«معصومه‌ی آبادی»/ زنِ نمونه
 «معصومه‌ی آبادی»/ زنِ نمونه

نویسنده: علی شیرازی

 

«معصومه‌ی آبادی كه از اهالی آبادانی است، در آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی، به عنوان نماینده‌ی فرماندار در پرورشگاه و بیمارستان‌های آبادان، مسئولیت خروج بچّه‌ها از منطقه را به عهده می‌گیرد (1) و در راستای همان مأموریت و به منظور امداد رسانی به نیروهای رزمنده، در تاریخ 23 مهر ماه سال 1359، از سربندر عازم آبادان می‌شود؛ اما به همراه چند تن از پزشكان و پزشكیاران، در ده كیلومتری آبادان، به دست نیروهای بعثی كه خود را با لباس سپاه مخفی كرده بودند، به اسارت در می‌آید.
نیروهای عراقی با او و آذر - خواهر دیگری كه همراه معصومه است - مانند دو ژنرال اسیر برخورد می‌كنند؛ از این رو دست‌های معصومه و آذر را می‌بندند و با دو سرباز مسلح، آنها را راهی زندان می‌كنند. این در حالی است كه دست اسیران مرد ایرانی باز بود و هر سی نفر را یك سرباز عراقی به طرف بازداشتگاه می‌برد! (2)
این خواهر اسیر، به مدت یك هفته در بازداشتگاه «تنومه»، زندانی می‌شود (3) و از آنجا وی را به همراه آذر و فاطمه‌ی ناهیدی به زندان «بصره» منتقل می‌كنند، زندانی به مراتب بدتر از سلول تنومه!!
خودش می‌گوید: «زندان بصره مثل دخمه بود، دخمه‌هایی از سیمان. و امّا مسیر عبورمان! می‌دانی مسیر عبورمان كجا بود؟ فاضلاب! یعنی تا زانو توی فاضلاب فرو می‌رفتیم. پاهایم را كه بلند می‌كردم، شالاپ، پالاپ صدا می‌داد. بوی فاضلاب كشنده بود.» (4)
از آن جا، معصومه و همراهان را به زندان «الرشید» بغداد برده، در سلولی زندانی كردند.
شكنجه شدید آنان، در بغداد شروع شد. اوّلین بار به صورت انفرادی آنها را به اتاق پذیرایی!! بردند. شانس معصومه هم بد نبود. شاید به خاطر سنش بود كه هفده سال بیشتر نداشت؛ برای همین، اوّل او را برای شكنجه بیرون بردند. وی را بر صندلی چرخداری نشاندند و با سرعت چرخاندند. عینكی سیاه، چشم‌های معصومه را پوشاند و سرش به شدت گیج رفت؛ ولی این شكنجه هرگز از مقاومت او نكاست و حقیقتاً یك زن قهرمان و نمونه ایرانی را در مقابل كفار به نمایش گذاشت! هر چه بر صورتش سیلی زدند، به یاد فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیه، آرام بود و هرگز ترسی به دلش راه نیافت.
خودش می‌گوید: «نمی‌دانم چرا وحشت نداشتم... . آن لحظه و آن روزها نه ترسی داشتم و نه به این شكنجه‌ها اهمیت می‌دادم!» (5)
او یافته بود كه میهمان زندان است؛ از این رو برای خودش برنامه ریزی كرده بود. روزی سه تا چهار ساعت قرآن تلاوت می‌كرد و شش تا هفت ساعت، «نمازقضا» می‌خواند و در همان زندان، به فراگیری زبان انگلیسی و عربی مشغول بود. (6)
معصومه، از سیاه چال‌های بغداد و با نامه‌های زیبایش، برادران، خواهر و افراد خانواده‌اش را به درس خواندن، تلاوت قرآن و دعا ترغیب و به آنان سفارش می‌كرد تا سوره‌ی یوسف را قرائت كنند، چون برای او و افراد خانه‌اش، تداعی زیبایی به همراه داشت و به آنها امید می‌داد. (7)
این درحالی بود كه معصومه‌ی آبادی، در سلولی به سر می‌برد كه حصیر، جلوی در و پنجره‌اش را پوشانده بود. آسمان به سختی خود را به او و همراهانش نشان می‌داد و زندانبان‌ها، آن سلول را مرغدانی می‌خواندند.
سلول معصومه خیلی كوچك بود؛ لكن قلب بزرگ معصومه به آن، وسعت یك خانه را داده بود. گاه در همان سلول اشك عشق می‌ریخت و گهگاه با سنجاقی بر دیوار سیمانی آن، شعارهای انقلاب را حك می‌كرد و یا بر آن گل‌های زیبا می‌كشید تا محیط زندگی را زیباتر سازد.
بارها در محیط آرام زندان، صدای ملكوتی قرآن معصومه و یا خواندن دسته جمعی سرودهای انقلابی خواهران، حركتی برای فریاد برادران آزاده می‌شد كه همصدا با معصومه، آذر، فاطمه‌ی ناهیدی و بهرامی، تكبیر می‌گفتند و صلوات می‌فرستادند.
همین مسأله، روزنه‌ای شد تا خواهران آزاده دست به اعتصاب غذا بزنند و خواستار آن شوند كه از سلول به اردوگاه بیایند، از تاریكی رها شوند و در جمع آزادگان ایرانی، حماسه آفرینند و زندگی آرام‌تری را شروع كنند.
پس از یك هفته اعتصاب غذا، عراقی‌ها این چهار زن قهرمان را از هم جدا كردند؛ ولی هرگز در اراده‌ی شكست ناپذیرشان خللی وارد نشد. دشمن از خود ضعف نشان داد و پذیرفت كه در همان سلول، به آنها از نظر غذایی و بهداشتی رسیدگی شود؛ ولی هرگز معصومه و همراهانش زیر بار نرفتند.
اعتصاب غذای معصومه، بیست روز طول كشید. سرانجام، وی را به همراه دیگر خواهران، به بیمارستان منتقل و به آنان سرم وصل كردند؛ ولی آنها سرم‌ها را از رگ‌هایشان خارج كردند تا مواد غذایی به بدنشان نرسد! (8)
عراقی‌ها دست به دامان صلیب سرخ شدند و معصومه و یارانش به آنها گفتند: «نامه‌های ما را از طریق پست، 24 ساعته به خانواده‌هایمان بفرستید و جواب آنها را بگیرید و به ما بدهید.
جواب كه آمد غذا می‌خوریم.»
در روز بیست و سوّم اعتصاب غذا، هر یك از آنها از خانواده‌اش نامه‌ای دریافت كرد! پس از آن، همه‌ی خواهران ایرانی راهی بیمارستان و سپس اردوگاه شدند. (9) پس از روزهایی چند و گذشت چهل ماه از اسارت معصومه، در تاریخ دهم بهمن ماه 1362، وی توسط صلیب سرخ از چنگال بعثیون عراقی رها شد (10) و از طریق فرودگاه تركیه، به ایران اسلامی بازگشت.

پی‌نوشت‌ها:

1. روزنه‌ای به آسمان، ص 9.
2. همان، ص 11.
3. پرنده‌های كاغذی، ص 14.
4. روزنه‌ای به آسمان، ص 20.
5. همان، ص 27.
6. پرنده‌های كاغذی، ص 13.
7. همان، ص 18.
8. روزنه‌ای به آسمان، ص 47.
9. همان، ص 48.
10. پرنده‌های كاغذی، ص 7.

منبع مقاله :
شیرازی، علی؛ (1394)؛ زنان نمونه، قم: مؤسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی)، چاپ هشتم.
 
نسخه چاپی