اگر قلم نبود !
اگر قلم نبود !
اگر قلم نبود !

گردآورنده : حجت الله مومنی
منبع : راسخون

 
 

خدا می‏ماند و خدا
 

نویسنده: مهدی زارعی
سکوت را اگر نمی‏توان زمزمه کرد؛
اشک را اگر نمی‏توان به زبان آورد؛
بغض را اگر نمی‏توان فریاد زد؛
می‏توان زمزمه نکرد و نوشت، به زبان نیاورد و نوشت، فریاد نزد و نوشت!
قلم را که به دست می‏گیری، دنیایت دنیای دیگری می‏شود.
قلم را که به دست می‏گیری، تنهایی‏ات را ـ بی داشتن هم صحبتی ـ با همه قسمت می‏کنی.
قلم را که به دست می‏گیری، گوشه اتاقت هم که نشسته باشی، گوشه‏گیری نکرده‏ای.
قلم را که به دست می‏گیری، یک روح می‏شوی در قالب هزاران جسم.
قلم را که دست می‏گیری، قبل از جسمت باید روحت وضو گرفته باشد.
قلم را که به دست می‏گیری، «من» و «تو» و «او» از بین می‏روند، خدا می‏ماند و خدا و خدا.
قلم را که به دست می‏گیری، طعنه زنی و کینه توزی، آبشان با عاشقی در یک جو نمی‏رود.
و اگر لازمه اهل قلم بودن، سیاست بازی است ـ و نه سیاست داری ـ لعنت هرچه دل عاشق است بر هرچه قلم به دست بی‏مایه سیاست باز.
قلم به دست پاکباز، بدی‏های از پیش تعیین شده دیگران را به رُخشان نمی‏کشد؛ چرا که خود را نیز از بدی بری نمی‏داند؛ امّا بی بغض و بی غرض انتقاد می‏کند و از انتقادهای بی بغض و بی غرض دیگران نیز استقبال.
او خود را سردمدار خوبی‏ها نمی‏نامد، امّا به دنبال خوبی گشتن را سرلوحه زندگیش می‏داند.
امید که همه آنانی که به سرچشمه خوبی و خوب بودن رسیده‏اند، دیگر تشنه کامان حقیقت‏جو را با عطش ناشی از ندانستن، تنها نگذارند و همه آنانی که اندیشه‏شان ریشه در تعهّد و تخصّص توأمان دارد، دیگران را نیز با اندیشه بی‏ریشه‏شان رها نکنند. آمین!

نقشی از آفرینش
 

نویسنده: سید علی اصغر موسوی
... و می‏خواست که «حرف» به وجود آید و «کلمه» شکوفا شود، تا «جمله»ای برای توانایی «قلم» ساخته شود، پس، فرمود:
« ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسطرُونَ! »
قسم به قلم! و آنچه از عطرِ نوشتن، می‏تراود!
قسم به قلم و نخستین نقشی که آفرینش را به زیبایی تعبیر کرد!
قسم به نخستین خطی که از نگاه قلم تا افق ناپیدای آفرینش کشیده شد!
قسم به نخستین اندیشه‏ای که بر ذهن قلم جاری گشت!
قسم به قلم و تمام توانایی‏هایش در بُروز علم و معرفت!
قسم به قلم! به قلم توانای خداوند و پرده زیبای طبیعت!
قسم به قلم! به قلم شگفتی آفرین «علی» علیه‏السلام و صفحات سبز «نهج البلاغه»:
أَنشَأَ الخَلْقَ إنْشاَءء، وَ ابتدأَهُ ابْتدِاَءً، و...
... شگفتا!
شگفتا از این همه شِگفتی که قلم آفریده است، از «نقاشی» ناخوانای کودکان تا پیچ و تاب گیسوانه حروف، در خطوط «شکسته»!
چه رسالتی بالاتر از این که از «نیستان» تا دورترین نقطه، در ناکجا آبادِ «عشقستان»؛ خاک پای قلم، سرمه چشمِ نظر بازان عشق و معرفت گردیده است!
قسم به نور، به نور وجود «پیامبر» صلی‏الله‏علیه‏و‏آله که از قلم خداوند (جل جلاله) جز نور و از قلم فرستاده‏اش هم جز نور نتراوید و وجوهِ «نورالنّور» را به دست‏های خیبرگشای مولا علیه‏السلام چهاکه ننوشت!
شمشیر «ذوالفقار» کجا و قلم «ذوالانوار» کجا؟!
و این قلم نورانی از حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام به امامان دیگر علیه‏السلام رسید و از رشحات نورانی‏اش، هزاران رشته چون ستارگانِ کهکشان، در آسمان معرفت درخشیدن گرفت. قلمی را که خداوند بدان سوگند خورد، قلمی بود که هرجا پا گذاشت، «طور» به تجلّی و «سینا» به تماشا برخاست!
از کعبه تا کربلا، از کربلا تا دورترین نقطه از جغرافیای زمین را با عطر «طه و یس» «ق و قلم» و «فجر و محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » آشنا کرد!
قلمی را که خداوند بدان سوگند خورد، همان «مَا رَأیتُ اِلاّ جَمیلاً» بود که نقشی جز زیبایی بر پرده عشق نزد!
قلمی که خداوند بدان سوگند خورد، همان قلم «والفجر» است که «سحرگاهانِ واپسین» از دل تاریخ به پا خواهند خاست و «عدالت» را در زمانه جاری خواهند کرد. قلمی که جهان در طول تاریخ، «قداستِ» قوانینش را آرزومند است؛ قوانینی که به نام خدا و با قلمی نوشته خواهد شد که جوهرش پاک‏تر از «خون دِلِ مظلومان» و زلال‏تر از «اشک یتیمان» است!
قلمی که خداوند بدان سوگند خورد، قلمِ هدایتِ حضرت موعود، مولا ابا صالح المهدی (عج) است؛ قلمی که تمام گمان‏ها را درباره «شمشیر نجات بخش»، از اذهان خواهد شُست و طراوت «دینِ محمدی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » را با «عدالت آیین مهدوی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) » آشکار خواهد کرد و جهانی از «دانش و فن‏آوری» را پدید خواهد آورد که در «خدمت بشر» باشد؛ نه علیه بشر!
خوشا قلم!
قلمی که به دست‏های توانمند «ذخیره الهی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) » در ذمین بوسه خواهد زد!
خوشا کلماتی که از آخرین حجت خداوند بر زمین بر صفحه کاغذها می‏نشیند!
خوشا تاریخی که عظمتِ حکومت و شکوه عدالتش را خواهد نگاشت!
روز قلم، روز خلقت معرفت، روز نورانیّت علوم الهی، روز شگفتی آفرین خلقت و روز زیبای آفرینش مبارک باد!

شکرستان
 

نویسنده: الهام بصائري
نوشتن، خوب و بد است
... خلاصه، نوشتن بد است؛ نوشتن، نوشتن مي آورد.
نوشتن باعث مي-شود آدم يک چيزهايي را که نمي خواهد بگويد، نمي تواند بگويد، کسي را نداردکه بگويد، يا اصلا نمي داند که چه بگويد، بنويسد، نوشتن بد است.
نوشتن بد است؛ چون وقتي يک چيزي را مي نويسي، ديگر معلوم نيست که آن را کسي خواهد خواند ؛ کسي که مي فهمد، کسي که نمي فهمد، کسي که دوستش داري، کسي که از او بدت مي آيد، هر کس و ناکس.
نوشتن ولي خوب هم هست. نوشتن، فکر کردن مي آورد. نوشتن باعث مي شود آدم يک چيزهايي را که نمي خواهد بگويد، نمي تواند بگويد، کسي راندارد که بگويد يا اصلا نمي داند که چه بگويد، بنويسد، نوشتن خوب است.
نوشتن باعث مي شود با خودت کلنجار بروي، يقه افکار خودت را بگيري و به حساب شان برسي، پرورده مي کندت. نوشتن جدايت مي کند از توده-اي که توي اش گمي. گمنامي ات را از بين مي برد. انگشت نما مي کندت. شاخص که شدي، با آن چيزهايي که نوشته اي، آن وقت ديگر با همه فرق داري خودت هستي و خودت، تنهايي ات و نوشتن بد است.
ضخيت داشتنف خوب نيست؛ اما زا شخصيت نداشتن بهتر است. نوشتن بد است؛ اما از ننوشتن بهتر است.
نوتن بد است؛ چون هر چيزي را نمي شود نوشت؛ چون وقتي مي-نويسي، احساس لابه لاي کلمات گم مي شود، مخفي مي شود، مي-گريزد از دستت که ننويسي اش، که بر ملا نشود. احساس، يک چيز خجالتي است، شرمگين است.
نوشتن اما بدتر هم هست؛ وقتي نوشتي از خودت هم بر مي شوي. نوشته ات يک چيزي سواي خودت، جداي خودت. آن وقت تنهايي ات بيشتر مي شود. آن وقت يک چيزهايي را که قبلاً فقط خودت مي دانستي همه مي دانند و تو باز با هم يکي شده اي ـ باز هم گم شده اي در ميان گمشدگان.

روز خلقت معرفت
 

امروز، روز قلم است و قلم را که به دست مي گيري، تنهايي ات را ـ بي داشتن هم ـ صحبتي ـ با همه قسمت مي کني.
قسم به قلم و آنچه از عطر نوشتن مي تراود!
قسم به نخستين خطي که از نگاه قلم، تا افق ناپيداي آفرينش کشيده شد!
روز قلم، روز خلقت معرفت و روز زيباي آفرينش مبارک باد!
روز نورانيت علوم الهي مبارک باد!

قسم به قلم
 

نویسنده: عباس محمدی
تمام واژه‏ها را به صف می‏کنی تا «آزادی» را بنویسی، تا «استقلال» را بنویسی. با نوشتن، سبک می‏شوی. همه حرف‏های ناگفته را می‏نویسی. درد دل‏هایت را بر سطر سطر سپید کاغذ نقش می‏زنی. زبان نوشتن را بهتر از تمام زبان‏های دیگر بلدی. خدا را می‏نویسی، سپاس را می‏نویسی، اندوه و شادی را می‏نویسی.
فریاد را بلند بلند می‏نویسی؛ حتی سکوت را هم زیبا می‏نویسی.
هیچ‏گاه با کلمات قهر نمی‏کنی. دنیای کوچک تو، همین صفحات سفیدند. خونت را بر پوست کاغذ نقش می‏زنی. ابر و باد و آب و آتش را می‏نویسی، خاک را هم. دریا را، ماهی‏ها را و دنیا را در چند کلمه زیبا خلاصه می‏کنی.
باید تو را در آب دریاها بزنم تا بوی آبی آسمان آزادی را زیباتر از هر کلمه‏ای بنویسم. نوشته‏هایت بوی درد دارد؛ بوی مردم، بوی عدالت، بوی تنهایی دامنه‏دار امامان معصوم، بوی کلمه کلمه غربتی که در نهج البلاغه نهفته است، بوی لحظه دلگیری که غربت امام حسن علیه‏السلام امضا می‏شد، بوی جواب نامه‏های بی‏وفای کوفیان، بوی دست‏های بریده سقایی که مشق عشق می‏کردند، بوی مناجاتی که در سطر سطر صحیفه سجادیه جاری است.
با تو می‏توانم بنویسم که درهای زندگی، هیچ‏گاه بسته نیست؛ می‏توانم بنویسم عدالت، حقیقی‏ترین خورشیدی است که بر صفحه‏های تاریک تاریخ می‏تابد. می‏توانم بنویسم «مادر» که مهربان‏ترین کلمه‏هاست. سوگند به تو که از بزرگ‏ترین سوگندهایی: «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ؛ سوگند به نون و سوگند به قلم و سوگند به لوح نوشته‏ای که تا ابد پنهان خواهد ماند». تو بزرگ‏ترین رازها را در خویش پنهان کرده‏ای، تو تمام اسم‏های اعظم را می‏دانی؛ تو بوی لحظه‏های نانوشتنی وحی را می‏دهی؛ بوی کلماتی را می‏دهی که از دهان مبارک پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، یکی یکی پرواز می‏کنند، بوی دوازده‏بند محتشم را می‏دهی، بوی نی‏هایی که نینوا را گریه می‏کنند. ابدیت در تو جاری است.
قسم به تو که سطر سطر نهج البلاغه را گریه کردی! قسم به تو که صیحفه سجادیه را کلمه به کلمه دعا شدی! قسم به تو که سطر سطر و کلمه کلمه آیات قرآن را مشق کردی. قسم به تو که با تو، کلمات رستگاری را خواهم نوشت!

سوار بر شانه‏ های اندیشه
 

نویسنده: خدیجه پنجی
قلم ابتدا زبان گشود به وسعت آفرینش و پرده برداشت از جلوه پروردگار و نوشت بر سپیدی بی‏کرانه جهان، «کلمه» را و راز خلقت فاش شد.
قلم در آغاز برای خدا بود و در دست‏های قادر ازلی که نوشت بر صفحه «هستی» آسمان را... زمین را و آن‏گاه، آیات درخت راایستاده نگاشت و ستاره را بر صفحه گردون آبی آسمان، درخشان کشید. رود را روان و سرور و کوه را استوار رقم زد. قلم، انسان را نوشت بر پیشانی خاک. قلم، متکلم وحده شد در بزم آفرینش و از حرارت تکلم «عشق» جان گرفت؛ بعد از آن بود که خدا، قلم را به امانت سپرد به دست‏های«خلیفة الله» تا کلمه به کلمه معرفت را بنویسد بر نگاره‏های «وجود» و واژه واژه، محبت را هجی کند.
و قلم را سپرد به دست توانای کاتبان الهی تا لحظه لحظه بنگارند خوبی‏ها و بدی‏های هم‏سفر زمینی‏شان را و قلم را سپرد به دستان علی ـ که هم لوح است و هم قلم ـ تا آیه‏های روشن وحی را بنویسد برای آینده دنیا و قلم جان گرفت در دست‏های انسان. قلم تپید در لابه‏لای هیجان و تکاپوی انگشتان و میراث بزرگی شد که نسل به نسل به «من» و «تو» رسید. از عرش به فرش، از حرف تا کلمه.
وقتی قلم را به دست می‏گیری، دیگر«تو»، «تو» نیستی؟ می‏توانی سکوت را بنویسی. بلند بنویسی، می‏توان سوختن را به تصویر بکشی. می‏توانی درد را بنگاری؛ بغض را، عاطفه را، دلتنگی را.
می‏توانی واژه واژه بر سپیدی کاغذ بباری. تو از زمین کنده می‏شوی؛ رها در ذهن سیّال کلمات، سوار بر شانه‏های اندیشه.
قلم را که به دست می‏گیری، می‏توانی خالق باشی؛ خلق کنی، بمیرانی، جان ببخشی به اشیا، به سنگ فرمان حرکت دهی و به سکوت اجازه شکستن.
قلم را که به دست می‏گیری، دیگر دنیای تو از آن تو نیست؛ دنیای کوچک تو جهانی می‏شود. کلماتت فراگیر! نوشته‏هایت را می‏توانی بسپاری به دست لحظه‏ها، می‏توانی مرزها را بشکنی .

... و عشق آغاز می‏شود از تو
 

نویسنده: ابراهیم قبله آرباطان
... و عشق آغاز می‏شود از تو، آن‏گاه که تو آغاز می‏شوی بر شاخسار درخت آگاهی.
سیاهی ممتد بود و تاریکی‏ها.
سیلان کلمات و واژه‏ها از تو آغاز شد؛
کلماتی از جنس نور از تو چکید و هستی آغاز شد.
از تو روح چکید و بر آب و گل بی‏جان، زندگی پاشید.
از زبانت باران چکید و خاک‏های تشنه را سیراب کرد.
از حضورت بهار چکید و طبیعت را پیراهن سبز زندگی پوشاند.
از تو حس اجابت چکید در شب نیایش.
از تو آگاهی چکید.
رود رود بر صحیفه هستی جاری شدی.
می‏توان قلم را برداشت و برای خدا نامه نوشت.
می‏توان با اعجاز قلم، رودها را به خروش آورد و کوه‏ها را به قامت استوار آسمان، قامت افراشت.
می‏توان قلم را برداشت و بر دوش آسمان بکر، تکه ابری کشید تا دامن دامن قطره‏های باران، بر صورت تکیده زمین بوسه بزند.
می‏توان قلم را برداشت و آفریدگار قلم را رود رود، سرود.
می‏توان مهربانی‏های خداوند را نامحدود نوشت و عبودیت به جا آورد.
می‏توان خوبی‏ها را بر صحیفه دل نوشت و سیاهی‏ها را خط خطی کرد.

می‏نویسد و هست...
 

نویسنده: علی سعادت شایسته
«و در آغاز کلمه بود» و در آغاز قلم بود.
قلم؛ سرآغاز «پله پله ملاقات تا خداست». با خونی که در رگ‏های بشریت، معرفت می‏ریزد و حکمت جاری می‏کند. قلم، قلب تپنده زمان، ایستاده در بین انگشتان، می‏رود تا انسان را با خود ببرد پله پله تا خدا.
قلم؛ فانوسی که روشنی را به دوش کشیده، ادوار تاریخ زندگی را نور می‏بخشد. دریچه‏ای به ممکنات عالم، دریچه‏ای به گستردگی علم، رو به وسعتی تازه، رو به نفسی تازه‏تر.
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ»؛ این‏گونه بود که آن دریچه، آن دریچه همیشه زلال، دریچه انوار الهی باز شد و انسان توانست زبان حکمت را بخواند و در رگ‏های قلم جاری کند و انسان توانست بنویسد خدا، زندگی، عشق.
قلم؛ برداشتن حصار ناتوانی‏ها؛ دوری از جهالت‏ها و تاریکی‏ها. بودن، حتی در کنج خلوتت، آنجا که تنها و تنها قلم می‏تواند باشد و حرف بزند، می‏تواند باشد و بنویسد.
اینجا در هر کجای این خاک، تکه‏ای از زندگی نقش می‏کشد، می‏نویسد و هست.

من می‏گویم... تو بنویس!
 

نویسنده: حسین امیری
هیچ کس گوش نمی‏دهد؛ تو گوش فرا ده مرا! نمی‏خواهد سر بچرخانی، نمی‏خواهد دست از کار بکشی، همان طوری که می‏نویسی گوش بده! ای قلم، ای همدم وقت خستگی‏ام! من می‏گریم، تو بنویس؛ من می‏نالم تو بنویس؛ من می‏گویم، تو بنویس!
وقتی نان و نادانی، راه بر آزادگی می‏بندد، سر، هوس بیابان می‏کند. وقتی از عشق گفتن تحجر باشد، دلم لک می‏زند برای چاه و شب و گریه.
من می‏گویم، تو بنویس از دردهای بشر که روی گفتنش نیست و توان اظهارش نیز. من می‏گویم، تو بنویس از بغض‏هایی که پیش از لب گشودن، ترکیدند و در لابه‏لای هق‏هق کودکان یتیم گم شدند.
من می‏گویم، تو بنویس از آه‏هایی که هیچ وقت دامن سربازان صهیونیست را نگرفت و در عمق گلوی آوارگان غزه، قندیل بست.
من می‏گویم از جهان، وقتی ظلم در پس پرده سینماهای هالیوود، هیجان می‏شود، وقتی استعمار، در هیاهوی تبلیغات رسانه‏ها، آزادی نام می‏گیرد. فقط تو می‏توانی از حقیقت دم بزنی.
ای قلم که سلاح عالمانی! عزم جهاد کن که مبارزه جهانی حق و باطل در گرو علم عالمان است و قلم دانشمندان. بنویس از حقیقت، آن‏گاه که از پشت حجاب ناآگاهی به درآید.
از آن زمان که بشر ترجیح داد ببیند تا بشنود؛ ببیند تا بخواند، پای مرکب آگاهی لنگیدن گرفت و آن‏گاه که استعمار نوین بر عرصه تصویر، تسلط یافت، غفلت اساس جهان متمدن شد.
ای قلم! به تو قسم می‏خورم که خداوند چنین قسم خورد. با تو می‏گویم که همدم بزرگان اندیشه‏ای، که خواندن، طریق آگاهی است و نوشتن، زکات علم.
درودت باد ای قلم، ای همدم دانایان که تا تو هستی، جهل گریزان است و آینده، روشن و نورانی.

بنویس
 

نویسنده: عطیه خوش‏زبان
قلم بنویس...
تو را سوگند بر عهدی که با دستان من بستی!
تو را سوگند بر میثاق و پیمانی که با آن آشنا هستی!
حدیث درد را فریاد کن... شوری برآور.
قلم بنویس و پر کن جان دفتر را و بشکف چون گل خورشید!
قلم بنویس!
قلم، بنویس زخم و درد مردم را!

تشنه آگاهی
 

نویسنده : فاطمه محمدی
می‏مانی تو.
می‏مانی تو از زمانی که «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ» بر زبان‏ها جاری شد.
تاریخ، بی‏تو مانا نیست.
با تو می‏نویسم لحظه‏های ناب عشق را.
با تو می‏نویسم که «مداد العلماء افضل من دماء الشهدا».
با تو می‏نویسم از آن زمانی که نامت در عرش، طنین‏انداز شد.
با تو می‏نویسم؛ چرا که خداپرستان امروز صدای عشق را از نام تو می‏جویند.
با تو می‏نویسم تا حقایق در صحیفه هستی حک شود.
حرکات موزون تو تجلی می‏دهد حقایق را.
بشر، تشنه است؛ تشنه آگاهی و این چشمه جوشان الهی، روشن‏تر از همیشه آن را تکثیر می‏کند.

با صدای رسایت
 

نویسنده : فاطمه عبدالعظیمی
واژه واژه می‏ستایم دست‏های توانایت را، ای قلم!
استوار بایست! تو پیام‏آور اندیشه‏های تاریخی.
سکوتت را بشکن؛ که سکوتت، فریاد دردهاست.
خدا دمید در تو شکوه اعجاز پیامبران را که به تصویر بکشانی عظمت بی‏انتهایش را.
تا صدای رسایت حرف‏های نگفته و بغض‏های دردآلودش را به گوش جهان برسانی.
ای انعکاس حماسه‏آفرینی‏های تاریخ که لحظه به لحظه ثبت کردی دلیری‏های بزرگ‏مردان را!
ای حقیقت جاودان زمان که اندیشه‏های مردم زمین، از تو جریان گرفته است.
ای قلم!
قامتت همیشه استوار!
مبارک باد روزت که بزرگ‏ترین روز اصالت اندیشه‏هاست.
مبارک باد روزت که زیباترین روزهاست!

بگذار بنویسم
 

نویسنده: روح الله شمشیری
رقص تو بر سفیدی این پهنه، خطوط ماندگار را به صحنه می‏کشد.
سال‏ها، با تو مشق تکرار می‏نوشتم و سال‏ها بعد، جریمه‏های امتحان ریاضی.
سال‏ها بعد، هر آنچه دلم می‏گفت و سال‏ها بعد هر آنچه از فکر خطور می‏کند.
تو در این پهنه همواره بوده‏ای و هماره تلاطم درونی‏ام را به روی کاغذها و گاهی دیوارها کشانده‏ای.
تو در این صحنه چه بارها که رسوایم کرده‏ای وچه بسیار دیگرانی را که با من خندانده‏ای و چه بسیاری را گریسته‏ای.
طمع نمی‏کنم که باز هم با تو می‏نویسم؛ که شریان خونم با تو جوانه می‏زند و شاید به روی کاغذها تمام می‏شود.
طمع نمی‏کنم؛ اگرچه از فراز و نشیب این خطوط سیر نمی‏شوم.
طمعی در کار نیست... فقط بگذار بار دیگر بنویسمت.

قلم؛ قلعه بیدارند یکی
 

نویسنده: مصطفی پورنجاتی
قلم، قله بیدار نیکی‏هاست که وقتی در عزمی الهی به جنبش می‏آید، سطور حکمت و روشنایی را بر جان هر مشتاقِ محبوب گمشده، حک می‏کند.
قلم، شکارگر زیبایی‏هاست که به سال مرواریدهایی، در صدق حوادث رنگارنگ، آرام گرفته‏اند. قلم با روح خالق، پیوند جاودانه دارد و چنین است که سوگند پروردگار را رقم زده است که قسم به قلم و آنچه می‏نگارند.
هر چیز که در جان والا گوهران، از برتریان دیانت و دانش، بر صحیفه گیتی باقی مانده است، میراثی است که از کِلک‏های واژه‏پرور روییده است.

شأن قلم
 

خردسالان، کودک می‏شوند و کودکان، می‏بالند و بزرگ‏سال می‏گردند. این بلوغ همواره، این برکشیدن هرباره، از اثرِ خامه هنرمند نویسندگانی است که خطوط نورانی را بر سطح نانوشته دل‏ها کتابت می‏کنند؛ همان‏ها که به قول سعدی شیرین سخن: «هرجا که روند قدر بینند و بر صدر نشیند».
شأن قلم، شأن مربی‏گری است و آن که قلم می‏زند، به حقیقت و به راستی، از تبار مکتب امام صادق علیه‏السلام است که پیشوای معرفت بود و ده‏ها هزار قلم زن، گوش به زنگِ صدای سبز آبی‏اش، بر دفترها سَرخم می‏کردند.

نفرین به قلم‏های شبْ سُرا!
 

گاهی هم قلم‏ها، بیگانه‏گرا می‏شوند و مزدور. از دست و حبیب زبونان، جوهر می‏ستانند و بر کاغذهای بی‏گناه، نقش سیاهی می‏زنند. شب‏سُرایی می‏کنند و آفتاب دشمنی. این قلم‏ها، بیش از تشویق، به امر به معروف محتاجند و بیش از ستایش، به پند! تا در کار نوشتن، سستی نورزند و آب به آسیاب سرمایه‏داران و دنیا بلعان نریزند. حرمت و ارجِ کِلکِ هنر نگار را نشکنند و به یاد بسپارند که جز از استقلال و آزادی و انسان‏دوستی و معناگرایی، دم نزنند.

روز پاسداری از پاسدار دانستن
 

امروز، روز پاسداری از پاسدارِ ابدیِ دانستن است؛ قلم؛ روز قدرشناسی از موجود سربه‏زیر و فروتنی است که چه سرها را به چکاد رفعت رسانید، و چه ستاره‏ها که از فراز آسمان‏ها چیده!
امروز، برای قلم جشن می‏گیریم تا به شکرِ قلمزنان نیک سیرت، از ریزش مکرّر و روشنِ قطره واژه‏ها، هر آن و هر ثانیه برخوردارتر باشیم.

قسم به نام قلم
 

نویسنده: رزیتا نعمتی
قسم به نام قلم، وقتی از سرِ تقوا
حدیث عالم معنا به گوش می‏خواند
قلم به دست تو، مانند نردبانِ خداست
بیا که جوهر خود را به عشق بسپاریم
بیا کنون که خدا بر قلم قسم خورده‏ست
دوباره بار ز دوشِ زمانه برداریم
مسلسلِ من و تو کهنه شد، ولی امروز / برای فصل نوشتن، فشنگ‏ها داریم
فشنگی از جنسِ، صحبت دل زینب
من و تو از کلماتِ حسین سرشاریم
چقدر می‏شود این گونه راه را طی کرد
قسم به نام قلم می‏خورم، وفا داریم.


برگرفته از :
اشارات - تیر 1387، شماره 110
اشارات - مرداد 1385، شماره 87
اشارات - تیر 1383، شماره 62
اشارات :: تیر 1386، شماره 98
منبع: http://www.hawzah.net



 

نسخه چاپی