آیا افسردگی واقعا در حال افزایش است؟
مردم راجع به دلایل پنهان افسردگی چه فکری می‌کنند؟
 
چکیده
اگر به آمار افسردگی که در طول این چند سال منتشر شده نگاهی بیاندازیم، متوجه روند بسیار نگران‌کننده‌ای می‌شویم که به سرعت در حال افزایش است.

تعداد کلمات: 1088/ تخمین زمان مطالعه:  5 دقیقه
آیا افسردگی واقعا در حال افزایش است؟
مترجم: محمدنبی داودی
 

مقدمه

در سال 2005 میلادی، پرونده‌های مربوط به افسردگی به طور قابل ملاحظه‌ای بالا رفت و این افزایش تا رسیدن به مرحله بحران ادامه دارد. اگر این معضل به این شکل به روند صعودی خود ادامه دهد، به نظر می‌رسد که جهانیان به سبب افسردگی یا نوعی از اختلال اضطرابی، دچار رنجی مزمن شوند. این خبر، خبر خوبی نیست. به نظر می‌رسد که علم و روان‌پزشکی، در مورد این معضل، چندان هم‌اندیش نیستند. در مبحث سرچشمه این معضل، نظریه‌های مختلفی مطرح شده، اما هنوز هیچ اتفاق نظر واقعی‌ای نسبت به این معضل، شکل نگرفته است. حتی برخی معتقد نیستند که این معضل، یک معضل جدی و واقعی است، و رشد آمار افسردگی را به بهبود بازشناختی و تغییر فرهنگ مربوط می‌دانند. بنابراین چه اتفاقی افتاده است؟ مردم راجع به دلایل پنهان این مشکل، چه فکری می‌کنند؟
 

اینترنت

یکی از رایج‌ترین نظریه‌ها این است که افزایش استفاده از اینترنت، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم موجب بروز بسیاری از مشکلات سلامت روان شده است. تاثیرات اینترنت بر تغییرات مواد شیمیایی مغز و تحریک اختلالات روانی، متفاوت است و می‌توان یک کتاب کامل راجع به این پدیده نوشت. با وجود این، به طور خلاصه چند نکته پیرامون این مبحث مطرح می‌کنیم:
اینترنت باعث اعتیاد می‌شود
بسیاری از دانشمندان، به خصوص دانشمندان قاره آسیا (جایی که افسردگی، معضل بسیار بزرگی شده است) بر این باورند که جریان سریع «دوپامین» که در طول بازی‌های اینترنتی و از طریق دریافت اطلاعات، اعتبارات و «پاداش‌های» بازی ایجاد می‌شود، منجر به عادت پاتولوژیکی و در نهایت اعتیاد می‌شود. این امر، به طور طبیعی مواد شیمیایی مغز را تغییر می‌دهد و زمینه اضطراب و افسردگی را برای بسیاری از کاربران فعال اینترنت مهیا می‌کند. هنوز این پدیده به خوبی درک نشده، اما مردم آن را جدی می‌گیرند؛ به طوری که بسیاری از بیمه‌گر‌های سلامت، اعتیاد به اینترنت را جزئی از گزینه‌های تحت پوشش بیمۀ خود قرار می‌دهند.

 
بیشتر بخوانید: افسردگی چیست و چگونه می توان با آن مقابله کرد؟
اینترنت منجر به کاهش «ریکاوری» یا «استراحت ذهن» می‌شود. ما زمانی که به خانه می‌رسیم، به جای استراحت، به سرعت به اینترنت متصل می‌شویم، مغز خود را با کار و اوقات فراغت بیش از حد تحریک می‌کنیم و مانع از استراحت حیاتی و مورد نیازِ ذهن برای شروع مجدد پردازش عواطف و تجربیات روز می‌شویم. همین امر به طور بالقوه سلامت روان را به سمت مشکلاتی چون افسردگی سوق می‌دهد. اینترنت، روزانه اخبار کسالت‌بار و افسرده‌کننده به خوردمان می‌دهد و مرتباً ما را خشمگین می‌کند ( که در آینده بیشتر هم خواهد شد).
اینترنت (به خصوص فضای اجتماعی) با فشار نامحسوس خود، به دنبال دست‌یابی «تکاملی» متعارف است. اینترنت، با دقت و با نشان دادن تصویر مجازیِ پرزرق‌و‌برق از دوستانمان، تصویری از یک زندگی به ظاهر «کامل» را نشان می‌دهد؛ زندگی‌ای که قادر به تجربه آن نیستیم. البته این نسخه از زندگی، زندگی‌ای دستکاری شده و پرزرق‌و‌برق (دنیوی) از زندگی واقعی است، اما با وجود این، این امر منجر به ناامنی و احساس بی‌ارزشی گسترده می‌شود.
 

شهری‌سازی

جهان به یک نقطه عطفِ تاریخیِ بی‌سابقه‌ای رسیده است. تا سال 2017، گمان می‌رفت که اکثریت مردم، در مناطق شهری زندگی خواهند کرد. در گذشته، اکثریت مردمِ جهان همیشه در جوامع کوچک روستایی زندگی می‌کردند (مراکز شهری، جمعیت قابل توجهی از مردم را در خود جای می‌دهند، اما هرگز در مجموع کل بشریت را شامل نمی‌شود). با این حال، امروزه شهرها در حال گسترش هستند و مردم بیشتری به آن‌جا نقل مکان می‌کنند. گمان بر این می‌رود که این امر روند رشد افسردگی را از برخی جهات افزایش دهد.
 

عدم دسترسی به «فضاهای سبز»

امروزه همگی به این امر واقفیم که وقتی زمان خود را بیرون از خانه صرف کنیم ( ترجیحاً فضای سبز)، سلامت روانمان نیز، به طور قابل ملاحظه‌ای افزایش می‌یابد. محیط و سبک زندگی شهری از به حقیقت پیوستن این امر جلوگیری می‌کند و حتی کسانی که به طور منظم به پارک می‌روند و از آن لذت می‌برند نیز ممکن است به دلیل حضور و مزاحمت خیل زیادی از مردم دچار حواس‌پرتی و عدم تمرکز شوند.
 

گمنامی

در جوامع کوچک روستایی، مردم یک‌دیگر را می‌شناسند و اغلب وقتی جامعه به خطر می‌افتد یا کاری درست پیش نمی‌رود، نسبت به آن واکنش نشان می‌دهند. این درحالی است که جوامع شهری، جوامعی بسیار متراکم هستند. با این حال، گمنام بودن در این جامعه، زیاد هم عجیب نیست. زمانی که کسی شما را نشناسد یا زمانی که احساس بی‌پناهی و بی‌خانواده بودن کنید یا اصلا رابطه اجتماعی نداشته باشید، خیلی آسان به دام افسردگی و بی‌ارزش بودن می‌افتید و سریع تسلیم می‌شوید.
 

استرس

مردم در زندگی روزمره شهری خود، تمایل زیادی به قدرت رسیدن و پردغدغه بودن دارند، اما زندگی روستایی این‌گونه نیست. دست‌و‌پنجه نرم کردن با ترافیک، آلودگی صوتی مداوم، افزایش میزان جرایم، شغل‌های پر‌مشغله و... همه این موارد ریسک استرس را افزایش می‌دهند؛ در نتیجه این امر، ریسک افزایش افسردگی در بین جوامع شهری را نیز افزایش می‌دهد.
در تشدید تمایل ما به بی‌تحرکی یا خوردن غذاهای بی‌ارزش، هیچ رازی وجود ندارد. اگر مشکل قلبی - عروقی داشته باشیم، مغز توانایی کافی برای دست‌یابی به مواد مغذی از طریق خون را نخواهد داشت. بدون یک رژیم غذایی خوب، مواد مغذی به اندازه کافی به بدن نمی‌رسند و نمی‌توانند تمام احتیاجات مغز را تامین کنند. اگر احتیاجات مغز فراهم نشود، مغز نمی‌تواند سلامت روانی و عاطفی بدن را به درستی و در حد تعادل حفظ کند. تصور می‌شود که بهبود رژیم غذایی و سبک زندگیِ عمومی می‌تواند تفاوت‌های شگرفی را در وضعیت سلامت روانِ جهان ایجاد کند.

 

ترس

اخیراً صحبت‌های زیادی راجع به «سیاست ترس» صورت گرفته است. رسانه و کمپین‌های سیاسی، طراحی شده‌اند تا با وحشت‌پراکنی، مردم را به سمت مزایده‌ها بکشانند یا رأیشان را جلب کنند. این امر در سال‌های اخیر به پدیده‌ای متداول بدل شده است. استرس، نفرت و خشمی که از این اقدامات برانگیخته می‌شود، می‌تواند اثراتی بسیار منفی برای سلامت روان داشته باشد. علاوه بر این، اینترنت، تا حد بسیار زیادی دسترسیِ ما را به خبر‌ها و داستان‌های منفی فراهم می‌کند. همه این اوامر منجر به بالا رفتن اضطراب می‌شود و تفکرات ما را منفی‌تر می‌کند.
 

آمار و ارقام

با این حال برخی معتقدند که تمام موارد بالا، موهوماتی بیش نیستند و اینکه این مشکل اساسی، اصلاً مشکل نیست. در سال‌های اخیر، ما در پذیرش، تلاش برای کمک و تشخیص مشکلات سلامت روان، پیشرفت‌های قابل ملاحظه‌ای در جهان داشتیم. شاید همیشه افسرده بمانیم، اما هم‌اکنون آگاهی زیادی از آن داریم.

منبع: www.psyarticles.com
نسخه چاپی