گام‌هاي شکل‌گيري نخستين مکتب حديثي شيعه
گام‌هاي شکل‌گيري نخستين مکتب حديثي شيعه
گام‌هاي شکل‌گيري نخستين مکتب حديثي شيعه

نويسنده: سعيد شفيعي




چکيده

کوفه نخستين شهري است که شيعه و حديث شيعه در آن پديد آمد، اما آغاز شکل‌گيري مکتب حديثي شيعه را نمي‌توان به تاريخ ورود اميرالمؤمنين على عليه السلام به كوفه بازگرداند. در اين دوران، گرچه سخنان پربار اميرالمؤمنين و موضع‌گيري‌هاي آن حضرت در مسائل مختلف پيش روي كوفيان بود، اما آنان به آن حضرت مانند ديگر صحابه پيامبر مي‌نگريستند و حتي گاه نظريات صحابي مانند ابن‌مسعود را بر نظر ايشان ترجيح مي‌دانند. در واقع، تشکيل نهاد نظام‌مند حديثي و عقيدتي در شيعه سيري تدريجي را طي کرده است؛ حرکتي که از پيش از ورود اميرمؤمنان علي عليه السلام به کوفه آغاز شد و در دوران امام باقر عليه السلام به ثمر نشست. اين حرکت هم‌زمان با دوران حکومت امويان است ـ که از بُعد بيروني دوران تلخ شيعه محسوب مي‌شود ـ با مجبور شدن امام حسن عليه السلام به صلح با معاويه و با شهادت امام حسين عليه السلام در سال 61 ق، و با مصيبت‌ها و رنج‌هايي كه شيعيان در زندان‌ها و قتلگاه‌‌هاي حاكمان خونريزي همچون ابن‌زياد و حجاج متحمل مي‌شدند. اولين گام‌هاي تشکيل مکتب حديثي مستقل در شيعه، به معناي پيروي از نظر و عمل امام، در زمان صادقين عليهما السلام برداشته شد. شايد اولين گزارش مربوط به تشكيل نظامي فقهي و پيروي از دستورات امام در اين زمينه، نامه‌اي است از هشام بن عبدالملك به يوسف بن عمر، والي کوفه، درباره زيدبن على؛ و نيز سخن هشام درباره علاقه كوفيان به امام باقر عليه السلام كه مي‌گفت: «اين مرد پيامبر كوفه است»، در اين زمان حداقل پنج شاخه فكري در ميان شيعيان وجود داشت: شيعه سياسي و مردمي، شاخه معتدل فقيهان، شاخه متكلمان شيعه، شاخه غاليان و مفوّضه. در اين نوشتار ابتدا چگونگي شکل‌گيري مباني حديثي شيعه، و در ادامه شاخه‌هاي فکري شکل‌گرفته در نخستين مکتب حديثي شيعه به بحث گذارده مي‌شود. واژگان کليدي: مکتب، حديث، شيعه، تشيع، صادقين عليهما السلام.

درآمد

«مکتب» در لغت، به معناي جايگاه تعليم نوشتن يا جايگاه تعليم 2 (به صورت مطلق) است. در گذشته اصطلاحاً به جايي مکتب مي‌گفتند که در آن کودکان را تعليم مي‌کردند و خواندن و نوشتن مي‌آموختند 3 .اين مکان‌ها در مساجد بود، بعدها وقتي مدارس ديني داير شد، در مدرسه مکاني را به مکتب تخصيص مي‌دادند تا کودکان را براي مدرسه آماده کند. امروزه اين واژه به «مجموع انديشه‌ها و افکار يک استاد گفته مي‌‌شود که در جمعي نفوذ يافته باشد، يا يک نظر فلسفي و ادبي و جز اينها» 3 . افکار استاد توسط شاگردان مکتب دنبال مي‌شود و مجموعاً انديشه‌هاي اعضاي مکتب جهت‌گيري همسويي داشته و ايدئولوژي مستقل و متفاوت با ديگر انديشه‌ها پديد مي‌آورند. بنابراين، وقتي واژه «مکتب» با «حديث» جمع شد، انديشه‌هاي مذکور جهت حديثي و روايي پيدا مي‌کنند و به مجموعه انديشه‌هايي گفته مي‌‌شود که در مباني، اخذ و نقل حديث ديدگاهي همسو داشته و ايدئولوژي حديثي مستقل و متفاوت با ديگر انديشه‌هاي حديثي دارند. عوامل تشکيل دهنده يک مکتب را مي‌توان در سه محور کلي بررسي کرد: نخست، مؤسس و آغازگر يک مکتب که مي‌تواند فرد يا گروهي همسو در جهتي خاص باشند. مؤسس بايد در انديشه و تأثيرگذاري به اندازه‌اي قوي باشد که ديگر اعضاي مکتب را با خود همراه گرداند. محور دوم، شاگردان و رهروان مؤسس مکتب هستند که وظيفه نشر افکار مؤسس يا تقويت و دفاع از آن را بر عهده دارند. سومين محور در يک مکتب، استقبال و پذيرش محيطي است که مکتب در آن شکل مي‌گيرد؛ زيرا بدون استقبال همگاني از يک مکتب، انديشه‌هاي اعضا، هرچند پرمايه باشند، راه به جايي نخواهد برد و مکتب عقيم مي‌ماند. راه دستيابي به يک مکتب، با شناسايي مؤسس و اعضاي مهم مکتب آغاز مي‌گردد و به تدريج، از طريق گفته‌ها و آثار اين افراد مي‌توان به انديشه‌هاي آنان دست يافت، سپس افکار مشترک در کنار هم گذاشته مي‌شود تا ايدئولوژي مکتب فراچنگ آيد. بررسي محيطي که مکتب در آن شکل گرفته، و نيز مقايسه افکار اعضاي مکتب با ديگر مکاتب و انديشه‌ها، نيز در يافتن مشخصات و ويژگي‌هاي مکتب حايز اهميت بسياري است.

تولّد تشيع در كوفه

كتاب‌هاى لغت، «شيعه» را به معنى پيرو و ياور دانسته اند: شيعة الرجل أى أتباعه و أنصاره؛ شيعه مرد يعنى پيروان و ياورانش. 4 در قرآن كريم نيز اين واژه در اين معنا به كار رفته است؛ مثلاً در داستان حضرت موسى عليه السلام آمده است: «فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ»؛ 5
حضرت موسى عليه السلام در شهر دو مرد را با هم در زد و خورد يافت، يكى از پيروان او و ديگرى از دشمنانش [بود]. در اصطلاح، شيعه به هر كس كه ولايت علي عليه السلام و اهل‌بيت او را پذيرفته، گفته مي‌شود. 6 شهرستاني تعريف كاملي از شيعه به دست مي‌دهد: شيعه كساني هستند كه از علي پيروي كردند و معتقد به امامت و خلافت وي هستند و اين امامت را از طريق نص و وصيت، جلي يا خفي، مي‌دانند. شيعه معتقدند كه امامت از فرزندان علي خارج نمي‌شود و اگر چنين شد، يا به دليل ظلم ديگران است و يا امام تقيه كرده است. امامت قضيه مصلحتي نيست كه به اختيار مردم باشد و آنان امام را نصب كنند، بلكه امامت از اصول و اركان دين است و بر پيامبران شايسته نيست كه از آن اغفال كنند يا آن را به مردم واگذارند. از اعتقادات عام شيعيان وجوب تعيين امام و تنصيص بر امامت، عصمت انبياء و ائمه از همه كباير و صغاير، تولى و تبري در قول و فعل و عقد، مگر در حال تقيه است. 7 در اين‌باره كه آغاز پيدايش شيعه، به عنوان پيروان امام علي عليه السلام، از چه زماني است، نظريات گوناگوني بيان شده است 8 . شيعيان، اغلب ظهور اين مذهب را به وفات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و حتي زمان حيات آن حضرت مي‌دانند. سعد قمي مي‌نويسد: اولين فرقه از فرق اسلامي فرقه شيعه است كه پيروان علي‌بن ابي‌طالب در زمان حيات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و بعد از آن بودند و آنان به دلبستگي به علي عليه السلام و قول به امامت معروف هستند. وي اولين شيعيان را چنين برمي‌شمرد: مقداد بن أسود، عماربن ياسر، أبوذر وسلمان 9 . يعقوبي در تاريخ خود از تعدادي نام مي‌برد كه از بيعت با ابوبكر سرباز زدند و به علي عليه السلام تمايل داشتند: عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبير بن عوام، خالد بن سعيد، مقداد بن عمرو، سلمان فارسي، أبوذر غفاري، عماربن ياسر، براء بن عازب و أبيّ بن كعب. 10 روايات مربوط به ظهور تشيع در زمان رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آن‌قدر زياد است كه سيد حامد حسين كتاب مشهور خود، عبقات الأنوار را از آن پر كرده است 11 . در كتاب الدرجات الرفيعة في طبقات الشيعة بسياري از صحابه‌اي كه به امير مؤمنان علي عليه السلام إرادت و علاقه داشته‌اند، جمع‌آوري شده‌اند. 12 بايد توجه داشت كه ذكر الفاظي همانند «شيعة علي» در سخنان پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به معناي شيعه اصطلاحي نيست، بلكه لفظ «شيعة» در زمان آن حضرت و حتي تا مدت‌ها بعد، به معناي لغوي آن به كار مي‌رفته است. شاهد اين سخن، به كار رفتن الفاظي مانند «شيعة آل أبي سفيان» در لسان اهل‌بيت عليهم السلام براي پيروان بني‌اميه است 13 . بنابراين، نظريه بالا گرچه نظري درست است و تکون تشيع به عصر پيامبر بازمي‌گردد؛ ولي بروز اجتماعي آن، به عنوان يک جريان مشخص فکري و سياسي به مقطع زماني بعد از رحلت پيامبر برمي‌گردد، به اين معني که ائمه عليهم السلام به تدريج و حسب شرايط جامعه ابعاد مختلف اين فکر را تبيين کردند و اين گونه نبود که از همان روز نخست همه ابعاد فکري و اخلاقي تشيع بر همگان معلوم باشد. در عين حال، شهر کوفه نخستين شهري است که شيعه و حديث شيعه در آن پديد آمد. ريشه‌هاي محبت مردم كوفه به اهل‌بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به پيش از زمان اقامت امير مؤمنان عليه السلام در كوفه بر مي‌گردد. به عقيده أبو زهره شيعه ابتدا در مصر و در عصر عثمان آغاز شد و سپس عراق را فرا گرفت. 14 بي‌ترديد، وي در اين عقيده به استناد شيعه به عبدالله بن سبأ نظر دارد كه نااستواري اين رأي در جاي خود بحث شده است. پيش از آغاز حركت شيعه، صحابه بزرگي همچون: أبوذر غفاري 15 ، عمار بن ياسر 16 ، مقداد بن عمرو 17 ، و حذيفة بن يمان 18 ، مخالفت خود با عثمان و حمايت از اميرالمؤمنين علي عليه السلام را اعلام كرده بودند. اما پيدايش شيعه در آغاز يك حركت سياسي و اعتراض آميز بود كه از كوفه آغاز شد 19 . بسياري از ياران نزديك اميرالمؤمنين علي عليه السلام از پيش از خلافت آن حضرت در كوفه و در زمره معترضان عثمان، و در واقع طالب عدالت بودند. طبري در وقايع سال سي و سوم هجري قمري از نه نفري نام مي‌برد كه در كوفه بر عثمان اعتراض داشتند و عليه سعيد بن عاص، حاكم كوفه، قيام كردند و وي به دستور عثمان بن عفان آنها را به شام تبعيد كرد. برخي از اين افراد عبارت بودند از: مالك اشتر نخعي كوفي، صعصعة بن صوحان عبدي، كميل بن زياد نخعي و ثابت بن قيس بن مُنقع كه رهبر و سخنگوي آنان مالك أشتر بوده است. سعيد براي عثمان نوشت: گروهي از مردم كوفه بر تو و من عيب وارد مي‌كنند و بر دينمان طعن مي‌زنند، و مي‌ترسم اين امر استوار شود و تعدادشان زياد گردد. عثمان در جواب نوشت: آنها را نزد معاويه بفرست، و معاويه در آن زمان حاكم شام بود. معاويه نيز، پس از مدتي، براي عثمان نوشت: اين افراد قصد فتنه دارند... اينان بسياري از مردم كوفه را فاسد كرده‌اند و بيم آن دارم كه اگر در شام بمانند، مردم شام را فريفته و جادو كنند... . عثمان دستور داد آنان را به كوفه بازگردانند. طولي نكشيد كه از كوفه به «حِمص»، محل حكومت عبدالرحمن بن خالد بن وليد، تبعيد شدند. حاكم شهر آنان را نزديك ساحل جاي داد و برايشان مقرري تعيين كرد. طبري به نقلي ديگر اين گروه را از اشراف عراق نام برده و چنين برمي‌شمرد: مالك بن حارث أشتر، ثابت بن قيس نخعي، كميل بن زياد نخعي، زيد بن صوحان عبدي، جندب بن زهير غامدي، جندب بن كعب أزدي، عروة بن جعد وعمرو بن حَمِق خُزاعي. 20 امير المؤمنين علي عليه السلام پيش از ورود به كوفه مردم آنجا را گرامي مي‌داشت و آنها را دوست‌دار خويش مي‌شمرد و حتي در اواخر حكومت و اندكي پيش از شهادت، با اين‌که از كوفيان دل‌آزرده بود، آنها را از همه مسلمانان برتر و برگزيده‌تر مي‌خواند. 21 البته بي‌وفايي‌ها و عهدشكني‌هاي فراوان مردم كوفه آن‌قدر مشهور است كه اين مدح و ستايش‌ها را بي‌رنگ كرده است. عتاب‌ها و نارضايتي امير مؤمنان عليه السلام از مردم كوفه، به خصوص پس از جنگ نهروان، به دليل همين روحيه مردم كوفه است. بسياري از اين نامردمي‌ها و عتاب‌هاي امير مؤمنان عليه السلام در كتب تاريخي و روايي گرد آمده است. 22 از اين‌رو، اكثريت مردم كوفه را در اين زمان نمي‌توان شيعه علي ناميد و شيعيان آن حضرت بسيار اندك‌اند. به فرموده امام باقر عليه السلام در ميان ياران و بيعت كنندگان با امير مؤمنان عليه السلام تنها پنجاه نفر از آنها علي عليه السلام را به عنوان امام مي‌شناختند. 23 اين عده افرادي همچون عمار ياسر، حذيفة بن يمان، محمد بن أبي بكر، مالك أشتر، حجر بن عَديّ و ميثم تمّار بودند. بايد توجه داشت كه گرچه مذهب شيعه در کوفه پديد آمد و در آغاز يك حركت سياسي بود، اما اين مطلب منافاتي با آنچه شيعه از شواهد تاريخي درباره اصل نظريه امامت از زمان رسول خدا مطرح کرده و کساني از صحابه بدان معتقد بودند، ندارد. ريشه‌هاي تشيع اعتقادي از آغاز در ميان صحابه نزديك پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و ياران مخلص امير مؤمنان وجود داشته است. صحابه بزرگ با توجه به روايات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، علي بن ابي‌طالب عليه السلام را وصيّ رسول خدا و باب علم آن حضرت مي‌دانستند و اطاعت از ايشان را لازم مي‌شمردند. سلمان فارسي علي عليه السلام را صاحب «علم المنايا و علم الوصايا» دانسته 24 و گفته است: با رسول خدا بيعت كرديم كه خيرخواه مسلمانان باشيم و علي بن ابي‌طالب را امام و ولي خود قرار دهيم. 25 أبوذر پيروي از آن حضرت را لازم شمرده است. 26 عمار ياسر در جنگ صفين و در مناظره با عمرو بن عاص، حديث غدير را يادآوري كرده است 27 . أبو سعيد خدري ولايت علي بن ابي‌طالب عليه السلام را واجبي دانسته كه مردم آن را ترك نمودند 28 . نظير چنين سخناني را از بسياري از صحابه مي‌توان ديد 29 .
علاوه بر اين، ياران مخلص امير مؤمنان چون مالك اشتر نيز به وصايت و امامت آن حضرت تصريح كرده‌اند. مالك در سخنان خود در هنگام بيعت با امير مؤمنان علي عليه السلام ايشان را «وصيّ الأوصياء و وارث علم الأنبياء» خوانده است 30 . صعصعه، از آن حضرت به «الوليّ التقيّ الجواد ...» 31 ياد كرده و سوده همداني، از زنان شجاع قبيله همدان، عبارات «الإمام، أخو النبيّ، علم الهدي و منارة الإيمان» 32 را در وصف ايشان به كار برده است. از سوي ديگر، بيشتر ياران امير مؤمنان در كوفه بودند و مي‌توان دريافت كه ريشه‌هاي تشيع اعتقادي در كوفه از آغاز و پيش از اقامت علي عليه السلام وجود داشته است، ولي اين نهال سال‌ها بعد به درخت تنومند شيعه تبديل شد.

بيداري مردم كوفه پس از شهادت امام حسين عليه السلام

در زمان امام حسن عليه السلام شيعيان آن حضرت همچنان گروهي معترض بودند كه حكومت امام علي عليه السلام را پذيرفته و با گرايش عثماني مخالف بودند، اما هنوز دو خليفه نخست را بر ديگر صحابه تفضيل مي دادند. ابن‌شوذب از ليث ‌بن أبي سليم (ت 143 ق) نقل مي كند كه وي گفت: شيعيان نخستين را در كوفه درك كردم و آنان هيچ كس را بر أبوبكر و عمر تفضيل نمي‌دادند. 33 معاويه پس از صلح با امام حسن عليه السلام زياد بن سميه را به حكومت كوفه گماشت. زياد كه شيعيان را خوب مي‌شناخت، آنها را تحت نظر قرار مي‌داد يا به قتل مي‌رسانيد. در همين زمان «حُجر بن عَديّ» و يارانش به سبب سرباز زدن از لعن علي بن ابي‌طالب عليه السلام و خروج بر حاكم مسلمانان به شهادت رسيدند و پس از آن شعار «لا صلاة إلا بلعن أبي تراب» بر همه جا سايه افكند 34. امام حسن عليه السلام در اين زمان براي حفظ خون شيعيان دست به حركت نزدند و در جواب آنها كه به صلح معترض بودند، فرمود: ... فصالحت بقياً علي شيعتنا خاصّة من القتل. 35 شيعيان خالص در اين زمان بسيار اندك بودند و ديگر اطرافيان تنها تمايلات علوي داشتند 36 . حتي عده‌اي از همين اطرافيان بودند كه بر امام حمله برده و ايشان را مجروح كردند و پس از اين‌که امام براي مداوا در منزل سعد بن مسعود، عموي مختار ثقفي، اقامت كرد، مختار از عموي خود خواست تا امام را به معاويه تسليم كند تا خراج جوخي را به دست آورد، ولي سعد وي را به شدت سرزنش كرد و گفت: قبح الله رأيك، أنا عامل أبيه وقد ائتمنني وشرّفني، وهبني بلاء أبيه، ءأنسى رسول الله ولا أحفظه في ابن ابنته وحبيبته. 37 اين نقل نشان مي‌دهد كه شيعياني چون سعد بن مسعود همچنان به وفاداري خود پايبند بودند. برخي قبايل شيعي كوفي نيز بر پيمان خود با علي عليه السلام پايبند بودند و امام حسن عليه السلام در هنگام مجروح شدن آنان را فرا خواند: أين ربيعة و همدان. 38 پس از شهادت امام حسن عليه السلام شيعيان كوفه نامه تسليتي به امام حسين عليه السلام نوشتند. در آن نامه آمده بود كه درگذشت امام از يكسو براي تمامي امت و از سوي ديگر براي تو و «هذه الشيعة خاصّة» مصيبت است. آنان در اين نامه با القاب «ابن‌الوصيّ»، «علم الهدي» و «نور البلاد» از امام مجتبي عليه السلام ياد كرده‌اند 39 . تعبيرات موجود در اين نامه، همانند برخي عبارات در سخنان صحابه و ياران مخلص امام علي عليه السلام است كه پيش از اين از آن سخن رفت و گوياي نوعي تشيع اعتقادي است، ولي اين‌که دقيقاً آنان از اين الفاظ چه چيزي مي‌فهميدند، به درستي مشخص نيست؛ زيرا تفكر شيعي به عنوان نهادي اعتقادي و حقوقي تنها از زمان امام باقر عليه السلام به منصه ظهور رسيد. آنچه مي‌توان به عنوان عقايد شيعه از دوران امام علي عليه السلام تا زمان امام سجاد عليه السلام در نظر گرفت، بيشتر مربوط به مخالفت‌هاي سياسي با گرايش عثماني است. در واقع، هر چه بيشتر از شهادت امام علي عليه السلام مي‌گذشت، مردم كوفه بيشتر از گرايش عثماني متنفر مي‌شدند و تحت تأثير امامان و ياران نزديك آنها، «علويّ الرأي» مي‌شدند. مخالفت با عثمان و بد نامي وي در اين شهر از همان عصر امام علي عليه السلام تا به اندازه‌اي بود كه به نقل جرير بن عبدالحميد از مغيره، عديّ بن حاتم، جرير بن عبدالله بجلي و حنظله كاتب كوفه را ترك كردند و گفتند: در شهري كه رسماً به عثمان دشنام مي‌دهند نخواهيم ماند. 40 در اين باره كه چرا كوفيان امام حسين عليه السلام را در كربلا تنها گذاشتند، علل مختلفي بيان شده است. شايد مهم‌ترين علت همان ترسي است كه فرزدق شاعر در جواب امام حسين عليه السلام در راه كوفه به آن حضرت عرض كرد و گفت: يابن رسول الله إنّ قلوب النّاس معك و سيوفهم عليك ... . 41
از اين‌رو، امام حسين عليه السلام حتي در آخرين سخنانش آنان را شيعه ابوسفيان خواند: يا شيعة آل أبي سفيان! إن لم يكن لكم دين ولا تخافون المعاد فكونوا أحراراً في دنياكم. 42 تنها پس از شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش ـ كه بيشتر اين عده نيز كوفي بودند، از جمله: حبيب بن مظاهر، زهير بن قين، عمرو بن خالد صيداوي، مجمع العائذي و فرزندش، جنادة بن حارث سلماني، نافع بن هلال، عمرو بن قرضة بن كعب أنصاري، يزيدبن مهاصر، عبدالله بن عمير كلبي و... بود كه شيعيان كوفه به خود آمدند. در اين هنگام شيعه رسماً اعلام موجوديت كرد و در منزل سليمان بن صُرَد خُزاعي جمع شدند و او را به عنوان رهبر قيام برگزيدند. در كتب تاريخي از وي با عنوان «شيخ الشيعة» 43 ياد شده است و اين نشان‌دهنده خاص شدن اين اسم براي شيعيان است. در زمان امام سجاد عليه السلام اغلب شيعيان در مكه و مدينه بودند و كوفه كه مركز گرايش‌هاي شيعي بود، از طرف حاكمان به شدت مورد حمله قرار مي‌گرفت و عدّه اندكي از شيعيان باقي مانده در اين شهر جرأت ابراز وجود نداشتند. در اين زمان با پديد آمدن نهضت توابين و نهضت مختار انحرافاتي در عقايد شيعيان به وجود آمد و فرقه كيسانيه از مسير تشيع جدا شد. امام سجاد عليه غلات موضع‌گيري كردند و اين نشان دهنده وجود انحراف در ميان شيعيان عراق است. ايشان خطاب به گروهي از مردم عراق فرمودند: أحبّونا حبّ الإسلام و لا ترفعونا فوق حدّنا. 44 همچنين أبو خالد كابلي، از ياران نزديك امام سجاد عليه السلام، از آن حضرت نقل مي‌كند: إنّ قوماً من شيعتنا سيحبّونا حتى يقولوا فينا ما قالت اليهود في عزير وما قالت النصارى في عيسى بن مريم، فلاهم منا ولا نحن منهم. 45 اولين قدم‌هاي فقهي شيعه در اين زمان و توسط اين امام بزرگوار برداشته شد. امام سجاد عليه السلام جمله «حيّ علي خير العمل» را در أذان مي‌آورد و وقتي مورد اعتراض قرار گرفت، فرمود: هو الأذان الأوّل. 46

شکل‌گيري نخستين مکتب حديثي شيعه

آغاز شکل‌گيري اولين مکتب حديثي شيعه را نمي‌توان به تاريخ ورود اميرالمؤمنين على عليه السلام به كوفه بازگرداند، زيرا در اين دوران، گرچه سخنان پربار اميرالمؤمنين و موضع‌گيري‌هاي آن حضرت در مسائل مختلف پيش روي كوفيان بود، اما آنان به آن حضرت مانند ديگر صحابه پيامبر مي‌نگريستند و حتي گاه نظريات صحابي مانند ابن‌مسعود را بر نظر ايشان ترجيح مي‌دانند. مردم كوفه محبّ علي عليه السلام بودند، اما اين محبت اغلب از قلب‌ها فراتر نمي‌رفت. از سوي ديگر، عده‌اي از ياران مخلص آن حضرت حركت حديثي خود را سال‌ها پيش از ورود اميرالمؤمنين به كوفه آغاز كرده بودند. اين عده اندك سخنان ايشان را همچون درّ گرانبها مي‌دانستند و به گردآوري آن مشغول بودند. در واقع، تشکيل نهاد نظام‌مند و عقيدتي در شيعه سيري تدريجي را طي کرده است. حرکتي که از پيش از ورود اميرمؤمنان عليه السلام به کوفه آغاز شد و در دوران امام باقر عليه السلام به ثمر نشست. اين حرکت هم‌زمان با دوران حکومت امويان است که از بعد بيروني دوران تلخ شيعه محسوب مي‌شود ـ با مجبور شدن امام حسن عليه السلام به صلح با معاويه و با شهادت امام حسين عليه السلام در سال 61 ق، و با مصيبت‌ها و رنج‌هايي كه شيعيان در زندان‌ها و قتلگاه‌هاي حاكمان خونريزي همچون ابن‌زياد و حجاج متحمل مي‌شدند. امويان در برابر علويون سياستي بي‌رحمانه داشتند، و از اين‌رو، علويون همواره يا در حال قيام بودند و يا انديشه آن را در سر مي‌پروراندند. 47 اما، جنبش‌هاي برخاسته از شيعه (توابين) يا در سايه شعار انتقام خون حسين عليه السلام نيز توفيق چنداني حاصل نمي‌كردند. از سوي ديگر و از ديدگاه دروني در زماني هستيم كه هنوز بنيان اعتقادي شيعه، به معناي امامت و رهبري ديني، شكل نگرفته است. در اين دوران، شيعيان كوفه، بيش از آن‌که با اين مفاهيم آشنا باشند، در اميد پايان روزهاي تلخ سختي‌ها هستند و آرزوي رجعت علي عليه السلام و حسين عليه السلام را در دل دارند يا منتظر منتقم خون او هستند. درباره انتشار فرهنگ اهل‌بيت عليهم السلام در اين دوران، اطلاعات ما نسبتاً اندك است، زيرا عوامل مختلف در اين جريان دست‌اندركار بوده، كه مهم‌ترين آنها را بايد در تعقيب و شكنجه و آزار شيعيان دانست. به علاوه حكومت اموي خود علاقه‌اي به مسائل علمي نشان نمي‌داد، با ملاحظه تمامي اين مشكلات، باز هيچ‌گاه رابطه شيعيان با امامت قطع نشد، بلكه شواهد انكارناپذيري بر رشد و توسعه آن در دست است. به گفته ابومخنف: پس از شهادت امام حسن عليه السلام چهل هزار نفر از مردم كوفه، نامه تسليتي به امام حسين عليه السلام نوشتند. كه خود بيانگر اين رابطه عميق و گسترده است. شهادت حجربن عدي و يارانش به دستور معاويه، و همچنين شهادت و زنداني شدن صدها نفر از شيعيان به دست زياد بن ابيه و فرزندش، عبيدالله، و نيز سنگباران شدن زياد در اولين سخنراني بر فراز منبر مسجد كه در همان جلسه دست هشتاد نفر را بريد! و آن همه ظلم حجاج بن يوسف بر سر شيعيان، به طوري كه مردم از ترس نمي‌توانستند نام اهل‌بيت را براي فرزندانشان انتخاب كنند 48، همگي حاكي از شيوع فرهنگ اصيل اهل‌بيت عليهم السلام در ميان مردم كوفه است.
به هر حال، در اين زمان هنوز شيعه داراي مکتبي مشخص و متمايز در علم و فرهنگ نيست، و نمي‌توان مکتب يا روشي خاص در تفسير، فقه، و ديگر علوم اسلامي براي آنان در نظر گرفت. اساساً به جز در فقه که شيعيان از عهد صادقين عليهما السلام روشي متفاوت با اهل‌سنت در پيش گرفتند ـ در علومي همچون قرائت، ادبيات، تاريخ و... شيعه و اهل‌سنت در کوفه بسيار به هم نزديک بودند. همچنين، گرچه در دوران امامت ائمه بعدي، بويژه امام سجاد عليه السلام و توسط آن حضرت گام‌هايي در نظام فقهي و حقوقي شيعه برداشته شد، اما در اين زمان هنوز شيعيان با فرهنگ اهل‌بيت عليهم السلام و نياز به پيروي از آنان در مسائل ديني آشنا نبودند. شايد اولين گزارش مربوط به تشكيل نظامي فقهي و پيروي از دستورات امام در اين زمينه، نامه‌اي است از هشام بن عبد الملك به يوسف بن عمر، والي کوفه، درباره زيدبن على که در اين نامه آمده است: از علاقه و محبت مردم كوفه به اين خاندان آگاهي داري و مي‌داني که آنان را در جايگاه خود قرار نمي‌دهند، زيرا کوفيان اطاعت اين خاندان را بر خود فرض مي‌دانند و شرائع ديني خود را از آنان مي‌گيرند و گمان مي‌کنند آنها به همه هستي علم دارند... . 49 همچنين در روايتي از امام صادق عليه السلام كه كليني و كشي( نقل كرده‌اند، تصريح شده است كه شيعيان تا پيش از امام باقر عليه السلام، بجز آنچه از اهل‌سنت فرا گرفته بودند، چيزي از حلال وحرام نمي‌دانستند، تا اين‌که امام باقر عليه السلام باب علم را براي آنها گشود و امور را بيان كرد، و از آن به بعد، ديگران در مشكلات ديني خود نيازمند شيعيان بودند... 50 از اين روايت بر مي‌آيد كه شيعيان تا زمان امام باقر عليه السلام تعاليم فقهي و عملي مخصوص به خود نداشتند و از فقه رايج اهل‌سنت پيروي مي‌كردند. اغلب مردم كوفه، حتي در زمان امام صادق عليه السلام و پس از آن، از نظريات فقهي أبو حنيفه، سفيان ثوري و ابن أبي ليلي پيروي مي‌كردند. 51 به هرحال، اولين گام‌هاي تشکيل مکتب حديثي مستقل در شيعه، به معناي پيروي از نظر و عمل امام، در زمان صادقين عليهما السلام برداشته شد. موقعيت علمي اين دو امام بزرگوار سبب مي‌شد تا بسياري از علماي شيعه و اهل‌سنت در محضر آنها حضور داشته باشند و از آنان حديث اخذ کنند. در اين ميان، مردم كوفه شيفته اهل‌بيت عليهم السلام بودند. درباره علاقه كوفيان به امام باقر عليهم السلام از هشام بن عبدالملك نقل شده است كه مي‌گفت: اين مرد (امام باقر عليه السلام) پيامبر كوفه است. 52 اين نقل نشان مي‌دهد كه مردم كوفه در اين زمان امام باقر عليه السلام را پيشواي ديني و راهنماي خود در تشريع مي‌دانستند. همچنين نقل شده است كه وي تعبير «المفتون به أهل العراق» را براي آن حضرت به كار مي‌برده است. 53 در برخي نقل‌ها نيز تعبير «إمام أهل العراق» براي آن حضرت به كار رفته است 54 . «مفتون»، شيفتگي و علاقه فراوان را مي‌رساند و «إمام» به معناي علم فراوان و پيشوايي در امور ديني است و براي پيشوايان مذهبي به كار رفته است. 55 در اين زمان، برخي از شيعيان كوفه خواستار قيام عليه حكومت بودند، اما اين امر به دليل فشار حكومت و عدم شرايط لازم براي قيام ممكن نبود. البته عدم پذيرش اين دعوت‌ها دليل مهم‌تري نيز داشت، و آن سوابق تاريخي غيرقابل اعتماد مردم كوفه بود. از بريد عجلي نقل شده است كه گفت: به امام باقر عليه السلام گفتند: اصحاب ما در كوفه بسيارند، اگر به آنها امر كنيد از شما پيروي خواهند كرد. امام فرمود: آيا مي‌توانيد از جيب برادرتان آنچه نياز داريد برداريد، گفتند: نه، امام پاسخ داد: آنها نسبت به خونشان بخيل‌تر هستند. 56

امامت امام صادق عليه السلام (83 ـ 148 ق)

امامت ششمين امام شيعه در حدّ فاصل به وجود آمدن فرقه‌هاي مختلف شيعه ـ كه اغلب ريشه در عـراق و بـويـژه كـوفه داشت ـ واقع شد و امام وظيفه مهم صيانت شيعيان از انحرافات را در رأس برنامه‌هاي خويش قرار داد. در اين زمان بيشترين شيعيان در كوفه بوده‌اند. كثرت عجيب راويان كوفي از امام صادق عليه السلام شاهدي بر اين مطلب است. در كتاب رجال الطوسي گاه ده‌ها راوي پشت سر هم قرار دارند كه وصف مشترك آنها «كوفي» بودن است. امام باقر و امام صادق عليه السلام در مدينه بوده و شيعيان كوفه براي ديدار با امام خود به مدينه سفر مي‌كرده‌اند. بهترين موقعيت براي اين ديدارها مراسم حجّ بوده است و همه ساله در موسم حجّ بسياري از شيعيان با ائمه عليهم السلام ملاقات كرده و مسائل خود را مطرح مي‌نمودند! چنان‌که امام رضا عليه السلام نقل أخبار ائمه عليهم السلام به ديگر شهرها را از فوايد حجّ دانسته‌اند. 57 هشام بن حکم مي‌گويد: در مني از امام صادق عليه السلام پانصد سؤال پرسيدم و گفتم آنان چنين مي‌گويند و امام در مورد هر مسئله مي‌فرمودند: تو هم اين‌گونه پاسخ بده. 58 علاوه بر آن، امام صادق عليه السلام به دلايلي مدتي كوتاه در عراق به سر برده‌اند. اين جابه‌جايي از مدينه به كوفه يا هاشميه (شهر بنا شده در نزديكي كوفه به دست سفّاح عباسي 59 ) در زمان منصور عباسي و احتمالاً بيش از يك بار بوده است. 60 به احتمال قوي، يكي از مهم‌ترين نتايج اين سفرها ارتباط با شيعيان كوفه و پاسخ به سؤالات و مشكلات آنان بوده است؛ مثلاً أبان بن تغلب در اين سفر همراه امام بوده و آن حضرت محل قبر اميرالمؤمنين علي عليه السلام را به وي نشان داده است. 61 و در يكي از همين سفرها به حيره بوده است كه ابوحنيفه، به دستور منصور و براي تحقير امام، نزد آن حضرت آمده و چهل سؤال دشوار مطرح كرده، و امام همه سؤالات را به شكل: أنتم تقولون فيها كذا و كذا وأهل المدينة يقولون كذا و نحن نقول كذا فربما تابعنا و ربما تابع أهل المدينة و ربما خالفنا جميعا. پاسخ داده‌اند. و پس از اين مناظره بود كه ابوحنيفه مي‌گفت: ما رأيت أحداً أفقه من جعفر بن محمد. 62 در اين زمان شيعه داراي نهاد اعتقادي ـ فقهي مشخّص بود، به طوري كه مردم عراق ايشان را به عنوان امام پذيرفته و زكات خود را به آن حضرت مي‌دادند و يكي از دلايلي كه در سال 147 ق، منصور عباسي را وادار كرد امام صادق عليه السلام را به دربار خلافت آورد، همين مطلب بود. 63 تأثير امام صادق عليه السلام بر مذهب و عقايد شيعه آن‌قدر آشکار است که مذهب شيعه به جهت انتساب به ايشان جعفري خوانده مي‌شود و نيازي به بحث از آن نيست، اما آنچه در اينجا شايان ذکر است، دسته‌بندي‌هايي است که در اين زمان در ميان شيعيان کوفه به وجود آمده بود، و ائمه عليهم السلام را دچار مشکلات فراوان مي‌کرد و تشخيص درستي روايات صادقين عليهما السلام را در اعصار بعدي با سختي‌هاي بسيار مواجه نمود.

دسته‌بندي‌هاي راويان شيعه

شناخت شاخه‌ها و دسته‌بندي راويان شيعه، و افكار و معتقدات هر دسته، در جهت شناخت فضاي صدور و زمينه‌هاي پيدايش روايات شيعي، و علل تضعيف برخي راويان بزرگ، و مهم‌تر از همه در تشخيص روايات صحيح از سقيم، اهميت به سزايي دارد. با وجود اين، در ميان كتب فراواني كه درباره پيدايش تشيع و سير تاريخي آن پديد آمده، هيچ اشاره‌اي به اين مبحث نمي‌يابيم. تنها، استاد محقق دكتر سيدحسين مدرسي در برخي كتب خويش، 64 به صورت پراكنده، به برخي از شاخه‌هاي موجود از دوران امويان اشاره كرده و برخي از اعتقادات آنان را برشمرده‌اند. ما با حفظ امانت از ايشان، و افزودن شاخه‌ها و عناوين نو، و نيز مصاديق جديد و بعضي استدلالات لازم، به شاخه‌هاي شيعه در دوران امام باقر و امام صادق عليه السلام اشاره مي‌كنيم.
به نظر مي‌رسد در عصر صادقين عليهما السلام حداقل پنج شاخه فكري در ميان راويان شيعه وجود داشت كه آنها را به ترتيب سير تاريخي بررسي خواهيم كرد:

1. شيعه سياسي و مردمي

گرچه تشيع در قالب حركتي ضد عثمان آغاز شد، اما دامنه اعتراضات به تدريج به دو خليفه نخست نيز كشيده شد. اكنون بسياري از شيعيان (عمدتاً در کوفه) به اين باور مي‌رسند كه تاريخ بلافاصله پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دچار نوعي انحراف شد. در اين نگاه خلافت عثمان و پس از آن حكومت بني اميه چيزي جز نتيجه منطقي همان انحراف نخستين نبوده است. در خبري از ابو حنيفه نقل شده است كه وي به امام صادق عليه السلام اظهار كرد: بيش از ده هزار نفر از مردم كوفه اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را لعن مي كنند، اگر ممكن است آنان را از اين كار بازداريد و امام فرمود: آنها حرف مرا نمي‌پذيرند. 65 اين نقل نشان مي‌دهد كه در آن دوره هنوز بسياري از شيعيان مردمي كوفه به لزوم اطاعت از امام آشنا نبودند. البته، موضع امام باقر عليه السلام در قبال مسأله دو خليفه اول به درستي مشخص نيست. ابن‌سعد به نقل از جابر روايت مي‌كند كه امام باقر عليه السلام سبّ دو خليفه اول را شيوه اهل‌بيت عليهم السلام نمي‌دانست و دوستي و استغفار براي آنان را توصيه مي‌فرمود. 66 مزي و ذهبي نيز رواياتي با مضامين مشابه نقل كرده‌اند. 67 برخي از كوفيان معتقد بودند كه امام باقر عليه السلام رأي حقيقي خود را در اين‌باره پنهان مي‌كرد. 68 از سوي ديگر، رواياتي از آن حضرت در مقابل روايات اهل‌سنت وارد شده و علامه مجلسي بيشتر اين روايات را نقل كرده است. 69 برخي شيعيان تقيه را در اين موارد براي ائمه عليهم السلام جايز نمي‌دانند و اين گونه روايات را كذب و جعل مي‌دانند. 70 كتاب سليم بن قيس كهن‌ترين كتاب شيعي است كه از اين روزگار به دست ما رسيده است. گرچه درباره اين كتاب سخن بسيار است و در آن بسيار دست رفته است، اما هسته اصلي كتاب به مقدار زيادي در تحرير فعلي آن باقي مانده، و به يقين، از دوره هشام بن عبدالملك (حكومت 105ـ 125ق) و مربوط به سال‌هاي پاياني حكومت اوست. روايات جابر جعفي محدث سرشناس كوفي در اواخر دوره اموي نيز مي‌تواند به عنوان گزارشي از عقايد و گفتمان اين مكتب شيعيان كوفه در آن زمان تلقي شود. وي از جمله كساني است كه به عقيده رجعت متهم شده، و علي عليه السلام را «دابة الارض» مي‌دانسته است. 71 اعتقاد به دابة الارض بخشي از عقيده به رجعت است كه وي و بسياري ديگر بدين سبب به رجعت متهم شده‌اند. جابر معتقد بود كه پنجاه هزار حديث مي‌داند كه براي احدي نقل نكرده است و به اين دليل و نيز اعتقاد به رجعت، وثاقت وي مورد اختلاف رجاليون اهل‌سنت است. 72
عقيده به رجعت، يعني اين انديشه كه امام علي و اولاد مظلومشان روزي باز خواهند گشت و از دشمنانشان انتقام خواهند گرفت ـ و سوابق مشابهي در تفكرات قبل از اسلام و در باورهاي فرقه كيسانيه نيز داشت ـ در اين زمان در تفكرات شيعي وجود داشته است. پيش از اين زمان، اين عقيده به رشيد هجري نسبت داده شده است. حبيب بن صهبان نقل مي‌كند كه رشيد هجري به علي عليه السلام گفت: شهادت مي‌دهم كه تو دابة الارض هستي و علي عليه السلام او را به سختي نكوهش كرد. 73 تبراي از خلفاي پيش از امام علي عليه السلام از ويژگي‌هاي عمده اين شاخه از تشيع كوفي است كه در روايات جابر جعفي نيز ديده مي‌شود و وي به شتم اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم متهم شده است. 74 گرچه رواياتي هم از وي نقل شده كه خلاف آن را ثابت مي‌كند، ولي اين روايات عمدتاً عليه شيعه و براي تضعيف مواضع و احتجاجات آنان جعل شده است، نه آن‌که جابر را تبرئه كند 75 . نقل‌هاي زيادي نيز از جابر درباره انديشه مهدويت وجود دارد كه بازتاب آمال و آرزوهاي جامعه شيعه در اواخر دوره اموي، براي بازگشت اوضاع به نفع خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است. در برخي روايات از فردي به نام «قائم» ـ كه انتقام گيرنده شيعيان از خاندان اموي است ـ نام برده شده، و حتي گاهي اين منتقم امام باقر عليه السلام خوانده شده است. 76 به طور كلي، عقايد شاخه مردمي تشيع كوفي در اواخر دوره اموي به شكل زير است: 1. تأكيد بر دوستي علي عليه السلام و فرزندان ايشان با جهت گيري به سمت شاخه حسيني، 2. تبرّي از خلفاي پيش از امام علي عليه السلام و طبعاًَ از عثمانيه، 3. انتظار بازگشت و تغيير اوضاع به نفع خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه در عقايد رجعت و مهدويت ظهور مي‌كرد، 4. طرز تفكر ساده و بدون پيچيدگي‌هاي كلامي در مباحث، 5. تعداد امامان ستمگر هنوز از دوازده نفر، كه اعتقاد كوفيان بود، تجاوز نكرده بود. اين دوازده نفر عبارت بودند از: دو خليفه اول، عثمان، معاويه، فرزندش يزيد، و هفت نفر از نسل حكم بن أبي العاص كه اولين آنها مروان بود. 77 6. هنوز عقيده‌اي كه امامان را پس از انبيا برتر مي‌داند، شكل نگرفته بود و گفته مي‌شد كه سروران بهشت از اولاد عبدالمطلب عبارت‌اند از : پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، علي عليه السلام، برادرش جعفر، عمويش حمزه، حسن و حسين عليه السلام، فاطمه عليها السلام، و مهدي(. 78

2. شاخه معتدل فقيهان

شاخه ديگر در اين زمان گروهي از برجسته‌ترين دانشمندان فقيه شيعه بودند كه ديدگاهي معتدل و محتاط با قضايا داشتند و در متن داد و ستد فرهنگي و علمي آن روزگار حضور پيدا مي‌كردند 79 . اينان، در شيعه يا اهل‌سنت، به دروغ يا غلو در عقايدشان متهم نشده‌اند و تنها به تشيع آنها تصريح شده است.
راوي بزرگ شيعه، أبان بن تغلب (م141ق) را مي‌توان نماينده اين شاخه از تشيع دانست. وي چنان شأن و منزلتي در ميان شيعه و اهل‌سنت داشت كه وقتي وارد مدينه مي شد، حلقه‌هاي درسي به دور او گرد مي‌‌آمدند و ستوني كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر آن تكيه مي‌زدند، براي نشستن او خالي مي شد. 80 اين امر نشان‌دهنده تعامل گسترده أبان با راويان و محدثان اهل‌سنت است. أبان دانشمندي است كه در همه رشته‌هاي علوم اسلامي از قبيل قرائت، فقه، لغت، نحو و ... سمت استادي داشته است و نماينده شيعيان آن زمان به شمار مي رفت. دانشمندان اهل‌سنت نيز روايات أبان را پذيرفته‌اند و اذعان دارند كه وي اهل غلو نبود و بدعتي در دين ايجاد نكرد، زيرا متعرض شيخين نمي‌شد، بلكه تنها علي عليه السلام را برتر از آن دو مي‌دانست 81 . از ديگر راويان شيعي متعلق به جامعه معتدل شيعي در اواخر دوره اموي مي‌توان به ابن أبي يعفور عبدي (م131ق) اشاره كرد. از همان زمان حضور امامان، در جامعه شيعي گرايش‌هايى وجود داشته كه با طرز تفكر و اعتقاد سنتى شيعه در مورد امامان خويش مخالفت داشته است. بسياري از شيعيان براى امامان تنها نوعى مرجعيت علمى قائل بوده و با نسبت دادن صفات فوق بشري به ائمه عليهم السلام مخالف بودند. 82آنها امامان را «علماء أبرار» (دانشمنداني پرهيزگار) مي‌دانستند، ولي اطاعت از امام را به عنوان امام و رهبر اسلام لازم مي دانستند و فرمانبردار محض ائمه عليهم السلام بودند. ابن أبي‌يعفور از مهم‌ترين اين افراد و از نزديكترين ياران امام صادق عليه السلام بود كه در لسان آن حضرت با توصيفات نادري ستايش شده است. زيد شحام از آن حضرت نقل كرده است كه فرمود: هيچ كس را نيافتم كه حرف مرا بپذيرد و امر مرا اطاعت كند و در مسير اجدادم گام بردارد، مگر اين دو مرد: عبدالله بن أبي يعفور و حمران بن أعين. خدا آنان رحمت كند كه شيعيان مؤمن و خالص ما هستند و نام آنها نزد ما، در كتاب اصحاب يمين كه خدا به پيامبرش داد، آمده است. 83 در مناظره‌اي كه ميان او و معلي بن خنيس در گرفت، معلي گفت: اوصيا پيامبرند، و ابن أبي يعفور آنان را با عنوان «علماي ابرار اتقيا» خواند. امام صادق عليه السلام در تأييد وي از كساني كه ائمه عليهم السلام را پيامبر مي‌دانند، برائت جست. 84اشعري از فرقه‌اي به نام «يعفوريه» نام برده است كه بر خلاف غلات منكران امامت را كافر نمي‌شمردند. 85مرحوم بحرالعلوم در رجال خود از شهيد ثاني نقل مي‌كند كه بسياري از اصحاب ائمه عليهم السلام و شيعيان متقدم آنها را تنها علماي ابرار مي‌دانستند و حتي قايل به عصمت آنان هم نبودند، و با اين حال، ائمه عليهم السلام آنان را مؤمن و عادل مي‌دانستند. 86 نظرى كه برخى متكلمان شيعى دوره‌هاى بعد نيز؛ از جمله ابوجعفر محمد بن قبه رازى از دانشمندان و متكلمان مورد احترام شيعى در قرن چهارم ـ كه رئيس و بزرگ شيعه در زمان خود بوده و آراي او مورد توجه و استناد دانشمندان شيعى پس از وى بوده است، 87 از آن پشتيبانى كرده‌اند. وي امامان را تنها دانشمندان و بندگانى صالح، و عالم به قرآن و سنت مى دانسته و منكر دانايى آنان به غيب بود. 88 با اين وجود، مشى عقيدتى او مورد تحسين جامعه علمى شيعه در آن ادوار قرار داشت.89 گويا نوبختيان نيز در برخي امور مربوط به ائمه عليهم السلام همچون: معرفت امام به همه زبان‌ها، علم غيب و علم به ضماير مردم، و معجزات امام، نظريات موافقي با شيعيان عصر خويش نداشته‌اند. 90 گروهى از اصحاب امامان حتى معتقد بودند كه آنان در مسائل فقهى مانند ساير فقهاي آن اعصار به اجتهاد آزاد شخصى (رأى) يا قياس عمل مى كنند و اين نظر نيز مورد پشتيبانى و قبول گروهى از محدثان قم بود. 91 اما در زمان شيخ مفيد تنها اقليتي از علماي شيعه عصمت ائمه عليهم السلام را انكار مي‌كردند 92 و بحرالعلوم تنزيه مخالفان عصمت را تنها مخصوص به آن زمان مي‌‌داند و در دوران بعدي جايز نمي‌شمارد. 93 برخي ديگر از مهم‌ترين اعضاي اين گروه را مي‌توان چنين برشمرد: بريد بن معاويه عجلي، زرارة بن أعين، أبوبصير ليث بن بَختري مرادي، أبوبصير يحيي بن قاسم أسدي، محمدبن مسلم، حمران بن أعين، جميل بن دراج، أبان بن عثمان، حمادبن عيسى، حمادبن عثمان، عبدالله بن بكير شيبانى، عبدالله بن مسكان، و معاوية بن عمار دُهني. بسياري از اين عده جزو اصحاب اجماع هستند كه بر علم و فقاهت آنان تصريح شده است، 94 و چهار نفر از اين عده از شيعيان مورد علاقه امام صادق عليه السلام بودند؛ يعني: بريد، زراره، أبو بصير 95 و محمد بن مسلم، كه آن حضرت اين چهار نفر را با تعبيراتي چون: زنده‌كننده ياد اهل‌بيت عليهم السلام، حافظان دين، امينان پدرم ( و سابقين ياد مي‌كرد. 96 حتي اخباري از اين زمان دربارة اختلافات ميان غلات و شيعيان مورد علاقه امام صادق عليه السلام وجود دارد و شيعيان غالي آن دوره ـ كه متمثل در ابوالخطاب و پيروانش بودند ـ از اين چهار نفر نفرت داشتد، تا آنجا كه جميل بن درّاج مي‌گويد: ما اصحاب أبو الخطاب را از بغض آنها نسبت به اين چهار نفر مي‌شناختيم 97. چنان‌كه در اسناد روايت ذمّ زراره، محمدبن مسلم، و ابو بصير تأمل كنيم، درمي‌يابيم كه بسياري از اسناد اين روايات از طريق جبرئيل بن احمد از محمدبن عيسي بن عبيد يقطيني نقل شده 98 ، كه اولي مجهول، و محمد بن عيسي توسط شيخ تضعيف، و در زمره كساني كه از غلات خوانده شده‌اند، قرار گرفته است 99 . مرحوم خويي( نيز در اين موارد به مجهول بودن جبرئيل، و ضعف اسناد اين روايات توجه داده است. 100همچنين محمدبن بحر رهني نرماشيري در اين اسناد است كه خود كشي به غالي بودن وي تصريح كرده است 101. از سيره ائمه عليهم السلام به دست مي‌آيد كه آنها در مسائل فقهى آنان به صراحت وظيفه خود را بيان اصول و قواعد كلى دانسته و تفريع و استنتاج احكام جزئى را به عهده پيروان خويش گذارده اند 102 و اين افراد كساني بودند كه قدرت تميز بين اخبار درست و نادرست را داشتند و مرجع راويان شيعه و بر طرف كننده شبهات و اختلافات آنان به حساب مى آمدند. امام صادق عليه السلام به فيض بن مختار دستور مى‌دهد آن‌گاه كه جوياى احاديث اهل‌بيت شدى، به زرارة بن اعين رجوع كن 103 . با توجه به اين گونه ارجاعات است كه عمر بن اذينه كتاب ارث خود را به تمامى بر زراره عرضه نمود و در نقل رواياتش از او اجازه گرفت. 104 ابن ابى عمير از شعيب عقرقوفى روايت مى‌كند كه به امام صادق عليه السلام عرض كردم: گاه به تحقيق درباره مسأله‌اى محتاج مى شويم و به شما دسترسى نيست، در اين گونه مواقع به چه كسي مراجعه كنيم؟ حضرت فرمود: بر تو باد به أبو بصير اسدى. 105همچنين روايت شده است كه محدث جليل‌القدر عبدالله بن ابى يعفور به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد: براى من امكان ندارد كه هميشه خدمت شما برسم و گاه بعضى از شيعيان نزد من مى آيند و از من سئوال‌هايى مى‌كنند كه جواب آنها را نمى‌دانم؛ در اين گونه موارد چه كنم؟ امام فرمود: به محمد بن مسلم مراجعه كن؛ او از پدرم حديث شنيده و نزد او داراى منزلت بوده است. 106

3. شاخه متكلمان شيعه

شاخه سوم در شيعيان آن زمان گروه متكلمان شيعه است. افرادي چون قيس ماصر، هشام بن حكم، مؤمن الطاق، هشام بن سالم، زرارة بن اعين، علي بن منصور كوفي (از شاگردان هشام)، و علي بن اسماعيل بن ميثم تمار كه نظريات و ديدگاه‌هاي دقيقى در مسائل كلامى از آنان نقل شده است. بنابر آنچه از روايات مذهبى به دست مى‌آيد امامان شيعه به تحريك و ايجاد زمينه تفكر تعقلى و استدلالى در ميان شيعيان خود علاقه فراوانى داشته‌اند و متكلمان شيعى زمان خود را، بويژه هشام بن حكم و مؤمن الطاق، به بحث‌هاى كلامى و عقيدتى، تشويق مي‌كردند، 107 و حتي روش مناظره را به آنها مي‌آموختند. 108
متكلمان نيز به تربيت شاگرداني براي مناظرات مذهبي در نسل‌هاي بعد همت مي‌گماشتند، چنان‌كه فضل بن شاذان خود را خلف محمد بن أبي عمير و صفوان بن يحيى مي‌ناميد و يونس بن عبدالرحمن را خلف هشام بن حكم براي مناظره با مخالفان مي دانست. 109 برخي از اين افراد، حتي پيش از پيدايش معتزله به بحث‌هاي كلامي مي‌پرداختند. قيس بن ماصر كوفي از متكلمان شيعه است كه قبل از تكوين معتزله، به دست امام سجاد عليه السلام تربيت شده است 110 . بحث‌هاى متكلمان شيعه اختصاصى به امامت نداشته و در همه مسائل جارى بوده است؛ چنانکه سه اثر از آثار هشام بر رد ارسطو و ثنويان و اصحاب طبايع بوده است. 111 متكلمان شيعي آن دوران در بناي پايه‌هاي اعتقادي شيعه نقش بسزايي داشتند و با مناظرات مذهبي موفق با مخالفان راه را براي تثبيت عقايد شيعي در نسل‌هاي بعدي فراهم كردند. هشام بن حكم كوفي از متكلمان بنام شيعه است كه بحث‌هاى كلامى را از امام صادق عليه السلام آموخته بود 112 . هشام از جوان‌ترين و در عين حال برجسته‌ترين متكلم دوران ائمه عليهم السلام بود كه با آراي دقيق و مناظرات موفقيت‌آميز خود تأثير زيادي بر جامعه شيعي زمان خود و زمان‌هاي بعد بر جاي نهاد؛ به طوري كه هارون‌الرشيد مي‌گفت: زبان هشام از هزار شمشير در جان مردم كارسازتر است. 113 وي از متكلمان حاذق، و بويژه در مبحث امامت ـ كه مهم‌ترين تفاوت شيعه با مخالفان است ـ استادي تام داشته و امام صادق عليه السلام وي را در مناظرات مربوط به امامت بر ديگران مقدم مي‌كرد. 114 ابن‌نديم قدرت وي را در كلام اين چنين وصف مي‌كند: هشام از متکلمان شيعه است. او باب کلام در موضوع امامت را باز نمود و با نظري عميق مذهب شيعه را جاني تازه بخشيد. 115 هشام بن حکم در بحث عصمت ائمه نظريات اساسي داشته و از بنيان‌گذاران اين مبحث در شيعه است؛ به طوري‌که محمدبن أبي عمير مي‌گويد: در طول هم‌نشيني با هشام از هيچ بحثي مانند مبحث عصمت ائمه از وي بهره نبردم. 116 هشام بن حکم در مناظره خود با ضرار امام را برترين مردم در علم و عصمت و شجاعت و سخا مي‌داند و معتقد است که امامت تا روز قيامت ادامه پيدا مي‌کند. 117 پس از هشام مبحث عصمت كامل‌تر شد و متكلمان به تفصيل از آن سخن گفتند و به بررسي ابعاد آن پرداختند. 118 عصمت ويژگي امام است و به گفته شيخ مفيد: عصمت تفضلي از خداي متعال براي کسي است که مي‌داند به عصمت پايبند مي‌ماند، ولي عصمت مانع از قدرت بر قبيح يا اجبار بر فعل حسن نيست. 119 از ديگر متكلمان بزرگ اين دوران، محمد بن علي بن نعمان معروف به صاحب الطاق (به دليل قرار داشتن دكان صرّافي وي در محله طاق المحامل كوفه)، و نيز مؤمن الطاق (در شيعه؛ نامي كه هشام بن حكم بر وي نهاد) و شيطان الطاق (در ميان سنيان) است. 120 وي از نوابغ روزگار خود در شعر 121 ، و در مباحث كلامي بسيار حاضر جواب بوده و حكايات و مناظرات وي با مخالفين در نوشته‌ها محفوظ است. او نيز، مانند هشام، در مباحث امامت خبره بوده و امام صادق عليه السلام وي را به مناظرات كلامي دستور مي‌داده است. 122 هشام بن سالم از ديگر شاگردان و اصحاب امام صادق عليه السلام است که به جهت تخصص در علم توحيد بيشتر در اين موضوع به بحث و مناظره پرداخته است. 123 او را مؤلف کتاب‌هايى از جمله کتابى درباره معراج دانسته اند. 124در اين زمان در ميان شيعيان گرايش‌هاى گوناگون كلامى وجود داشت و باعث درگيري‌هاى حادى مي‌شد كه شواهد آن در كتب رجال و حديث، بويژه رجال الكشي به وفور ديده مي‌شود و از نام كتاب‌هاي راويان در كتب فهرست‌نگاري نيز قابل استفاده است؛ مانند كتب هشام بن حكم در رد هشام بن سالم و مؤمن الطاق. 125اختلاف ميان هشام بن حكم و هشام بن سالم چندان جدي بود كه رؤساي شيعه مناظره‌اي ميان آن دو ترتيب دادند تا اختلافاتشان را حل كنند. با اين همه، هشام بن سالم ستايشگر دانش هشام بن حكم بوده است 126 . جالب آن است كه گاهى افراد يك گروه در تمامى اصول فكرى جز اصل پذيرفتن امامت ائمه با رهبر و رئيس علمى خود اختلاف نظر پيدا مي‌كردند، مانند أبوجعفر سكّاك بغدادي كه شاگرد هشام بن حكم بود، ولي به غير از امامت در ديگر عقايد با هشام مخالفت كرد. 127

4. شاخه غاليان

بحث از غلو و غاليان از مباحث مهم و پر جنجالي است كه همواره در ميان مسلمانان و به خصوص شيعيان مطرح بوده است. جريان غلو و عقايد افراطي غلات، از يكسو براي تشيع خطرناك بود، زيرا علاوه بر آشفتگي در عقايد آنان و ايجاد اختلاف و تفرقه در بين شيعيان، شيعه را در نظر ديگران افرادي بي‌قيد و بند نسبت به فروعات ديني نشان مي‌داد و دستاويزي براي حاکمان و متعصبان اهل‌سنت قرار مي‌گرفت و آنان به بهانه تفکرات انحرافي غلات به سرکوبي و تحقير و شماتت کل شيعيان مي‌پرداختند. غلو در ميان اديان گذشته و نيز در همه فرق اسلامي ريشه دارد، اما اين لفظ اغلب براي شيعياني كه در حق علي عليه السلام و اهل‌بيت ايشان غلو كردند، به كار رفته است. شيخ مفيد مي‌نويسد: غلات تنها به اسلام تظاهر مي‌كنند، آنان اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام را به الوهيت و نبوت نسبت دادند و در برتري در دين و دنيا از حد تجاوز كردند و از راه ميانه خارج شدند، آنها گمراه وكافرند و اميرالمؤمنين عليه السلام آنها را با قتل يا سوزاندن از بين برد و ائمه عليهم السلام حكم آنان را كفر و خروج از اسلام رقم زدند. 128 ابن‌خلدون نيز غلات را از طوايف شيعه مي‌داند كه از حد عقل و ايمان تجاوز كردند و ائمه را كه بشر هستند، به صفات خدايي وصف نمودند يا گفتند خدا در ذات بشر وارد شده و اين قول به حلول است كه از اعتقادات نصارى در مورد عيسى ـ صلوات الله عليه ـ بوده است. 129 در ميان علما درباره ضابطه تشخيص غلو و تفويض اختلافات زيادي ديده مي‌شود و بسياري از رجاليان متأخر، طعن و جرح قدما را نسبت به برخي راويان، ناشي از اختلاف ديدگاه نسبت به مباحث اعتقادي دانسته و اين اتهام‌ها را ملاك عمل ندانسته‌اند 130 . اما در اين حد اختلافي نيست كه افراد يا فرقه‌هايي که به ربوبيت امامان شيعه يا حلول روح خدايي در آنان اعتقاد دارند، به طوري كه به انكار ضروري دين بينجامد 131، از «غُلات» به شمار مي‌آيند. شيخ مفيد( اصول امامت را در سه اصل كلي خلاصه مي‌كند: وجوب امامت، عصمت، و نص بر امامت. 132 شاخه چهارم در ميان شيعيان آن دوران 133 ، مفهوم عام غلوّ است كه خود شاخه‌هاي گوناگون داشت، اما به هر حال غلوّ در مقامات ائمه عليهم السلام به هر شكل آن مورد نكوهش و لعن آن بزرگواران بود و كوفه مهم‌ترين شهري بود كه غلات در آن فعاليت مي‌‌كردند. امام صادق عليه السلام درباره اين افراد مي‌فرمايد: سوگند به خدا، اگر به آنچه مردم کوفه درباره من مي‌گويند اعتقاد داشته باشم، زمين مرا فرو خواهد گرفت، حال آنکه من بنده‌اي هستم در اختيار خدا و بر سود و زياني توانايي ندارم. 134
همچنين، اخباري از اين زمان دربارة اختلافات ميان غلات و شيعيان مورد علاقه امام صادق عليه السلام وجود دارد. چهار نفر از شيعيان مورد علاقه امام صادق عليه السلام عبارت بودند از: بريد بن معاويه عجلي، زراره، أبو بصير 135 و محمد بن مسلم، كه آن حضرت اين چهار نفر را با تعبيراتي چون: زنده‌كننده ياد اهل‌بيت عليهم السلام، حافظان دين، امينان پدرم ( و سابقين ياد مي‌كرد 136 . و شيعيان غالي آن دوره ـ كه متمثل در ابوالخطاب و پيروانش بودند ـ از اين چهار نفر نفرت داشتد، تا آنجا كه جميل بن درّاج مي‌گويد: ما اصحاب أبو الخطاب را از بغض آنها نسبت به اين چهار نفر مي‌شناختيم. 137 از غلات معروف اين زمان مغيرة بن سعيد و بيان بن سمعان بودند كه توسط امام باقر عليه السلام تكفير شدند. علي بن محمد نوفلي گويد: مغيرة بن سعيد نزد امام باقر عليه السلام آمد و گفت: تو به مردم بگو من علم غيب دارم، من هم عراق را براي پذيرش آن آماده مي‌كنم. امام باقر عليه السلام به شدت او را از خود راند و بعد مطلب را با ابوهاشم بن محمد بن حنفيه در ميان گذاشت. 138 اين نقل استعداد فراوان كوفيان را براي پذيرش مطالب جديد و غلوآميز نشان مي‌دهد. محمدبن أبي زينب (مقلاص) کوفي معروف به أبوالخطاب أسدي 139و غلات زمان امام صادق عليه السلام نيز به شدت توسط امام صادق عليه السلام لعن شده‌اند و امام مي‌فرمودند: جوانان خود را از غاليان بر حذر داريد. 140 پيروان ابو الخطاب در كوفه آن‌قدر زياد شدند كه كشي نقل مي‌كند: أبوالخطاب كوفه را فاسد كرد، به صورتي كه آنان به سمت مغرب نماز نمي‌خوانند تا زماني كه شفق پنهان شود 141 . آنان‌ معتقد بودند كه در هر زماني بايد دو پيامبر باشد که يکي ناطق و ديگري صامت است؛ مثلاً محمّد صلي الله عليه و آله رسول ناطق و علي عليه السلام رسول صامت بود. 142 ظهور اين فرقه در اواخر حکومت بني‌اميه و اوايل حکومت بني‌‌عباس بود که از هر سو قيام‌ها و نهضت‌هايي عليه حکومت صورت مي‌گرفت و حکمرانان هنوز کاملاً بر اوضاع مسلّط نبودند. أبوالخطاب در اين هنگام با مطرح کردن ائمه اهل‌بيت عليهم السلام و غلوّ درباره آنان و ادّعاي وصايت و نبوت خود سعي در جذب نيرو [شايد براي قيام] کرد و با رواج بي‌بند و باري و فساد و اباحه و مجاز شمردن شهوات توانست عده زيادي از فاسدان آن زمان کوفه را پيرامون خود جمع کند. وي در كناسه كوفه خيمه‌اي برپا كرد و اصحاب خود را به عبادت امام صادق عليه السلام فرا خواند 143 . اما سرانجام نتوانست کاري از پيش ببرد و خود و هفتاد تن از يارانش در حالي‌که مسجد کوفه را پناهگاه خود قرار داده بودند به دست عيسي بن موسي بن علي بن عبداللّه بن عباس، فرماندار کوفه از طرف منصور، (در سال 138 ق) قتل عام شدند. و به قولي، أبوالخطاب را در كناسه كوفه به دار كشيدند. 144 از اين ماجرا فقط يک نفر جان سالم به در برد و آن أبوسلمه سالم بن مکرم جَمّال، معروف به أبوخديجه، است که قاتلان او را جزو مردگان پنداشتند و وي شب هنگام در حالي‌که جراحات سختي برداشته بود كه فرار کرد و سپس توبه نمود. 145 همچنين در برخي نوشته‌ها از ارتباط نزديك فرقه خطابيه با اسماعيليه سخن رفته و حتي گفته شده است كه اسماعيليه خالصه همان خطابيه هستند و أبوالخطاب يکي از دست اندرکاران اصلي در تشکيل فرقه اسماعيليه و از رهبران آنان است 146.

5. مفوّضه

مسأله مهم ديگري كه در اين زمان وجود داشت، مسأله تفويض امور به ائمه عليهم السلام بود كه از زمان مفضل بن عمر جعفي (زنده پيش از 183 ق) مطرح شد. دانشمندان رجالي شيعه درباره مفضل ديدگاه‌هاي متفاوتي دارند: از رجاليان متقدم شيعه، نجاشي و ابن‌غضايرى او را فردي ضعيف و غيرقابل اعتماد دانسته‌اند. نجاشي او را «فاسد المذهب ومضطرب الرواية» خوانده است و مي‌نويسد: گفته‌اند كه از خطابيه بود. 147 ابن‌غضايرى معتقد است كه مفضل بن عمر «مرتفع القول و خطابى» است و غاليان در احاديث وي دست برده‌اند و جايز نيست كه حديث او نوشته شود. 148 كشي رواياتي در ذم و رواياتي نيز در مدح وي نقل كرده است و معتقد بوده است كه مفضل ابتدا مستقيم الامر بود و سپس خطابي شد 149 . شيخ طوسى در دو كتاب الفهرست 150 و رجال خود مدح و ذمي براي وي عنوان نكرده است. رجاليان سده‌هاي مياني نيز، همچون ابن شهر آشوب 151 ، و ابن‌داود 152 بر سخنان رجاليون متقدم چيزي نيفزوده‌اند. البته علامه حلي 153 نام وي را در قسم دوم كتاب خود آورده و مي‌نويسد: روايات بر ذمّ او دلالت دارد. در مقابل، رجاليان متأخر شيعه از مفضل حمايت كرده و روايات وي را تلقي به قبول كرده‌اند. علامه شوشترى، و مرحوم خويى( مفضل را از ياران خاص امام صادق عليه السلام، و در زمره شيوخ ياران امام صادق عليه السلام و از محبان و ثقاث و از بزرگان فقها مى دانند. مرحوم خويى با استناد به اين سخن شيخ طوسي ذيل روايتي در تهذيب الأحكام: «اين خبر را تنها محمد بن سنان از مفضل بن عمر نقل كرده، و محمد بن سنان مورد طعن اصحاب و جدا ضعيف است 155»، نتيجه گرفته است كه: سخن شيخ در اعتمادش بر مفضل بن عمر صراحت دارد و طعني بر او وارد نيست. 156 مرحوم شوشتري نيز از اين جمله چنين بهره‌اي گرفته است. 157آيةالله خويي به شمار آمدن مفضل از خواص أصحاب امام صادق عليه السلام توسط ابن شهر آشوب در كتاب المناقب را دليل ديگري بر اين امر ذكر مي‌كند 158 . ايشان در ادامه روايات مدح (يك روايت از شيخ مفيد و بقيه از كشي) و در ادامه روايات ذمّ مفضل را نقل كرده است و نتيجه مي‌گيرد: از آنچه ذكر كرديم، مي‌توان دريافت كه نسبت تفويض و خطابيه به مفضل بن عمر ثابت نيست، زيرا نسبت كتاب ابن‌غضايري به مؤلف اثبات نشده است، و ظاهر كلام كشي كه گفته است: «مفضل بر خط مستقيم بود وسپس خطابي شد»، شاهدي ندارد. سخن نجاشي نيز كه با لفظ «قيل» از آن خبر داده، مؤيد نظر ماست؛ زيرا نشان از عدم رضايت نجاشي بر اين امر دارد. اما روايات وارد در ذم وي ضعيف السند و غيرقابل اعتماد است، به جز سه روايت كه سند صحيح دارد و علم آن نزد أهل آن است، و با روايات فراوان و متضافري كه نزديك به ادعاى علم إجمالي به صدور از معصومين هستند، مقابله نمي‌كند... در بزرگي مفضل همين بس كه امام صادق عليه السلام او را به روايت كتاب معروف به توحيد مفضل اختصاص داد. 159 مرحوم خويي عبارت «مضطرب الرواية» را بر فرض صحت، دليلي بر عدم وثاقت نمي‌داند و نسبت مصنفات فاسد منتسب به مفضل را نيز نمي‌پذيرد. 160 او در اينجا، سخن شيخ مفيد را بر قول نجاشي مقدم مي‌دارد، ولي در يكي از آثار فقهي خود در بررسي سندي كه مفضل بن عمر در آن واقع شده، با توجه به اين‌که نجاشي را اضبط از مفيد معرفي مي‌كند، به روايت مفضل اعتماد نكرده است. 161 اما به هرحال، توثيق يا عدم توثيق مفضل، يا صحت انتساب مفوضه به وي، چندان بر اصل بحث ـ كه عبارت است از وجود فرقه‌اي با عقايد مذكور ـ تأثيري ندارد و شواهد متعدد تاريخي بر صحت اين امر قابل انكار نيست. اكثر رواياتى كه از مفضل روايت شده، يا از طريق محمدبن سنان زاهري (م 220ق)، شاگرد معروف وي، كه توسط فضل‌بن شاذان و ابن‌عقده و شيخ مفيد ونجاشي و ابن‌غضايري و شيخ طوسي تضعيف شده و راهي براي توثيق وي نيست 162 ، و يا توسط محمدبن كثير ثقفى، شاگرد ديگر مفضل 163 است. به عقيده برخي محققان اين جريان پيوند دو نظريه غالي‌گرا از غلات كيساني در اوايل قرن دوم بوده است و بنيان‌گذار اين تفكر در اصل أبو الخطاب أسدي (ت 138ق)، رئيس خطابيه است كه اين جريان فكري توسط مفضل بن عمر به صورت مفوضه درآمد. 164اصطلاح غلات در كتب رجال و روايي براي مفوضه نيز به كار رفته است، اما اين گروه همچنان در داخل مذهب تشيع باقي ماندند و به اصطلاح غلات درون گروهي بودند. آنان در تعبيرات رجالي با الفاظي چون «اهل الارتفاع في مذهبه»، «في حديثه ارتفاع»، «مرتفع القول» يا «فيه غلو و ترفّع» ممتاز شده‌اند. اين تعبيرات نشان از بلندپروازي و تندروي در مقام ائمه عليهم السلام دارد، ولي به مرحله الوهيت براي ائمه عليهم السلام نرسيده‌اند. گاه، به صراحت، غلات از مفوضه تمييز داده شده و در كنار هم به كار رفته‌اند: در روايتي آمده است: الغلاة كفار و المفوضة مشركون. 165شيخ مفيد نيز در اوائل المقالات در بحث عدم علم امام بر غيب مي‌نويسد: همه اماميه، جز تعداد اندکي، همچون مفوّضه و غالياني که به راه آنان رفتند، در اين قول با من هم‌نوا هستند. 166كه موضع درون گروهي بودن مفوضه را در برابر جدايي كامل غلات نشان مي‌دهد. مهم‌ترين ديدگاه منسوب به مفوّضه «تفويض» است. علامه مجلسي چندين معنا درباره تفويض عنوان کرده است 167 که مي‌توان همه اين معاني را در دو قسم جاي داد: يكي تفويض امر خلق و رزق، و دوم تفويض امر دين و سياست و هر يك از اين دو، خود به دو قسم تفويض مطلق و مقيد تقسيم مي‌شود. به طور خلاصه، خالق و صانع و شارع اساسي همه امور خداي متعال است و آيات قرآن فراوان به اين امر اشاره دارند و ائمه عليهم السلام خود را از تفويض بدين معنا مبرا دانسته‌اند 168 . اما تفويض، به معناي مقيد، بدين معناست كه ائمه عليهم السلام چيزي از خداوند متعال بخواهند و خداوند در اجابت آنان، امري را براي آنان محقق نمايد. اين موضوع در پاسخ ولي‌عصر عليه السلام به اختلاف شيعيان مورد تأييد قرار گرفت كه خداوند خالق اجسام و مقسم روزي‌هاست، اما ائمه عليهم السلام از خدا مي‌خواهند و اوست كه مي‌آفريند و روزي مي‌دهد، تا آنها را اجابت كند و حق آنها را بزرگ بشمارد. 169
در قضيه‌اي ديگر آن حضرت مفوضه را كذاب خواندند و فرمودند: قلب‌هاي ما ظرف‌هايي براي مشيت خداست، اگر او بخواهد، ما نيز مي‌خواهيم. 170 يعني اراده ما تابع اراده الهي است و اگر در امور نيز تصرفي انجام دهيم، به اذن و اراده اوست. بنابراين، معجزات و كرامات ائمه عليهم السلام نيز بدين شكل قابل توجيه است كه اين امور به اذن خداست؛ چنان‌كه عيسي عليه السلام به اذن الهي كور را بينا مي‌كرد و مردگان را زنده مي‌كرد. در روايتي از ابوبصير، امام باقر عليه السلام در پاسخ وي در مورد توانايي امام به زنده كردن مردگان و شفاي نابينايان، فرمودند: بله، اما به اذن خداي متعال و در همين داستان چشمان نابيناي ابو بصير را شفا دادند كه به درخواست خود وي به حالت اول بازگشت. 171 اما آنچه مفوضه مي‌گفتند، فراتر از اين روايات بود. مفوضه بر اين باور بودند که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام تمام كارهايي را كه بايد خدا انجام دهد، انجام مي‌دهند؛ با اين تفاوت كه قدرت خدا اصلي است و قدرت آنها تبعي 172 . آنان مي‌گفتند رزق مردم و امور آسمان و زمين به دست ائمه عليهم السلام است. 173تفويض بدين معنا؛ يعني بسته دانستن دست قدرت الهي در امور تکويني، مورد تأييد شيعيان نيست و اين عقايد كفر محسوب مي‌شود. 174 امام رضا عليه السلام در روايتي مشهور از كساني كه براي ائمه عليهم السلام مقامي كه حق آنان نيست، ادعا كند، بيزاري جسته و خلق و رزق و عبوديت را مخصوص خداي متعال دانستند. 175

اختلافات فرقه‌اي در كوفه و انتقال مکتب حديثي شيعه به ديگر شهرها

با تلاش‌هاي فراوان صادقين عليهما السلام تعداد شيعيان از جهت کمّي و کيفي رو به فزوني نهاد. پراکندگي جغرافيايي مناطق شيعي نيز از کوفه به قم، طبرستان، خراسان، بغداد ـ که مرکز حکومت و تازه تأسيس بود)، مصر، يمن و ... گسترش پيدا کرد. از زمان امام صادق عليه السلام گستردگي جغرافيايي مناطق شيعه‌نشين و افزون شدن تعداد شيعيان موجب تشکيل سازمان و گروهي به نام «وکالت» 176گرديد که تشکيلاتي منسجم و منضبط داشت و امور مالي منصب امامت را سامان مي داد. 177كوفه، اما در اين زمان، درگير اختلافات فرقه‌اي فراوان شد. پس از شهادت امام صادق عليه السلام در ميان شيعيان اختلافاتي پيش آمد و آنان در تعيين امام بعدي دچار سرگرداني شدند. پس از شهادت امام کاظم عليه السلام اين اختلاف بيشتر شد. اغلب اين فرقه‌ها در كوفه پديد مي‌آمدند و ائمه عليهم السلام را در حلّ اختلافات دچار مشكلات فراوان مي‌نمود. گزارش‌هايي از مخالفت و سرزنش‌هاي امام جواد عليه السلام درباره غاليان اين دوره، از جمله جعفربن واقد و هاشم‌بن أبي هاشم وجود دارد. 178 حتي در روايتي آن حضرت به اسحاق انباري دستور کشتن دو تن از غلات به نام‌هاي ابوالسمهري وابن أبي‌زرقاء را صادر فرمود179 . در زمان امام هادي و امام عسکري( نيز غاليان فعاليت داشتند و آن دو امام بزرگوار در ادامه فعاليت‌هاي ائمه پيشين با غاليان درگير شدند. از مراکز فعاليت غلات اين زمان، اطلاعات چنداني در دست نيست، ولي از بررسي القاب اين افراد مي‌توان دريافت که هم‌زمان با گسترش تشيع در ايران، و بويژه شهر قم و پديد آمدن محدثان بزرگ شيعي در اين شهر، غالياني نيز در آنجا ظهور کردند و همواره ميان محدثان بزرگي همچون احمدبن محمدبن عيسي اشعري و غلات اين شهر درگيري وجود داشت. در اواخر اين دوران و پس از وفات امام حسن عسكري عليه السلام، كوفه مركز تجمع گرايش‌هاي مختلف از همه نوع بود. بسياري از شيعيان در كوفه و ديگر مناطق عراق سردرگم شده بودند و نمي‌دانستند چه بايد كرد. سعدبن عبدالله اشعري پس از ذكر پانزده دسته در شيعه، پس از وفات امام حسن عسكري عليه السلام، درباره فرقه پانزدهم مي‌نويسد: اين فرقه گفتند: ما نمي‌دانيم در اين باره چه بگوييم و امر بر ما مشتبه شده است و نمي‌دانيم حسن بن علي عليه السلام فرزندي دارد يا نه؟ يا امامت از آن جعفر است يا محمد؟ 180 بسياري از اين افراد به ساير فرق شيعي و غير شيعي پيوستند و گروه بزرگي جعفر كذّاب را به عنوان امام به رسميت مي‌شناختند 181 . به گفته نوبختي يکي از متکلمان کوفه به نام «علي الطاحن» از فرقه طرفدار جعفربن علي حمايت کرد و خواهر فارس‌بن حاتم قزويني نيز او را در اين امر ياري داد 182. «جعفريه» سرسخت‌ترين مخالفان اماميه بوده و در ميان شيعيان نيز هواداراني داشتند، نمونه آنها علي الطاحن و نيز علي‌بن حسن‌بن فضال است که از فطحي‌مذهبان بود و در ادامه به امامت جعفر معتقد شد 183 . در اين هنگام، مدرسه حديثي کوفه رو به زوال نهاده و بسياري از محدثان مشهور آن به قم و بغداد منتقل شده بودند، و به تدريج، مكاتب حديثي قم و بغداد نيز پا به عرصه وجود گذارد و شيعيان اين مناطق در كنار شيعيان كوفه به نقل حديث و تفقّه در روايات پرداختند.
کتابنامه
ـ أصل الشيعة وأصولها،كاشف الغطاء (م 1373 ق)، به کوشش: علاء آل‌جعفر، مؤسسة الامام علي عليه السلام. ـ الإحتجاج، احمد بن علي طبرسي (م 548ق)، به کوشش: سيد محمدباقر خرسان، النجف‌الأشرف: دارالنعمان للطباعة و النشر، 1386ق/ 1966م.

پي نوشت :

1) کارشناسي ارشد علوم قرآن و حديث.
2) مجمع البحرين، ج4، ص18؛ تاج العروس، ج1، ص445.
3) لغت‌نامه دهخدا، ج14، ص21384.
3) همان.
4) تاج العروس، ج‌5، ص‌405؛ لسان العرب، ج7، ص‌258.
5) سوره قصص، آيه15.
6) مقدمه ابن خلدون، ص190.
7) الملل والنحل، ج1، ص‌146ـ147.
8) نشأة التشيع، ص25ـ 78؛ الشيعة في التاريخ، ص39ـ44.
9) المقالات والفرق، ص15.
10) تاريخ يعقوبي، ج2، ص124.
11) أصل الشيعة وأصولها، ص192.
12) الدرجات الرفيعة في طبقات الشيعة، ص41ـ 452.
13) اللهوف في قتلي الطفوف، ص71.
14) تاريخ المذاهب الإسلاميه، ص32.
15) تاريخ يعقوبي، ج2، ص171ـ172.
16) همان، ج2، ص173.
17) تاريخ الطبري، ج3، ص297.
18) تاريخ مدينة دمشق، ج43، ص456.
19) البته اين مطلب با اعتراض تعدادي از اصحاب اميرالمؤمنين در پي ماجراي سقيفه منافاتي ندارد، زيرا در سقيفه، اعتراض به حركت تبديل نشد.
20) تاريخ الطبري، ج3، ص365ـ367.
21) الغارات، ج2، ص625.
22) براي نمونه، ر.ک: وقعة صفين، ص6 ـ7؛ أنساب الأشراف، ج2، ص379؛ نهج‌البلاغة، خطبه 70؛ الإرشاد، ج1، ص283.
23) رجال الكشي، ج1، ص26.
24) همان، ص78.
25) امالي الطوسي، ص155؛ كشف الغمة، ج2، ص16.
26) تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص41.
27) وقعه صفين، ص338
28) الامام الصادق عليه السلام والمذاهب الاربعه، ج1، ص238.
29) همان، ج6، ص394ـ396؛ موسوعة الإمام علي بن أبي‌طالب عليه السلام، ج8، فصل ششم: «علي عن لسان أصحاب النبي»؛ مواقف الشيعة، ج1ـ3.
30) تاريخ يعقوبي، ج2، ص179.
31) مواقف الشيعة، ج2، ص316؛ موسوعة الإمام علي بن أبي‌طالب عليه السلام، ج8، ص364.
32) بلاغات النساء، ص30.
33) ميزان الاعتدال، ج3، ص421؛ سير أعلام النبلاء، ج6، ص182.
34) تاريخ الطبري، ج4، ص205؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص230؛ تاريخ مدينة دمشق، ج8، ص25؛ شرح نهج‌البلاغه ابن أبي الحديد، ج7، ص122.
35) الأخبار الطوال، ص220.
36) نشأة الشيعة الإمامية، ص69.
37) تنزيه الأنبياء، ص222؛ بحارالأنوار، ج44، ص28.
38) الأخبار الطوال، ص217.
39) تاريخ يعقوبي، ج2، ص228.
40) تاريخ بغداد، ج1، ص204؛ تهذيب الکمال، ج19، ص531.
41) مقاتل الطالبيين، ص73؛ مقتل الحسين عليه السلام، ص69.
42) اللهوف في قتلي الطفوف، ص71.
43) تاريخ الطبري، ج4، ص434؛ مقتل الحسين عليه السلام، ص250.
44) طبقات ابن سعد، ج5، ص214؛ روضة الواعظين، ص197.
45) اختيار معرفة الرجال، ج1، ص336، ش191.
46) سنن بيهقي، ج1، ص425؛ المصنف ابن أبي شيبة، ج1، ص244؛ سنت و بدعت در اذان از ديدگاه روايات و فقه اهل تسنن، ص11.
47) ضحي الاسلام، ج3، ص278.
48) همان، ج3، ص280.
49) تاريخ الطبري، ج5، ص489.
50) اختيار معرفة الرجال، ج2، ص724 (در شرح حال أبو اليسع)؛ الکافي، ج2، ص20.
51) ر.ک: حصر الاجتهاد، ص94؛ فرائد الأصول، ج4، ص135.
52) الکافي، ج8، ص120؛ مناقب آل أبي طالب، ج3، ص329.
53) تاريخ مدينة دمشق، ج54، ص279؛ سير أعلام النبلاء، ج4، ص405.
54) الکافي، ج6، ص249.
55) مثلاً براي أبو حنيفه ر.ک: المجدي في أنساب الطالبيين، ص94؛ براي سفيان ثوري: الجرح والتعديل، ج1، ص66؛ و براي ابن أبي داود، صاحب سنن: تذكرة الحفاظ، ج2، ص768.
56) الاختصاص، ص24.
57) ثواب الأعمال، ج1، ص273؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص126.
58) الکافي، ج1، ص‌26.
59) معجم البلدان، ج5، ص389.
60) ر.ک: الکافي، ج6، ص445، ح3.
61) كامل الزيارات، ص83؛ الکافي، ج4، ص572؛ فرحة الغري، ص86.
62) ر.ک: الكامل في ضعفاء الرجال، ج2، ص132؛ تهذيب الکمال، ج5، ص79؛ الإرشاد، ص190 (و شگفت از ابن عدي كه نام امام صادق عليه السلام را در فهرست ضعفا ذكر مي‌كند؟!).
63) مطالب السؤول في مناقب آل الرسول صلي الله عليه و آله و سلم، ص115ـ 116؛ كشف الغمة، ج2، ص371؛ وفيات الأئمة، ص241.
64) مقدمه‌اى بر فقه شيعه (كليات و كتابشناسى)، ص30ـ33؛ مكتب در فرايند تكامل (به شكل پراكنده)؛ ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجري، دفتر اول، فصل دوم، ص67 و120 و130 و... .
65) بحارالانوار، ج10، ص220.
66) طبقات ابن سعد، ج5، ص321.
67) تهذيب الکمال، ج26، ص140ـ141؛ سير أعلام النبلاء، ج4، ص402.
68) الفکر الشيعي المبکر، ص119: به نقل از رجال الکشي.
69) بحارالانوار، ج30، ص380ـ384.
70) الصوارم المهرقة، ص280ـ281.
71) الضعفاء عقيلي، ج1، ص194.
72) ميزان الاعتدال، ج1 ص‌379
73) همان، ج2، ص52.
74) الضعفاء عقيلي، ج1، ص193؛ كتاب المجروحين، ج2، ص75؛ تهذيب التهذيب، ج2، ص43.
75) ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجري، ص130
76) الغيبة نعماني، ص311ـ312 (باب ما جاء في ذكر جيش الغضب و هم اصحاب القائم().
77) کتاب سليم بن قيس، ص212.
78) همان، ص380؛ ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجري، ص120ـ122.
79) ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجري، ص67.
80) رجال النجاشي، ش7، ص11.
81) ميزان الاعتدال، ج1، ص5.
82) ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجري، ص144.
83) اختيار معرفة الرجال، ج2، ص418، ش313.
84) همان، ج2، ص515.
85) مقالات الإسلاميين واختلاف المصلّين، ص22.
86) الفوائد الرجالية (بحرالعلوم)، ج3، ص220.
87) خلاصة الأقوال، ص243، ش32.
88) مقدمه‌اي بر فقه شيعه، ص33 به نقل از: كشف القناع، ص200.
89) الفهرست، ص207، ش596.
90) أوائل المقالات، ص67 ـ 69.
91) تصحيح اعتقادات الإمامية، ص136.
92) اوائل المقالات، ص135.
93) الفوائد الرجالية (بحرالعلوم)، ج3، ص22.
94) اختيار معرفة الرجال، ج2، ص507، ش431 و ص673، ش705.
95) در برخي نقل‌ها به جاي أبو بصير، أبو جعفر أحول آمده است (همان ج1، ش215؛ ج2، ش326).
96) همان، ج1، ش217، 219، 220.
97) همان، ج1، ص349، ش220.
98) ر.ک: معجم الرجال، ج8، ص242ـ252.
99) الفهرست، ص216، ش611.
100) ر.ک: معجم الرجال، ج8، ص242ـ252 و ج18، ص269.
101) اختيار معرفة الرجال، ج1، ص363.
102) بزنطي از امام رضا عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «علينا القاء الاصول إليكم وعليكم التفرع» (مستطرفات السرائر، ص575؛ وسائل الشيعه، ج18، ص41).
103) رسال ابوغالب زراري، ج1، ص51؛ اختيار معرفة الرجال، ج1، ص347.
104) الکافي، ج7، ص95، باب ميراث الولد مع الابوين، ح3.
105) اختيار معرفة الرجال، ج1، ص400، ش291.
106) همان، ج1، ص383، ش273.
107) براي نمونه ر.ک: همان، ج2، ص424 و 429 (ترجمة مؤمن الطاق) و ص554، ش494.
108) همان، ج2، ص425.
109) الايضاح، ص17؛ اختيار معرفة الرجال، ج2، ص818 ، ش1025.
110) الکافي، ج1، باب الاضطرار إلي الحجة، ح4.
111) رجال النجاشي، ش1164.
112) الکافي، ج1، باب الاضطرار إلي الحجة، ص169ـ173، ح3.
113) الإمام جعفر الصادق عليه السلام، ص222.
114) اختيار معرفة الرجال، ج2، ص556.
115) الفهرست ابن نديم، ص223.
116) علل الشرائع، ج1، ص204؛ معاني الأخبار، ص133.
117) علل الشرائع، ج1، ص203.
118) الشافي في الامامة، ج1، ص286ـ300؛ النجاة في القيامة، ص55 ـ63؛ الألفين في إمامة أميرالمؤمنين علي بن أبي‌طالب عليه السلام، ص135 و180 و303ـ379.
119) تصحيح الاعتقاد، ص128.
120) رجال النجاشي، ص325، ش886؛ لسان الميزان، ج5، ص321، ش1017.
121) منابع پيشين.
122) اختيار معرفة الرجال، ج2، ص555.
123) رک: همان، ج2، ص556.
124) رک: رجال النجاشي، ص434.
125) همان، ص433، ش1164.
126) ميراث مکتوب شيعه، ص322.
127) طرائف المقال، ج1، ص577.
128) تصحيح اعتقادات الإمامية، ص131.
129) مقدمه ابن خلدون، ص198.
130) ر.ک: الفوائد الرجالية (بهبهاني)، ص38ـ 39؛ رجال الخاقاني، ص146ـ 148.
131) تحرير الوسيله، ج1، ص118؛ كليات في علم الرجال، ص419.
132) الفصول المختارة، ص296.
133) البته غاليان از نظر شيعه جزو شيعيان نيستند، اما از آنجا كه در سير تاريخي در درون جامعة شيعه رشد كرده و بر افكار آنان تأثير گذارده‌اند، اين شاخه را نيز در اينجا بررسي مي‌كنيم.
134) «والله لو أقررت بما يقول فيّ أهل الكوفة لأخذتني الارض وما أنا إلا عبد مملوك لا أقدر علي شيء ضرّ ولا نفع.» (اختيار معرفة الرجال، ج2، ص590، ش538).
135) در برخي نقل‌ها به جاي أبو بصير، أبو جعفر أحول آمده است (همان، ج1، ش215؛ ج2، ش326).
136) همان، ج1، ش217، 219، 220.
137) همان، ج1، ص349، ش220.
138) شرح نهج‌البلاغه ابن أبي الحديد، ج8، ص121.
139) رجال الطوسي، ص296، ش4321.
140) امالي الطوسي، ص650.
141) اختيار معرفة الرجال، ج2، ص582.
142) الفرق بين الفرق، ص223.
144) همان، ص223. شهرستاني اين مطلب را به عمير بن بيان عجلي نسبت داده است: (الملل و النحل، ج1، ص180).
145) الفرق بين الفرق، ص224
146) اختيار معرفة الرجال، ج2، ص641.
147) المقالات والفرق، ص81.
148) رجال النجاشي، ص416، ش1112.
149) رجال ابن الغضائري، ص87، ش117.
150) اختيار معرفة الرجال، ج2، ص614، ش585
151) همان، ص251، ش258.
152) معالم العلماء، ص159، ش836.
153) رجال ابن داوود، ص208، ش512.
154) خلاصة الأقوال، ص407.
155) تهذيب الأحكام، ج7، باب المهور والاجور، ح464.
156) معجم الرجال، ج19، ص319.
157) قاموس الرجال، ج10، ص214.
158) معالم العلما، 1376، ج3، ص400.
159) معجم الرجال، ج19، ص‌328 ـ 329.
160) همان، ص330.
161) ر.ک: داوري در باب تعارض آراي نجاشي و ديگر رجال‌شناسان متقدم شيعه، ص221.
162) معجم الرجال، ج17، ص169.
163) اختيار معرفة الرجال، ج2، ص612، ش583.
164) مکتب در فرايند تکامل، ص37 ـ 38.
165) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص216.
166) «وعلي قولي هذا جماعة أهل الامامة إلا من شذّ عنهم من المفوّضة و من انتمي إليهم من الغلاة»: ( اوائل المقالات، ص67).
167) بحارالانوار، ج25، ص347 ـ 350.
168) شبهة الغلو عند الشيعة، ص163.
169) الغيبة (طوسي)، 1411، ص294.
170) دلائل الامامة، ص506؛ الهداية الكبري، ص359؛ الغيبة (طوسي)، ص247.
171) بصائر الدرجات، ص289.
172) طرائف المقال، ج2، ص358.
173) اختيار معرفة الرجال، ج2، ص615 ـ 617، ش587 و 588.
174) الاعتقادات في دين الإمامية، ص97.
175) همان، ص100.
176) الغيبة (طوسي)، ص346ـ353.
177) تهذيب المقال، ج1، ص132.
178) اختيار معرفة الرجال، ج2، ص811، ش1012.
179) همان، ج2، ص811، ش1013.
180) المقالات والفرق، ص115.
181) كمال الدين وتمام النعمة، ص55.
182) خاندان نوبختي، ص99.
183) حيات فكري و سياسي امامان شيعه، ص573.

کتابنامه :

ـ الأخبار الطوال، ابن‌قتيبه دينوري (م 282ق)، به کوشش: عبدالمنعم عامر، الدکتور جمال‌الدين الشيال، اول، دارإحياء الکتب العربي ـ عيسى البابي الحلبي و ... ، منشورات شريف الرضي، 1960. ـ الإختصاص، (المنسوب إلي) الشيخ المفيد (م 413ق)، به کوشش: علي أكبر الغفاري، السيدمحمود الزرندي، دوم، بيروت: دارالمفيد، 1414ق/ 1993م. ـ الإرشاد، محمدبن محمدبن نعمان مفيد (م 413ق)، به کوشش: مؤسسة آل‌البيت عليهم السلام، دوم، بيروت: دارالمفيد، 1414ق/ 1993م. ـ الإعتقادات في دين الإمامية، محمد بن علي بن الحسين ابن‌بابويه (م 381ق)، به کوشش: عصام عبدالسيد، دوم، بيروت: دارالمفيد للطباعة، 1414ق/ 1993م. ـ الالفين في إمامة أميرالمؤمنين علي بن أبي‌طالب عليه السلام، حسن بن يوسف حلي (م 726ق)، الکويت: مكتبة الألفين، 1405ق/ 1985م. ـ الأم، شافعي (م 204ق)، دوم، دارالفکر، 1403ق/ 1983م. ـ الأمالي، محمدبن حسن طوسي (م 460ق)، به کوشش: قسم الدراسات الإسلامية ـ مؤسسة البعثة، اول، قم: دارالثقافة للطباعة و النشر و التوزيع، 1414. ـ الإمام الصادق عليه السلام و المذاهب الاربعه، حيدر أسد (1911/ 1988م)، بيروت: دارالکتاب العربي، 1390ق/ 1969م. ـ الإمام جعفر الصادق عليه السلام، عبدالحليم جندي، به کوشش: محمد توفيق عويضة، القاهرة: المجلس الأعلى للشئون الإسلامية ـ چاپخانه مطابع الأهرام التجارية، 1397ق/ 1977م. ـ الايضاح، فضل بن شاذان (م 260ق)، به کوشش: سيد جلال‌الدين حسيني ارموي، مؤسسة انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1363ش. ـ أنساب الأشراف، بلاذرى (م 279ق)، به کوشش: شيخ محمدباقر محمودي، اول، بيروت: مؤسسة الأعلمي، 1394ق. ـ أوائل المقالات، محمدبن محمدبن نعمان مفيد (م 413ق)، به کوشش: إبراهيم أنصاري، دوم، بيروت: دارالمفيد، 1414ق/ 1993م. ـ بحارالأنوار، محمدباقر مجلسي (م 1111ق)، دوم، بيروت: مؤسسة الوفاء، 1403ق/ 1983م. ـ بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار (م 290ق)، به کوشش: حاج ميرزاحسن كوچه‌باغي، طهران: منشورات الأعلمي، چاپخانه مطبعة الأحمدي، 1404ق/ 1362ش. ـ بلاغات النساء، ابن‌طيفور (م 380ق)، قم المقدسة: مكتبة بصيرتي. ـ تاج العروس، زبيدي (م 1205ق)، به کوشش: علي شيري، بيروت: دارالفکر، 414ق/ 1994م. ـ تاريخ آل زرارة، أبو غالب زراري (م 368ق)، به کوشش: موحد ابطحي اصفهاني، مطبعة رباني 1399. ـ تاريخ ابن‌خلدون، ابن‌خلدون (م 808ق)، بيروت: دارإحياء التراث العربي (بي‌تا).
ـ تاريخ المذاهب الإسلاميه في السياسه و العقائد و تاريخ المذاهب الفقهيه، محمد ابو زهره، القاهره: دارالفكر العربي. ـ تاريخ بغداد، خطيب بغدادي (م 463ق)، به کوشش: مصطفى عبدالقادر عطا، اول، بيروت: دارالکتب العلمية، 1417ق/ 1997م. ـ تاريخ تشيع در ايران (از آغاز تا قرن هفتم هجري)، رسول جعفريان (معاصر)، چاپ پنجم، چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، تابستان 1377ش. ـ تاريخ مدينة دمشق، ابن‌عساکر (م 571ق)، به کوشش: علي شيري، بيروت: دارالفکر، 1415. ه ـ تاريخ اليعقوبي، أحمدبن أبي يعقوب يعقوبي (م 284ق)، بيروت: دارصادر ـ قم: مؤسسة نشر فرهنگ أهل‌بيت عليهم السلام. ـ تحرير الوسيله، روح الله موسوي خميني (م 1409ق)، قم: دارالكتب العلمية، اسماعيليان (بي‌تا). ـ تذكرة الحفاظ، ذهبي (م 748ق)، بيروت: دارإحياء التراث العربي. ـ تصحيح اعتقادات الإمامية، محمدبن محمدبن نعمان مفيد (م 413ق)، به کوشش: حسين درگاهي، دوم، بيروت: دارالمفيد، 1414ق/ 1993م. ـ تفسير مجمع البيان، امين‌الاسلام فضل بن حسن طبرسي (م 548ق)، به کوشش: لجنة من العلماء و المحققين، اول، بيروت: مؤسسة الأعلمي، 1415ق/ 1995م. ـ تنزيه الأنبياء، سيد مرتضى علي بن الحسين الموسوي (م 436ق)، دوم، دارالأضواء، 1409ق/ 1989م. ـ تهذيب الأحكام، محمدبن حسن طوسي (م 460ق)، به کوشش: سيدحسن موسوي خرسان، دار سوم، طهران: الكتب الإسلامية ـ چاپخانه خورشيد، 1364ش. ـ تهذيب الکمال، مزّي (م 742ق)، به کوشش: دکتور بشار عواد معروف، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1406ق/ 1985م. ـ تهذيب المقال في تنقيح كتاب الرجال للنجاشي، موحد ابطحي، اول، النجف: 1389ق ـ دوم، قم: 1417ق. ـ ثواب الأعمال، محمدبن علي بن الحسين ابن‌بابويه (م 381ق)، به کوشش: سيدحسن خرسان، دوم، قم: منشورات الشريف الرضي، 1368ش. ـ جامع البيان، ابن‌جرير طبري (م 310ق)، تقديم: الشيخ خليل الميس، ضبط و توثيق و تخريج: صدقي جميل العطار، بيروت: دارالفکر، 1415ق/ 1995م. ـ الجرح والتعديل، رازي (م 327ق)، اول، بيروت: دارإحياء التراث العربي، چاپخانه مطبعة مجلس دائرة المعارف العثمانية ـ اول، بحيدر آباد الدكن: 1371ق/ 1952م. ـ حصر الاجتهاد، آقابزرگ طهراني (م 1389ق)، به کوشش: محمدعلي الانصاري، قم: مطبعة الخيام، 1401ق.
ـ حيات فكري و سياسي امامان شيعه، رسول جعفريان (معاصر)، چاپ پنجم، قم: انتشارات انصاريان، بهار 1381. ـ خاندان نوبختي، عباس اقبال آشتياني، (معاصر)، کتابخانة طهوري، 1357. ـ خلاصة الأقوال، حسن بن يوسف حلي (م 726ق)، به کوشش: شيخ جواد قيومي، اول، مؤسسة نشر الفقاهة، چاپخانه مؤسسة النشر الإسلامي، 1417. ـ الدرجات الرفيعة في طبقات الشيعة، سيدعلى خان (م 1120ق)، دوم، قم: منشورات مكتبة بصيرتي، 1397. ـ دلائل الامامة، محمدبن جريربن رستم طبري (الشيعي) (م ق 4ق)، به کوشش: قسم الدراسات الإسلامية، اول، قم: مؤسسة البعثة، 1413. ـ رجال ابن‌الغضائري، احمد بن حسين ابن‌غضائري، به کوشش: سيد محمدرضا جلالي حسيني، اول، قم: دارالحديث، 1422ق/ 1380ش. ـ رجال ابن‌داود، ابن‌داوود حلي (م 740ق)، به کوشش: سيد محمدصادق بحرالعلوم، النجف الأشرف: منشورات مطبعة الحيدرية، قم: منشورات الرضي، 1392ق/ 1972م. ـ رجال الخاقاني، علي خاقاني (م 1334ق)، سيد محمدصادق بحرالعلوم، دوم، مركز نشر مكتب الإعلام الإسلامي، 1404. ـ رجال الطوسي، محمد بن حسن طوسي (م 460ق)، به کوشش: جواد قيومى اصفهانى، چاپ اوّل، قم: مؤسسة النشر الإسلامى، 1415. ـ روضة الواعظين، فتال نيشابوري (م 508ق)، مقدمه: سيد محمدمهدى خرسان، قم: منشورات الرضي، (بي‌تا). ـ السنن الکبري، بيهقي، ابوبکر احمدبن الحسين بن علي عليه السلامم 458ق)، دارالفکر. ـ سنت و بدعت در اذان از ديدگاه روايات و فقه اهل تسنن، سيد محمدرضا يزدي مدرسي. ـ سنن ابن‌ماجة، ابن‌ماجه قزويني (م 273ق)، به کوشش: محمد فؤاد عبدالباقي، دارالفكر (بي‌تا). ـ سنن النسائي، نسائي (م 303ق)، اول، بيروت: دارالفكر، 1348ق/ 1930م. ـ سير أعلام النبلاء، ذهبي (م 748ق)، به کوشش: شعيب الأرنؤوط، حسين الأسد، الطبعة نهم، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1413ق/ 1993م. ـ الشافي في الامامة، سيد مرتضى علي بن الحسين الموسوي (م 436ق)، دوم، قم: مؤسسة إسماعيليان، 1410. ـ شبهة الغلو عند الشيعة، عبدالرسول غفار، دارالرسول الاكرم، اول، بيروت: دارالمحجة، 1415ق. ـ شرح نهج‌البلاغة، ابن أبي الحديد (م 656ق)، به کوشش: محمد أبوالفضل إبراهيم، اول، دارإحياء الكتب العربية، 1378ق/ 1959م.
ـ الشيعة في التاريخ، عبدالرسول موسوي (معاصر)، اول، مكتبة مدبولي، 2002م. ـ الشيعة في الميزان، محمدجواد مغنية (م 1400ق)، چهارم، بيروت: دارالتعارف، 1399ق/ 1979م. ـ صحيح مسلم، مسلم نيشابوري (م 261ق)، بيروت: دارالفكر (بي‌تا). ـ الصوارم المهرقة في جواب الصواعق المحرقة، سيد قاضى نورالله تستري (م 1019ق)، به کوشش: سيد جلال‌الدين ارموي، تهران: چاپخانه نهضت، 1367. ـ ضحي الاسلام، احمد امين مصري، اول: مطبعة الاعتماد، 1351ق/ 1933. ـ ضعفاء العقيلي، عقيلي (م 322ق)، به کوشش: دكتر عبدالمعطي أمين قلعجي، دوم، بيروت: دارالكتب العلمية، 1418. ـ الطبقات الكبري، محمد بن سعد ابن‌سعد (م 230ق)، بيروت: دار صادر (بي‌تا). ـ طرائف المقال، علي بروجردي، (م 1313ق)، به کوشش: سيدمهدي رجائي، اول، قم: مكتبة آية‌الله العظمى مرعشي نجفي، چاپخانه بهمن، 1410. ـ علل الشرائع، محمدبن علي بن الحسين ابن‌بابويه (م 381ق)، به کوشش: سيد محمدصادق بحرالعلوم، النجف الأشرف: منشورات المكتبة الحيدرية و مطبعتها، 1385ق/ 1966م. ـ علم الإمام، محمدحسين مظفر (م 1381ق)، دوم، بيروت: دارالزهراء، 1402ق/ 1982م. ـ علوم حديث «داوري در باب تعارض آراي نجاشي و ديگر رجال‌شناسان متقدم شيعه»، دياري بيدگلي، 1384، ش35 و 36. ـ عيون أخبار الرضا عليه السلام، محمدبن علي بن الحسين ابن‌بابويه (م 381ق)، به کوشش: شيخ حسين الأعلمي، بيروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1404ق/ 1984م. ـ الغارات، إبراهيم بن محمد ثقفي (م 283ق)، به کوشش: سيد جلال‌الدين حسيني ارموي، طبع على طريقة أوفست في مطابع بهمن. ـ الغدير، اميني (م 1392ق)، به کوشش: الحاج حسن ايراني ـ چهارم، بيروت: دارالكتاب العربي، 1397ق/ 1977م. ـ الغيبة، محمدبن إبراهيم نعماني (م 380ق)، به کوشش: فارس حسون كريم، اول، قم: أنوارالهدى، 1422. ـ الغيبة، محمدبن حسن طوسي (م 460ق)، به کوشش: الشيخ عبادالله الطهراني، الشيخ علي أحمد ناصح، اول، قم: مؤسسة المعارف الإسلامية ـ چاپخانه بهمن، 1411. ـ فتح الباري، ابن‌حجر عسقلاني (م 852ق)، دوم، بيروت: دارالمعرفة. ـ فرائد الأصول، مرتضي انصاري، (م 1281ق)، به کوشش: لجنة، تحقيق: تراث الشيخ الأعظم، اول، قم: مجمع الفكر الإسلامي، چاپخانه باقري، 1419. ـ فرحة الغري، سيدبن طاووس رضي الدين علي بن موسي (م 664ق)، به کوشش: السيد تحسين آل‌شبيب الموسوي، اول، مركز الغدير للدراسات الإسلامية، 1419ق/ 1998م.
ـ الفرق بين الفرق، عبدالقاهر بن طاهر بغدادي (م 429ق)، به کوشش: محمد محي‌الدين عبدالحميد، بيروت: المکتبة العصرية، 1411ق، 1990م. ـ الفصول المختارة، محمدبن محمدبن نعمان مفيد (م 413ق)، به کوشش: سيد ميرعلي شريفي، دوم، بيروت: دارالمفيد، 1414ق/ 1993م. ـ الفصول المهمة في أصول الأئمة، محمدبن الحسن حر عاملي (م 1104ق)، به کوشش: قائيني، اول، قم: مؤسسة معارف إسلامي إمام رضا عليه السلام، 1418ق/ 1376ش. ـ الفكر الشيعي المبكر تعاليم الإمام محمد الباقر، رزينة ر. لالاني (معاصر)، اول، الطبعة العربية، دارالساقي بالاشتراك مع معهد الدراسات الاسلامية، 2004م. ـ الفوائد الرجالية، بحرالعلوم (م 1212ق)، به کوشش: محمدصادق بحرالعلوم، حسين بحرالعلوم، اول، طهران: مكتبة الصادق، چاپخانه آفتاب، 1363ش. ـ الفوائد الرجالية، محمدباقر وحيد بهبهاني (م 1205ق)، (بي جا). ـ الفهرست، محمدبن حسن طوسي (م 460ق)، به کوشش: جواد قيومي، اول، مؤسسة نشر الفقاهة، چاپخانه مؤسسة النشر الإسلامي، 1417. ـ فهرست ابن‌النديم، ابن‌نديم بغدادي (م 438ق)، به کوشش: رضا تجدد (بي‌تا). ـ فهرست اسماء مصنّفي الشيعة المشتهر برجال النجاشي، احمد بن على نجاشي، به کوشش: سيدموسى شبيرى زنجانى، پنجم، قم: مؤسسة النشر الإسلامى، 1416. ـ قاموس الرجال، محمد تقي تستري (معاصر)، اول، مؤسسة النشر الإسلامي، 1419. ـ كامل الزيارات، جعفر بن محمد ابن‌قولويه (م 367ق)، به کوشش: جواد قيومي، اول، مؤسسة نشر الفقاهة، چاپخانه مؤسسة النشر الإسلامي، 1417ق. ـ كامل الزيارات، جعفر بن محمد ابن‌قولويه (م 367ق)، به کوشش: جواد قيومي، اول، مؤسسة نشر الفقاهة، چاپخانه: مؤسسة النشر الإسلامي، 1417. ـ الكافي، محمد بن يعقوب کليني (م 329ق)، به کوشش: علي‌اكبر غفاري، پنجم، طهران: دارالكتب الإسلامية ـ چاپخانه حيدري، 1363ش. ـ الكامل في ضعفاء الرجال، ابن‌عدي (م 365ق)، به کوشش: يحيى مختار غزاوي، سوم، بيروت: دارالفكر، محرم 1409ق/ 1988م. ـ كتاب المجروحين، ابن‌حبان بُستي (م 354ق)، به کوشش: محمود إبراهيم زايد، مکة‌المکرمة: توزيع، دارالباز ـ عباس أحمدالباز، (بي‌تا). ـ كتاب سليم بن قيس، سليم بن قيس (م ق 1)، تحقيق: محمدباقر أنصاري زنجاني (بي‌تا). ـ كشف الغمة، ابن‌أبي الفتح اربلي (م 693ق)، دوم، بيروت: دارالأضواء، 1405ق/ 1985م. ـ كليات في علم الرجال، جعفر سبحاني (معاصر)، سوم، مؤسسة النشرالإسلامي، 1414. ـ لسان العرب، ابن‌منظور (م 711ق)، قم: نشر أدب الحوزة، محرم 1405.
ـ لسان الميزان، ابن‌حجر عسقلاني (م 852ق)، دوم، بيروت: مؤسسة الأعلمي، 1390ق/ 1971م. ـ لغت‌نامه دهخدا، علي‌اکبر دهخدا، زير نظر: دکتر محمد معين (تا آذرماه 1345)، دکتر سيد جعفر شهيدي، چاپ دوم از دورة جديد، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377. ـ اللهوف في قتلى الطفوف، سيدبن طاووس رضي‌الدين علي بن موسي (م 664ق)، اول، قم: أنوارالهدى، 1417. ـ المجدي في أنساب الطالبيين، علي بن أبي الغنائم النسابة عمري، به کوشش: احمد مهدوي دامغاني، اول، قم: مكتبة آية‌الله العظمى مرعشي نجفي، مطبعة سيدالشهداء(، 1409ق. ـ مجمع البحرين، فخرالدين طريحي (م 1085ق)، به کوشش: سيداحمد الحسيني، دوم، مكتب النشر الثقافة الإسلامية، 1408ق/ 1367ش. ـ مستطرفات السرائر، ابن‌إدريس حلي (م 598ق)، به کوشش: لجنة التحقيق، دوم، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، (بي‌تا). ـ مسند احمد، أحمد ابن‌حنبل (م 241ق)، بيروت: دار صادر (بي‌تا). ـ مطالب السؤول في مناقب آل‌الرسول صلي الله عليه و آله و سلم، محمد بن طلحة شافعي (م 652ق)، به کوشش: ماجد بن أحمد العطية، بيروت: مؤسسة أم القري، 1420ق. ـ معالم العلماء، ابن‌شهر آشوب، (م 588ق)، قم: (بي‌تا). ـ معاني الأخبار، محمد بن علي بن الحسين ابن‌بابويه (م 381ق)، به کوشش: علي‌اكبر غفاري، مؤسسة النشر الإسلامي، 1379ق/ 1338ش. ـ معجم البلدان، حموي (م 626ق)، بيروت: دارإحياء التراث العربي، 1399ق/ 1979م. ـ معجم رجال الحديث وتفصيل طبقاة الرواة، خويي (م 1411ق)، پنجم: 1413ق/ 1992م. ـ مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى (م 356ق)، به کوشش: کاظم المظفر، دوم، النجف الأشرف: المکتبة الحيدرية و مطبعتها، 1385ق/ 1965م. ـ مقالات الإسلاميين واختلاف المصلّين، علي بن اسماعيل اشعري (م 324 ق)، به کوشش: هلموت ريتر، سوم، جمعية المستشرقين الألمانية، 1980م. ـ مقتل الحسين عليه السلام، ابومخنف ازدي، (م 157ق)، به کوشش: حسين الغفاري، قم: مطبعة العلمية، 1398. ـ مقتل الحسين عليه السلام، به کوشش: حسين الغفاري، قم: مطبعة العلمية، 1398. ـ مقدمه‌اي بر فقه شيعه (كليات و كتابشناسي)، سيدحسين مدرسي طباطبايي (معاصر)، مترجم: محمدآصف فكرت، مشهد: بنياد پژوهش‌هاى اسلامى، 1368. ـ مکتب در فرايند تکامل، سيدحسين مدرسي طباطبايي (معاصر)، ترجمه: هاشم ايزدپناه، دوم، (بي‌جا) 1375. ـ المسائل العكبرية، محمد بن محمدبن نعمان مفيد (م 413ق)، به کوشش: علي‌اكبر إلهي خراساني، دوم، بيروت: دارالمفيد، 1414ق/ 1993م. ـ المصنف، ابن أبي شيبه کوفي (م 235ق)، به کوشش: سعيد اللحام، اول، بيروت: دارالفکر، 1409ق/ 1989م. ـ المقالات والفرق، سعدبن عبدالله اشعري (م 301 ق)، به کوشش: دکتر محمدجواد مشکور، طهران: مؤسسه مطبوعاتي عطائي، 1963م. ـ الملل والنحل، شهرستاني (م 548ق)، به کوشش: محمد سيد کيلاني، بيروت: دارالمعرفة. ـ من لا يحضره الفقيه، محمد بن علي بن الحسين ابن‌بابويه (م 381ق)، به کوشش: علي‌اكبر غفاري، مؤسسة النشر الإسلامي (بي‌تا). ـ مناقب آل أبي‌طالب، ابن‌شهر آشوب (م 588ق)، النجف الأشرف: المكتبة الحيدرية، 1376ق/ 1956م. ـ مواقف الشيعة، احمدي ميانجي (معاصر)، اول، مؤسسة النشر الإسلامي، رجب‌المرجب 1416. ـ موسوعة الإمام علي بن أبي‌طالب عليه السلام في الكتاب و السنة و التأريخ، ري‌شهري، اول، دارالحديث، 1421. ـ ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجري، سيدحسين مدرسي طباطبايي (معاصر)، دفتر اول، ترجمه: سيدعلي قرائي ـ رسول جعفريان، قم: كتابخانه تخصصي تاريخ اسلام و ايران، 1383ش. ـ ميزان الاعتدال، ذهبي (م 748ق)، به کوشش: علي محمد البجاوي، اول، بيروت: دارالمعرفة، 1382ق/ 1963م. ـ النجاة في القيامة، علي بن ميثم بحراني، اول، قم: مجمع الفكر الإسلامي، ربيع‌الثاني، 1417ق. ـ نشأة التشيع و الشيعة، سيد محمدباقر صدر (م 1400ق)، به کوشش: الدكتور عبدالجبار شرارة، دوم، مركز الغدير للدرسات الاسلامية، چاپخانه قدس، 1417ق/ 1997م. ـ نشأة التشيع، طالب خرسان (معاصر)، اول، انتشارات الشريف الرضي، 1412ق/ 1991م. ـ نشأة الشيعة الإمامية، نبيلة عبدالمنعم داوود (معاصر)، اول، بيروت: دارالمؤرخ العربي، 1415ق/ 1994م. ـ نظم درر السمطين في فضائل المصطفي والمرتضي و البتول و السبطين، محمدبن يوسف المدني زرندي (م 750ق)، اول: 1377ق/ 1958م. ـ نهج‌البلاغه (خطب الإمام علي عليه السلام)، به کوشش: شيخ محمد عبده، بيروت: دارالمعرفة (بي‌تا). ـ وسائل‌الشيعة (الإسلامية)، محمد بن الحسن حر عاملي (م 1104ق)، به کوشش: عبدالرحيم رباني شيرازي، پنجم، بيروت: دارإحياء التراث العربي، 1403ق/ 1983م. ـ وفيات الأئمة، من علماء البحرين و القطيف (معاصر)، اول، بيروت: دارالبلاغة للطباعة و النشر و التوزيع. ـ وقعة صفين، ابن‌مزاحم منقري، به کوشش: عبدالسلام محمد هارون، دوم، القاهرة: المؤسسة العربية، چاپخانه المدني ـ قم: منشورات مكتبة آية‌الله العظمى المرعشي النجفي، 1403ق/ 1382ش. ـ الهداية الكبري، حسين بن حمدان خصيبي (م 334ق)، چهارم، بيروت: مؤسسة البلاغ، 1411ق/ 1991م.

منبع: پایگاه حدیث نت


نسخه چاپی