که در خود روشن‌تر بنگرد، درمانش خواهد کرد. شفا، اشراق است. و اما اساطیر کیمیاگری، در حق ناخودآگاهی جمعی مغرب زمین، همان اهمیت رؤیا برای فرد آدمی را دارند. انسان حقیقی، فوست تمام عیار کسی است که پس از فرود به ژرف‌ترین لایه‌ی وجود خود و آنگاه به عمیق‌ترین قشر ناخودآگاهی جمعی، فروزان و تابناک، بر فراز می‌شود و به نور معنویت می‌درخشد و بر پیرامون خویش نور می‌افشاند، و بنا به گفته‌ی ستایش‌انگیز کلود دوسن مارتن (Claude de Saint-Martin)، خود، «دعای زمین» می‌گردد. از آن پس دیگر نه او، که نور در وی می‌زید. یکی از صحنه‌های بخش دوم فوست، آنگاه که قهرمان به فرمان مفیستوفلس به قلمرو مادران نزول می‌کند، گویای همین معنی است. اینست امر مفیستوفلس: «باشد که با تمام وجود به اعماق فروشوی، پای کوبی کن تا به زیر روی و بالا آیی».
یونگ، حجر فلاسفه را بدین معنی (که راستین است) دریافت و با مورینوس (Morienus) همنوا شد تا آنجا که می‌گوید: «حجر فلسفی از تو استخراج شده، تو کان و معدن آنی و آنرا در تو می‌یابند».
دکتر ماری لوئیزفون فرانتس در شرح این معنی می‌نویسد: «حجرالفلاسفه، رمز چیزیست که ممکن نیست از دست برود و یا منحل و مضحمل شود؛ چیزی جاودانی است که کیمیاگران آنرا با شناخت عرفانی حق قیاس کرده‌اند. عادتاً باید برای سوختن همه‌ی عناصر روانی زاید که حجر را مستور می‌دارند، رنج‌های سخت کشید. اما غالب مردم – دست‌کم یکبار در زندگی – به ادراک عمیق ذات (هویت) نایل می‌آیند... این واقعیت که حجر فلسفی، یعنی رمز «خود» یا هویت، ماده‌ای بیجان است، راه بر قلمروی نو که هنوز در آن تجسس و تفحص و تأملی نشده، می‌گشاید. منظورم مناسبات هنوز ناشناخته میان روان ناخودآگاه و ماده است». و نویسنده سخن خود را به ذکر این ملاحظه‌ی اساسی ختم می‌کند که: «شاید روان و ماده، پدیده‌ای واحد باشند که از درون و برون مشاهده شده‌اند».

تصاویر یا خیال‌بندی‌ها:

غالب رسالات کیمیاگری مزین به تصاویر و نقوشی است که بیشترشان زیباست، یعنی معماآمیز و افسون‌گرند. سوررآلیست‌ها و خاصه آندره برتون (André Breton) این روزن‌های گشوده بر مافوق واقع را (بی‌آنکه همواره فهم کنند) ستوده‌اند. یونگ کتابش را به پرمعناترین تصاویر و نقوش، آراسته است. بسیاری از آنها را نیز در کتاب «انسان و نمادهایش» که گام بلندی در فهم تفسیر عالم کبیر و عالم صغیر بر وفق نظرات یونگ است، می‌توان یافت. این تصاویر خارج از متن، منجمله شبیه آثار ویلیام بلیک (William Blake)، اودیلون ردون (Odilon Redon)، گوستاو مورو (Gustave Moreau)‌اند.
خانم Aniela Jaffé می‌نویسد: «کیمیاگران تصاویر ساختند که از رؤیاها و رؤیتهایشان الهام می‌گرفت و معنای رمزیشان در عین حال، عمیق و شگفت‌انگیز است. صورت ظلمانی طبیعت، روح (یا جوهر) زمین، الهام‌بخش آن تصاویر بوده است».
نقاشانی چون ماگریت (Magritte) و شریکو (Cherico) و برونر (Brauner) و تانگی (Tanguy) و ماکس ارنست (Max Ernst) و سالوادوردالی، ندانسته پی‌سپران ایشان بوده‌اند، همچنین نقاشان مکتب «تجریدی» مانند: دواستال (Stael)، کاندینسکی، پل کلی (Paul Klee) و موندریان (Mondrian). حتی شاید بتوان گفت که آثارشان به پالایش تمدن امروزی یاری داده است. به هر حال آن تصویرگران صاحب الهام و نیز یونگ، نظری مانند این رأی پل کلی را انکار و تکذیب نمی‌کرده‌اند:
«رسالت هنرمند تا آنجا که بتواند، نفوذ تا ژرفترین کنه سرّی اشیاء است و در آن عمق، قانونی ازلی، حاکم بر رشد و نمو کائنات است. کدام هنرمند آرزو ندارد که در کنار سرچشمه‌ی هر نهضت و جنبشی (و هر استحاله‌ای)، در حیّز مکان – زمان، یعنی آن منبعی که مغز یا قلب آفرینش می‌نامندش و هر فعالیتی فرمان‌پذیر آنست، منزل کند؟... دستم، ابزار آفاقی دوردست است. همچنین این سرم نیست که به کار اشتغال دارد، بلکه چیزی دیگری کار می‌کند...».

مضمون اساسی کیمیاگری:

فضیلت کرامند یونگ در تحقیقاتش مربوط به کیمیاگری، کشف ترجیع‌بندهای صناعت همایونی و سپس کاربست آنها در قلمرو روان‌شناسی است و از آن‌جمله، وحدت بسیط و ثلاثی است. می‌نویسد: «مضمون اصلی کیمیاگری، بذر وحدتی است که در هاویه‌ی کیهان مختفی است و برابر با وحدانیت الوهیت است و بسان آن خصلت ثالوثی دارد... و نیز مطابق با وحدت چهار عنصر است و بدین‌گونه، مظهر چهارگانگی است. اکثر ملاحظات روان‌شناسی جدید، گواه بر وجود همین ساختار است». و از آنجا این قاعده‌ی متبع یا اصل متعارف که سنت به شخصیت افسانه‌ای مریم غیب‌آموز نسبت می‌کند، حاصل آمده است:
«یگانه، دوگانه می‌شود و دوگانه، سه‌گانه. و سه‌گانه، یگانه می‌گردد، در کسوت چهارگانه». ضابطه‌ای که، به اشاره بگوئیم، کلید قبالا (Kabbale) نیز هست. یونگ در قلمرو روان‌شناسی صرف‌، از رقم‌شناسی مقدسی، بهره می‌گیرد: «... میان اعداد طاق در اصول عقاید مسیحی، اعداد جفت که ترجمان اصل زنانگی یعنی زمین و مناطق زیرزمینی و شرّاند خزیده‌اند، و به شکل افعی‌اند که خود را می‌زاید و می‌بلعد، مجسم شده‌اند... این اندیشه‌ی بنیانی کیمیاگری، به هاویه‌ی (پیش از) تکوین باز می‌گردد و از آن رهگذر، تا عالم بدوی مادرسالاری که مغلوب عالم نرینه‌ی پدر گردید، بازپس می‌رود. اما این دگرگونی وجدان در مسیر نرینگی را، خصلت مادینه و زیرخاکی ناخودآگاهی، تعدیل و جبران می‌کند».
روان با جمع میان پدر و مادر و خودآگاهی و ناخودآگاهی، پسر فلسفی را می‌زاید.
فضیلت دیگر یونگ اینست که رابطه‌ی مسیحیت با کیمیاگری را آشکار ساخت و در آن پیوند، راه درمانی برای عقده‌مندی‌های مختلف یافت. می‌نویسد:
«کیمیاگری همچون جریان آب عمیقی، زیر مسیحیت که بر سطح و رویه می‌گذرد، روان است. در قبال مسیحیت، حکم رؤیا برای خودآگاهی و هشیاری را دارد؛ و همانگونه که رؤیا کشاکش‌های خودآگاهی را تعدیل می‌کند، کیمیا نیز می‌کوشد تا ورطه‌ی سرگشاده بین اضداد (عالم مادری و عالم پدری) را از میان بردارد».
اندیشه‌ی یونگ چنان سرشار و پربار است که لامحاله نوعی تیرگی و ابهام بر آن سایه افکنده. خاصه که توضیحاتش خواسته و دانسته، بر وفق منطق یا دیالکتیک حلزونی شکل که گاه پیگیری پیچ و خم‌هایش دشوار است، ولی این مزیت را دارد که با حرکت ناخودآگاهی «می‌خواند»، گسترش یافته‌اند. انکار نمی‌توان کرد که مطالعه‌ی روایت فرانسوی: «روان‌شناسی و کیمیاگری» گاه دشوار است: ازینرو باید مترجمان را که به شایستگی اهتمام ورزیده‌اند تا کتاب، قابل فهم گردد، ستود. خاصه که تصاویر را به طرز ستایش‌انگیزی برگزیده‌اند، و اگر (هم فقط) متن به چاپ می‌رسید، باز آن تصاویر به تنهایی، نوشتاری مصور (mutus liber) دارای سلسله مراتب و درجاتی ظریف و الزام‌آور که تکیه‌گاه و محمل تفکرات باروری به شمارند، محسوب می‌شدند.
اما اصحاب سنت نمی‌توانستند یونگ را به علت جهت‌گیری روان‌شناختیش (که از دیدگاهشان، محدود است) بستایند. یادآوری کنیم که شری اوروبیندو (Shri Aurobindo) و رنه گنون (René Gnénon) با هرگونه روانکاوی، منجمله روانکاوی مکتب زوریخ، سخت مخالفت ورزیدند.
جولیوس اوولا (Julius Evola) در دفاع از نظرات ایشان، در کتابش: Mystère du Graal اظهار داشت: «همه‌ی کوششهای مفسران باطنی‌گری و نهان‌بینی از لحاظ روان‌شناسی، به مرتبه‌ی روح راه نمی‌برد، اما حتی وقتیکه به عالم زیر متعارف بیماران روانی (nevropathe) و هیستریایی نیز نقب می‌زند، به مفاهیم مبهمی که شدیداً تحت تأثیر پرستش نوظهور و خرافه‌آلود «گوهر حیات» و خردگریزی است، می‌انجامد؛ چنان که فی‌المثل در مورد نظریه‌ی صور مثالی یونگ چنین است و بدین‌گونه آنچه بر آفتاب می‌افتد، فقدان مسلمات نیست، بلکه نادرستی مسلمات پذیرفته شده است».
یونگ در فصلی از ترجمه‌ی حالش، گذرا به نکته‌ی عمیقی اشاره کرده است. می‌گوید: «غالباً چنین می‌نماید که در خاندانی، کرمه‌ای Karma (تقدیری) مافوق شخص هست که از اسلاف به اخلاف می‌رسد. همواره بر این اندیشه بوده‌ام که من هم ناگزیر از پاسخگویی به پرسش‌هایی هستم که تقدیر با پیشینیانم در میان نهاده اما تاکنون هیچ پاسخی نیافته‌اند، یا می‌باید مسائلی را پیگیری کنم که نسل‌های گذشته، معلق گذاشته‌اند».
ازینرو این پرسش که فرضیه‌ای بیش نیست، به ذهن خطور می‌کند که آیا شیفتگی یونگ به کیمیا، در حکم پاسخگویی به پرسشهایی نیست که تقدیر با بعضی از پیشینیان وی در میان نهاده بود؟
و نخست با گوته؟ سنتی خانوادگی که بسیار محتمل می‌نماید تأکید بر این داشته که یونگ از طریق ازدواجی که کلیسا آنرا مشروع و قانونی نشناخت، نسب به نویسنده‌ی دوفوست می‌برده است: توضیح آنکه سوفی زیگلر (Sophie Ziegler) دومین همسر پدر جد یونگ به نام Franz Ignaz بوده است.
Garl-Georg می‌نویسد: «دعوی کرده‌اند که سوفی زیگلر از گوته صاحب فرزند نامشروعی شد که پدربزرگم، کارل – گوستاو (بوده) است. این امر، تقریباً یقین و قطعی به نظر می‌رسید».

پی‌نوشت‌ها

1. Pierre Mariel, in: La Nouveau Planète, Novembre 1970, p.105-11.
2. La Licorne رمز قدرت بکارت و پاکدامنی و حلول خالق در خلق و لقاح مطهر یعنی بار گرفتن مریم عذرا از روح القدس و نماد حجر فلسفی یا کبریت احمر. منظور کیمیاگران است (م.).

منبع مقاله :
گوستاو یونگ، کارل؛ (1391)، جهان‌نگری، ترجمه: جلال ستاری، تهران: انتشارات توس، چاپ دوم

 

نسخه چاپی