صدای نای من از حلق مردمان خیزد
نگاهی به زندگی حیدر یغما مشهور به خشتمال نیشابوری
 
چکیده
خشتمال نیشابوری شهرت مردی که بر این عنوان فخر فروشی می کرد. حیدر یغما شاعری که شعر گوییش را از سنین بالا آغاز کرد اما چنان پرآوازه شد که شاعرانی چند نیز شوق شنیدن آثارش داشتند. کار سخت خشتمالی او را از دردهای دنیا رها می‌کرد و شب گردی و انس با بیابان از دل‌مشغولی‌های حیدر یغما بود.

تعداد کلمات 1107/ تخمین زمان مطالعه 6 دقیقه
صدای نای من از حلق مردمان خیزد
رامین بابازاده

 

مردی از تبار کویر

«حیدر یغما» مشهور به «خشتمال نیشابوری»، در بیستم دی‌ماه 1302 در دهکده‌ی «صومعه» از توابع نیشابور به دنیا آمد. نیاکان او از مهاجران کویر یزد (خور و بیابانک) بودند که دو نسل پیش از حیدر، برای زیارت امام هشتم(ع) به مشهد آمدند و در بازگشت، درماندند. آن‌ها با تنگ‌دستی زندگی می‌کردند. یغما ناگزیر به کار سخت برای به دست آوردن روزی بود، تا جایی که از رفتن به مدرسه بازماند و تا میان‌سالی از خواندن و نوشتن بی‌بهره بود. او در جوانی به کارگری و خشتمالی مشغول شد و در سنّ ۳۴ سالگی ازدواج کرد. می‌گفت: «فقط کار سنگینِ خشتمالی است که می‌تواند بی‌قراری‌ام را آرام کند؛ خسته‌ام کند، وگرنه شب نمی‌توانم بخوابم.»
 

آغاز علم آموزی با قرآن

پس از مدتی تصمیم به سواد‌آموزی گرفت و ابتدا قرآن را آموخت. در خواندن قرآن به درجه‌ی استادی رسید و مجمع قرائت قرآن را تشکیل داد و شاگردان بسیاری در این راه تربیت کرد. یغما از دوران کودکی، دل‌بستگیِ فراوانی به شعر و شعرگویی داشت. او در جایی می‌گوید: «من از همان روزهای کودکی که بزرگ‌ترهای صومعه در شب‌های بی‌پایان زمستان، دور کرسی، شاهنامه و امیرارسلان می‌خواندند، با لذت و ولع گوش می‌دادم. شاید می‌دانستم شعر در خونم می‌جوشد!»یغما در طول ۲۴ سال دوران شاعری خویش، بیش از چهل‌هزار بیت شعر در قالب‌های غزل، قصیده، مثنوی، ترکیب‌بند، شعر محلی و رباعی سرود که آخرین شعرش، سه روز قبل از وفاتش سروده شد. هرچند اشعار یغما فاقد ایرادهای وزن و قافیه نیست، اما آنچه در شعر او مهم است، ابیات جوشیده از روح خروشان و بی‌پروای اوست.
او از سال ۱۳۴۲ و در سنّ چهل‌سالگی اولین ابیاتش را سرود. درون‌مایه‌ی اصلیِ اشعار نخست وی را، مسائل دینی، مدح ائمه‌ی اطهار(ع) و حکایات و روایات مذهبی تشکیل می‌داد. در سال ۱۳۴۷ اولین مجموعه‌‌شعر وی با عنوان «اشک عاشورا» به زیور چاپ آراسته شد و در سال ۱۳۵۰ موفق شد رباعیاتش را به چاپ برساند. در سال ۱۳۵۵ نیز نخستین مجموعه غزلیاتش را به چاپ رسانید. در سال ۱۳۶۵ مجموعه‌ی «سیری در غزلیات یغما» به همت چند تن از دوستان وی به چاپ رسید. در مدت شاعری‌اش گاهی او را متهم می‌کردند که شعرهای مهجور قدما را می‌دزدد و پس و پیش می‌کند و به اسم خودش می‌سراید. گاهی هم شعرهایش را می‌دزدیدند و بدون پس و پیش کردن به اسم خودشان می‌خواندند!
یغما در طول ۲۴ سال دوران شاعری خویش، بیش از چهل‌هزار بیت شعر در قالب‌های غزل، قصیده، مثنوی، ترکیب‌بند، شعر محلی و رباعی سرود که آخرین شعرش، سه روز قبل از وفاتش سروده شد. هرچند اشعار یغما فاقد ایرادهای وزن و قافیه نیست، اما آنچه در شعر او مهم است، ابیات جوشیده از روح خروشان و بی‌پروای اوست. او با هیچ چیز به اندازه‌ی بیابان انس نداشت و هرگز از شب‌گردی خسته نمی‌شد. شعر‌هایش نیز سراسر ستایش شب است و تنهایی و سکوت و بیابان. غالب شعرهای یغما دربارۀ «عشق» است. او در این زمینه شعرهایی برابر با شعرسرایان هم‌ردیف خود ندارد؛ ولی در دیگر جستارها، ابیات برجسته و درخور ستایشی با درون‌مایه‌ی آزادگی، بسندگی، والامنشی، فرازهای تهی‌دستی، سرکشی و غرور دارد. شعرهای یغما پر از آرایه‌های ادبی معنوی و ظاهری است. او در شعرهای خود، کار و کارگری را بسیار ستوده است و همواره در اشعار خود به فقر افتخار می‌کند.

وفات

خشتمال نیشابوری در دوم اسفند‌ماه ۱۳۶۶ چشم از جهان فروبست و در «شادیاخ»، مکانی بین آرامگاه خیام و عطار به خاک سپرده شد.
*******
اوایل انقلاب بود. آن زمان ما در کمیته‌ی انقلاب اسلامی مشغول فعالیت بودیم. هفته‌ی بسیج هم بود؛ توپ و تانک و ادوات جنگی را در خیابان دکتر شریعتی نیشابور عَلَم کرده بودیم. من نگهبان انتظامات آن‌جا بودم. دیدم پیرمردی آمده با لباس گل‌آلود و موهای ژولیده و با چکمه‌‌های بلندی که داخلِ گِل رفته بود. از آن چکمه‌‌ها می‌شد فهمید که گِل لگد کرده است. آن شب هم قرار بود، شب شعر داشته باشیم. پیرمردِ ساده و خاکی می‌خواست جلو برود. گفتم: «پدرجان!‌ کنار بایستید.» ‌در حالی که داشت به سمت کناری می‌رفت، سرش را تکان داد و گفت: «چشم!» وقتی دیدم کنار ایستاد، گفتم: «باباجان!‌ اگر کاری ندارید، بی‌زحمت بفرمایید بروید.» رو کرد به من و گفت: «ایرادی ندارد همین کنار بایستم؟» گفتم: «نه!‌ مشکلی نیست.» فردی آمد و با احترام خاص با او سلام‌و‌علیک کرد. از او پرسیدم: «او کیست؟» گفت: «یغمای خشت‌مال نیشابوری؛ همان شاعر معروف.» من از ایشان عذرخواهی کردم و صورتش را بوسیدم. گفت:‌ «حالا اجازه می‌فرمایید بروم؟» گفتم:‌ «بفرمایید! ببخشید شما را نشناختم!» آن‌قدر با مهربانی با من رفتار کرد که خجالت کشیدم.


اشعاری از خشتمال نیشابوری:

گوهر از سنگ است، ما درّ گرانش کرده‌ایم
او چنین بوده‌ست اول، ما چنانش کرده‌ایم
لعل زیبای بدخشان پاره‌سنگی بیش نیست
ما ز غفلت زینت تاج شهانش کرده‌ایم
فاش‌تر گویم: عروس چرخ جز یک ذرّه نیست
ما بلند‌آوازه، خورشید جهانش کرده‌ایم
سقف زیبای فلک را در شب یلدای تار
ما ز نور دیدگان، اخترنشانش کرده‌ایم
من نمی‌نالم ز جور آسمان، زیرا که ما
این کلاه تنگ را، خود، آسمانش کرده‌ایم
هیچ موجودی نبودی تا نشان از ما نبود
هر چه را باشد نشانی، ما نشانش کرده‌ایم
ای که گفتی: هست یغما را ریا سر تا به پا
نیست سر تا پا ریا، ما امتحانش کرده‌ایم
****
نان اگر بردند از دست تو، نان از نو بساز
جان اگر از پیکرت بردند، جان از نو بساز
آب اگر بر روی تو بستند بی‌باکان دهر
تو ز اشک دیدگان، جـوی روان از نو بساز
سرکشان را رسم خانه سوختن آسان بود
تا تو را دست است در تن، خانمـان از نو بساز
خستگان را رسم و راه باختن بود از ازل
گر جهان تو برند از کف، جهان از نو بساز
خیره‌سرها را، سری باشد به ویـران ساختن
گر که ویران شد، به رغم سرکشـان از نو بساز
شکوه‌ات از آسمان بی‌جا بود ای آدمی!
تو خداوند زمینی، آسمان از نو بساز
کیست خورشید فلک تا بر تو صبحی بردمد؟
خود بکوش و مطلعی بهتر از آن از نو بساز
شعر اگر شعر است و بر دل می‌نشیند خلق را
گـــر زبانت لال شد یغمـا! زبان از نو بساز
*****
گر تمام جهانم به قصد جان خیزد
پی جدالم اگر چرخ بی‌امان خیزد

من و رسالت سنگین و استواری پای
پی شکستن پایم گر آسمان خیزد

ز عزم راسخ من ذر‌‌ّه‌ای نخواهد کاست
اگر که نان شبم از زباله‌دان خیزد

اگر سپهر نلرزد ز بانگ من، چه شگفت؟
صدای نای من از حلق مردمان خیزد

نگه مکن که ز پا اوفتاده‌ای افتاد
ستم‌کشیده چو افتاد، بعد از آن خیزد

نشسته‌ای تو به امید دیگران؟ یغما!
به پای خویش ز جا خیز تا جهان خیزد


 
نسخه چاپی