نظریه‌ی جهانی‌شدن فرهنگ
دیدگاه‌های نظریه‌پردازانِ جهانی‌شدنِ فرهنگ
 
چکیده
درحالی که شماری از نظریه‌پردازان بر جنبه‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فرایند جهانی‌شدن تمرکز می‌کنند، برخی نظریه‌پردازان هم دیدگاهی فرهنگی دارند. آن‌ها با یادآوری نقش بسیار مؤثر جریان‌ها و شبکه‌های رسانه‌ای، توجه بیش‌تر به فرهنگ و آگاهی را خواستارند. نظریه‌پردازان مورد نظر فرآیند درهم‌تنیدگی و یکدست شدن جهان را می‌پذیرند، ولی شیوع یک فرهنگ توده‌ای مشترک را عامل و زمینه‌ساز این همگونی و وابستگی فزاینده می‌دانند.

تعداد کلمات 1783/ تخمین زمان مطالعه 9 دقیقه
 نظریه‌ی جهانی‌شدن فرهنگ
مک لوهان از جمله نظریه‌پردازانی است که نگاهی فرهنگی به جهانی‌شدن دارد. او از دیدگاه جامعه‌شناسی به واسطه‌های انتقال عناصر فرهنگی، بیش‌تر از محتوای فرهنگ اهمیت می‌دهد و تاریخ زندگی بشر را بر پایه‌ی فن‌آوری‌های ارتباطی، بازسازی می‌کند. بنابراین در نظریه‌ی مک لوهان شناسایی و درک فرایند جهانی شدن، جز با شناخت جایگاه رسانه‌های دربرگیرنده‌ی فن‌آوری‌های حمل و نقل و ارتباطات میسر نمی‌شود. از آن‌جا که این ابزارها قابلیت کاربرد عام و جهانی داشتند، زمینه‌ساز و تسهیل‌کننده‌ی فرایند جهانی‌شدن هم بودند، ولی پیشرفته‌ترین و گسترده‌ترین فرایند جهانی‌شدن از زمانی آغاز شدند که رسانه‌های الکترونیک پا به عرصه‌ی ارتباطات گذاشتند. به‌نظر مک لوهان این رسانه‌ها ما را قادر می‌سازند تا جهان را چونان یک «کل» درک کنیم.
هاروی به تشریح زندگی اجتماعی در دوران سنتی و مدرن می‌پردازد تا وجه تمایز این دوران را با یک‌دیگر و با دوره‌ی نوپدید آشکار کند. او چنین تمایزی را در فضا و زمان و جایگاه آن‌ها در زندگی اجتماعی پیدا می‌کند و بر این اساس به بازسازی تاریخ تحولات اجتماعی در جهان می‌پردازد.
به نظر گیدنز جهانی‌شدن را به هیج‌وجه نمی‌توان پدیده‌ای صرفاً اقتصادی دانست، هر چند که شکل‌گیری یک اقتصاد جهانی از مهم‌ترین عناصر ویژگی بخش پدیده‌ی مورد نظر به‌شمار می‌آید. بر این اساس، جهانی‌شدن پدیده‌ای فراتر از هم‌بستگی متقابل است. در واقع، گیدنز از جمله نظریه‌پردازانی است که در واکنش به رهیافت تقلیل‌گرا و اقتصاد محور نظریه‌پردازان نظام جهانی، به‌ویژه والرشتین، بر جنبه‌های فرهنگی و اجتماعی فرایند جهانی‌شدن تأکید می‌کنند و آن را فراتر از شکل‌گیری نظام جهانی می‌دانند. از دیدگاه گیدنز ، جهانی‌شدن به اندازه‌ی تجدد قدمت دارد، هرچند که در سال‌های اخیر تشدید شده است. این فرایند هم به نظام‌های گسترده‌ی جهانی معطوف است و هم به بسترهای محلی و شخصی تجربه‌ی اجتماعی. نکته‌ی دیگر این که جهانی‌شدن نه یک فرایند، بلکه ترکیب پیچیده‌ای از فرایندها است. به عبارتی، برای درک درستِ جهانی‌شدن باید به نحوه‌ی گسست از جامعه‌ی سنتی و گذر به جامعه‌ی مدرن پی برد. گیدنز ابزار دستیابی به چنین درکی را توجه به جایگاه فضا و زمان و فرایند تحول آن‌ها می‌داند. بنابراین می‌توان نظریه‌ی گیدنز را درباره‌ی جهانی‌شدن چنین خلاصه کرد: جهانی‌شدن حاصل بر هم خوردن نظم سنتی فضا و زمان است که به واسطه‌ی جدایی فضا و زمان از مکان پدید می‌آید. این فضا و زمان جداشده از مکان، در گستره‌ای نامتناهی به یک‌دیگر و هماهنگ‌شده امکان کنش و روابط اجتماعی را در جامعه‌ای بسیار فراخ‌تر شده، جامعه‌ای جهانی شکل می‌گیرد و جهانی‌شدن معطوف به انواع پیوند و رابطه‌ی فرد با این جامعه‌ی جهانی است.به نظر گیدنز جهانی‌شدن را به هیج‌وجه نمی‌توان پدیده‌ای صرفاً اقتصادی دانست، هر چند که شکل‌گیری یک اقتصاد جهانی از مهم‌ترین عناصر ویژگی بخش پدیده‌ی مورد نظر به‌شمار می‌آید. بر این اساس، جهانی‌شدن پدیده‌ای فراتر از هم‌بستگی متقابل است. در واقع، گیدنز از جمله نظریه‌پردازانی است که در واکنش به رهیافت تقلیل‌گرا و اقتصاد محور نظریه‌پردازان نظام جهانی، به‌ویژه والرشتین، بر جنبه‌های فرهنگی و اجتماعی فرایند جهانی‌شدن تأکید می‌کنند و آن را فراتر از شکل‌گیری نظام جهانی می‌دانند.
اگر گیدنز در واکنش به نظریه‌های نظام جهانی، بر پیچیدگی فرایند جهانی‌شدن و جنبه‌ی اجتماعی آن تأکید می‌کند، رابرتسن با پرداختن به جنبه‌های فرهنگی۔اجتماعیِ جهانی‌شدن، چنین واکنشی را نشان میدهد. او فرایند جهانی‌شدن را بسیار پیچیده‌تر از آن می‌داند که نظریه‌های اقتصاد‌محور بتوانند از عهده‌ی توصیف و تبیین آن برآیند. بنابراین در نظریه‌ی او، نظام جهانی جایگاهی نسبتاً فرعی دارد و در آن بیشتر بر عنصر آگاهی تأکید می‌شود. بر این اساس، رابرتسن تعریفی دو‌وجهی از جهانی‌شدن عرضه می‌کند که هم جنبه‌ی عینی جهانی‌شدن را در بر می‌گیرد و هم جنبه‌ی ذهنی آن را. بنا به تعریف او، جهانی‌شدن مفهومی است معطوف به فشردگی جهان و تشدید و افزایش آگاهی از آن مانند یک کل. تعریف رابرتسن نشانگر آن است که او نیز مانند اکثر نظریه‌پردازان جهانی‌شدن، عناصر ویژگی‌بخش جهانی‌شدن را فشردگی، همگونی، درهم‌تنیدگی و وابستگی متقابل در سطح جهانی می‌داند، ولی در عین حال، از این مرحله فراتر رفته، بر عنصر آگاهی تأکید می‌کند. در واقع، برجستگی و وجه تمایز تعریف و نظریه‌ی او از چنین تأکیدی و تمرکزی ناشی می‌شود. از لحاظ عینی، رابرتسن هم مانند نظریه‌پردازان دیگر، تاریخی چند صدساله و حتی‌ بیش‌تر برای فرایند جهانی‌شدن درنظر می‌گیرد. به نظر او صدها سال است که موانع و فاصله‌های میان بخش‌های مختلف «دهکده‌ی جهانی» به تدریج کاهش می‌یابند و جهان فشرده‌تر می‌شود.
وابستگی متقابل فزاینده میان نظام‌های سیاسی به واسطه‌ی تجارت، اتحاد نظامی ‌و سلطه سیاسی-فرهنگی از مهم‌ترین عوامل زمینه‌ساز و تسهیل‌کننده این فشردگی است که هم‌چنان ادامه دارد. در واقع، این بخش از آرای رابرتسن مانند نظریه‌های وابستگی و نظام جهانی است. مکانیسم فشردگی عینی جهان در درجه‌ی نخست به واسطه‌ی فن‌آوری‌های ارتباطی ممکن می‌شود که هر اندازه این فنون و ابزارها کارآمدتر و پیشرفته‌تر شوند، فشردگی جهان نیز شتاب بیش‌تر می‌گیرد. البته فشردگی جهان صرفاً نتیجه‌ی تحولات علمی ‌و یا انقلاب‌های فنی در عرصه‌ی ارتباطات و رسانه‌ها نبوده و ماهیت نظام سرمایه‌داری و منطق انباشت هم در این زمینه نقش مهمی ‌بازی کرده‌اند، چراکه «سرمایه‌داری داتا» گسترش‌طلب است و هوای جهانی‌شدن در سر دارد، ولی ویژگی اصلی و ممتاز جهانی‌شدن، عنصر آگاهی است. به نظر رابرتسن صرف وابستگی متقابل و درهم‌تنیدگی جهانی برای واقعیت یافتن جهانی‌شدن کافی نیست، بلکه انسان‌ها هم باید از امر جهانی و تعلق به جهانی واحد، آگاهی داشته باشند. البته این جنبه از جهانی‌شدن هم قدمت زیادی دارد و تصور جهان به مثابه‌ی جامعه‌ای واحد، به اوایل سده‌ی پانزدهم میلادی برمی‌گردد. این جمله‌ی واحد دربرگیرنده‌ی انسان‌هایی بوده که برداشت‌هایی همسان از حقوق و هویت داشتند؛ آرمانی که هنوز واقعیت نیافته است.

بیشتر بخوانید: جهانی شدن و فرهنگ


مالکوم واترز نظریه‌پرداز دیگری است که با بهره‌گیری از نظریه‌های پیشین و ترکیب آن‌ها، به تعریف و مفهوم‌بندی فرایند جهانی‌شدن می‌پردازد. او با ارائه‌ی تصویری مطلوب و مناسب از فرایند جهانی‌شدن، ابتدا دنیای کاملاً جهانی‌شده را این‌گونه تعریف می‌کند: «فرایندی اجتماعی که در آن محدودیت‌های جغرافیایی عرصه‌ی نهادها و ترتیب‌های اجتماعی و فرهنگی‌اش کاهش می‌یابند و مردم نسبت به آن کاهش، آگاهی فزاینده‌ای پیدا می‌کنند.» پس واترز هم مانند رابرتسن، هم به جنبه عینی و مادی جهانی‌شدن، نظر دارد و هم به جنبه‌ی ذهنی آن یا عنصر آگاهی. از دیدگاه اسکلیر، جهانی‌شدن عبارت است از افزایش و گسترش روابط و کنش‌های فرا‌ملی در گستره‌ی جهانی. این فرایند به واسطه‌ی شکل‌گیری شبکه‌های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جهان‌گستر - که دربرگیرنده‌ی شرکت‌های فراملی، یک طبقه‌ی سرمایه‌دار فراملی و یک فرهنگ ایدئولوژی مصرف‌گرایی است - تداوم می‌یابد و پرشتاب‌تر می‌شود. به بیان دیگر، در نظریه‌ی است جهانی‌شدن معطوف به شکل‌گیری یک جامعه‌ی جهانی ادغام‌گرا است که بر منطق انباشت و ابزارهای سیاسی-فرهنگی کارآمد سرمایه‌داری، استوار است.گروهی از نظریه‌پردازان فرهنگ را به مثابه‌ی عامل یکپارچه‌ساز و نظم‌دهنده‌ی جهان جدید تعریف می‌کنند. فوکویاما از جمله نویسندگانی است که گرچه فرهنگ را به تنهایی عامل غالب در روابط بین‌الملل نمی‌داند، اما معتقد است جهان به‌لحاظ فرهنگی و ایدئولوژیک به سوی یکسانی و یکپارچگی پیش می‌رود. به نظر فوکویاما با شکست کامل مارکسیسم، مدل فرهنگی لیبرال دمکراسی غربی، به پیروزی نهایی دست یافته است و این پیروزی می‌تواند زمینه‌ساز پایان تعارضات حاد سیاسی-ایدئولوژیک و به معنای دیگر پایان تاریخ باشد. وی با استناد به اندیشه‌های هگل و مارکس، منازعه را موتور حرکت تاریخ می‌داند و چنین بیان می‌کند که حرکت تاریخ از منازعه‌ی میان اندیشه‌ها و طبقات اجتماعی است که سازنده‌ی تاریخ است و تمامی‌حوادث تاریخی از چنین درگیری‌ها و مجادلاتی نشأت می‌گیرد.
در حالی که دانشمندان و نویسندگان کلاسیک روابط بین‌الملل بیش‌ترین تکیه را برای توضیح عوامل مؤثر در زندگی بین‌المللی انسان، بر پدیده‌های سیاسی و اقتصادی می‌گذارند. گروهی از آنان دریافتند که تنها با توجه به سیاست و اقتصاد محض نمی‌توان به ژرفای روابط بین ملت‌ها دست یافت. این گروه از متفکران پاسخ سوالات خود را در حیطه‌ی فرهنگ و مسائل فرهنگی جست وجو کردند و بر آن شدند که ضمن ‌پذیرش عمل مؤثر و عمده‌ی سیاسی و اقتصادی، توجه ویژه به مقوله‌ی فرهنگ نمایند و این بعد زندگی اجتماعی انسان را در عرصه‌ی بین‌الملل نیز مورد مطالعه قرار دهند.
گروهی از نظریه‌پردازان فرهنگ را به مثابه‌ی عامل یکپارچه‌ساز و نظم‌دهنده‌ی جهان جدید تعریف می‌کنند. فوکویاما از جمله نویسندگانی است که گرچه فرهنگ را به تنهایی عامل غالب در روابط بین‌الملل نمی‌داند، اما معتقد است جهان به‌لحاظ فرهنگی و ایدئولوژیک به سوی یکسانی و یکپارچگی پیش می‌رود. به نظر فوکویاما با شکست کامل مارکسیسم، مدل فرهنگی لیبرال دمکراسی غربی، به پیروزی نهایی دست یافته است و این پیروزی می‌تواند زمینه‌ساز پایان تعارضات حاد سیاسی-ایدئولوژیک و به معنای دیگر پایان تاریخ باشد. وی با استناد به اندیشه‌های هگل و مارکس، منازعه را موتور حرکت تاریخ می‌داند و چنین بیان می‌کند که حرکت تاریخ از منازعه‌ی میان اندیشه‌ها و طبقات اجتماعی است که سازنده‌ی تاریخ است و تمامی‌حوادث تاریخی از چنین درگیری‌ها و مجادلاتی نشأت می‌گیرد.
از دیدگاه فوکویاما، نحوه‌ی پایان تاریخ متفاوت است. به نظر وی تقابل میان دو ایدئولوژی و دو فرهنگ مشخص شاخص‌های دو نظام سیاسی- اقتصادی هستند، مهم‌ترین نمود و عامل بقای تاریخ بوده است، اما این تعارض تاریخ‌ساز با شکست مارکسیسم و پیروزی لیبرال دموکراسی به پایان رسیده است. گروه دیگر از متفکران غربی، جایگاهی بنیادین برای فرهنگ در عرصه‌ی تحولات بین‌المللی قائل‌اند. این گروه با نگاهی ویژه به نظام جهانی، ریشه و بنیاد تقابل و رویارویی در عرصه‌ی بین‌المللی را وجود یک تقسیم‌بندی فکری و فرهنگی می‌دانند. از دیدگاه آن‌ها آن‌چه در جهان موجب تعارض می‌شود، روحیه و نگرش ویژه‌ای است که هویت ما را از هویت دیگران جدا می‌کند و این دو را مقابل هم قرار می‌دهند. در میان نظریه‌هایی که به فرهنگ به عنوان تقابل در عرصه‌ی جهانی می‌نگرند، نظریه‌ی برخورد تمدن‌ها که توسط ساموئل‌هانتینگتون بیان شده، از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ به همین دلیل، واکنش‌های وسیعی را در مجامع علمی ‌و سیاسی جهان برانگیخته و صدها مقاله و کتاب در بررسی با نقد آن نگاشته شده و کنفرانس‌هایی نیز برای بحث درباره‌ی آن برگزار شده است. بر اساس این نظریه، دولت‌های ملی به تدریج نقش محوری خود را از دست می‌دهند و واحدهای تمدنی جایگزین آن‌ها می‌شوند. به نظر‌هانتینگتون، مهم‌ترین درگیری‌ها و برخوردهای جهان آینده، در خطوط گسل میان این تمدن‌ها روی خواهد داد. به اعتقاد او، اختلاف میان تمدن‌ها اساسی است. تمدن‌ها با تاریخ، زبان، فرهنگ، سنت و از همه مهم‌تر مذهب متفاوت از هم جدا می‌شوند. در آرای مورد بررسی به‌رغم تمایزات و اختلافات چند ویژگی مشترک وجود دارد که فضاهای جدید را ترسیم می‌کند.
۱. بازسازی کامل روابط و کنش‌های اجتماعی در عرصه‌ی جهانی؛
۲. فرسایش و تضعیف منابع پیونددهنده‌ی فرد و جامعه‌ی ملی؛
٣. چالش فرهنگ‌ها و هویت‌های ملی (تقویت و گسترش خاص‌گرایی فرهنگی)؛
4.  تهدید هویت‌های محلی، ملی و منطقه‌ای؛
۲. بی‌اعتبار شدن نهادها و ساختارهای اجتماعی مرزآفرین؛
٣. گسترش و جهانگیر شدن فرهنگ مصرف‌گرایی نظام سرمایه‌داری.
در مورد آثار و تبعات جهانی‌شدن به دیدگاه‌های مختلف اشاره شد و گفته شد آثار مثبت یا منفی آن و میزان تأثیر آن بر هویت فرهنگی با رویکردهای مختلف به مسئله‌ی جهانی‌شدن به عنوان یک فرصت یا تهدید ارتباط دارد. موضوعی که از منظر و دیدگاه صاحب‌نظران مختلف مورد چالش واقع شده است. گفته شد برخی از نظریه‌پردازان از جمله نظریه‌پردازان امپریالیسم فرهنگی معتقدند فرایند جهانی‌شدن با فراگیر کردن فرهنگ، هنجارها و الگوهای رفتاری خاص، عرصه را بر سایر فرهنگ‌ها تنگ نموده و به ادغام فرهنگ‌ها و یکدستی آن دامن می‌زند. وجه غالب این فرهنگ لیبرال دمکراسی، مصرف‌گرایی و سکولار غرب است. از سوی دیگر، برخی با تأکید بر ظرفیت‌های جدیدی که فن‌آوری‌های نوین ارتباطی در اختیار قرار می‌دهد، معتقدند فرایند جهانی‌شدن موجبات بالندگی فرهنگ‌ها را به عنوان یک فرصت فراهم می‌کند. در جمع‌بندی می‌توان گفت در فرایند جهانی‌شدن در عین به خطر افتادن هویت‌های فرهنگی و مدل‌های نظام‌های سیاسی مستقل، شرایط جدیدی را فراهم می‌کند که بر اساس آن هر فرد و جامعه می‌تواند هویت خود را بازسازی و تقویت نماید.

 
منبع: کتاب اصول و مبانی جنگ نرم، علی محمد نائینی، انتشارات ساقی.
نسخه چاپی