وقتی همه مدیر می‌شوند!

وقتی همه مدیر می‌شوند!

یک تیم آمریکایی با یک تیم ژاپنی مسابقه قایق‌رانی دادند. آمریکایی‌ها هنوز مسافت زیادی طی نکرده بودند که ژاپنی‌ها به خط پایان رسیدند.

مسئول تیم آمریکایی دستور داد تا علت شکست تیم را بررسی کنند.

بعد از بررسی متوجه شدند در تیم ژاپن هشت نفر پارو می‌زدند و یک نفر هدایت می‌کرد و در تیم آمریکایی هشت نفر هدایت می‌کرد و یک نفر پارو می‌زد.
 

گاهی فقط صبر کنید

ناگهان در میان دشتی، باران گرفت.

مردم به دنبال سرپناه بودند به جز مردی که همان طور آرام به راه خود ادامه می‌‎داد.

کسی پرسید:« چرا به دنبال سرپناه نمی‌گردی؟ »

مرد پاسخ داد:« چون جلوی من هم، باران می‌بارد. جنگ علیه مسایل خاصی که با گذر زمان حل می‌شود، فقط نیروی شما را به هدر می‌دهد و راه رسیدن به موفقیت و هدف را دور می‌سازد.»
 

نام کوچک نظافتچی

من دانشجوی سال دوم بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتی چشمم به سؤال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد قصد شوخی داشته. سوال این بود: «نام کوچک زنی که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چیست؟»

من آن زن نظافتچی را بارها دیده بودم. زنی بلند قد، با موهای جو گندمی که حدوداً شصت ساله بود. اما من نام کوچک او را نمی‌دانستم. من سؤال آخر را پاسخ ندادم. هنگام خارج شدن از کلاس، دانشجویی پرسید:« استاد! سؤال آخر هم در بارم‌بندی نمرات محسوب می‌شود؟»

استاد گفت: «حتماً. شما در آینده در حرفه خود با آدم‌های بسیاری ملاقات خواهید کرد. همه آنها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند. حتی اگر تنها کاری که می‌کنید لبخند زدن و سلام کردن به آنها باشد.»
 

منبع مقاله :

حیدری، سعید، (1396)، داستان‌های کوتاه، یک مشت شکلات، قم: یاران قلم، چاپ اول.
نسخه چاپی