خاطرات آزادگان از دهه مبارک فجر در اردوگاه‌ها
خاطرات آزادگان از دهه مبارک فجر در اردوگاه‌ها


 

یکی از آزاده‌های 8 سال دفاع مقدس دهه فجر را در اردوگاه چنین توصیف می‌کند: در ایام فجر، تمام اتاق‌ها برای خودشان برنامه داشتند. (1) در اتاقی که ما بودیم، 120 یا 130 نفر، ساکن بودند. شب دوازده بهمن، در خودم بودم که یکباره توجهم به فعالیت‌های برادران جلب شد. آنها برای اجرای برنامه‌ها به کار و تلاش مشغول بودند. تلاش و جنب و جوش خاصی در برادران بود. هرکس کاری می‌کرد؛ یکی پرده می‌دوخت، یکی کاغذها را به هم وصل می‌کرد. شوق عجیبی داشتند. کاغذها را به هم وصل می‌کردند و با همان کاغذها، دکور و شبیه پرچم درست می‌کردند.
دهه مبارک فجر، به دلیل بازگشت رهبر عظیم‌الشأن، حضرت امام خمینی (رحمه الله)، و پیروزی انقلاب اسلامی، بالاترین افتخار را برای امت اسلام در طول 1400 سال در برداشته است. بنابراین دهه‌ای فراموش نشدنی برای ملت شریف ما و امت اسلام است. * اینها کجا نصب می‌شد؟
با یک نخ، روی دیوارها و بین ستون‌ها نصب می‌شد.
* در معرض دید عراقی‌ها بود؟
اگر عراقی‌ها می‌آمدند، برداشته می‌شد و بعد دوباره نصب می‌شد.
* پس در حقیقت، شما سیستمی کاملاً متحرک و در عین حال زیبا و جذاب نیاز داشتید؟
بله. برادرهای مسئول دکورسازی، پس از تجربه‌های زیاد، پیشرفت کرده بودند. این اواخر، به مناسبت تولدها یا شهادت‌ها، پارچه‌هایی می‌نوشتند. در این پارچه، مطالبی را بزرگ می‌نوشتند و با میخ‌هایی بین ستون‌ها وصل می‌کردند. این پارچه‌ها با یک نخ که دور میخ می‌پیچیدند، کنترل می‌شد. وقتی که سرباز نبود، نخ را می‌کشیدند و این پرچم بالا می‌رفت؛ بعد تا می‌گفتند وضعیت قرمز است، نخ را ول می‌کردند، سریع می‌آمد پایین.
* این پلاکاردها حاوی چه پیام‌هایی بود؟
مطالب مختلف، از پیام‌های امام، تبریک‌ها، تسلیت‌ها.
* یک جمله با ارزش را می‌شود برایمان نقل کنید؟
بله، خب عرض می‌کنم مطالب مختلفی بود؛ مثلاً «روز 22 بهمن، یوم الله است»؛ از سخنان امام یا توصیه‌های مختلف امام... .
آزاده‌ای دیگر در این باره می‌گوید: دهه مبارک فجر، به دلیل بازگشت رهبر عظیم‌الشأن، حضرت امام خمینی (رحمه الله)، و پیروزی انقلاب اسلامی، بالاترین افتخار را برای امت اسلام در طول 1400 سال در برداشته است. بنابراین دهه‌ای فراموش نشدنی برای ملت شریف ما و امت اسلام است. در این ایام از بغداد، به اردوگاه‌ها یادآوری می‌شد که بیشتر مراقب باشند و آنها هم سخت تهدید می‌کردند؛ ولی در عین حال چهار ماه قبل از فرا رسیدن دهه فجر، فعالیت‌ها به گونه‌ای که دشمن متوجه نشود، شروع می‌شد. در درجه اول، بچه‌ها سعی می‌کردند برای قدردانی از ایثارگری برادرانی که در اسارت، پایداری و پایمردی و استقامت خوبی نشان می‌دادند، هدایایی مهیا کنند.
چیزی که داشتند لباس‌هایشان بود. اگر لباس‌های نویی را می‌توانستند ذخیره کنند، برای این ایام ذخیره می‌کردند؛ ولی چون لباس، زیاد نبود، سعی می‌کردند از لباس‌های کهنه جانماز بدوزند، قلب‌هایی از سنگ درست کنند، با هسته خرما و تراشی که به آن می‌دادند تسبیح درست کنند، و یا با نخی که از طریق شکافتن جوراب و زیرپیراهن و... می‌تابیدند، گیوه بدوزند. به هر حال، همه اینها فراهم می‌آمد و به صورت جایزه، بین افراد فعال توزیع می‌شد.

بیشتر بخوانید: دل نوشته‌هایی به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی


از دیگر برنامه‌ها، مسابقات فوتبال یا والیبالی بود که از چند ماه قبل ترتیب داده می‌شد و طوری برنامه‌ریزی می‌شد که دور نهایی و فینال آن با ایام دهه فجر برخورد کند. به این ترتیب، با اینکه عراقی‌ها شور و هیجان ناشی از برگزاری این مسابقه‌ها را می‌دیدند، چون یک دوره بازی بود که فینال آن انجام می‌شد، نمی‌توانستند مخالفتی بکنند. علاوه بر اینها، در سراسر دهه مبارک فجر سعی می‌شد هر شب برنامه‌ای اجرا شود؛ مثلاً برگزاری یک سخنرانی یا خواندن مطالبی که نوشته می‌شد.
از برنامه‌های دیگر این بود که آنچه را در دوران انقلاب و در روزهای پیروزی انقلاب گذشته بود، به صورت روزشمار جمع‌آوری می‌کردند و می‌خواندند، که اثر خوبی داشت. برگزاری مسابقات کشتی، کاراته، کونگ فو و اجرای سرودهای انقلابی نیز از دیگر برنامه‌ها بود. با اینکه آنجا شیرینی نبود، بچه‌ها خمیر نان را در می‌آوردند، خشک می‌کردند و بعد از کوبیدن و رد کردن از توری و مخلوط کردن با آب، از آن خمیر شیرینی به دست می‌آوردند. البته در ایام دهه فجر درست کردن شیرینی ممنوع بود و دشمن هم در این روزها بیشتر به دنبال این نوع شیرینی‌ها که به آن «حلویات» می‌گفتند، می‌گشت.
یک شب عراقی‌ها به آسایشگاه ریختند و از بچه‌ها سراغ حلویات را گرفتند. یکی از برادران با اینکه می‌فهمید حلویات یعنی چه، گفت: «چه می‌گویید؟ ما جز همین سطل‌هایی که اینجاست، حلبیات نداریم!» عراقی‌ها که خیلی عصبانی شده بودند، حتی تمام پتوها را تکاندند تا ببینند شیرینی‌ها کجاست، اما چیزی پیدا نکردند و رفتند. برادران ما شیرینی‌ها را داخل بالش‌ها مخفی کرده بودند و فردای آن روز مقداری از آن را برای دکتر عراقی بردند.
دکترهای عراقی هم متفاوت بودند؛ بعضی از آنها خیلی بی‌وجدان، بی‌رحم و بی‌عاطفه، و برخی دیگر متعهد و با عاطفه بودند. در آن روزها دکتری بود به نام دکتر فارس، که بسیار شخص شریفی بود. او شاید هفته‌ای پنجاه دینار (هر دینار معادل 20 تا 30 تومان) داروهایی را که عراقی‌ها به اردوگاه نمی‌آوردند، از شهر می‌خرید و مخفیانه به اردوگاه می‌آورد و به مریض‌هایی که می‌دانست به آنها احتیاج دارند، می‌داد. شیرینی‌ها را برای همین دکتر فارس فرستادیم. وقتی شیرینی‌ها را دید، گفت: «اینها کجا بود که عراقی‌ها نتوانستند پیدا کنند!»
در هر حال، آن دهه فجر با شور و حرارت خاصی برگزار شد.
یکی دیگر از برنامه‌ها، برگزاری نمایشگاه عکس از مجموعه عکس‌هایی بود که برای بچه‌ها از ایران فرستاده بودند. علاوه بر اینها، تصاویری از امام خمینی (رحمه الله) و آیت‌الله خامنه‌ای کشیده می‌شد. در این باره هم چندین بار عراقی‌ها به آسایشگاه ریختند، ولی عکس‌ها خیلی سریع جمع شده بود. سرانجام در آن دهه فجر، یک عکس امام (رحمه‌الله) را که 40-45 سانتی‌متر بود، به دست آوردند. دشمن، متحیر مانده بود که این تصویر را کدام نقاش و از روی کدام عکس کشیده است؛ آن هم با نبود امکانات!
تقریباً 350 نفر به این جهت بازداشت شدند و سرانجام هم نقاش آن تصویر پیدا نشد.
در روز 22 بهمن، معمولاً تصویر حضرت امام خمینی (رحمه الله) را می‌کشیدند و برادرانمان از جلوی آن رژه می‌رفتند. در یکی از این مراسم‌ها، رژه رفتن توأم با آتش‌بازی بود. بچه‌ها نفت را به دهان می‌ریختند و به گرزی که از آتش درست کرده بودند فوت می‌کردند. برنامه به قدری جالب بود که هرکس وارد می‌شد، فکر می‌کرد مثلاً در یک پایگاه بسیج در ایران است.
در یکی از قسمت‌های مراسم 22 بهمن، برادر روحانی‌مان، حضرت حجت‌الاسلام حاج سید احمد رسولی در کنار تصویر مبارک حضرت امام ایستاده بود که بچه‌ها رژه بروند. در همین حال، بچه‌ها یکباره عکس قدی امام را رو می‌کنند. همه بچه‌ها وقتی نگاهشان به عکس قدی امام می‌افتد؛ به آن خیره می‌شوند و شروع به گریه می‌کنند؛ چون فکر نمی‌کردند که عکس قدی امام هم کشیده بشود.
در همین موقع، نگهبان عراقی پشت پنجره می‌آید و وقتی خیره شدن اسرا و اشک ریختن آنها را می‌بیند، زبانش بند می‌آید و با صدای نامفهومی می‌گوید: «این دیگه چیه؟»
بچه‌ها پراکنده می‌شوند و عکس‌ها را جمع می‌کنند. بعدها هم که سرباز عراقی پافشاری می‌کند، به او می‌گویند: « تو اشتباه کردی، چنین چیزی نبوده، و ما چنین عکسی نداریم. اگر هم بخواهی پافشاری کنی، عکس را پیش فرمانده عراقی می‌بریم و قبل از اینکه ما تنبیه شویم، تو تنبیه می‌شوی؛ چون او خواهد گفت مگر شما مرده بودید که نتوانستید آن را پیدا کنید؟!»
آخر هم سرباز عراقی، بچه‌ها را قسم داد که فقط یکبار عکس را نشانش بدهند، ولی به این کار هم حاضر نشدند و مسئله خاتمه پیدا کرد.
همان موقع که ویژه‌نامه‌ها در باغچه دفن می‌شد، سربازان عراقی تمام جاهایی را که فکر می‌کردند ممکن است چیزی مخفی کرده باشیم، گشته، و حتی به یک برگ کاغذ هم دست نیافته بودند. به این شکل، افسر توجیه سیاسی که خبرهایی در مورد فعالیت‌های ما داده بود، زیر سؤال رفت. سال 65، به همت والای چند تن از عزیزان، موفق شدیم ویژه‌نامه‌هایی در زمینه‌های مختلف، با عکس و نقاشی و ملاقاتی در زمینه‌های گوناگون تهیه کنیم و در اختیار آسایشگاه‌ها بگذاریم. مدتی که گذشت، مطلع شدیم که عراقی‌ها از فعالیت‌های ما باخبر شده‌اند و هر لحظه ممکن است برای تفتیش به آسایشگاه بریزند. ویژه‌نامه‌ها را برداشتیم و به کمر بستیم و به بیمارستان رفتیم. خدا حفظش کند؛ برادر عیسی نظری، که مسئول درمانگاه اردوگاه بود، راه‌های مختلفی برای پنهان کردن آن ویژه‌نامه‌ها پیشنهاد کرد، ولی هرکدام به نوعی ممکن بود با مشکل مواجه شود. اگر در درمانگاه هم مخفی می‌کردیم ممکن بود لو برود؛ چون هنگام تفتیش، همه جا را می‌گشتند. بالاخره با صحبت‌هایی که کردیم قرار شد وقتی می‌خواهند آمار بگیرند، یک نفر با ویژه‌نامه‌هایی که به کمر داشت، به بیمارستان مراجعه کند و به بهانه اینکه به بیماری اسهال مبتلا شده، به دستشویی برود. بعد با همکاری یکی از برادران که وظیفه باغبانی اردوگاه را به عهده داشت، به نحوی اوراق را پنهان کنند، و همین هم شد. وقتی سرهنگ ضیا، فرمانده اردوگاه، به داخل آسایشگاه آمد و احوال‌پرسی کرد، یکی از برادران در جواب گفت که مریضم. او هم در پاسخ گفت: بله، در دهه فجر زیاد کار کردید، برنامه داشتید و مریض شدید. در همین موقع آقای نظری به سرهنگ ضیا گفت که حال ایشان خراب است، اگر اجازه بدهید به دستشویی برود. او هم اجازه داد. زمان حساسی بود. آن برادر داخل دستشویی، ویژه‌نامه‌ها را از کمر باز کرد و در پارچه‌ای که قبلاً تهیه کرده بود، پیچید. سپس آن را در یک نایلون قرار داد و بالای ستون دستشویی گذاشت. مطابق قراری که با یکی دیگر از برادران گذاشته شده بود، در فرصتی مناسب نایلون ویژه‌نامه‌ها در باغچه دفن شد. البته پس از حدود شش ماه، دوباره مورد استفاده قرار گرفت.
ناگفته نماند همان موقع که ویژه‌نامه‌ها در باغچه دفن می‌شد، سربازان عراقی تمام جاهایی را که فکر می‌کردند ممکن است چیزی مخفی کرده باشیم، گشته، و حتی به یک برگ کاغذ هم دست نیافته بودند. به این شکل، افسر توجیه سیاسی که خبرهایی در مورد فعالیت‌های ما داده بود، زیر سؤال رفت. فرمانده هم یقین پیدا کرد که اینها دسیسه است و هرچه گزارش شده دروغ بوده است؛ در حالی که هرچه گفته بودند راست بود، اما این عنایت خاص خداوند نسبت به ما بود که حتی ذره‌ای کاغذ پیدا نکردند. چون در این صورت برای تمام بچه‌ها تنبیه‌ها و محدودیت‌هایی در نظر گرفته می‌شد. (2)

پی‌نوشت‌ها:

1. www.hawzah.net
2.www.parsidos.com

منبع مقاله :
نشریه گلبرگ، شماره 127، مرکز پژوهشهای صدا و سیما، بهمن 1389.
 
نسخه چاپی