دفتر زندگی ورق میخورد |
زرد و سبز و سپید و سرخ و کبود |
گاه شیرین و شاد و روشن، گاه |
تلخ و تاریک و سخت و رنج آلود |
دفتر زندگی ورق میخورد |
مادرم روی تخت بیماری |
و پدر مردِ کارگر زاده |
خسته از روزهای بیکاری |
فصل اندوه، فصل غم، گریه |
دفتر زندگی ورق میخورد |
مادر اما کنار یک مرقد |
از دلم ترسو و غصه را میبرد |
مادر از عشق، از خدا میگفت |
از توسل، امید، آینده |
از غروبِ همیشهی غمها |
از طلوع دوباره خنده |
مادرم از ستارهها میگفت |
از حرمهای پاک و نورانی |
از کرامات و لطف بی پایان |
معجزاتِ عجیب و پنهانی |
نیمه شب، صحنِ بقعهای کوچک |
من و مادرم نشستهایم اینجا |
در کنار کبوتران حرم |
زائری دلشکستهایم اینجا |
چلچراغ امامزاده کشید |
روی خوابم خیال گنبد را |
در هوای امامزاده خوشم |
دوست دارم همیشه مرقد را |
به ضریحش دخیل بستم و هست |
او دلیل نگاه روشن من |
شده آغاز از همین تربت |
فصلهای پر از شکفتن من |
با دعایی که مستجاب شده |
پدرم شغل دیگری دارد |
متولی شده در این مرقد |
مادرم حال بهتری دارد |
|
|