فرهنگ غنی و فرهنگ فقیر
 فرهنگ غنی و فرهنگ فقیر

نویسنده: ناصر فکوهی

 

فقر زبان و فقر فرهنگ

سال‌های سال یکی از مباحثی که در علوم اجتماعی پس از انتشار کتاب فرزندان سانچز اسکار لوئیس، مفهوم «فرهنگِ فقر» بود (لوئیس، 1387). آنچه لوئیس در این کتاب با روش خاص خود بیان کرده بود و مورد اعتراض بیشتر انسان‌شناسان و جامعه‌شناسان قرار گرفت، به طور خلاصه آن بود که «فقر» مادی به مثابه یک عامل اساسی اجتماعی نمودی فرهنگی دارد که خود را در مشخصات فرهنگی افراد فقیر نشان می‌دهد. مخالفان مفهوم «فرهنگِ فقر»، این مفهوم را، معادل جدید و تا حدی بزک یافته، برای رویکرد مردم‌شناسانه قرن نوزدهمی نسبت به فرهنگ‌های غیر اروپایی یا فرهنگ‌های «دیگری» می‌دانستند یعنی تحقیر آنچه «غیر خودی» است یا به صورت مستقیم با بی‌ارزش خواندن آن و یا به طور غیر مستقیم و «تلطیف یافته» (1) با قرار دادن آن در موزه و تحسین کردن «عجیب و غریب» بودنش.
با وصف این، در طول چند دهه اخیر با وجود آنکه مفاهیم و رویکردهای خاص گرایانه و به رسمیت شناختن تفاوت فرهنگی مورد پذیرش گستره بزرگی از متخصصان و اندیشمندان علوم انسانی و اجتماعی قرار گرفته است، همین متخصصان بر این نکته نیز تقریباً اجماع دارند که ما در روابط و فرایندهایی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی زندگی می‌کنیم که فرایندهای عمومی جهانی شدن بر لحظه به لحظه و بر نقطه به نقطه آن حاکمند و بنابراین بیهود خواهد بود که تصور کنیم حتی بتوان به صورت کوتاه مدت در قالب‌های «جزیره‌ای» و «انفرادی» فرهنگ‌های انسانی را ولو در جوامع کوچک امروزی مورد مطالعه قرار داد و درباره آنها دست به تحلیل زد. این همان مفهومی است که عموماً در اصطلاحات انسان‌شناسی جدید به آن «جهان محلی گرایی» (2) (سازمان ملل، 1388: 137- 135) گفته می‌شود یعنی اینکه فرایندهای جهانی شدن را باید به صورت فرایندهای چند سویه و متقابل دید که تأثیرات پیچیده‌ای بر جا می‌گذارند که لزوماً شفاف نیستند و عموماً در قالب‌های مبهم خود را بروز می‌دهند و همین امر نیاز به تحلیل‌های هر چه عمیق‌تر و پیچیده‌تری را نیز بیشتر می‌کند.
آنچه از این بحث می‌توان نتیجه گرفت این است که جهان شمولیت‌های (3) فرهنگی، همچون دیگر جهان شمولیت‌ها و ضوابط و مؤلفه‌های این جهان شمولیت‌ها امروز بیش از هر زمان دیگری ضرورت دارد؛ زیرا بدون آنها امکان رسیدن به روابطی که بتوانند تفاوت‌ها را مدیریت کنند و به آنها امکان تداوم یافتن دهند، نیست. به عبارت دیگر ما به نتیجه‌ای تا حدی متناقض‌نما می‌رسیم: اینکه برای حفظ تفاوت‌ها و تکثر فرهنگی که از عوامل اصلی غنای فرهنگی هستند، نیاز به یافتن راه‌ها و فرایندهایی برای جهان شمولیت‌ها وجود دارد، به عبارت دیگر مدیریت تفاوت‌ها و مدیریت جهان شمولیت‌ها، دو روی یک سکه‌اند.
از همین جا می‌توان به دو مفهوم فرهنگ فقیر و غنی رسید. اگر در نگاهی خود محورگرایانه (4) و یا دقیق‌تر بگوییم اروپا محورگرایانه (5) (وولف، 1982) که در آغاز قرن بیستم تا نیمه آن بر قرار بود، این مفاهیم به ظاهر کاملاً روشن بودند و در کمیّت و کیفیت‌های مشخصی تعریف می‌شدند، این کار امروز به سادگی ممکن نیست. از یک سو، می‌توان مؤلفه‌های مشخصی را در حوزه کمّی و کیفی برای نمونه در میزان تولید محصولات و خدمات فرهنگی و علمی و کیفیت آنها تعریف کرد و این محصولات را همچون کتاب، فیلم، برنامه‌های نمایشی، دروس و انتشارات دانشگاهی و غیره از لحاظ کمّی و کیفی طبقه‌بندی کرد و به شاخص‌های قابل اندازه‌گیری تبدیل کرد. این کاری است که سازمان ملل سال‌هاست در قالب شاخص‌های توسعه انسانی در حال انجام دادن آن است و بنابراین می‌توان با ارجاع به گزارش‌های سالانه این سازمان در توسعه انسانی، رده هر کشور را مشخص و با دقت بیشتری در اعداد و ارقام ارائه شده، نقاط ضعف و قدرت را تشخیص داد. این رویکرد بی‌شک رویکردی بسیار مثبت‌تر و قابل تأییدتر از روندی است که تا کمتر از سه دهه پیش برای تعیین فقر یا غنای فرهنگ وجود داشت و صرفاً رویکردی ارزشی و خود محوربینانه بود.
با وجود این، به گمان ما نباید خود را به این دستاورد، یعنی شاخص‌های توسعه انسانی محدود کنیم و صرفاً شاخص‌های ساخته شده بر اساس گروهی از جهان شمولیت‌ها را برای درک از موقعیت‌های فرهنگی کافی بدانیم و واقعیت در آن است که فرهنگ ماهیتی به شدت ترکیبی و پیچیده دارد که در آن سطوح بسیار خرد با سطوح بسیار کلان در هم آمیخته‌اند؛ بنابراین شاید نیاز به رویکردی افزون بر آن نیز باشد و این امر بیش از هر چیز باید نگاه ما را به سوی روش‌شناسی‌های جدید ببرد. برای نمونه، زبان و ابزارهای زبان‌شناختی ممکن است بتوانند در ساخت چنین شاخص‌هایی به کار بیایند. هم اکنون نیز میزان تولید فرهنگی بنا بر زبان یکی از شاخص‌های مهم ارزیابی یک فرهنگ است و گروهی از زبان‌شناسان برجسته ابایی از به کار بردن مفهوم «جنگ زبان‌ها» (کالوه، 1388: 71- 67) برای اشاره به موقعیت‌های داروینی که امروز میان فرهنگ‌ها بر پایه میزان استفاده از زبان‌ها به وجود آمده، ندارند. این نکته‌ای است که پیش‌تر هم به آن پرداخته بودیم، ولی نیاز به تأمل بسیار بیشتر و مداومی دارد.
در نهایت اگر خواسته باشیم از این بحث کوتاه یک نتیجه حداقلی و بی‌شک محدود بگیریم، خواهیم گفت که شاید بتوان گفت فقر و غنای فرهنگی بر اساس فقر و غنای زبانی، چه در حوزه کمّی و چه در حوزه کیفی قابل اندازه‌گیری است و مابه ازای عملی این نکته برای ما، تشویق هر چه بیشتر بالا بردن سطح استفاده زبانی و داشتن یک استراتژی کوتاه مدت و دراز مدت در این زمینه نه تنها به مثابه تاکتیک‌ها و استراتژی‌های لازم برای حفظ و تقویت زبان، بلکه به مثابه سیاست‌گذاری‌های فرهنگی برای تقویت کل یک فرهنگ است که در این میان استراتژی‌های ترجمه اصولاً پرداختن به مفهوم عمیق ترجمه و قابلیت‌ها و مشکلات و مسائل و چشم‌اندازهای آن از مهم‌ترین مواردی است که باید به آنها پرداخت، کاری که امیدواریم در پاسخ‌های آتی انجام دهیم.

پی‌نوشت‌ها:

1. sublimation.
2. glocalization.
3. universalism.
4. egocentrist.
5. eurocentrist.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.
 
نسخه چاپی