ساحت انسان در پیشرفت غربی
انسانِ مدل غربیِ توسعه، تنها دارای ویژگی منفعت طلبی است
 
چکیده
در مواجهه با پیشرفت‌های صورت گرفته در غرب، رویکردهای مختلفی نسبت به انسان و رفتار او وجود دارد. برخی آن را یک مدینه‌ی فاضله می‌انگارند و مطلوب جهانی و برخی دیگر به شدت از آن گریزانند؛ اما در پشت پرده‌ی این دوگانگی‌ها واقعیت پیشرفت غرب چیست؟ این مقاله برای پاسخ به این مقاله از رویکرد فلسفی استفاده کرده و توانسته تا حدودی فضای پیشرفت غرب را برای ما ملموس کند.

تعداد کلمات 2749/ تخمین زمان مطالعه 14 دقیقه
ساحت انسان در پیشرفت غربی
هسته سخت واقعیت غربی توسعه بر نوع تلقی انسان جدید غربی از قرن چهاردهم درباره انسان استوار است. یک روایت ایرانی که بر آن است تا غرب را به عنوان یک «کل مطلوب» -ی عنی غرب به مثابه توسعه - توضیح دهد، غرب را محصول «تحقق تمام قد انسان» می‌داند و می‌نویسد:
فرهنگ غرب در خطوط اصلی آن دموکراسی، لیبرالیسم، فردگرایی، حقوق‌بشر، پان‌سکسوئالیسم، گریز از پایبندی‌های آیینی و خانوادگی، تعادل سوژه، شهروند و...، فرهنگ غرب نیست؛ فرهنگی است که هر جامعه‌ای بسته یا باز، دیر یا زود به آن خواهد رسید؛ چراکه باز شدن طومار آدمی مرکب از طبع خواهنده و عقل ابزارساز على‌الأصول به همین چشم اندازها می‌رسد. غرب از قضا (تعبیری که منافی علل نیست) زودتر به این وضعیت رسیده است. هر فرهنگ و هر قوم دیگری نیز می‌توانست (اگر بعضی علل معده چون آموزش زودتر برایشان مهیا می‌شد) پیشاهنگ این راه باشد. به تعبیر دیگر ریشه‌های هر فرهنگی از جمله فرهنگ غرب بسیار بیش از این‌که در عمق تاریخ و جغرافیای آن فرهنگ قرار داشته باشد در طبیعت انسان قرار دارد.
خود این نویسنده در معرفی انسانی که به اعتقاد او طومار طبعش به خوبی در غرب گشوده شده است، می‌نویسد:
انسان همچون تمامی حیوانات دیگر، موجودی است خواهشگر. اساسی‌ترین وجه مشترکی که میان حیوانات می‌توان سراغ کرد این است که تمامی آن‌ها با جدیت تمام و گاه با مایه گذاشتن جان، در‌پی تأمین امیال خود به حرکت در می‌آیند؛ اعم از این‌که با تأمین آن به لذتی دست یابند یا از رنجی برهند. انسان از این حیث در اعداد حیوانات و بلکه در رأس آن‌ها قرار می‌گیرد؛ زیرا انسان نه تنها عموم امیال حیوانات را، بعضا به شدت و قوت بیشتری دارد، بلکه امیال او تنوع بیشتری نیز به خود می‌گیرد. تفاوت اساسی و مهمی که انسان را از حیوان جدا می‌کند، این است که انسان برای تحقق امیال خود به ابزاری به نام عقل مجهز است که به او امکان می‌دهد برای نیل به مقاصد طبیعی خود ابزارسازی کند؛ اعم از آن‌که این ابزار از جنس حیله‌های فکری و یا وسائل مادی باشد.
به نظر می‌رسد نوع نگاه غرب به انسان در نظریه «غرب به مثابه پیشرفت»، هسته مرکزی نظریه غربی توسعه را نشان می‌دهد. بر اساس این تفسیر از انسان و جامعه‌ای که انسان تحقق کامل خود را در آن می‌یابد، نتایج زیر به دست می‌آید:
الف) انسان دارای خصوصیات ثابت، جهانی، فرا تاریخی و در نتیجه قابل تعمیم است. به همین دلیل آن‌گاه که شخصیتش کاملاً محقق می‌شود، الگوی زندگی کنونی غرب را به عنوان یک الگوی زیست جهانی و همیشگی خود به وجود می‌آورد؛ در‌حالی‌که روشن شد که واقعیت چنین نیست. یکی از ملازمات اساسی چنین رویکردی به «انسان»، «غرب» و دانش توسعه، ثمره روش‌شناختی آن است. از‌آن‌رو که انسان و ویژگی‌هایش متعین، ثابت، فراتاریخی، فرافرهنگی و اجتماعی قلمداد شده است و از سوی دیگر توسعه و فرایند توسعه نیز یک واقعیت خارجی روشن (غرب و غربی شدن) دارد، حاکمیت رویکرد روش‌شناختی تجربی و پوزیتویستی، همانند همه دانش‌ها، بر دانش توسعه با ماهیّت میان رشته‌ای - البته بر مدار اقتصاد توسعه - نیز شمول و گسترش می‌یابد؛
ب) انسانِ مبنای مدل غربیِ توسعه تنها دارای یک گرایش ذاتی است و آن هم منفعت‌طلبی و لذت‌طلبی برآمده از ذاتیّات اوست که هدف زندگی انسان را تعیین می‌کند. این گرایش نیز مشترک بین انسان و حیوان است نه گرایش ویژه نوع انسان. به علاوه این خصوصیت سبب می‌شود که قوه عقل انسان با مدیریت قوا و تمایلات حیوانی اداره شود. بر‌اساس همین چهارچوب نظری است که امام پیشرفت غربی و غرب را پیشرفت حیوانی می‌داند.خود این نویسنده در معرفی انسانی که به اعتقاد او طومار طبعش به خوبی در غرب گشوده شده است، می‌نویسد:
انسان همچون تمامی حیوانات دیگر، موجودی است خواهشگر. اساسی‌ترین وجه مشترکی که میان حیوانات می‌توان سراغ کرد این است که تمامی آن‌ها با جدیت تمام و گاه با مایه گذاشتن جان، در‌پی تأمین امیال خود به حرکت در می‌آیند؛ اعم از این‌که با تأمین آن به لذتی دست یابند یا از رنجی برهند. انسان از این حیث در اعداد حیوانات و بلکه در رأس آن‌ها قرار می‌گیرد؛ زیرا انسان نه تنها عموم امیال حیوانات را، بعضا به شدت و قوت بیشتری دارد، بلکه امیال او تنوع بیشتری نیز به خود می‌گیرد. تفاوت اساسی و مهمی که انسان را از حیوان جدا می‌کند، این است که انسان برای تحقق امیال خود به ابزاری به نام عقل مجهز است که به او امکان می‌دهد برای نیل به مقاصد طبیعی خود ابزارسازی کند؛ اعم از آن‌که این ابزار از جنس حیله‌های فکری و یا وسائل مادی باشد.

امام نیز بر آن است که تفاوت انسان و حیوان در نگاه غرب، به برخورداری انسان از عقل ابزارساز برای تحقق گرایش‌های منحصر مادی و حیوانی انسان است.
مسئله اساسی درباره ماهیّت اسلامی پیشرفت و ماهیت غربی توسعه در تفاوت «هسته مرکزی»[1] این دو نظریه قلمداد گردید. هسته مرکزی نظریه غربی توسعه، «انسانی است که با کمک عقل ابزارساز منفعت مادی خود را به حداکثر می‌رساند». پیداست که این انسان در نظام اقتصادی به صورت عریان‌تر و خالص‌تر نقش آفرینی می‌کند و به همین دلیل، مدار توسعه در غرب، زندگی اقتصادی است که دیگر ابعاد زندگی باید پیرو آن و بر مدار آن سامان گیرد؛ بنابراین از آن جهت که تمایلات انسان محصور و منحصر در تمایلات حیوانی و مادی قلمداد شده که در غرب به خوبی محقق شده است و نیز نظم زندگی اقتصادی مناسب‌ترین عرصه برای تحقق ناب و عریان این انسان است، بنابراین فرایند توسعه به مثابه فرآیند غربی شدن به معنای توسعه اقتصادی خواهد بود. به همین دلیل است که ادبیات رایج توسعه، اساساً یا اقتصادی است یا تحت تسلط ادبیات اقتصادی ارائه می‌شود. سیطره ادبیات اقتصادی به عنوان کاشف از واقعیت توسعه و فرآیند توسعه غربی، به گونه‌ای است که اساس آن‌گاه که توسعه بدون هیچ قیدی به کار رود، به توسعه اقتصادی انصراف خواهد داشت. در این چهارچوب نظری اخلاق، معرفت، سیاست، فرهنگ و همه ابعاد و نظامات دیگر زندگی آن‌گاه در خدمت پیشرفت زندگی خواهند بود که در خدمت پیشرفت اقتصادی باشند. از همین روست که اساساً علم نافع به شمار می‌آید که دارای منافع اقتصادی باشد. فرهنگ باید متناسب با اقتضائات توسعه تغییر یابد و سیاست‌ورزی نیز آن‌گاه کارآمد خواهد بود که در خدمت پیشرفت اقتصادی باشد.

 

بیشتر بخوانید: اومانیسم یا انسان مداری


درخور توجه آن است که وقتی شاخص‌های توسعه برشمرده می‌شود، عموم این شاخص‌ها اقتصادی هستند. به همین دلیل است که عرصه‌های جدید پژوهشی در اقتصاد مربوط به تحلیل‌های اقتصادی از فرهنگ، سیاست، حقوق و... هستند؛ زیرا انسان اقتصادی (حداکثرکننده تمایلات مادی و حیوانی)، در همه عرصه‌های دیگر زندگی نیز به خودشکوفایی رسیده است. «نظام اقتصادی» در غرب مناسب‌ترین عرصه زندگی است که انسان با تعریف غربی آن، عریان‌تر و کامل‌تر از همه نظامات زندگی در آن محقق می‌شود. فرد حداکثرکننده منفعت مادی (با دو جلوه اساسی مطلوبیت در زندگی مصرفی و سود در عرصه تولید) با عقل ابزارساز خود، مدار و هسته مرکزی نظام زندگی اقتصادی و در نتیجه هسته مرکزی همه نظریات اقتصادی را شکل می‌دهد. انسان با تلقی غربی در هیچ‌یک از عرصه‌ها و نظامات زندگی به راحتی و وضوح نظام اقتصادی خود را شکوفا نمی‌یابد. به همین دلیل است که نظام زندگی اقتصادی به صورت مدار، هسته اصلی و رهبر دیگر نظام‌های زندگی در مغرب زمین عمل می‌کند. این مبنای اساسی در طول تاریخ غرب از چند منظر خود را نشان داده است.
نخست آن‌که منفعت‌طلبی و عقلانیت مذکور عمدتاً به صورت اقتصادی تفسیر شده است. به همین دلیل رفتار عقلانی مترادف با رفتار اقتصادی تلقی می‌شود؛
دوم آن‌که نه تنها منفعت اقتصادی در حوزه زندگی فردی بر همه عرصه‌های زندگی حاکمیت دارد، بلکه از منظر سیاست‌گذاری بخش عمومی، سیاست‌های عمومی و حتی جنگ‌ها بر مدار هزینه‌ها و منافع اقتصادی تجزیه و تحلیل می‌شوند. بر همین اساس است که به لحاظ روش شناختی نیز روش تجزیه و تحلیل اقتصادی در حوزه‌های فرهنگ، سیاست و علم در قالب اقتصاد فرهنگ و اقتصاد سیاست و اقتصاد دانش به کار گرفته می‌شود.
در منطق تجزیه و تحلیل اقتصادی، سیاست عرصه فعالیت فردی است که در راستای حداکثرسازی منفعت فردی خویش، انتخاب می‌کند و انتخاب می‌شود. عناصر و فعالیت‌های فرهنگی نیز در چهارچوب ضوابط نظام اقتصادی تداوم حیات می‌یابند و پایان می‌پذیرند. دانش اساساً با منفعت مادی آن ارزیابی می‌شود. چنان‌که اقتصاد روزگار ما دانش بنیاد است. در همین راستا آن‌گاه که پس از پایان دو جنگ جهانی و نیز استقلال کشورهای مستعمره پیشین، نخبگان سیاسی و علمی به تمایز کشورهای جهان به کشورهای شمال و جنوب، جهان‌های اول و دوم و سوم، توسعه نیافته و توسعه یافته و غیره تفطن یافتند، همه تفاوت‌ها به تفاوت‌های اقتصادی تفسیر شد. در نتیجه، دانش اقتصاد توسعه به عنوان متکفل نظری تئوریزه کردن واقعیت موسوم به توسعه نیافتگی پدید آمد. در نتیجه تمام شاخص‌های توسعه، میزان توفیق اقتصاد را برای رهبری همه نظام‌های زندگی اندازه گیری می‌کنند؛ چنان‌که فرایند توسعه به معنای ایجاد همه تحولات در بن‌مایه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برای تحقق توسعه با ماهیت مذکور است.
واقعیت آن است که نظریات و الگوهای گوناگون توسعه، باید به معنای تفاوت دیدگاه‌ها درباره تحقق انسان اقتصادی مذکور قلمداد شوند. از منظر امام خمینی(ره) آن‌هایی که اقتصاد را زیربنا می‌دانند، انسان را از حد انسانیت به حد حیوانی همچون دیگر حیوانات تنزل داده‌اند؛ اما هسته مرکزی نظریه اسلامی پیشرفت، انسانی است که در فرآیند «شدن مستمر» به سوی کمال مطلق در حال یک خلاقیت و تعالی پایان‌ناپذیر و جامع‌الابعاد وجودی است. پیداست که این شدن و خلاقیت مستمر به صورت عریان و واضح و بیش از هر عرصه دیگری خود را در نظام تعلیم و تربیت و یا به تعبیر جامع‌تر در نظام فرهنگی نشان می‌دهد؛ بنابراین راهبرد اساسی پیشرفت در رویکرد اسلامی، سیاست‌گذاری، برنامه‌ریزی و مدیریت پیشرفت بر مدار «نظام تعلیم و تربیت» یا «نظام فرهنگی» است. بر همین اساس است که دیگر عرصه‌های زندگی، از جمله زندگی اقتصادی باید بر مدار و پیرو آن شکل گیرد. در یک نگاه اجمالی، در نظریه غربی توسعه، عرصه تعلیم و تربیت نیز یک میدان فعالیت اقتصادی است که متناظر با آثار اقتصادی آن باید مورد ارزیابی، برنامه‌ریزی، اصلاح و مدیریت قرار گیرد؛ اما در نظریه اسلامی پیشرفت همه عرصه‌های زندگی از جمله عرصه زندگی اقتصادی، مدرسة تعلیم و تربیت انسان است که شدن و تغییر مستمر و بی‌پایان انسان در چهارچوب فعالیت در آن‌ها رقم می‌خورد؛ چنان‌که از دیدگاه امام، اسلام دینی است که با تنظیم فعالیت‌های مادی، راه را برای اعتلای معنوی انسان می‌گشاید. پیشرفت واقعی آن است که رشد خود انسان هدف فعالیت‌های مادی گردد و اسلام دین این نوع از ترقی و پیشرفت است.
از دیدگاه امام، رشد و تربیت الهی انسان به معنای آن است که همه ابعاد انسان و عرصه‌های حتی مادی زندگی از قبیل کار اقتصادی، معاشرت‌های اجتماعی، ازدواج و تشکیل خانواده، جنگ و صلح و در یک کلام همه عرصه‌ها و ابعاد به ظاهر مادی و حیوانی زندگی هم الهی شوند؛ به عبارت دیگر، باید به همه عرصه‌های مادی زندگی نیز رنگ خدایی داده شود.
در همین چهارچوب نظری است که نظام تعلیم و تربیت و به طور عام نظام فرهنگی به جای نظام اقتصادی در مدل غربی توسعه در نظام فکری امام، نقش هسته مرکزی الگوی اسلامی پیشرفت را ایفا می‌کند؛ چنان‌که فرموده است: «نظر ما به اقتصاد نیست مگر به طور آلت، نظر ما به فرهنگ اسلامی است...». بزرگترین تحولی که باید صورت پذیرد، در قلمرو فرهنگ باید صورت پذیرد؛ زیرا رأس همه اصلاحات، اصلاح فرهنگ است؛ زیرا فرهنگ اساس ملیّت و هویّت یک ملت است.ماهیّت پیشرفت با هر تفسیری بر دو رکن اساسی حرکت و تغییر و جهت حرکت (هدف) استوار است. بر همین اساس است که غربیان، مقصد را برای همه جوامع آن‌چنان که خود در دوران معاصر شده‌اند، تعریف می‌کنند و بر آن‌اند که همه ملت‌ها باید با همان راه و روش آنان به سمت وضعیت کنونی آن‌ها حرکت و تغییر کنند؛ وضعیتی که انسان‌تراز فرهنگ و فلسفه غرب به تمام قد محقق می‌شود؛ اما در نظریه اسلامی پیشرفت، اساس حرکت و جهت حرکت شناخته می‌شود، اما پایان آن را تاکنون هیچ جامعه‌ای تجربه نکرده است؛ زیرا فرد و جامعه نه تنها به حقارتی که در مبانی غربی تصویر می‌کنند نیست، بلکه در فرآیند پیشرفت به سمت کمال بی‌نهایت برای تحقق همه ابعاد وجودی انسان در حال یک شدن مستمر است؛
این همه از آن روست که امام هدف بعثت انبیا را تربیت انسان می‌داند. در همین چهارچوب نظری است که امام بر آن است که اساساً اسلام مادیات را نیز به عنوان پیرو معنویات می‌خواهد. بر اساس نظر امام - با این‌که به تصریح قرآن کریم هدف بعثت انبیا تحقق عدالت است، اما - عدالت هدف متوسط حکومت و جامعه اسلامی است و هدف نهایی، تعالی معنوی است. نقش بی‌بدیل دانشگاه‌ها، حوزه‌های علمیه، آموزش و پرورش، رسانه‌ها، به ویژه صدا و سیما و نهادهایی از این دست را در منظومه فکری امام باید از همین منظر ارزیابی نمود. البته اگر الگوی پیشرفت جامعه بر مدار نظام تعلیم و تربیت شکل گیرد، نقطه آغاز تحول و صیرورت (شدن) در وجود آدمی در عقلانیت و تفکر آدمی رقم می‌خورد. نظام تعلیم و تربیت، سازوکاری است که به انسان این امکان را می‌دهد تا چگونگی مسیر منطقی استفاده از معلومات موجود را برای کشف مجهولات بیاموزد. تحول در زندگی آدمی با استدلال کردن آغاز می‌گردد؛ بنابراین عرصه تفکر نخستین، عرصه پیشرفت خواهد بود.
بسامان شدن مجموعه استدلال‌های برآمده از تأملات عقلانی آدمی، «علم» را به وجود می‌آورد؛ بنابراین عرصه دوم پیشرفت، عرصه علم خواهد بود؛ علمی که خود، محصول فکر است. در گام بعدی علم، عرصه‌های گوناگون عینی زندگی را به وجود خواهد آورد؛ بنابراین عرصه سوم پیشرفت، عرصه‌های گوناگون زندگی است.
پیداست که تکرار و تداوم پویا و مستمر این تحول از سوی انسان بی‌نهایت طلب آن‌گونه که امام به گورباچف یادآوری کرد به فضای شوق به تقرب به خدا منتهی خواهد شد و در نتیجه عرصه چهارم پیشرفت که از سه عرصه قبلی مهم‌تر است و روح همه این‌هاست، یعنی پیشرفت در عرصه معنویت رخ می‌نماید.
ماهیّت پیشرفت با هر تفسیری بر دو رکن اساسی حرکت و تغییر و جهت حرکت (هدف) استوار است. بر همین اساس است که غربیان، مقصد را برای همه جوامع آن‌چنان که خود در دوران معاصر شده‌اند، تعریف می‌کنند و بر آن‌اند که همه ملت‌ها باید با همان راه و روش آنان به سمت وضعیت کنونی آن‌ها حرکت و تغییر کنند؛ وضعیتی که انسان‌تراز فرهنگ و فلسفه غرب به تمام قد محقق می‌شود؛ اما در نظریه اسلامی پیشرفت، اساس حرکت و جهت حرکت شناخته می‌شود، اما پایان آن را تاکنون هیچ جامعه‌ای تجربه نکرده است؛ زیرا فرد و جامعه نه تنها به حقارتی که در مبانی غربی تصویر می‌کنند نیست، بلکه در فرآیند پیشرفت به سمت کمال بی‌نهایت برای تحقق همه ابعاد وجودی انسان در حال یک شدن مستمر است؛ بنابراین هر گام کمالی در روند پیشرفت نسبت به ماقبل خود مقصد خواهد بود و پله‌ای نسبت به مابعد خود؛ بنابراین پیشرفت اسلامی به معنای گسترش و تعالی همه ابعاد وجودی انسان به سمت بی‌نهایت، یعنی خداست. بر اساس نظر امام، هر چقدر ملت و حکومت طبق موازین اسلامی و برای خدا عمل کنند، تدریجاً نقایص خود را بیشتر برطرف می‌کنند و دائما در تعالی و ترقی بیشتری قرار خواهند گرفت و در مجموع جامعه به ارزش‌های خدایی بیشتر نزدیک می‌شود و این سیر، نهایت ندارد.
در حالی که در چهارچوب نظری الگوی غربی توسعه، نه تنها وضعیت کنونی زیست غربی مطلوب است (زیرا فرصت تحقق کامل انسان را فراهم آورده است، بلکه بالاجبار همه افراد و جوامع انسانی به سمت تحقق آن خواهند رفت و گویی آن‌گاه که همه جوامع به خصوصیات دوران نوین غرب نائل آیند، پیشرفت جوامع و تاریخ پایان خواهد یافت؛ و از آن رو که جامعه پیشرفته، جامعه غربی است، حرکت از هر وضعیتی غیر از آن به سوی آن، مسیر توسعه است.
در این چهارچوب نظری و مبتنی بر یافته‌های این پژوهش برای تشخیص و تعیین و اندازه‌گیری سطح پیشرفت جوامع و مقایسه آن‌ها با یکدیگر و نیز مقایسه آن‌‌ها با گذشته خود، می‌توان شاخص‌هایی را معرفی کرد که برخی از آن‌ها بدین قرارند: کمی و کیفیت تعلیم و تربیت، فضائل انسانی، خلاقیت، نسبت تحقق مصالح اجتماعی، رضایت از زندگی، تغییرات متناسب قوانین و نهادهای اجتماعی، کار و تلاش، تقسیم کار، تعهدات اجتماعی(همبستگی، مسئولیت اجتماعی، پرداخت حقوق اجتماعی و استقلال ملی)، مشارکت (فکری، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) ثروت و درآمد، توزیع نرمال درآمد، قدرت سیاسی، سلامت جسمانی و روانی و نهایتاً کاهش نقش دولت.
طبیعت در خدمت پیشرفت انسانی و انسان خلیفه و امین خدا در آن است منزلت و نقش محیط طبیعی در این چهارچوب نظری از موضوعات درخور تأمل و تبیین است. در این چهارچوب نظری، طبیعت خادم انسان و در تسخیر و تحت سلطه او و به پیروی از او در مسیر تعالی و تکامل و پیشرفت جامعه تلقی می‌شود. رشد و بالندگی قوای نباتی، حیوانی و انسانی در وجود آدمی وابسته به استخدام ظرفیت ها و توان ها و امکانات طبیعت است؛ امکاناتی که به تصریح قرآن کریم در تسخیر انسان است. در نقطه نهایی تکامل و پیشرفت فرد و جامعه در حکومت حضرت ولی عصر(عج) قوای انسان در نقطه حداکثر قابلیت خود قرار دارند. بدیهی است که در نقطه حداکثری بهره برداری از طبیعت، آدمی به این نقطه از توانایی نائل آمده است؛ چنان‌که در نصوص دینی آمده که در آن زمان همه ظرفیت‌های زمین استحصال شده است.
بر‌اساس این چهارچوب نظری، انسان (فرد و جامعه هر اندازه که خواسته‌های ذاتی و فطری وی به صورت کامل و کامل‌تر تحقق می‌یابد، به کمال مطلق نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود و در حقیقت خود را محو در کمال مطلق خواهد یافت. در این مسیر همه جلوه‌ها و افعال کمال مطلق برای وی نامه‌ای ازسوی دوست است. براین اساس به طبیعت به عنوان مخلوق و فعل الهی و نامه دوست تنها به دیده خادم نمی‌نگرد؛ بلکه طبیعت در نظر او، آیینه‌‌ای است که هرچند کدر باشد، چهره زیبای محبوب را نشان می دهد. براین اساس انسان هر چه کامل‌تر می‌شود، نسبت به طبیعت مهربان‌تر خواهد شد. البته کمال طبیعت نیز در آن است که در خدمت موجود کامل‌تر از خویش باشد؛ چنان‌که از همین منظر طبیعت در خدمت حیوان است و طبیعت و حیوان در خدمت انسان‌اند و همه روی به سوی کمال مطلق دارند.

 
پی نوشت:
[1] core

منبع: رفیعی، عطاالله(1396)، واقعیت و روش تبیین کنش انسانی در چارچوب فلسفه اسلامی، تهران، نشر آفتاب توسعه.
نسخه چاپی