جرعه‌ای از معرفت
جرعه‌ای از معرفت
جرعه‌ای از معرفت

مترجم: سید مهدی شجاعی



گزیده کلمات قصار امیرالمومنین علی (علیه السلام) ،

وَ مِن كلامٍ له عليه‌السلامُ لِكُميلِ‌‌بن زيادٍالنَّخَعِيِّ.
و از فرمايشات اوست ـ عليه‌السلام ـ به كميل‌بن‌زياد نخعي.
قال كُمَيلُ بنُ زيادٍ: اَخَذَ بِيَدي اَميرُالْمُؤمِنينَ عَليُّ‌بْنُ اَبيطالبٍ عَلَيْهِ السَّلام، فَاَخْرَجَني اِلَی الْجَبَّانِ. فَلَمّا اَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعداءَ ثُمَّ قال:
كميل‌بن زياد گفت: اميرالمؤمنين علي‌بن ابيطالب عليه‌السلام، دست مرا گرفت و از شهر بيرون برد.
چون به صحرا رسيد، آهي كشيد، اندوهناك و غم‌آلود، و بعد فرمود: يا كُميلُ بنَ زيادٍ! اِنّ هذِهِ القُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُها أَوْعَاهَا. فَاحْفَظْ عَنّي ما اَقُولُ لَكَ.
اي كميل‌بن زياد! دلها همانند ظرف‌اند كه بهترينشان نگهدارنده‌ترين آنهاست.
پس؛ هرچه را به تو مي‌گويم، به ظرف دلت بسپار و نگاهش دار.
النَّاسُ ثَلاثَهٌ
فَعالِمٌ رَبّانيٌّ
و مُتَعَلَّمٌ عَلَی سَبيلِ نَجاةٍ
وَهَمَجٌ رَعَاعٌ؛ اَتْباعُ كُلِّ ناعِقٍ. يَميلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ. لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِالْعِلْمِ. وَلَمْ يَلْجَأوُا إِلی رُكنٍ وَثيقٍ.
مردم سه دسته‌اند:
ـ عالم ربّاني.
ـ جويندگان علم در مسير سعادت و رستگاري.
ـ و هَمَجٌ رعاع؛ موجودات چون پشه، بي‌ريشه و بي‌توشه، كه هر صوتي را دنبال مي‌كنند و با هر بادي تغيير جهت مي‌دهند.
نه از نور علم، روشني مي‌پذيرند و نه در پايگاهي استوار پناه مي‌گيرند.
يا كميلُ!
اَلْعِلْمُ خَيرٌ مِنَ الْمالِ.
علم بهتر است از ثروت.
العِلْمُ يَحْرُسُكَ. و أَنتَ تَحْرُسُ المالَ.
علم از تو محافظت مي‌كند ولي ثروت از تو محافظت مي‌طلبد.
وَالمالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَالعِلمُ يَزْكُو عَلَی الْإِنفَاقِ.
و ثروت، با هزينه كردن، كاستي مي‌يابد و علم، با بخشيدن افزون‌تر مي‌شود و بركت مي‌پذيرد.
وَ صَنِيعُ المالِ يَزُولُ بِزَوالِهِ.
و آنچه به دست ثروت و مال، ساخته و پرداخته مي‌شود، به مرگ مكنت و مال، زوال مي‌پذيرد.
يا كميلُ‌بنَ زِيَادٍ!
مَعْرِفَةُ العِلْمِ، دينٌ يُدَانُ بِهِ.
اي كميل‌بن زياد!
شناخت ارزش علم، فريضه است. امري الهي است كه بايد بدان عمل شود.
بِهِ يَكْسِبُ الاِنسانُ الطّاعَةَ في حَياتِهِ
و جَميلَ الأُُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفاتِهِ.
به اين وسيله است كه آدمي در زمان حياتش، به طاعت و بندگي مي‌رسد و پس از وفاتش نام نيك بر جا مي‌گذارد.
وَالْعِلمُ حاكِمٌ وَالْمالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ.
جايگاه علم، فرماندهي است و جايگاه مال، فرمانبري.
يا كميل‌ُبنَ زيادٍ!
هَلَكَ خُزَّانُ الاَمْوالِ وَ هُمْ اَحْياءٌ والعُلَماءُ باقُونَ ما بَقِيَ‌الدَّهرُ.
اي كميل‌بن زياد!
مال اندوزان در زمان حياتشان هم مرده‌اند. و دانشوران تا جهان پابرجاست، ماندگارند.
اَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمثالُهُمْ فِي القُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.
پيكرهاشان از ديده‌ها پنهان است، ولي آثارشان در دلها زنده و جاودان.
ها! اِنَّ ها هُنَا لَعِلْماً جَمّاً (و أَشارَ بِيَدهِ اِلی صَدْرِه) لو اَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً.
آه! كه در اينجا (و با دست، به سينه‌اش اشارت فرمود) دانشي بي‌كران انباشته شده. اي كاش، كساني تاب دار و توانمند مي‌يافتم كه طاقت حمل اين بار داشته باشند.
بَلَی! اَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مأمُونٍ عَلَيْهِ؛ مُسْتَعْمِلاً آلَةَالدِّينِ لِلدُّنيا. و مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللهِ عَلَی عِبَادِهِ و بِحُجَجِهِ عَلَی أَولِيائِهِ.
بله! يافتم! ولي چگونه!؟
ديدم آن كه اهل ادراك است، شايستة اعتماد نيست.
دين را وسيلة رسيدن به دنيا قرار مي‌دهد و با نعمت‌هاي خدا بر بندگان او فخر مي‌فروشد، و با حجت‌هاي خدا بر دوستان او برتري مي‌جويد و تفوّق مي‌طلبد.
أوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لا بَصيرَةَ لَهُ في أَحْنائِه . يَنْقَدِحُ الشَّكُّ في قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ.
و آن كه نسبت به حق‌مداران تمكين دارد، براي شناخت حق در فضاي مبهم و مه‌آلود، نگاه تيزبين ندارد. با اولين تلنگر ترديد، آتش شك در قلبش زبانه مي‌كشد.
ألا! لا ذَا وَلَا ذَاكَ.
به يقين، نه آن شايستگي دارد و نه اين.
أَو مَنْهُوماً باللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ
يا آن كه پيوسته در پي لذت است و عنان سپرده به دست شهوت.
أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ والْاِدِّخَارِ.
يا آن كه تمام تلاش و دغدغه‌اش شده است اندوختن مال و انباشتن ثروت.
لَيْسا مِنْ رُعاةِ الدِّين في شَيْءٍ
از اينان نيز، به هيچ‌وجه، مراقبت از دين، برنمي آيد.
أَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِما اَلْاَنْعامُ السّاَئِمَةُ.
شبيه‌ترين موجودات به اينها، چهارپايان چرنده‌اند.
كَذلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حامِليهِ.
و اين چنين است كه: با مرگ عالمان و دانشوران، علم و دانش نيز مي‌ميرد و به خاك سپرده مي‌شود.
أَللَّهُمَّ بَلَی! لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قائِمٍ لِلّهِ بِحُجَّةٍ: إِمّا ظاهِراً مَشْهوراً و إِمّا خائِفاً مَغْمُوراً. لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بيِّناتُهُ.
البته آري اي خداوند باري!
زمين هيچگاه از حجت قائم الهي خالي نمي‌ماند. حجتي كه يا مشهور و عيان است، يا ترسان و پنهان، مبادا كه حجّت‌هاي الهي از ميان برود و دلايل آشكارش زوال پذيرد.
وَ كَمْ ذَا؟ وَ أَيْنَ؟
و چند نفرند اينان؟ و كجايند؟
أُولئِكَ وَاللهِ، اَلْاَقَلُّونَ عَدَداً، والأَعْظَمُونَ عِندَاللهِ قَدْراً.
به خدا سوگند كه آنان به تعداد، كمترين‌اند، اما به لحاظ قدر و منزلت در نزد خدا، بيشترين و برترين.
يَحْفَظُ اللهُ بِهِمْ حُجَجَهُ و بَيِّناتِهِ، حَتَّی يُودِعُوهَا نُظَراءَهُمْ، وَ يَزْرَعُوها فِي قُلُوبِ أَشْباهِهِم.
خداوند حجت‌ها و براهين روشن خود را به وجود آنان حفظ مي‌كند تا آنان آن امانت‌ها را به همدلان از جنس خود بسپارند و آن بذرها را در دل نظاير خود بكارند.
هَجَمَ بِهِمُ العِلْمُ عَلَی حَقيقَةِ الْبَصِيرَةِ.
علم، با همة حقيقت روشنگرانه‌اش، به آنها روي آورده.
وَ بَاشَرُوا روح‌َالْيَقِينِ.
و روح يقين در جسم باورشان سكنيﺍ گزيده.
وَاسْتَلَانُوا مَااسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ
و آنچه به چشم راحت‌طلبان و عشرت‌مداران سخت مي‌آيد، به ايشان آسان شده.
وَأُنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ.
و آنچه جاهلان از آن مي‌هراسند، با وجودشان انس گرفته.
وَ صَحِبُوا الدُّنيَا بِأَبدانٍ أَرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی.
و اگرچه بدنهايشان ساكن دنياست، جانهايشان در عالم بالا به پرواز درآمده.
أُولئِكَ خُلَفَاءُ اللهِ في أَرضِهِ والدُّعَاةُ إِلَی دِينِهِ.
هم آنان‌اند جانشينان خداوند در زمين و دعوت‌كنندگان مردم به سوي دين الهي.
آهِ! آهِ! شَوْقاً إِلَی رُؤْيَتِهِمْ.
واي! واي! كه چه مشتاق و بي‌قرارم براي ديدار آنان.
انْصَرِفْ يا كُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ!
اكنون... اي كميل! ... اگر مي‌خواهي بازگرد.
كلمات قصار، شمارة 139، نسخة فيض الاسلام و 147 نسخة صبحي الصّالح
و قالَ عليه‌السّلامُ: {وَ قَدْ رَجَعَ مِن صِفِّينَ، فَأَشْرفَ عَلَی القُبُورِ بِظاهِر الكُوفَةِ:}
و مولايمان – عليه‌السّلام – آن هنگام كه از صفّين باز مي‌گشتند، به قبرستان پشت كوفه رسيدند و خطاب به خفتگان در گور چنين فرمودند:
يا اَهْلَ الدِّيارِ الْمُوحِشَةِ!
اي ساكنين سرزمين ترس‌انگيز!
وَالْمَحالِّ المُقْفِرَةِ!
و برهوت خشك و بي‌همه چيز!
وَالْقُبورِ المُظْلِمَةِ!
و گورهاي ظلمت‌خيز!
يا اَهْلَ التُّرْبَةِ!
اي در خاك خفتگان!
يا اَهْلَ الغُرْبَةِ!
اي غريبان و بي‌كسان!
يا اَهْلَ الوَحْدَةِ!
اي تنها ماندگان!
يا اَهْلَ الوَحْشَةِ!
اي ترسيدگان و وحشتزدگان!
اَنْتُمْ لَنا فَرَطٌ سابِقٌ
شما پيش از ما پا به راه نهاديد و جلو افتاديد.
وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ لَاحِقٌ
و ما در پي شما آمدني هستيم و به شما رسيدني.
أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُكِنَتْ
[اگر جوياي اخبار اين جهان، پس از رفتن‌تان‌ايد، بدانيد:]
و اما خانه‌ها؛ ديگران در آن ساكن شدند.
وَ أَمَّا الأََزْوَاجُ فَقَدْ نُكِحَتْ
و اما همسران؛ به عقد ديگران درآمدند.
وَ أَمَّا اَلأََمْوالُ فَقَدْ قُسِمَتْ
و اما اموال؛ ميان ديگران تقسيم گرديدند.
هذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا. فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ؟
در اين جهان كه ما هستيم، اخبار از اين دست است. در آن جهان كه شماييد، اخبار از چه قرار است؟
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلی أَصحابِه فَقالَ: أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْكَلامِ، لَأَخْبَرُوكُمْ: «أَنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوی» .
سپس رو به سوي ياران خويش گرداندند و چنين فرمودند: به يقين اگر اينان رخصت سخن گفتن مي‌داشتند، اين خبر را به شما مي‌رساندند كه: «بهترين توشة سفر تقواست.»
كلمات قصار، شمارة 125، نسخة فيض‌الاسلام و 130 نسخة صبحي الصّالح
آن كه با چشماني نابينا، موهايي ژوليده و لباسي ژنده بر در ايستاده، عقيل است، برادر امام علي سلام‌الله عليه.
و آن كودكان كه گَردِ گرسنگي بر چهره‌هاشان نشسته و ضعف، چشمانشان را به عمق حدقه‌ها نشانده، فرزندان عقيل‌اند.
عقيل با اين هيأت و مسكنت به در خانه امام (ع) آمده است تا بلكه با تكيه بر اين پريشاني و ژوليدگي، ترحّم علي را برانگيزد... شايد علي بيش از آنچه سهم و حق اوست از بيت‌المال به او ببخشد.
بگذاريد رشتة كلام را به دست خود امام علي (ع) بسپاريم:
... عقيل درخواست خود را تكرار مي‌كرد و با عجز و لابه از من مي‌خواست كه يك من گندم بيت‌المال شما را به او ببخشم.
من هيچ نگفتم و فقط گفته‌هاي او را گوش مي‌دادم... و او شايد از اين سكوت من گمان برد كه من دينم را به او مي‌فروشم، از عدالت خود عدول مي‌كنم و به دنبال او و خواسته‌هاي او راه مي‌افتم.
من آهن‌پاره‌اي را بر آتش نهادم و درنگ كردم تا گداخت و سرخ شد...
(و عقيل همچنان سخن مي‌گفت.)
سپس آن آهن گداخته را برداشتم و آرام آرام به بدنش نزديك كردم، طعم عذاب بر جانش نشست و بيمارگونه شيون درد از حنجره‌اش برخاست...
به او گفتم:
اي عقيل! مادران در سوگ تو بگريند. آيا از آهن پاره‌اي كه آدمي به بازي، گداخته‌اش كرده مي‌نالي و ضجّه مي‌زني و مرا به سوي آتشي كه خداوند به خشم و غضب برافروخته مي‌كشاني؟
تو از اين آتش‌ِ بازي و گرمي مجازي ناله مي‌كني و من نترسم و ننالم از آن آتش حقيقي دوزخ؟
وَاللهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَی حَسَكِ السَّعْدانِ مُسَهَّداً، وَ أُجَرَّ فِي الأَغلالِ مُصَفَّداً، أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَی اللهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبادِ، و غَاصِباً لِشَيْ‌ءٍ مِنَ الْحُطَامِ، وَ كَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ إِلَی الْبِلی قُفُولُهَا، وَ يَطُولُ فِي الثَّریَ حُلُولُها؟!
به خدا سوگند كه اگر شب را تا به صبح بر روي خارهاي سخت سعدان، سر كنم، و مرا در غُل و زنجيرهاي درهم فشرده بكشانند، براي من محبوب‌تر است از اينكه خدا و رسولش را در قيامت ملاقات كنم درحالي‌كه به بنده‌اي ظلم كرده باشم يا چيزي را به غصب، از اين دنيا برگرفته باشم. چرا ستم كنم؟... چگونه ستم كنم؟... براي كه ستم كنم؟
براي نفسي كه با شتاب به سمت پوسيدگي پيش مي‌رود؟ براي جسمي كه هر روز از روز پيش كهنه‌تر و فرسوده‌تر مي‌شود؟ براي بدني كه با سرعت به سمت مرگ مي‌تازد و اقامتش در زير خاك به طول مي‌انجامد؟...
... وَ أَعْجَبُ مِنْ ذلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِي وِعَائِهَا، و مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا، كَأَنَّما عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ قَيْئِهَا...
و شگفت‌تر از ماجراي عقيل شبروي بود كه شبانگاه با ارمغاني سربسته به نزد ما آمد.
(در آن ظرف) حلوايي بود كه سخت بدان بدگمان بودم و زشتش مي‌شمردم. (حلوا اگرچه ظاهري نيكو داشت) اما انگار با آب دهان يا قي مار عجين شده بود.
(آن را پيش روي من گذاشت.)
پرسيدم: اين صله است يا زكات يا صدقه؟
كه اينها بر ما اهل‌بيت پيامبر حرام است.
گفت: (و شيطنت از كلامش مي‌باريد) نه زكات است نه صدقه، بلكه هديه است.
(بر رشوه، نام هديه مي‌نهاد و مي‌خواست مرا بدان بفريبد.)
گفتم: مادرت به عزايت بنشيند، از راه دين خدا براي فريبم آمده‌اي؟
با محمل شرع و شريعت خدعه مي‌كني؟ (به سراغ چه كسي آمده‌اي!)
احمقي يا ديوانه‌اي يا عقب‌مانده‌اي؟ (توي منافق بتواني من علي را با دست‌آويز دين خدا بفريبي؟ دست علي را كسي بتواند به رشوه بيالايد؟ علي را كسي بتواند وادار به خطا كند؟ به كجا آمده‌اي؟ براي كه رشوه آورده‌اي؟ علي را كسي يا چيزي مي‌تواند فريب دهد؟)
... وَاللهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةِ بِما تَحْتَ أَفْلاَكِهَا، عَلَی أَنْ أَعْصِيَ الله فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جِلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ، وَ إِنَّ دُنْياكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا.
سوگند به خدا كه اگر هفت اقليم را با آنچه كه در زير آسمانهاست به من بدهند كه خداوند را به قدر گرفتن پوست جوئي از دهان مورچه‌اي نافرماني كنم، نمي‌كنم.
اين دنياي شما نزد من از برگي كه ملخي در دهانش مي‌جود، پست‌تر و بي‌ارزش‌تر است.
مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَی، وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَي،
علي را با نعمت‌هاي از ميان رفتني چه كار؟
علي را با خوشي‌هاي بي‌دوام چه كار؟
نَعوذُبِاللهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ، وَ قُبْحِ الزَّلَلِ، وَ بِهِ نَسْتَعِينُ.
به خدا پناه مي‌بريم از خواب عقل، از غفلت و بي‌خبري و از زشتي لغزش‌ها.
تكيه‌مان خداست و تنها از او كمك مي جوئيم.
خطبة شمارة 215، نسخة فيض‌الاسلام و 124 نسخة صبحي الصّالح
دنيا سرايي است بلا پوشيده و غم‌آلوده و به حيله و فريب شهرت يافته. احوال آن يكسان نمي‌ماند. و واردين در آن سلامت نمي‌يابند، حالات آن مختلف و نوبت‌هاي آن دائماً در حال تغيير و تحول است. در اين دار بلا، خوشي نكوهيده است و امن و آسايش از ميان رفته.
اهل دنيا آماج تيرهاي بلايند. دنيا تيرهاي مرگ‌آلودش را هر آن در چلّه كمان مي‌نهد و به سويشان پرتاب مي‌كند...
كلام، كلام علي است ـ سلام‌الله عليه ـ كلام كسي است كه به تمامي اسرار زمين و آسمان و پيدا و نهان در اين جهان و آن جهان، آگاه است و اگر پرده‌ها برداشته شود، هيچ راز تازه‌اي بر او فاش نمي‌گردد.
او دنيا را آن چنان كه هست مي‌بيند، واقع دنيا را مي‌بيند، باطن دنيا را مي‌نگرد، نه اين ظاهر فريبنده‌اي كه چشم‌هاي آدميان را خيره مي‌سازد.
به ادامة خطبة آن حضرت گوش جان بسپاريد:
... وَاعْلَمُوا، عِبَادَاللهِ، أَنَّكُمْ وَ مَا أَنْتُمْ فِيهِ مِنْ هذِهِ الدُّنْيا عَلَی سَبِيلِ مَنْ قَدْ مَضی قَبْلَكُمْ، مِمَّن كَانَ أَطْوَلَ مِنْكُمْ أَعْمَاراً، وَ أَعْمَرَ دِيَاراً، و أَبْعَدَ آثاراً، أَصْبَحَتْ أَصْواتُهُمْ هَامِدَةً، وَ رِياحُهُمْ رَاكِدَةً، وَ أَجْسَادُهُمْ بَالِيَةً، وَ دِيارُهُمْ خَالِيَةً، وَ آثارُهُمْ عَافِيَةً، فَاسْتَبْدَلُوا بِالْقُصُورِ الْمُشَيَّدَةِ، وَ النَّمَارِقِ الْمُمَهَّدَةِ الصُّخُورَ وَ الْأَحْجَارَ الْمُسَنَّدَةَ، وَ الْقُبُورَ اَللاَّطِئَةَ الْمُلْحَدَةَ،‌ الَّتِي قَدْ بُنِيَ بِالْخَرابِ فِناؤُهَا، وَ شِيدَ بِالتُّرابِ بِناؤُهَا...
و بدانيد اي بندگان خدا! كه شما و آنچه در آن هستيد از اين دنيا، در مسير همانها كه پيش از شما بوده‌اند راه مي‌سپريد، آنهايي كه عمرشان از شما درازتر و شهرهاشان آبادتر و آثارشان غريب‌تر بود، همانها اكنون صداهاشان به خاموشي گرائيده و بارها (كبر و نخوتشان خوابيده) و اندامشان پوسيده و شهرهاشان تهي مانده و آثارشان از ميان رفته.
قصرهاي افراشته و ساختمان‌هاي استوارشان به سنگ‌هاي محكم قبرها مبدل گشته و بالش‌هاي گسترده‌شان تبديل به لحدهاي استوار گرديده. همان قبرها هم در مسير زوال قرار گرفته و ساختمانشان با خاك، استواري يافته.
آن قبرها اگرچه به هم نزديك‌اند اما ساكنانشان، غريبه و تنهايند، در محله‌اي ساكن‌اند كه اهل آن وحشتزده و هراسناك‌اند. و در ميان گروهي مأمن گزيده‌اند، كه خود مبتلا و گرفتارند.
...لَا يَسْتَأْنِسُونَ بِالْأَوْطَانِ، وَ لا يَتَواصَلُونَ تَواصُلَ الجِيرانِ،...
با اين وطن‌ها مأنوس نمي‌شوند. اگرچه به هم نزديك‌اند و همسايه‌وار در كنار هم مي‌زيند، اما چونان همسايگان با هم رفت و آمد نمي‌كنند.
و چگونه بين آنان ديد و بازديدي باشد درحالي‌كه پوسيدگي با سينة خود، آنان را خُرد كرده و سنگ و خاك آنان را خورده است؟
... وَ كَأَنْ قَدْ صِرْتُمْ إِلَی مَا صَارُوا إِلَيْه، وَ ارْتَهَنَكُمْ ذلِكَ الْمَضْجَعُ، و ضَمَّكُمْ ذلِكَ الْمُسْتَوْدَعُ، فَكَيْفَ بِكُمْ لَوْ تَنَاهَتْ بِكُمُ الْأُمُورُ، و بُعْثِرَتِ الْقُبُورُ؟
جاي همه آنجاست. قبر، گريزگاه محتوم همگان است.
خود را هم الآن در آنجا بينگاريد، و قبر را خوابگاه هميشه خود بشماريد، تصور كنيد كه گور، شما را در گرو گرفته است و آن امانت‌گاه، شما را در آغوش مي‌كشد.
پس چگونه است حال شما اگر كارهاتان به پايان رسد و مردگان از قبرها برانگيخته شوند؟
«هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ و رُدُّوا إِلَی اللهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ و ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُون»
در آن هنگام، هر كس بدانچه پيش فرستاده است آزمايش مي‌شود و همه به سوي خدا كه مولاي حقيقي‌شان است بازگردانده مي‌شوند و آنچه را كه افترا مي‌بستند، به كارشان نمي‌آيد.
خطبة شمارة 217، نسخة فيض‌الاسلام و 226 نسخة صبحي الصّالح
دور شو از من اي دنيا كه مهار تو بر كوهان توست. (من تو را رها كرده‌ام، به خودت وا گذاشته‌ام، ريسمانت را هم به پشتت انداخته‌ام، برو و از من دور شو!) من جَسته‌ام از چنگال‌هاي تو و رَسته‌ام از دام‌هاي تو و از عبور بر لبة پرتگاه‌هاي تو هميشه اجتناب كرده‌ام...
كلام، كلام علي است ـ سلام‌الله عليه ـ . كلام برترين خلايق و عالي‌ترين اسوه آفرينش. اين لحن، لحن صحبت علي است با دنيا.علي دنيا را اين‌چنين به محاكمه مي‌كشد:
كجايند آنها كه تو بازيچه‌شان كردي و فريبشان دادي؟ كجايند آنها كه تو با زينت‌هاي دلفريبت و آرايش‌هاي فتنه‌انگيزت در بلا و گمراهيشان انداختي؟ اينك ايشان گروگان گورهايند و نهفته در اعماق لحدها.
سوگند به خدا كه اگر تو آدمي بودي ديدني، و قالبي داشتي به چشم آمدني و احساس كردني، حدود خدا را بر تو جاري مي‌كردم و به مجازات اعمالت مي‌رساندم، به سزاي مردماني كه با آرزوهاي دور و دراز فريبشان دادي، به سزاي مردماني كه تو به پرتگاه‌هاشان سوق دادي، و پادشاهان و امرايي را كه به دست نابودي سپردي و رهسپار ديار فتنه‌ها و بلاهاشان كردي، آنجا كه راهي به پس و پيش برايشان نماند.
هيهات! هركه پا بر لغزشگاه تو نهد، بلغزد و سرنگون شود و هركه بر امواج تو سوار شود غرق گردد، و تنها آن‌كه از ريسمان حيله‌هاي تو خود را كنار كشد موفق شود. و آن‌كه از شر تو سالم مي‌ماند چه باك اگر خوابگاهش تنگ باشد و زندگاني‌اش در مضيقه، چرا كه دنيا نزد او به روزي مي‌ماند كه وقت گذشتن آن فرا رسيده و پايان آن نزديك شده است. دور شو از من! به خدا سوگند كه رام تو نمي‌گردم تا خوارم كني و رهوارت نمي‌شوم تا هر كجا مرا بكشي، و سوگند به خدا ـ سوگندي كه تنها مشيت خدا استثناء آن است ـ كه نَفْسم را به رياضت مي‌كشم و آنچنان تربيتش مي‌كنم كه در گرسنگي به قرص ناني شاد گردد و به خورش نمكي قناعت كند و بسازد. كاسة چشمم را رها مي‌كنم تا از اشك تهي شود همانند چشمه‌اي كه مي‌خشكد.
اين حيوان چرنده است كه شكمش را پر مي‌كند و به پهلو مي‌افتد، اين رمة گوسفند است كه از علف و گياه سير مي‌شود و به سوي خوابگاه مي‌رود.
آيا علي هم همانند چهارپايان بخورد و بخوابد؟
چشم علي روشن اگر پس از اين همه سال از چهارپايان چرنده و گوسفندان گلّه پيروي كند.
خوشا به حال آن‌كه واجبات خدايش را ادا كند، و در سختي‌ها صبور و شكيبا باشد و شبانگاه از خواب، دوري گزيند و آنگاه كه خستگي و خواب بر او غلبه مي‌كند، زمين را فرش خود بينگارد و دست را بالش خود كند در ميان آنان‌كه ترس از معاد و بازگشت، چشم‌هايشان را بيدار نگاه داشته و پهلوهايشان را از رختخواب دور ساخته و لب‌هايشان هميشه به ذكر خدا گويا شده و گناهانشان از شدت استغفار، دور و پراكنده گشته.
آن حزب‌الله (كه در قرآن آمده ) هم اينان‌اند و رستگاري با حزب‌الله است...
بخشي از نامه اميرالمؤمنين عليه‌السلام به عثمان‌بن حنيف انصاري، والي بصره.
نامه شماره 45، نسخة فيض‌الاسلام و نسخه صبحي الصّالح
منبع: همشهری


نسخه چاپی