نظریه هم‌فرهنگی و مفهوم خرده فرهنگ‌ها در ایران
 نظریه هم‌فرهنگی و مفهوم خرده فرهنگ‌ها در ایران

نویسنده: ناصر فکوهی

 

نظریه هم - فرهنگی (1) به گونه‌ای که به وسیله مارک اورب (2) (1997) و ریجینا اسپلر (3) مطرح شده است، عمدتاً بر چند مؤلفه تأکید می‌کند که عبارتند از: الف) جوامع کنونی در خود گروهی از جماعت‌ها و هویت‌ها را به وجود می‌آورند که حاشیه‌ای هستند و این امر در قالب ایجاد سلسله مراتبی از این هویت‌ها در هر جامعه‌ای انجام می‌گیرد، ب) در این سلسله مراتب بالاترین امتیازات و مقامات در اختیار افرادی قرار می‌گیرد که از لحاظ سلسله مراتب هویتی در موقعیت بالاتری قرار دارند؛ پ) این گروه برای تداوم موقعیت خود نظام‌های ارتباطی ایجاد می‌کنند که لزوماً به نظام‌های ارتباطی عمومی منتقل نمی‌شوند و با آنها دارای فاصله و تمایز کارکردی و سازوکاری هستند؛ ت) گروه‌هایی که در رده‌های پایین قرار می‌گیرند، حاشیه‌ای می‌شوند و موقعیت مشابهی را اغلب با وجود تمایل خود تجربه می‌کنند که خصوصیت اصلی آن در محرومیت و نداشتن قابلیت حضور در بسیاری از عرصه‌های اجتماعی و یا کمبود این حضور نسبت به شمار فیزیکی آنهاست؛ و ث) گروه‌های اخیر که از آنها با عنوان هم - فرهنگ نام برده می‌شود، در عین حال استراتژی‌هایی خاص برای ایجاد ارتباط با یکدیگر و با ساختارهای سلطه به وجود می‌آورند.
این نظریه همان‌طور که از مؤلفه‌های اصلی آن مشخص است، یک نظریه ارتباطی است که می‌تواند مابه‌ازاهای اجتماعی داشته باشد و در تحلیل ساختارهای جوامع مدرن و پیچیده به کار رود، به ویژه از آن رو که این جوامع عموماً به شدت بر پایه‌های ارتباطی قرار دارند. با وجود این، باید توجه داشت که جامعه‌شناسان و انسان‌شناسان دیگری همچون آرجون آپادورای ( 2000- 1996) پیش از این به مفاهیمی چون «مقاومت»، (4) «دوسویگی»، (5) «هویت درهم آمیخته» (6) و «هویت منفی» (7) و حتی «هویت دایاسپورایی» (8) تأکید کرده بودند. به باور ما برای جامعه‌ای همچون ایران با مختصات بسیار پیچیده‌ای که در شکل‌گیری هویتی در آن، چه به لحاظ تاریخی و چه در موقعیت معاصر دیده می‌شود، همه این نظریه‌ها را می‌توان به گونه‌ای و در موقعیت‌های خاصی به کار برد.
ولی نخست بر این نکته تأکید کنیم که هر یک از این مفاهیم مباحث بسیار زیادی را در حوزه اندیشه‌های جامعه‌شناختی و انسان‌شناختی و مطالعات دایاسپورایی و قومی و جماعتی برانگیخته‌اند که در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست. با این حال ما در عین حال که به مصادیق می‌پردازیم برخی از این مباحث را نیز می‌گشاییم تا در آینده بتوانیم در همین ستون به صورت مفصل‌تری به آنها بپردازیم. به طور کلی برای پاسخ‌گویی به پرسش مطرح شده بایدگفت که مفهوم «خرده فرهنگ» (9) امروز اغلب مفهومی منسوخ شده در زبان فرهنگ‌شناسی به حساب می‌آید و اغلب متخصصان ترجیح می‌دهند از واژه‌ی «جماعت» (10) به جای آن استفاده کنند که این اشکال را در زبان فارسی دارد که بر خلاف معادل اروپایی‌اش، گویای وجود «اشتراک» میان افرادی که با یکدیگر در یک جماعت قرار داده می‌شوند، نیست. در اینجا تعریفی که از جماعت ارائه می‌شود، این است: «گروهی از افراد یک جامعه که دارای مجموعه‌ای از اشتراکات خودآگاهانه و دیدگاهی کمابیش منسجم نسبت به گذشته، حال و آینده خود هستند و به همین دلیل با یک نام خاص یا با ضمیر «ما» از خود یاد می‌کنند».
به هر رو به نظر ما به کار بردن واژه جماعت با تعریفی که در ادامه می‌آید، حتی به صورتی قرار دادی، مناسب‌تر از کار برد واژه خرده فرهنگ است که دارای باری منفی و غیر قابل دفاع است زیرا به طور مثبتی جانب‌داری سلسله مراتبی هویت اصلی / هویت فرعی را در خود حمل می‌کند.
در این میان در کشور ما، به دلیل دو فرایند اساسی سیاسی در طول صد سال گذشته - یعنی نخست فرایند شکل‌گیری دولت مردن ملی (11) و دوم انقلاب سیاسی (انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی) که در نخستین آنها بار ملی‌گرایی بیشتر و در دومین آنها بار هویت اسلامی و هویت ملی در همراهی با یکدیگر عمل کرده است - تمایلی قدرتمند و هنوز مداوم به ایجاد یک فرهنگ مرجع وجود دارد که از دیدگاه سیاسی و انسجام و سازمان یافتگی اجتماعی نیز کاملاً مشروع و دارای ضرورت است (آبراهامیان، 1389). با وصف این، در طول یک صد سال گذشته تعداد جماعت‌ها در ایران به شدت رو به فزونی گذاشته‌اند. پس از انقلاب دوم، به دلیل فرایند قدرتمند دمکراتیک که به مثابه موتوری کاملاً فعال در آن دائماً جامعه را به طرف مطالبات بیشتر در زمینه‌های آزادی‌های فردی و بیان هدایت می‌کند، این افزایش جماعتی همچنان ادامه یافته و تقویت شده است.
در این حال هویت‌های حاشیه‌ای یا همان «هم فرهنگ»‌ها نیز به وجود آمده‌اند و تقویت شده‌اند؛ ولی این هویت‌ها در سطوح مختلفی شدید آمده‌اند که در هر یک از آنها قدرت به شکلی متفاوت عمل می‌کرده و روابط متفاوتی را نیز ایجاد می‌کرده است. به عنوان مثال در شکل‌گیری بنیادگرایی‌های جماعتی جدید در کشور ما، بیشتر با شکل‌گیری «هویت‌های مبتنی بر مقاومت» در مقابل امواج تهدید کننده جهانی شدن رو به رو بوده‌ایم. در حالی که همین شکل از هویت‌های مقاومت در سطح فرومی نیز در قالب باز آفرینی و تشدید هویت‌های محلی قومی اتفاق افتاده است که این بار خطر را از جانب فرهنگ و زبان مرکزی احساس کرده‌اند یا در مقالی دیگر شکل‌گیری انواع گفتمان‌های «پوپولیستی» را در طول چند دهه اخیر که به صورت‌های مختلف ظاهر شده‌اند و در نهایت خود به ابزاری برای تأیید و تداوم یافتن گفتمان‌های عمل‌گرایانه حتی در بدترین شکل‌های آنها یعنی در شکل دنباله‌روی از روندهای جهانی تخریب فرهنگ‌های کوچک و حاشیه‌ای داده‌اند، در بیشتر موارد به مثابه واکنش‌هایی نسبت به احساس نوعی محرومیت بروز کرده‌اند که یک هویت خود را به نوعی تحقیر شده و حاشیه‌ای احساس کند. حتی در معنایی می‌توانیم بگوییم که گرایش‌های ضد روشنفکرانه نیز، چه از جانب غیر روشنفکران و چه از جانب خود روشنفکرانه که نمونه‌های متعددی از آنها را شاهد بوده‌ایم، عمدتاً یا به عنوان ابزاری برای خروج از یک موقعیت تحقیر (برای مثال در سطح زبان و شناخت‌شناسی) به وجود آمده‌اند (در نزد عوام) و یا برای دست‌کاری وتمایل به بهره‌برداری از این احساس تحقیر برای جهت‌دهی به حرکت‌هایی در قدرت اجتماعی (که منشأ آن عمدتاً افراد ممتاز و حتی خود روشنفکران بوده‌اند).
نظریه «هم‌فرهنگی بسیار» به نظریه «هویت منفی» نزدیک است، زیرا در این نظریه نیز افرادی که لزوماً ممکن است با یکدیگر اشتراکی هم نداشته باشند و اگر هم داشته باشند این اشتراک لزوماً به یک همبستگی اجتماعی و ارتباط و پیوند فیزیکی و تعاملات اجتماعی مستقیم نرسیده است، تنها بر اساس موقعیت اجتماعی طرد شده خود و یا حتی بر اساس احساس وجود چنین موقعیتی وارد حوزه‌ای از پهنه‌های شناختی اجتماعی می‌شوند که قابلیت دست‌کاری بالایی را به گروهی دیگر از کنشگران اجتماعی می‌دهد. به عبارت دیگر این افراد، به دلایل عاطفی و احساسات ناخودآگاهی که از محرومیت دارند، در وضعیت شکننده‌ای قرار می‌گیرند که می‌توان به سادگی آنها را دست کاری کرد و به جهت مطلوب هدایت کرد. این کاری است که بر اساس نظریه «هم فرهنگی» گروه‌های بالادست جامعه که با یکدیگر در سلسله مراتب امتیازات در تضاد قرار دارند، به صورت دائم انجام می‌دهند.
ابزار اساسی در این راه، زبان است که خود فرصتی طولانی را برای تحلیل می‌طلبد. تخریب زبان و انحراف زبان به مثابه گسترده‌ترین و اساسی‌ترین ابزار ارتباط و تفکر و اندیشه در سطح اجتماعی می‌تواند قابلیت‌های دست‌کاری را به شدت افزایش دهد. برای این کار ابزارهای بسیار متعددی به کار می‌رود که از آن جمله می‌توان به دست‌کاری مفهومی بر واژگان و دست‌کاری ساختاری در شکل‌ بیرونی زبان اشاره کرد. در حوزه نخست واژگان باید در روندی از هدایت رسانه‌ای معناهایی گاه بسیار متفاوت از واقعیت خود پیدا کنند و یا لااقل به چنان حدی از ابهام برسند که بتوان به صورتی پویا هر معنایی را در آنها جای داد. در حوزه دوم ساختارهای زبانی در مفهوم متعارف کلمه جای خود را به ساختارهای فرازبانی یا هدایت کننده زبان می‌دهند که به دلیل شدت و انباشتگی یا موقعیت هژمونیک خود، ساختارهای معناشناسانه زبان را به کلی از میان می‌برند و یا آنها را کاملاً در اختیار خود می‌گیرند. مثل زمانی که یک سخن کاملاً بیهوده و بی‌معنی از حوزه‌ای دارای مشروعیت صوری یا واقعی بسیار بالا بیان می‌شود؛ یا زمانی که قدرت محقق کردن ولو کوتاه مدت یک گزاره، بی‌معنایی آن گزاره را در سطح زبانی‌اش‌ کاملاً پوشش داده و ناپیدا می‌کند.
بدین ترتیب در سطح هویت‌های جماعتی، دست‌کاری اصلی برای تبدیل آنها به هویت‌های «هم فرهنگ» رساندن مؤلفه‌های حداقلی به مؤلفه‌های حداکثری است که البته اگر در سطح معینی مثلاً سطح انسجام‌های بزرگ (دولت، ملت و غیره) انجام بگیرد، مشروعیت بالایی دارد، ولی اگر در سطح انسجام‌های کوچک (مثل رفتارهای روزمره و متعارف زندگی یا سلایق فرهنگی شکل‌دهنده به مکان‌های زمانی - فضایی فرهنگ) انجام بگیرد، در حقیقت به ناچار باید به سوی تخریب هویت فرهنگی سوژه بروند و طبعاً سوژه (بر اساس قابلیت‌های بیولوژیک خود) از موجودیت خود دفاع می‌کند و می‌تواند استراتژی‌های خاصی را پیش بگیرد تا نه تنها حفظ شود بلکه خود را تکثیر کند. این شاید همان چیزی باشد که در آخرین مؤلفه نظریه «هم فرهنگی» با آن رو به رو می‌شویم.
یک سیاست‌گذاری فرهنگی مناسب باید بتواند از بروز چنین موقعیت‌های خطرناکی آن هم در جامعه‌ای چون جامعه ما که به دلایل بسیار زیادی مستعد این گونه دست‌کاری‌هاست، جلوگیری کند. تعمیق تفکر و جایگزینی رویکردهای تقلیل‌دهنده با رویکردهای پیچیده یکی از راه‌هایی است که از این خطر فاصله بگیریم.

پی‌نوشت‌ها:

1. co- culture.
2. mark p. orbe.
3. regina e. spellers.
4. resistance.
5. reciprocity.
6. méttisage identitaire.
7. negative identity.
8. diaspora identity.
9. sub- culture.
10. community.
11. nation state.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.
 
نسخه چاپی