شانزده آذر 1332 به روايت مرکز اسناد انقلاب اسلامي
شانزده آذر 1332 به روايت مرکز اسناد انقلاب اسلامي
شانزده آذر 1332 به روايت مرکز اسناد انقلاب اسلامي

يار دبستاني غرق در آتش و خون سه

16آذر سال 32 بود; نه! دو ماه قبل از آن، تاريخ 16 مهر .32 بيشتر از 50 روز از کودتاي آمريکايي ارتشبد زاهدي نگذشته بود. مردم هنوز درک کودتا برايشان سنگين بود. اولين تظاهرات يک پارچه مردم عليه رژيم کودتا در همين روز اتفاق افتاد; دانشگاه و بازار به طرفداري از تظاهرکنندگان اعتصاب کردند. تظاهرات به قدري سنگين بود که کودتاچيان وارد معرکه شدند و طاق بازار را بر سر بازاريان خراب کردند و دکان هاي آنان را به وسيله مزدوران خود غارت کردند.
16 آبان سال 32 بود; کابينه زاهدي و دولت انگلستان براي تجديد روابط ايران و انگلستان که در جريان ملي سازي نفت قطع شده بود، مخفيانه شروع به مذاکرات کردند.
در تاريخ 24 آبان اعلام شد که نيکسون معاون رئيس جمهور آمريکا از طرف آيزنهاور به ايران مي آيد. نيکسون به ايران مي آمد تا نتايج «پيروزي سياسي اميدبخشي را که در ايران نصيب قواي طرفدار تثبيت اوضاع و قواي آزادي شده است» (نقل از نطق آيزنهاور در کنگره آمريکا بعد از کودتاي 28 مرداد) ببيند. دانشجويان مبارز دانشگاه نيز تصميم گرفتند که هنگام ورود نيکسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا نشان دهند. وقوع تظاهرات هنگام ورود نيکسون حتمي مي نمود.
دو روز قبل از آن واقعه تلخ (14 آذر) زاهدي تجديد رابطه با انگلستان را رسما اعلام کرد و قرار شد که «دنيس رايت»، کاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ايران بيايد. از همان روز 14 آذر تظاهراتي در گوشه و کنار به وقوع پيوست که در نتيجه در بازار و دانشگاه عده اي دست گير شدند. اين وضع در روز 15 آذر هم ادامه داشت.
رژيم شاه براي مسلط شدن بر اوضاع و حفظ سلامت (!) سفر نيکسون نيروهاي نظامي خود را در دانشگاه مستقر کرد; روز 15 آذر يکي از دربانان دانشگاه شنيده بود که تلفني به يکي از افسران گارد دانشگاه دستور مي رسد که بايد دانشجويي را شقه کرد و جلوي در بزرگ دانشگاه آويخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نيسکون صداها خفه گردد و جنبنده اي نجنبد...
صبح شانزده آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجويان متوجه تجهيزات فوق العاده سربازان و اوضاع غير عادي اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثه اي را پيش بيني مي کردند.
دانشجويان حتي الامکان سعي مي کردند که به هيچ وجه بهانه اي به دست بهانه جويان ندهند. از اين رو دانشجويان با کمال خونسردي و احتياط به کلاس ها رفتند و سربازان به راهنمايي عده اي کارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمي گذشت و چون بهانه اي به دست آنان نيامد به داخل دانشکده ها هجوم مي آوردند; از پزشکي، داروسازي، حقوق و علوم عده زيادي را دستگير کردند. بين دستگير شدگان، چند استاد نيز ديده مي شد که به جاي دانشجو مورد حمله قرار گرفته و پس از مضروب شدن به داخل کاميون کشيده شدند; چون احتمال وقوع حوادث وخيم تري مي رفت، لذا براي حفظ جان دانشجويان، دانشکده را تعطيل کردند و به آنها دستور دادند به خانه هاي خود بروند و تا اطلاع ثانوي در خانه بمانند.
دانشجويان نيز به پيروي از تصميم اولياي دانشکده، محوطه دانشگاه را ترک مي کردند ولي هنوز نيمي از دانشجويان در حال خروج بودند که ناگاه سربازان به دانشکده فني حمله کردند. بهانه حمله آنان به دانشکده ظاهرا اين بود که در اين گير و دار دو دانشجوي رشته ساختمان به حضور نظاميان در دانشگاه اعتراض مي کنند. ارتشي ها براي دست گيري آنان وارد دانشکده فني وارد کلاس درس مهندس شمس مي شوند تا دانشجويان معترض را دست گير کنند; وقتي مهندس شمس نسبت به حضور نظاميان در کلاس درس خود اعتراض مي کند او را با مسلسل به جاي خود مي نشانند و حتي با شکنجه مستخدم دانشکده سعي مي کنند که آن دو دانشجو را بيابند.
رئيس وقت دانشگاه تهران براي اينکه جلوي ناآرامي ها را بگيرد، کل دانشگاه تهران را تعطيل کرد. حضور نظاميان در صحن دانشکده فني باعث شد که بين نظاميان و دانشجويان، زد و خورد شود. عده اي از سربازان، دانشکده فني را به صورت کامل محاصره کرده بودند تا کسي از ميدان نگريزد. آنگاه دسته اي از سربازان با سر نيزه از در بزرگ دانشکده وارد شدند.
اکثر دانشجويان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهاي جنوبي و غربي دانشکده خارج شوند. در اين ميان بغض يکي از دانشجويان ترکيد و او که مرگ را به چشم مي ديد و خود را کشته مي دانست ديگر نتوانست اين همه فشار دروني را تحمل کند و آتش از سينه پرسوز و گدازش به شکل شعاري کوتاه بيرون ريخت: «دست نظاميان از دانشگاه کوتاه.»! هنوز صداي او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باريدن گرفت و چون دانشجويان فرصت فرار نداشتند به کلي غافل گير شدند و در همان لحظه اول عده زيادي هدف گلوله قرار گرفتند. به خصوص که بين محوطه مرکزي دانشکده فني و قسمت هاي جنوبي، سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشيني عده زيادي از دانشجويان روي پله ها افتاده، نتوانستند خود را نجات دهند، مصطفي بزرگ نيا به ضرب سه گلوله از پا درآمد. مهندس مهدي شريعت رضوي که ابتدا هدف قرار گرفته به سختي مجروح شده بود بر زمين مي خزيد و ناله مي کرد، و دوباره هدف گلوله قرار گرفت. احمد قندچي حتي يک قدم هم به عقب برنداشته و در جاي اوليه خود ايستاده بود و از گلوله باران اول مصون مانده يکي از جانيان «دسته حاجيباز» با رگبار مسلسل سينه او را شکافت.
بعد از پايان درگيري ها احمد هنوز زنده بود; او را به يکي از بيمارستان هاي نظامي تهران منتقل کردند. در حالي که در درگيري ها لوله شوفاژ در مقابل احمد ترکيد بود و آب جوش تمام سر و صورت او را به شدت مجروح کرده بود با اين حال مسئولان بيمارستان از مداوا و حتي تزريق خون به او ابا کردند و 24 ساعت بعد او مظلومانه شهيد شد.
مظلوميت قندچي به حدي بود که حتي بعد از شهادت، به خانواده اش گفته بودند که احمد را با دو شهيد ديگر در امام زاده عبدالله دفن کرده اند. برادر شهيد قندچي گفت: «بعد از اين که فهميديم احمد را در مسگر آباد دفن کرده اند با خانواده شريعت رضوي و بزرگ نيا به مسگر آباد رفتيم و قبر شهيد را نبش کرديم و او را مخفيانه به امام زاده عبدالله برديم و در آنجا در کنار دوستانش به خاک سپرديم.»
در جريان درگيري 16 آذر عده زيادي از دانشجويان که تحت فشار و حمله قرار گرفته بودند به ناچار به آزمايشگاه پناه بردند. پس از ختم گلوله باران دقيقه اي سکوت، دانشکده را فرا گرفت. ناگهان ميان سکوت ناله بلندي به گوش رسيد که مانند دشنه در قلب ها فرو رفت و از چشم بيش تر دانشجويان اشک جاري شد. ناله هاي بلند سوزناک مي فهماند که عده اي مجروح شده اند و در همان جا افتاده اند. اولياي دانشکده، مستخدمان و چند نفري از دانشکده پزشکي مي خواستند مجروحان را به پزشکي برده معالجه کنند ولي سربازان با تهديد به مرگ مانع اين کار شدند. بدن مجروحان در حدود دو ساعت در وسط دانشگاه افتاده بود و خون جاري بود تا بالاخره جان سپردند. بدين ترتيب سه نفر از دانشجويان (بزرگ نيا، قندچي و شريعت رضوي) شهيد و بيست و هفت نفر دستگير و عده زيادي مجروح شدند.
خبر واقعه 16 آذر به سرعت در تمام تهران پخش شد. در روز 17 آذر تمام دانشگاه هاي تهران و اغلب شهرستان ها در اعتصاب کامل به سر بردند; حتي بسياري از دبيرستان ها هم با تعطيل کردن مدرسه خود هم دوش دانشگاهيان در تظاهرات عليه فجايع 16 آذر و سفر نيکسون به تهران شرکت کردند.
براي کم رنگ کردن واقعه 16 آذر، جنايت کاران شروع به سفسطه کردند. در مقابل خبرنگاران گفتند که: «دانشجويان براي گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نيز اجبارا تيرهايي به هوا شليک نمودند و تصادفا سه نفر کشته شد.» در همان روزها يکي از مطبوعات نوشت: «اگر تيرها هوايي شليک شده، پس دانشجويان پر درآورده و خود را به گلوله زدند»!
رژيم براي اين که واقعه 16 آذر زودتر از يادها برود از برپايي مراسم يادبود شهدا جلوگيري کرد.
برادر شهيد شريعت رضوي مي گويد: «بعد از شهادت اين سه تن به ما اجازه برگزار کردن شب سوم در خانه هايمان را هم ندادند; ولي در مراسم چهلم به خاطر پافشاري زيادي که کرديم فقط 300 کارت که مهر حکومت نظامي روي آن خورده بود به من دادند. هر کس مي خواست به طرف امام زاده عبدالله برود کارتش را کنترل مي کردند.»
برادر شهيد بزرگ نيا نيز مي گويد:«از طريق علم، شاه به پدرم تسليت گفت و پيغام داد 200 هزار تومان خون بها بدهند که جواب رد داديم; بعد مي خواستيم مجلس ختم و شب هفت بگيريم، مخالفت کردند. تا اين که خودم پيش سرتيپ بختيار فرماندار نظامي رفتم و متعهد شدم اگر اتفاقي افتاد خودم مسوول باشم.»
درست روز بعد از واقعه 16 آذر، نيکسون به ايران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهي که هنوز به خون دانشجويان بي گناه رنگين بود دکتراي افتخاري حقوق دريافت کرد. صبح ورود نيکسون يکي از روزنامه ها در سر مقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده اي به نيکسون نوشت. در اين نامه سرگشاده ابتدا به سنت قديم ما ايراني ها اشاره شده بود که «هرگاه دوستي از سفر مي آيد يا کسي از زيارت بازمي گردد و يا شخصيتي بزرگ وارد مي شود ما ايرانيان به فراخور حال در قدم او گاوي و گوسفندي قرباني مي کنيم; آنگاه خطاب به نيکسون گفته شده بود که «آقاي نيکسون! وجود شما آن قدر گرامي و عزيز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترين جوانان اين کشور يعني دانشجويان دانشگاه را قرباني کردند.»


نسخه چاپی