فردوسي پيام‏آور اسلام راستين
فردوسي پيام‏آور اسلام راستين
فردوسي پيام‏آور اسلام راستين





در ميان شاعران ايران زمين حكيم ابوالقاسم فردوسي، جايگاهي خاص دارد. فردوسي در جاي‌جاي شاهنامه يا «نامه باستان» انسان را به خداپرستي دعوت كرده، و آن را نشانه خردمندي و يگانه‌راه سعادت مي‌داند. حكيم توس چون با دانش عميق و ژرف انديشي به مذاهب و فرقه‌ها نظر افكنده، تشيع را آرماني انساني و تنها راه رستگاري مي‌شمارد. او خداپرستي توحيدگرا است و از شرك سخت گريزان:
خداوند كيوان و گردان سپهر
خداوند ناهيد و رخشنده مهر
سخن هيچ بهتر ز توحيد نيست
به ناگفتن و گفتن ايزد يكي است
استاد فضل اللّه رضا در اين باره مي‌نويسد:
ايمان و اعتقاد فردوسي به كردگار جهان و نيايش و ستايش او از بخش‌هاي برجسته شاهنامه است و تصور مي‌كنم مناسب باشد رساله‌اي جداگانه در اين باب تنظيم شود. سخنان زيباي فردوسي، مناجات‌هاي سحرگاهي و خطبه‌هاي بسيار بليغ و دعاهاي هيجان انگيز اسلامي را به خاطر مي‌آورد. در ستايش خداوند كه در آغاز شاهنامه آورده شده، فردوسي نكته‌هاي زير را چه نيكو بيان مي‌كند:
الف. او است آفريننده كيهان اعظم؛ گسترنده زمان و مكان؛ فروزنده خورشيدها و ستارگان؛ فرازنده فلك‌ها و گرداننده اين گنبد تيز گرد. كيهان اعظم دستگاه آفريننده و متحرك است و هر روز نقش‌هاي تازه و نمودهاي نو مي‌آفريند؛ اين دستگاه عظيم فرسودگي نمي‌پذيرد و مانند آرمي زودگذر نيست؛ زيست ديرپاي او در برابر زيست ما جاويد است.
پديد آمد اين گنبد تيزرو
شگفتي فزاينده نو به نو
نه گشتِ زمانه بفرسايدش
نه اين رنج و تيمار بگزايدش
نه از گردش آرام گيرد همي
نه چون ما تباهي پذيرد همي
ب . او است خداوند آفريننده جهان و خرد: رُستني‌ها را آفريد، سپس جُنبنده‌ها پديد آمدند و بر رُستني‌ها استوار شدند:
وز آن پس چو جنبده آمد پديد
همه رُستني زير خويش آوريد
اين‌ها موجوداتي بودند بدوي كه از دانش و خرد بهره‌اي نداشتند. سرانجام، انسان پديد آمد كه به نيروي سربرافراشت و رُستني‌ها و دد و دام را به فرمان خويش در آورد.
سرش راست برشد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد كار بند 1
حكيم توس هر آن چيز را كه فاقد صبغه و رنگ و بوي خدايي است، اهريمني مي‌داند:
هر آن چيز كان نز ره ايزدي است
همه راه اهريمن است و بدي
و يأس و نااميدي از رحمت الهي را سرآغاز بدبختي مي‌شمرد:
چو نوميد گردد ز يزدان كسي
از او نيكبختي نيابد بسي
او ناسپاسي نسبت به خدا را هراس‌انگيز مي‌خواند:
به يزدان هر آن كس كه شد ناسپاس
به دلش اندر آيد زهر سو هراس
و از انسان مي‌خواهد كه در دشواري‌ها و سختي‌هاي زندگي به خدا پناه برد:
به جايي كه تنگ اندر آمد سخُن
پناهت به جز پاك يزدان مكن
او نيكبختي و سعادت انسان را در خشنودي خدا مي‌بيند:
كه تو نيكبختي ز يزدان شناس
مدار از تن خويش هرگز سپاس
و از انسان مي‌خواهد كه پيوسته به خشنودي خدا بينديشد:
ز خشنودي ايزد انديشه كن
خردمندي و راستي پيشه كن
فردوسي انسان بدكيش را شايسته دوستي نمي‌داند و مي‌گويد:
نشايد خور و خواب و با او نشست
كه خستو نباشد به يزدان كه هست
دلش كور باشد سرش بي‌خرد
خردمندش از مردمان نشمرد
فردوسي به‌شدت تحت تأثير آموزش‌هاي پيامبر اسلام، حضرت محمد (ص) و ائمه اطهار (ع) است. او عقيده دارد كه انسان بايد هميشه به عاقبت و فرجام اعمال خويش بينديشد و در مسير زندگي راه «بهي» و «نيكي» را بپيمايد و در اين راه دشوار از «دين» و «دانش» كمك گيرد:
چو خوهي كه يابي ز هر بد رها
سراندر نياري به دام بلا،
تو را دين و دانش رهاند درست
درِ رستگاري ببايدت جُست
از ديدگاه وي پرستش يزدان، فلسفه حيات آدمي است و او دانشي را ارزشمند مي‌داند كه به پرستش يزدان و سپس به خدمت مردم منتهي شود. از ديدگاه او خردمندي و دانش ابتدا انسان را به يزدان پرستي رهنمون مي‌شود و پس از آن انسان و منش انسان دوستي را پي مي‌گيرد و اين به راستي فرايند يك انديشه عرفاني است:
گام اوّل، شناخت يزدان است:
ز دانش نخستين به يزدان‌گراي
كه او هست و باشد هميشه به جاي
بدو بگروي كام دل يافتي
رسيدي به جايي كه بشتافتي
گام دوم، شناخت خدا است كه به پرستش او منتهي مي‌گردد:
چو يزدان پرستي، پسنديده‌اي
جهان چون سرشك و تو چون ديده‌اي
بسي از جهان آفرين ياد كن
پرستش برين ياد بنياد كن
گام سوم مردم‌خواهي و نوع دوستي است:
چو زين بگذري مردم آمد پديد
شد اين بند پا را سراسر كليد
سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد كار بند
فردوسي، خداپرستي را تبليغ مي‌كند كه بر اساس توحيد باشد زيرا كه بسيارند انسان‌هايي كه خود را خداپرست مي‌دانند؛ در حالي كه نوعي از بت‌پرستي را خداپرستي پنداشته‌اند.

فردوسي و انديشه‌هاي توحيدي :

انديشه توحيدي فردوسي، براساس آموزه‌هاي شيعي است. از ديدگاه تشيع، پروردگار جهانيان خداي توانايي است كه انديشه انساني قادر به درك ذات او نيست؛ همچنان كه علي بن ابي طالب (ع) در اين باره فرموده است:«او است خداي توانايي كه اگر اوهام را هواي آن در سر افتد كه منتهاي قدرتش را دريابد، يا انديشه پاك از وسوسه شيطاني، بخواهد در غيب ملكوتش به او ره جويد، يا دل‌ها شيفته آن گردند كه به چگونگي صفاتش پي ببرند، يا آن‌جا كه عقول از درك صفات او باز مانند، سوداي رسيدن به كنه ذاتش را در سر پرورند، دست رد به سينه آن‌ها زند و باز پسشان گرداند.2
امام علي (ع) در بخش ديگري از اين خطبه شگفت به مردم عصر جاهليت اشاره مي‌كند كه بت‌ها را نمادي از خدا مي‌پنداشتند و به ستايش آن ها مي‌پرداختند. آنان براي اين خدا مانند انسان اعضايي چون دست و پا و سر تصور مي‌كردند. امام درباره آنان و انديشه‌هاي شرك آميزشان فرمود:
شهادت مي‌دهم هر كه تو را به آفريدگانت تشبيه كند و چنان پندارد كه تو را اعضايي است جدا از يكديگر و مفصل‌هايي به هم پيوسته، پوشيده به پوست و گوشت همچون پيكر آفريده‌هايت، ضميرش به‌حقيقت تو را نشناخته و دلش به مرحله يقين نرسيده؛ زيرا تو را هيچ همتايي نيست... .
دروغ مي‌گويند، آنان كه موجودي از موجودات عالم را با تو برابر دانند و تو را به بتانشان همانند سازند و به خيال خود بر تو جامه آفريدگان پوشانند. دروغ مي‌گويند، آنان كه از روي گمان تو را همانند انسان ، داراي اجزا دانند و براي تو پيكري با گونه گون قوا تصور كنند... .
همانا تو آن خدايي كه در خردها نگنجي تا براي تو چگونگي و كيفيتي انگارند و در وهم‌ها در نيايي تا محدود و مركبت شمارند.3
در مكتب تشيع كه الهام گرفته از انديشه امام علي (علیه السلام) و اهل بيت (علیهم السلام) است، خداوند با چشم سر قابل رؤيت نبوده و از محدوده زمان و مكان و كم و كيف و چند و چون بيرون است. هر كس وي را به اوصاف رايج مخلوقات (اوصاف زايد بر ذات) بستايد، در حقيقت از مسير توحيد دور افتاده و قائل به دوگانگي و تجزيه ذات الهي شده است.
در قرن چهارم هجري، يعني در قرني كه حكيم توس در آن مي‌زيست، ميان متفكران شيعه و متكلمان غير شيعي نظير ابن خزيمه (متولد 311 هجري) پيكارهاي سنگين فكري آغاز شده بود و اين مجادلات در قرون بعد به اوج رسيد. علماي شيعه نظير ثقة الاسلام كليني (وفات 329 هـ. ق) و شيخ صدوق (متولد 381 هجري) و شيخ مفيد (متولد 413 هجري) و سيد رضي (متولد 406 هجري) و سيد مرتضي (متولد 436 هجري) و شيخ طوسي (385 ـ 460 هجري) تعاليم امام علي (ع) را در آثار خود، بازگويي و تكرار مي‌كردند. امّا علماي اهل تسنن، خصوصاً حنبليان به راهي ديگر رفتند. به عنوان مثال ابن خزيمه كه آثار و كتاب‌هايش مورد قبول بسياري از اهل تسنن و مخصوصاً حنبلي‌ها است، موجودي از خداوند ترسيم مي‌كند كه «داراي دست و پا و چشم و صورت و انگشت و آرنج است و بر عرش و كرسي مي‌نشيند و مي‌خندد و نفس مي‌كشد.» 4
اكنون به سراغ شاهنامه فردوسي مي‌رويم. يك نگاه كوتاه به اشعار فردوسي نشان مي‌دهد كه اشعار توحيدي وي دقيقاً از كلمات مولاي متقيان (علیه السلام) و پيشوايان شيعه الهام گرفته است. فردوسي ستايش جهان آفرين را سرآغاز هر سخن مي‌داند:
نخستين سخن چون گشايش كنيم
جهان آفرين را ستايش كنيم
فردوسي آن‌گاه درباره خداي واحد چنين مي‌سرايد:
به نام خداوند جان و خرد
كزين برتر انديشه برنگذرد
ز نام و نشان و گمان و برتر است
نگارنده برشده گوهر است
به بينندگان، آفريننده را
نبيني، مرنجان دو بيننده را
نيابد برو نيز انديشه راه
كه او برتر از نام و از جايگاه
يقين دان كه هرگز نيايد پديد
به وهم اندر آن كس كه وهم آفريد
سخن هر چه زين گوهران بگذرد
نيابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزيند همي
همان را گزيند كه بيند همي
ستودن نداند كس او را چو هست
ميان، بندگي را ببايدت بست
خرد را و جان را همي سنجد اوي
در انديشه سخته 5 كي گنجد اوي
بدين آلت راي و جان و زبان
ستود آفريننده را كي توان
به هستيش بايد كه خستو 6 شدي
ز گفتار پيكار يكسو شوي
پرستنده باشي و جوينده راه
به ژرفي به فرمانش كردن نگاه
فردوسي در مقدمه داستان رستم و اكوان ديو بر اين نكته تأكيد مي‌كند كه خدا را بايد به يكتايي ـ و آن چنان كه قرآن كريم معرفي مي‌كند ـ شناخت و اين به‌خوبي نشان مي‌دهد كه در دوران وي، جدال متكلمان اهل تسنن و تشيع درباره ذات خداوند شديداً رواج داشته است:
تو بر كردگار روان و خرد
ستايش گزين تا چه اندر خورد
ببين اي خردمند روشن روان
كه چون بايد او را ستودن توان
توخستو7 شوآن را كه هست و يكي است
روان و خرد را جز اين راه نيست
ايا فلسفه‌دان بسيار گوي
مپويم به راهي كه گويي بپوي
ترا هر چه بر چشم سر بگذرد
نگنجد همي در دلت با خرد
سخن هيچ بهتر ز توحيد نيست
به ناگفتن و گفتن او يكي است
خداوند در شاهنامه، قدرتي مطلق و فراگير دارد و حكيم توس اين نگرش را از قرآن آموخته است: اِنّ اللّهَ عَلي كل شيءِ قَدير؛ «بدرستي كه خداوند بر انجام هر چيز توانا است.»(بقره / 20)
فردوسي در اشعار بسيار اين دانايي و توانايي را به زيباترين شكلي نشان داده است:
توانا و دانا و پاينده‌اي
خداوند خورشيد تابنده‌اي
نخست آفرين كرد بر كردگار
توانا و دانا و پروردگار
توانا و دانا و دارنده اوست
سپهر و زمين را نگارنده اوست
جلوه‌هاي زيبا و شگفت انگيز آفرينش، حكيم توس را بر آن مي‌دارد كه بر آفريننده آن همه زيبايي و عظمت آفرين بگويد:
نبيذ ز بُن ديده بر تيغ كوه هم از بر شدن مرد گردد ستوه
بدان آفرين كان چنان آفريد ريا آشكارا نهان آفريد
او زورآوري و قدرت رستم را نيز از قدرت خداوند مي‌داند و مي‌گويد:
به رستم نگه كردم امروز من بر آن برز بالاي آن پيلتن
ستايش گرفتن به يزدان پاك كزويست اميد و زو بيم پاك
كه پروردگار آن چنان آفريد به آن آفرين كو جهان آفريد
آفرين گفتن بر خداوند يادآور اين پيام الهي است كه در سوره مومنون (آيه 14) فرموده است:
فَتَباركَ اللُّه اَحسنَ الخالقين؛ « در خور تعظيم است (آفرين باد بر خداوند) كه بهترين آفرينندگان است.»
ستايش و آفرين گفتن حكيم توس همچنان ادامه مي‌يابد و همچنان از شگفتي‌هاي زمين و آسمان و جهان سخن مي‌گويد و بر اين امر اصرار مي‌ورزد كه همه ذرّات جهان هستي به وجود خداي يكتا اعتراف مي‌كنند:
بر آن آفرين، كافرين آفريد
مكان و زمان و زمين آفريد
هم آرام از اويست و هم كام از اوي
هم انجام ازويست و فرجام از اوي
سپهر و زمين و زمان كرده است
كم و بيش گيتي برآورده است
ز خاشاك ناچيز تا عرش راست
سراسر به هستي يزدان گواست
جز او را مخوان كردگار جهان
شناسنده آشكار و نهان
وزو بر روان محمد درود
به يارانش برتر يكي برفزود
همه پاك بودند و پرهيزكار
سخن‌هايشان برگذشت از شمار
كنون بر سخنها فزايش كنيم
جهان آفرين را نيايش كنيم

پی نوشت:

1. فضل الله رضا، نگاهي به شاهنامه، انتشارات انجمن آثار ملي، تهران، 1350، ص 13.
2. نهج البلاغه، خطبه 90، ترجمه عبدالمحمد آيتي، ص 185.
3. همان. ترجمه اين بخش از خطبه از ترجمه آقاي آيتي و دكتر شهيدي اخذ شد. امام علي (علیه السلام) در خطبه اوّل نهج البلاغه مشروحاً توحيد ناب و خالص را بيان كرده است.
4. اين اوصاف را ابن خزيمه به نقل از روايات متعدد كتاب «السنة» متعلق به احمد حنبل آورده است. ابن تيميه (وفات 728 هـ. ق) عالم مشهور حنبلي قرن اين مطالب فوق العاده عجيب را در كتاب‌هاي خويش آورده و آنها را پذيرفته است ابن تيميه رهبر فكري و با بيان امروزي است. انديشه هاي ابن خزيمه آن چنان ضد عقل و خرد انساني است كه فخر رازي با آنكه خود سني و اشعري مسلك است در تفسير مشهور خود ذيل آيه شريفه «ليس كمثله شي» نظرات او را به چالش كشانده است.
5. سخته: سنجيده.
6. خستو: مقر، معترف.

منبع: سایت سراج


نسخه چاپی