بازیگری و دنیاگرایی
بازیگری و دنیاگرایی
بازیگری و دنیاگرایی


از بهترین راههایی که قرآن کریم برای تهذیب دل، به انسان ارائه می دهد، پرهیز از بازی، بازیگری و بازیچه ایت و افزون بر آن، به عنوان بیان مصداق دنیا را بازیچه معرفی می کند:(إنما الحیوة الدنیا لعب و لهو) (1). از ضمیمه ی این دو اصل به هم، استنتاخ می شود که توفیق نزاهت روح و تزکیه ی نفس، و سپس سیر به سوی خدا نصیب اهل دنیا نمی شود. و ممکن نیست اهل دنیا مهذب یا مهذب دنیا زده باشند.
قرآن دنیا را به عنوان «بازیچه» معرفی می کند و در سخنان معصومین به ویژه علی (علیه السلام) آمده است که دنیا سرگرمی است و شیطان و نفس اماره می کوشند تا انسان را به دنیا سرگرم کنند. نشانه ی ایت که دنیا بازیچه و سرگرمی است آن است که اگر کسی به آن مبتلا شود، به آن عادت می کند و زمامش به دست آن وسیله ی سرگرمی می افتد و در نتیجه تا او را فرسوده و خسته نکند و از پا در نیاورد رها نمی کند. بازیگری نیز چنین است، در حقیقت بازی بازیگر را به بازی می گیرد؛ نه این که بازیگری، بازی را؛ میدان بازی، بازیگر را به خود مشغول و سرگرم می کند و تا او را خسته نکند وی را رها نمی سازد.

پرهیز از آب شور

انسان تشنه هنگامی که آب زلال و گوارا می نوشد بر آن مسلط است و آن را جذب، هضم و تبدیل می کند، ولی اگر آب شور بنوشد، گرفتار آن آب شور خواهد شد، پون چنینی آبی در حقیقت، دستگاه گوارش او را در اختیار می گیرد و بر عطش وی می افزاید و او ناچار است باردیگر قدحی از آب بنوشد که آن نیز اگر شور باشد عطش او را افزونتر می کند. دنیا بسان آب شور است؛ از این رو امام موسی بن جعفر(علیه السلام) به هشام بن حکم می فرماید:«مثل الدنیا مثل ماء البحر کلما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتی یقتله»(2) و در یکی از نامه های امیرالؤمنین (علیه السلام) آمده ایت که «فإن الدنیا مشغلة عن غیرها» دنیا بازیچه است و انسان را از غیر دنیا باز می دارد و اصولا هرچه دنیا را از غیر دنیا(خدا) باز دارد، معلوم می شود بازیچه و «لهو» است و او را سرگرم کرده است.
آنگاه حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: دنیا زده سیر نمی شود، بلکه هر اندازه که انسان از دنیا بهره مند باشد، معادل آن یا بیش از آن، درهای حرص و ولع بر روی او باز میشود: «ولم یصب صاحبها منها شیئا إلا فتحت له حرصا علیها و لهجا بها» (3). اگر گرسنه غذای لذیذی مصرف کند، دیگر میل یا احتیاج به غذا ندارد، ولی اگر چیزی که گرسنگی و تشنگی می ِورد بخورد یا بنوشد، هرگز سیر یا سیراب نمی شود و (هل من مزید)(4) می گوید. اگر ما آنچه را در حداکثر عمر خود، مثلا صد سال، نیاز داریم فراهم کنیم، باز می بینیم سیر نیستیم. از این جا معلوم می شود آنچه را که فراهم کرده ایم غذای لذیذی برای مانیست؛ چون اگر غذای لذیذی بود، ما سیر می شدیم، بلکه مانند آب شوری است که بر عطش ما می افزاید.
کسی که بخواهد مهذب باشد، باید با دنیا بجنگد؛ زیرا انسان در میدان بازی و چهار سوق دنیا قرار دارد و ناچار است زندگی، کار، معاشرت و معامله ای داشته، علمی فراهم کند و همه ی اینها دو چهره ی الهی یا دنیایی دارد، ناچار به مبارزه بر می خیزد تا خود را از لهو و لعب، بازیگری و بازیچه برهاند و برای رهایی از پنجه ی بازیچه و بازیگری هم ناچار است که بازیچه را بشناسدو مسلح نیز باشد تا بتواند در برابر بازیچه به مبارزه برخیزد.
به همین جهت، هر لحظه باید کارش را بر میزان الهی عرضه کند که آیا دنیاست یا آخرت؟ کاری که اکنون دارم انجام می دهم اگر دیگری انجام می داد باز هم خوشحال بودم یا می خواهم فقط آن را انجام دهم؟اگر کار، کار خوبی است و من نمی گذارم یا راضی نیستم آن را انجام دهد، معلوم می شود که من خودم را می خواهم، نه آن کار خوب را.

بزرگترین مانع سالک

مهمترین و بزرگترین مانعی که بر سر راه انسان سالک قرار دارد، تعلق به دنیاست، تا دل غبارروبی نشود و مانع برطرف نگردد، خورشید کمال نمی تابد و وصل نمی درخشد.
امیر المؤمنین (علیه السلام) که هم «أمیرالمؤمنین»، هم «أمیر الأتقیاء»، هم «أمیر العرفاء»،هم «أمیر الحکماء» و هم «أمیر المتخلقین» است، بعضی لز وظایف را گاهی باز گو می کرد ولی بعضی از تکالیف را مکرر گوشزد می فرمود. قرآن هم بعضی از مناقب و فضایل را به صورت گذرا ذکر می کند، ولی بعضی از امور را مکرر یادآوری می کند. آنچه را که قرآن به طور مکرر یادآوری می کند پرهیز از دنیاست؛ زیرا ما هر چه فریب و نیرنگ بوده از دنیا خورده ایم و هر خطری که دانگیرمان شده از تعلق به دنیا بوده است. هر کس آبروی خود را از دست داده، بر اثر دنیا زدگی و هر کس آبرویی به دست آورده بر اثر نجات از فریب دنیا بوده است.
هر چه که ما را از خدا دور و به غیر حق مشغول کند دنیاست. بعضی به مال، مشغولند و دنیای آنها مالشان است و بعضی به علم، و دنیای آنها علم آنهاست. تکاثر، در ارتباط با مال باشد یا علم، دنیاست. کسی که درس می خواند تا علم زیادی فراهم کند برای اینکه بگوید من اعلم از دیگران هستم، مانند کسی است که تلاش و کوشش می کند تا مالی فراهم کند و بگوید من سرمایه دارترم.

آمادگی برای سفر آخرت

هر گکرفتاری که بر خود تحمیل کرده ایم از طریق نیرنگ دنیاست و چون این خطر زیاد است، امیر المؤمنین (علیه السلام) آن را بیش از خطرهای دیگر یادآور شده است، چنانکه می فرماید: حریم فلب خود را از غبار دنیاگرایی پاک کنید و شیفته ی زندگی جاوید اخروی باشید:«کونوا عن الدنیا نزاها و إلی الآخرة ولاها»(5). همچنین آن حضرت، هر شب پس از نماز عشاء و پیش از آن که نمازگزاران پراکنده شوند با صدای رسا می فرمود:«تجهزوا رحمکم الله فقد نودی فیکم بالرحیل وأقلوا العرجة علی الدنیا وانقلبوا بصالح ما بحضرتکم من الزاد»(6)؛ آماده مسافرت باشید؛ زیرا ندای مرگ برای شما یر داده شده است. انا این منادی کیست و چرا ما ندای رحیل را نمی شنویم؟ آیا ندای رحیل، همان کلمات طیبه ی تکبیر و تهلیل است که در تشییع جنازه گفته می شود؟ و آیا این ندا به لسان مقال مردم است یا به لسان حال خود انسان و یا به لسان مقال ملائکه موکل قبض ارواح؟ به هر تقدیر، فرمودند: کم معطل شوید و خود را سرگرم کنید؛ بالاخره چیزی باید پشتیبان و پشتوانه ی شما در این سفر باشد. آن زاد و توشه را به عنوان پشتیبان، حمل کرده همراه ببرید؛ زیرا احدی به کمک شما نمی آید. البته درک این معنا بسیار سخت است.
ما می پنداریم همان گونه که در دنیا به فرزندانمان علاقمندیم و آنها دشواریهای ما را بر طرف می کنند، پس از مرگ نیز این علاقه هست و آنان هم مشکل ما را حل می کننند؛ در حالی که چنین نیست . عده ی ناشناسی را فرض کنید که از شرق و غرب و شمال و جنوب زمین به مکه مشرف شده اند و هر یک به زبان خاصی سخن می گوید. اینها که از چهار اقلیم با چهار فرهنگ و زبان آمده اند در اتاقی، دوستانه با هم در دوران حج، به سر می برند، و با پایان یافتن مناسک و مراسم حج هر کس به دیار خود می رود و شاید در همه ی عمر نیز یکدیگر را نبینند. سرنوشت کسانی هم که در خانه ای به عنوان پدر، مادر، برادر و خواهر جمعند چنین است. خانه دنیا، مسافر خانه ای بیش نیست.
مسافر خانه را«خان» می گفتند و خان که در روایات و کلمات عرب آمده، همان خانه یا مسافر خانه است. در این مسافرخانه، چند نفر کنار هم جمع شده، موقتا زندگی می کنند و بعد هم که مرگ آنان فرا می رسد از یکدیگر جدا می شوند و هیچ کس به فکر دیگری نیست. از این رو هر شب حضرت علی (علیه السلام) می فرمود: بارها را ببندید و آماده ی مسافرت باشید. هم اکنون نیز مناسب است در هر مسجدی بعد از نماز عشاء، هنگام تفرق نمازگزاران از مسجد، جمله ی «تجهزوا رحمکم الله» یا ترجمه ی آن به گوش آنان برسد.

فرشته خویی

اگر خداوند، فقط فضایل فرشته ها راذکر می کرد و آن را در وصف اولیای صالح سالک نمی گفت، ممکن بود گفته شود که اگر فرشته، شایسته آن فضایل شده تعجب آور نیست؛ زیرا او خوی درندگی ندارد، ولی مهم این است که همان فضایلی که برای فرشته ها ذکر شده برای انبیا، اولیا، صدیقین، صلحا، و شهدا نیز یاد شده است؛ یعنی آنان نیز به مرز فرشته ها رسیده اند؛ زیرا انسان چون بالقوه «کون جامع» است آن خصیصه را دارد که اگر میل به طبیعت کند بر اثر سرمایه ی فراوانی که در اختیار اوست از هر موجود طبیعی، بدتر شود و اگر میل بع ملکوت کند، از هر موجود ملکوتی برتر شود.
خداوند درباره ی اموری که امتداد و مقاطعی دارد، حکم مقطع نهایی و ابتدایی را ذکر می کند تا حکم مقطع میانی نیز، مشخص شود؛ مثلا می فرماید: هر جا باشید خدا با شماست. اگر سه نفر باشید، خدا چهارمی شما و اگر چهار نفر باشید، خدا پنجمی شماست؛ آنگاه می فرماید: چه کمتر و چه بیشتر:(ما یکون من نجوی ثلاثة إلا خمسة إلا هو سادسهم ولا أدنی من ذلک و لا أکثر إلا هو معهم) (7). درباره ی درجات انسانی نیز چنین است. گاهی حکم حیوانات و گاهی هکم جمادات را ذکر نمی کند و درباره ی انسان می فرماید: انسانی که طبیعت زده و فریب دنیا خورده است اگر میل حیوانی کند، از هر حیوان و اگر خوی سختی و سر سختی و جمادی را در خود احیا کند، از هر جامدی فرومایه تر است؛ اما مقطع وسط را که گیاه و نبات است ذکر نمی کند. درباره ی عده ای که همه ی تلاش و کوشش آنان «بهیمه» شدن یا «سبع» و درنده شدن است، می فرماید: (اولئک کالأنعام بل هم أضل) (8)؛ اینها مانند حیوان بلکه بدترند.
اولین مقطع از درجات انسانی، مرحله ی جماد، آنگاه مرحله نبات و سپس مرحله ی حیوان است. خداوند مرحله ی جماد و حیوان را ذکر می کند، ولی در قرآن از مرحله ی نبات، سخنی نیست، مثلا نمی گوید انسان دنیا زده، از درخت، فرومایه تر است. چون مشخص است. وقتی اول و آخر یک مسیر متصل و ممتد مشخص شد، حکم وسط هم معین می شود. درباره ی جماد می فرماید: (فهی کالحجارة أو أشد قسوة) (9)؛ بعضی دلها از سنگ، سخت تر است؛ زیرا از درون سنگ، گاهی چشمه آبی زلال و شفاف می جوشد، اما از دلهای سخت، هیچ اثر خیری نشئت نمی گیرد. بنابراین، اگر انسان سرمایه ی کلانی را که در اختیار دارد به سمت حیوانی ببرد، از حیوان، پایینتر و اگر آن را به سمت فرشته شدن ببرد، از فرشته ها نیز مقربتر خواهد شد.
گرچه در قرآن کریم این سخن به میان نیامده که جبریئل به رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم گفت: شما به سیرتان ادامه دهید، زیرا من توان همراهی شما را ندارم اما در جوامع روایی نقل شده است که در معراج جبرئیل (علیه السلام) به رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم عرض کرد: من نمی توانم از این مقام تجاوز کنم و شما در جایی قدم گذاشته اید که احدی قبل از شما قدم نگذاشته و پس از شما نیز قدم نخواهد گذاشت: «فقال له امض یا محمد، فقال له: یا جبرئیل تدعنی فی هذا الموضع؟ قال: فقال له: یا محمد لیس لی أن أجوز هذا المقام، و لقد طئت موضعا ما وطئه أحد قبلک ولا یطاه أحد بعدک» (10)
پیغمبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم نه تنها به جایی رسید که فرشته ها به آن مقام منیع بار نیافته اند، بلکه همه آنها در برابر رسول اکرم صلی الله علیه واله وسلم خاضعند! و بسیاری از فرشتگان خدمتگزار بنده ی صالح سالک خدایند.

میلاد و زندگی جدید

ما دو مشکل داریم: اول این که واقعا مرگ را فراموش کرده ایم. گویا اصلا مخاطب به رحلت نیستیم و بلند گوی مرگ با ما سخن نمی گوید! با این که مرتب می بینیم روزانه عده ای به گورستان می روند، اصلا خیال نمی کنیم که ما هم باید برویم. دوم این که خیال می کنیم مرگ رهایی از دنیاست؛ در حالی که مرگ، تنها رهایی از دنیا نیست، بلکه میلادی جدید و هجرتی نواست. انسان در جهان آخرت، زنده است و زنده نیاز به غذا و لباس دارد و غذا و لباس آن جا را باید در دنیا فراهم کرد وگرنه در آن جا لباس و غذایی کسب نمی شود. مشکل این است که در آن جا این نیازها هست، بازاری هم نیست وئ کالایی را به کسی عرضه نمی کنند. بنابراین، انسان باید همه چیز را به همراه خود ببرد. اگر مسافرت به سرزمینی باشد که چیزی در آن جا نیست، انسان عاقل با دست خالی به آن جا نمی رود. به هر تقدیر، اگر این دو مطلب را باور داشته باشیم، آنگاه می فهمیم امیر المؤمنین (علیه السلام) چرا موضوع مرگ و هجرت به آخرت و لزوم تجهیز برای رفتن را هر شب تکرار می کردند.
برخی می پندارند یاد مرگ عامل رکود است؛ در حالی که یاد مرگ عامل حرکت است و آن کس که به یاد مرگ است، تلاش و کوشش دارد؛ چوه کار نافع برای جامعه انسانی عبادت است. در بعضی از نصوص آمده که ساعت بیکاری انسان از حالاتی است که مورد عنایت فرشته ها نیست. پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: در قیامت، اعمال انسان را به صورت بیست و چهار مخزن برای او می گشایند و او این مخازن را می بیند که بعضی خالی، بعضی پر از نور و سرور و بعضی تاریک و بدبو است:«انه یفتح للعبد یوم القیامة علی کل یوم من أیام عمره أربعة و عشرون خزانة – عدد ساعات الیل النهار – فخرانة یجدها مملوءة نورا و سرورا... و هی الساعة التی ءطاع فیها ربه ثم یفتح له خزانة أخری فیراها مظلمة منتنة مفزعة... و هی الساعة التی عصی فیها ربه. ثم یفتح له خزانة أخری فیراها فارغة لیس فیها ما یسره و لا ما یسوؤه و هی الساعة التی نام فیها أو اشتغل فیها بشیء من مباحات الدنیا...»(11). این بیست و چهار خزانه همان بیست و چهار ساعت شبانه روز است. در آن ساعتی که ما به عبادت و کار حلال، خدمت به نظام اسلامی و مردم و حل مشکلات آنان مشغولیم، مخزن پر از غذاهای شیرین، و ساعتی که به بطالت یا به گناه می گذرانیم پر از غذاهای سمی است.
یاد مرگ، عامل حرکت است. چون توجه به آن، احساس آدمی را بر تهیه ی زاد و توشه بر می انگیزد. انسانی که به یاد معاد خود باشد، با کسب حلال، مشکل مردم را حل و مال پاکی فراهم و مقداری از آن را صرف خود و عایله می کند، و بقیه را نیز در راه خدا، صرف می کند. در مقابل کسی که از جامعه منزوی و از خدمت به امت شانه تهی کرده و پیوسته در کناری مشغول عبادت است، به یاد مرگ نیست و گرنه کار می کرد. انزوای از خلق و اشتغال به عبادت ظاهری در مراکز عبادی بیکار بودن و روزی خود را از دست مردم گرفتن، فراموش کردن مرگ است.
در تشییع جنازه فکر تشییع کنندگان فقط به «دنبال» جنازه است که چه افرادی در تشییع او، شرکت کرده اند؛ اما میت به فکر «جلو» جنازه است که چه تعداد فرشته به استقبال او می آیند. این هم از خیالات دامنگیر بشر است که شخصیتها و افراد معنون، برای تشییع جنازه بیایند و همین اوهام انسانها را گرفتار کرده است.
علی (علیه السلام) می فرماید: هنگامی که کسی می میرد، مردم درباره ی او می گویند: چه بر جای گذاشته؟ ولی ملائکه می گویند: چه پیش فرستاده است. مقداری از مال خود را پیش خدا فرستید تا در پیشگاه خدا برایتان باقی بماند و همه را وا مگذارید که پاسخ گویی قیامت را برای شما خواهد داشت:«إن المرء اذا هلک قال الناس: ما ترک؟ و قالت ملائکة ما قدم؟لله آباؤکم! فقدموا بعضا یکن لکم قرضا، ولا تخلفوا کلا فیکون فرضا علیکم».(12)

قطع علایق از غیر خدا

قرآن مهمترین راه نزاهت روح را سلامت دل از محبت غیر خدا می داند و می فرماید: تنها کسانی در قیامت از گزند عذاب آن روز مصونند که با قلب سالم وارد صحنه ی قیامت شوند: (یوم لا ینفع مال ولا بنون*إلا من أتی الله بقلب سلیم)(13) در قیامت معلوم می شود که نهتنها مال و فرزند، بلکه غیر از قلب سلیم و مطهر از غبار ماسوا هیچ چیزی نافع نیست. درباره ی ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) نیز می فرماید: (إذ جاء ربه بقلب سلیم)(14) و قلب سلیم قلبی است که به تعبیر برخی روایات محبت هیچ کس جز خدا در آن نباشد: «القلب السلیم الذی یاقی ربه ولیس فیه دحد سواه»(15). پس معیار سلامت قلب تنها محبت خداست.
راهی که طی آن مایه ی تزکیه ی نفس و نزاهت روح است و انصراف از آن مایه ی تیرگی روح. راه، قطع علایق ما از سوای خداست. جمع بین محبت یا تعلق به غیر خدا و بین نزاهت روح، میسور و ممکن نیست؛ زیرا هر علاقه ای که به غیر خدا باشد غباری بر روح است و جان غبارآلود، راهی به حریم خدا ندارد.
راهنمایی قرآن کریم برای تطهیر روح از این جا شروع می شود که انسان، نیازمند به پناهگاه است. اصل نیاز انسان برای او مشهود است. هر کس می داند کنترل علل و عوامل رخدادهای جهان، از قدرت او خارج است، همان گونه که فقر و غنا، سلامت و مرض، نشاط و اندوه ظاهری و جسمی در اختیار خود انسان نیست؛ زیرا پیش بینی حوادث و تعدیل و کنترل آنها در اختیار او نیست. بنابراین، توانگری و تهیدستی، اندوه و نشاط، سلامت و بیماری و مانند آنها مقدور او نیست، گرچه او می کوشد ولی برابر خواسته خود موفق نمی شود. فقر و غنا، سلامت و بیماری، نشاط و اندوه روح هم مقدور او نیست. انسان می خواهد سالم، مسرور و توانگر و توانمند روحی باشد، لیکن تعدیل حوادث و پیشامدهای جهان مقدور او نیست. قهرا تهیه ی این اوصاف هم در اختیار او نخواهد بود؛

زندگی در خانه ی امن

برای این که انسان از هر خطری رهیده تا حد امکان، ملکات فاضله را فراهم کند، خدای سبحان به او راهی نشان داده، می فرماید: تعلق و دلبستگی به ذات اقدس اله، پناهگاهی امن، و تعلق و دلبستگی به غیر او خانه ای سست و نا امن است. کسی که در خانه ای امن باشد، نه می توان چیزی را از او گرفت و نه چیزی را بر او تحمیل کرد؛ زیرا او در قلعه ای امن به سر می برد، ولی اگر کسی در خانه ای ناامن به سر ببرد، هم می توان چیزهایی که دارد از او گرفت و هم می شود چیزهایی را بر او تحمیل کرد.
تعبیرات دینی در مورد خانه ی امن این است که خانه ی امن ،« عروه وثقی»، «حبل متین» یا «اوهن البیوت» را مشخص می کند: (فمن یکفر بالطاغوت و ِرمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها) (16)؛ کسی که به طاغوت کفر بورزد و به الله، مؤمن شود، به دستگیره ی مستحکمی دست یازیده است.

شرایط زندگی در خانه ی امن

زندگی در خانه ی امن دو شرط دارد: یکی این که کار انسان، خوب باشد و به اصطلاح «حسن فعلی» داشته باشد و دیگر این که خود انسان هم شخص مؤمنی باشد و «حسن فاعلی» داشته باشد. بنابراین، انسان مؤمن اگر کار خوبی انجام ندهد، دستاویز خوبی ندارد یا اگر کار خوبی انجام دهد ولی معتقد به خدا نباشد، چون این کار از روحی ناپاک، نشئت گرفته باز دستاویز ناگسستنی را از دست داده است. وقتی انسان به چنین دستاویز محکم و ناگسستنی، دست می یازد که هم خود مؤمن باشد و هم براساس ایمان، کارهای سودمندی ارائه کند.
انسان باید چهره جانش، یعنی قلبش را که ناصیه هستی اوست، به سوی خدا متوجه سازد و چشمش به برنامه های الهی باشد که خدا کدام را می پسندد و کدام را نه؟ یا چه چیزی را حلال کرده و چه چیزی را حرام؟
تعلقات غیر خدایی می خواهند به همراه انسان بیایند و انسان را سنگین بار کنند؛ نه این که انسان را به همراه خود ببرندو او را سبکبار سازند؛ قلعه ی توحید، یعنی کلمه ی «لا اله الا الله» با حفظ شروط آن که یکی از آنها ولایت اهل بیت (علیهم السلام) است، قلعه ی مستحکمی است که انسان را در درون خود حفظ می کند. وقتی روح انسان، منزه می شود که تعلقات غیر الهی را بزداید وگرنه هیچ پناهگاهی ندارد و هر روز نگران است و به شانس و بخت و فال بینی پناه می برد.

منشا وابستگی به غیر خدا

نکته قابل توجه در این بحث آن است که منشأ همه اینها از درون، زرق و برقهای شیطان یا نفس اماره و از بیرون، دنیاست. البته از نظر تحلیل مسائل اخلاقی، هر دو منشاء، درونی است. قرآن کریم با نقل داستان آموزنده ی انبیا (علیهم السلام) به ما تعلیم می دهد که در درون انسانهای عادی، فرمانده ی فاسدی هست. از زبان یوسف صدیق (علیه السلام) می گوید: (وما أبرء نفسی إن النفس لأمارة بالسوء) (17)؛ من جان خود را تبرئه نمی کنم و نمی گویم از آلودگی مبرا و منزه است؛ زیرا نه تنها از آلودگی مبرا نیست، بلکه به آلودگی، امر می کند؛ او «امارة بالسوء» یا «امیر الفحشاء» است و در نهان همه ی انسانها به جز مهذبین هست.

توحید، قطع علایق از غیر خدا

همان گونه که اشاره شد مهمترین و اصلی ترین راه تهذیب روح، قطع علاقه از غیر خدا و حصر علاقه به خداست که این، همان توحید است، یعنی انسان از نظر دانش، جز خدا چیزی را مبدأ اثر نداند و از نظر گرایش نیز فقط به او ایمان بیاورد. مرحوم فارابی در ذیل آیه ی (وما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون) (18) نقل می کند که مشاهیر اهی تفسیر می گویند: منظور از (إلا لیعبدون)، «إلا لیوحدون» است(19). بنابراین، جن و انس برای توحید آفریده شده اند. پس باید گفت وقتی هدف، موحد شدن است سایر کارها وسیله خواهد بود.
در قرآن کریم، عبادت به عنوان وسیله ی رسیدن به مرحله ی یقین شناخته شده، می فرماید: (واعبد ربک حتی یأتیک الیقین) (20) : و این، فایده ی عبادت است نه حد آن بنابراین،کسی نمی تواند با استناد به آیه مزبور بگوید: اگر کسی به مرحله ی یقین رسید، می تواند عبادت را رها کند. چون هدف به فعل وابسته و مقصد به راه تکیه کرده. طی راه برای رسیدن به مقصد است و با وصول به مقصد نباید منکر راه شد: «نیاز بورز ولی منکر نماز نباش». انکار نماز انکار راه است و انکار راه به بیراهه رفتن و به جای رسیدن به مقصد و مقصود به ضلالت مبتلا شدن. بنابراین، عبادت، مقدمه ی یقین است و با این بیان، هم تکیه گاه یقین و هم ضرورت عبادت مستمر، مشخص می گردد؛ یعنی یقین را بدون عبادت نمی شود به دست آورد.

استادان ناشناخته ی انسان

یک موحد، غافل نیست و همه ی آنچه را که به سود «سالک الی الله» است پیان خدا می داند. البته پیام خدا گاهی نشان دارد و گاهی بی نشان است. ذات اقدس اله گاهی به صورت صریح به وسیله ی انبیا (علیهم السلام) با تعابیری مانند: (یا أیها الناس)، (یا أیها الذین امنوا)، (یا أهل الکتاب) و گاهی به صورت ناشناس پیام می دهد.
گاهی شخصی به دیگری حرفی آموزنده می زند و شخص سوم آن را می شنود و از آن نتیجه می گیرد؛ مثلا گاهی بدون این که قصد خاصی داشته باشد و فقط برای تکریم شهادت و تعظیم شهید، در مجلس یا تشییع شهیدی شرکت می کند و در آن جا صحنه ای اتفاق می افتد که آموزنده است.
گاهی نیز کسی مطلبی می پرسد و سؤالش تحولی در نهان انسان ایجاد می کند. همه ی اینها مأموران الهی هستند که از راه غیب، پیام خدا را به انسان موحد سالک می رسانند.
گاهی شخصی مسئله ای اخلاقی از انسان می پرسد؛ مسئله ای که خود انسان هم به آن مبتلا و با همین سؤال، متنبه می شود و حالت «یقظه» و بیداری به او دست می دهد، این سائل نیز رسول و فرستاده ی خداست و خدا او را به عنوان معلم برای ما فرستاده است؛
درس اخلاق را ولی خدا می دهد و او مانند «لیلة القدر»، در بین انسانها مستور است و نیز راههای تعلیم و تزکیه مثل نزول آیات الهی، مستور و تنها شرطش بیداری و آمادگی است. بنابراین، همه ی ما خواهان تعلیم مسائل اخلاقی هستیم، ولی نباید توقع داشته باشیم استادی مشخص در زمان و مکان مشخص به ما درس اخلاق بدهد؛ گرچه این گونه درسها همانند دروس کلاسیک دیگر، سودمند و تذکره است و نفعش باید بهره برد، ولی راه اساسی چیز دیگری است.

دنیای ناپایدار

بهترین هنر برای انسان، فرزانگی و عقل اوست. در فضیلت عقل همین بس که حتی کسانی که آن را ندارند می کوشند خود را فرزانه و عاقل معرفی کنند. هیچ کسی غیر از عقل آفرین، با حقیقت عقل، آشنا نیست. خداوند، هم عقل را معرفی و هم عاقل را به عنوان الگو ارائه کرده است؛ چنانکه هم جهل را معرفی کرده و هم جاهل را به منظور پرهیز از او به ما شناسانده است.
قرآن کریم که مفسر انسانیت انسانهاست می گوید: عاقل کسی است که به موجود دایم و پایدار، دل می بندد و برای آن جهاد می کند و در راه آن از نثار و ایثار دریغی ندارد و از بذل نفس و نفیس، مسامحه نمی کند. در مقابل، جاهل کسی است که ناپایدار را اصیل می پندارد و برای آن کوشش می کند و نثار و ایثارش در راه امری زایل شدنی است. آنگاه ذات اقدس اله خود را به عنوان اصلی ثابت و پایدار معرفی کرده، می فرماید: (توکل علی الحی الذی لا یموت) (21). بنابراین، خداوند کسی را که الهی می اندیشد و آنچه را که نزد خداست می شناسد و همان را که می طلبد اثبات کرده و برای آن دفاع می کند، عاقل معرفی کرده است و کسی را که از خدا و آنچه نزد اوست گریزان است و به غیر خدا تکیه می کند، جاهل می داند.
خدای سبحان می فرماید: (ماعندکم ینفد و ما عند الله باق) (22)؛ خدا وآنچه نزد خداست، ماندنی و شما و آنچه تزد شماست، از بین رفتنی هستید. از این رو عاقلان را به آخرت ترغیب کرده و فرموده است: (وما الحیوة الدنیا إلا لعب و لهو وللدار الاخرة للذین یتقون أفلا تعقلون) (23)؛ دنیا با همه ی زرق و برقش جز بازیچه، چیز دیگری نیست. بازی، مخصوص کودکان است، اما برخی خلق و خوی کودکی را تا سنین سالمندی حفظ می کنند و اگر به هشتاد سالگی هم رسیده باشند در حقیقت، کودکی هشتاد ساله اند یعنی، هشتاد سال بازی کرده اند.

معیار دنیا گرایی

کسی که تلاش و کوشش می کند تا نظام اسلامی را از وابستگی به بیگانه برهاند یا کشورش را از تهاجم بیگانگان نجات دهد و یا برای حفظ حیثیت خود و عائله اش، کوشش اقتصادی دارد، عصاره اینها آخرت است نه دنیا.
روزی جوانی از حضور پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم می گذشت.عده ای که در محضر آن حضرت بودن دیدند این جوان نیروی قابل توجهی دارد عرض کردند: «ویح هذا لو کان شبابه وجلده فی سبیل الله»؛ ای کاش او در راه خدا قدم بر می داشت! آن حضرت فرمود: اگر این شخص حرکت کرده تا عائله ی خود را از راه صحیح و حلال، تأمین کند و یا می کوشد تا پدر و مادر پیر خود را از نیازمندی به این و آن برهاند، این راه، راه خداست، ولی اگر متکاثرانه می کوشد تا بر ثروت خود بیفزاید، این راه، راه شیطان است: «لا تقولوا هذا. فإنه إن کان یسعی علی نفسه لیکفها عن المسألة و یغنیها عن الناس فهو فی سبیل الله و إن کان یسعی علی أبوین ضعیفین أو ذریة ضعاف لیغنیهم و یکفیهم فهو فی سبیل الله و إن کان یسعی تفاخرا و تکاثرا فهو فی سبیل الشیطان» (24). بنابراین، اگر کسی در متن دنیا کارماندنی می کند، این کار، کار آخرت است.

تجارت پر سود

اگر برای انسان «پایدار» و «ناپایدار» معلوم شود و سپس او، ناپایدار را رها کرده، پایدار را بگیرد، در تجارت شود می برد. قرآن کریم درباره ی تجارت انسان، دو پیام دارد:
1- انسان، همواره در صدد داد و ستد است اگر چه خود را بیکار می پندارد. انسان همواره یا هدایت و آخرت می خرد و ضلالت و دنیا می فروشد و یا برعکس. اگر، هدایت و عقل را بخرد و ضلالت و جهالت را بدهد، در حقیقت، چیزی را که سراب است و برخی آن را واقعیت می پندارند رها کرده و ماندنی را می گیرد و آنگاه با این کالای ماندنی سفر می کند و در قیامت برای او میزانی هست، چون بار وزینی به همراه دارد، ولی اگر هدایت و آخرت را از دست بدهدو ضلالت و دنیا را بگیرد، در قیامت برای او میزانی نیست؛ چون بار وزین و ارزنده ای به همراه ندارد تا سنجیده شود، چنانکه قرآن می فرماید: (فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا) (25)؛ ما ترازویی برای کافران اقامه نمی کنیم.
2- کسی که هدایت را بخرد واقعا چیزی را می گیرد و سراب را از دست می دهد؛ ولی کسی که هدایت را بفروشد و ضلالت را بخرد، آنها که ضلالت را به او می فروشند، هدایت را زیر پای خود می گذارند و آن را حفظ نمی کنند. در هر خرید و فروشی، خریدار جنس و فرشنده، پول را که می گیرند حفظ می کنند، ولی کسانی که کالای ضلالت و گمراهی را به جاهلان می فروشند و جاهلان، ضلالت را از آنان می خرند: (اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی و العذاب بالمغفرة) (26) آنان هدایت را پشت سر می اندازند، نه این که آن را در جایی ذخیره کنند. از این رو تعبیر قرآن کریم این است که : (فنبذوه وراء ظهورهم) (27)؛آنان کتاب خدا و دین الهی را پشت سر می اندازند. هدایت را از دست جامعه می گیرند، و جامعه ی انسانی را از هدایت، تهی می سازند.

شرط آسایش در جهان پر آشوب

همه ی ما می خواهیم همیشه اهل نشاط و سرور باشیم. گروهی می گویند خوشحالی مستمر در دنیا ممکن نیست؛ زیرا دنیا پیچیده به درد و رنج است: «دار بالبلاء محفوفة» (28). این سخن، حق است، اما آیا می شود انسان در جهانی که پیچیده به درد و رنج است آسوده باشد؟ عارفان گفته اند: آری، آسودگی در جهان پر آشوب ممکن است. حال چگونه زندگی کنیم که در دنیا راحت و آسوده باشیم؟ جواب: به آنچه ماندنی است دل ببندیم.
توضیح این که: ما همواره به بسیاری از چیزها دل می بندیم؛ به آنچه نداریم علاقه پیدا می کنیم و با از دست دادن آنچه داریم می رنجیم؛ چون شناخت ما ناقص و قدرت انتخاب و دوست یابی ما ضعیف است، همیشه در رنج هستیم. آنچه ماندنی است باید مطلوب و محبوب ما باشد. از این رو قرآن کریم می فرماید: اولیای الهی، نه ترسی دارند و مه اندوهی: (ألا اولیاء الله لا خوف علیهم ولا هم یحزنون) (29)؛ چون چیزی که محبوب اینهاست از بین رفتنی نیست و چیزی که از بین رفتنی است محبوبشان نیست.
اما از این مرز الهی یا محدوده ی عقل که بگذریم، مرز جهل شروع می شود. آنها که جهلشان بیشتر است، دشمنهای بی شماری مانند حسد، بخل، خوف، حزن و... در درون خود فراهم کرده اند. اگر کسی بداند دنیا تنها برای ما خلق نشده و دیگران هم در آن سهیمند و بداند به عنوان آزمون و امتحان الهی، هر روز مقداری از آم در دست کسی است، اگر به مقامی برسد، خوشحال نمی شود و یا اگر چیزی از دست او رفت، نگران نیست. دنیا اگر از دست دادنی نبود که به ما نمی رسید. و چون به دست ما رسیده معلوم می شود از دست ما هم می رود. پس چه بهتر که ما هم اکنون به آن دل نبندیم. اگر به دنیا دل بستیم، باید بدانیم که هنگام رقتن، رنجی داریم که از جهل ما بر ما تحمیل شده است. از این رو اولیای الهی همیشه راحتند، پس، عاقل، راحت و جاهل، در عذاب است.
رذایل اخلاقی واقعا آتش است و آتش، از خود سوزی شروع می کند و سپس دیگران را می سوزاند. قوه ی غضبی که رذایلی مانند حسد از شعب فرعی آنهاست ماده ی منفجره ی بی خاصیتی است. اصل قوه غضبیه را به منظور حمایت از دین و دفاع در برابر بیگانگان باید حفظ کرد؛ اما آن را در درون جان نباید جای داد. این که گفته اند شگ را به خانه راه ندهید؛ زیرا خانه ای که سگ در آن باشد، فرشته به آن در نمی آید، معنای ظاهری دارد که سگ آلوده است و در خانه ای که در آن سگ هست فرشته ها وارد نمی شوند. سگ جای مشخصی دارد. سگ را در اتاق مخصوص و شخصی جا نمی دهند. به همان معیار هم گفته اند به خانه ی دلی که در آن سگهایی مانند حرص، هوس و حسد باشد فرشته فضیلت راه پیدا نمی کند. بر همین اساس گفته اند:
محرم دل نیست جای صحبت اغیار
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
مشکل بعدی آن است که ما چیزی را که باید از دست بدهیم رها می کنیم؛ ولی او ما را رها نمی کند. کسانی که معتاد به مواد مخدر هستند، اگر مجبور به ترک آن بشوند، اعتیاد به مواد مخدر آنان را رها نمی کند. مشکل ما از مردن به بعد شروع می شود؛ زیرا اولا ما ناچاریم این لذتها و محبوبها را ترک کنیم و ثانیا اعتیاد به اموری که مورد علاقه ماست ما را ترک نمی کند و عذاب از این جا شروع می شود؛ زیرا علاقه موجود است و متعلق آن مفقود. از این رو رنج دامنگیر می شود پس چه کنیم که معذب نباشیم؟ راه حل این است که خود را به فضایل عادت دهیم و به چیزهایی دل ببندیم که هنگام مرگ همراه ما بیاید و هرگز ما را رها نکند.

پي نوشت :

1. سوره ی محمد صلی الله علیه واله وسلم، آیه ی 36.
2. بحار، ج1، ص152.
3. نهج البلاغه، نامه ی 49.
4. سوره ی ق، آیه ی 30.
5. شرح غررالحکم، ج4، ص 614.
6. نهج البلاغه، خطبه ی 204.
7. سوره ی مجادله،آیه ی 7.
8. سوره ی اعراف،آیه ی 179.
9. سوره ی بقره،آیه ی 74.
10.بحار، ج18، ص403.
11. بحار، ج7، ص262.
12.نهج البلاغه، خطبه ی 203.
13. سوره ی شعراء،آیات 88-89.
14. سوره ی صافات،آیه ی 84.
15. بحار، ج67، ص239.
16. سوره ی بقره،آیه ی 256.
17. سوره ی یوسف،آیه ی 53.
18. سوره ی ذاریات،آیه ی 56.
19.الملة، ص95.
20. سوره ی حجر،آیه ی 99.
21. سوره ی فرقان،آیه ی 58.
22. سوره ی نحل،آیه ی 96.
23. سوره ی انعام،آیه ی 32.
24. المحجة البیضاء، ج3،ص140.
25. سوره ی کهف،آیه ی 105.
26. سوره ی بقره،آیه ی 175.
27. سوره ی آل عمران،آیه ی 187.
28. نهج البلاغه، خطبه ی 226، بند1.
29. سوره ی یونس،آیه ی 62.



نسخه چاپی