آمریکا در افغانستان
رویدادهای نفتی دهه ۷۰ و پس از آن، آمریکا را ترغیب کرد که استراتژی انرژی خود را پس از فروپاشی شوروی سابق تغییر دهد و استراتژی تازه خود را در راستای اعمال نظام منظومه‌ای ۱+۴، تسلط هرچه بیشتر بر منابع نفتی و کنترل مسیرهای انتقال آزاد انرژی به بازارهای مصرف، و به طور غیرمستقیم کنترل اقتصاد جهان سرمایه داری استقرار کند.

در همین راستا آمریکایی‌ها تلاش کردند طبق گفته جفری کمپ، برای تنوع دادن به سبد انرژی خود بر «بیضی استراتژی انرژی» تسلط یابند، زیرا آن‌ها به خوبی درک کرده بودند که این منطقه از جهان یعنی خلیج‌فارس و دریای خزر بیش از ۷۰ درصد از ذخایر ثابت شده نفت و ۴۰ درصد از ذخایر شناخته شده گاز را در خود جای داده است.

از این رو افغانستان آماج مداخلات گسترده نظامی و سیاسی ایالات‌متحده آمریکا قرار گرفت که در زیر به برخی از این مداخلات اشاره می‌شود.

* ۱۹۷۹-۱۹۸۹؛ ایالات‌متحده آمریکا با کمک عربستان جریان «افراط‌گرای مجاهدین» را در افغانستان راه اندازی کرد.

*۱۹۹۲-۱۹۸۹؛ آمریکا برای سرنگونی حکومت افغانستان در جنگ داخلی این کشور دخالت کرد.

 *۱۹۹۶-۱۹۹۱؛ سازمان‌دهی «طالبان» با کمک پاکستان و انگلستان و به رهبری ایالات‌متحده آمریکا کلید خورد.

 *۱۹۹۶؛ آمریکا با حمایت همه جانبه از «طالبان»، در افغانستان کودتا کرد. ۱۹۹۸؛ در ۲۰ اوت، آمریکا در تلافی حملات به مراکز «سیا»، موشک‌باران گسترده‌ای را به افغانستان با عنوان عملیاتOperation Infinite Reach آغاز کرد. این عملیات نظامی در پاسخ به بمب‌گذاری نیروهای‌القاعده در سفارت‌های‌آمریکا در تانزانیا و کنیا انجام شد.

*۲۰۱۳-۲۰۰۱؛ ایالات‌متحده در جنگ با افغانستان با استفاده از اورانیوم در کلاهک گلوله‌ها مرتکب جنایات ضدبشری گسترده‌ای شد.

همه درباره ستمی که بر زنان افغان می‌رود حتی پیش از طالبان چیزهایی می‌دانند، اما کمتر کسی است که بداند سال‌های‌آخر دهه ۷۰ و بخش بزرگی از دهه ۹۰ دولت افغانستان متعهد شده بود تا به اصطلاح کشور را به قرن بیستم بیاورد، که از آن جمله اعطای حقوق برابر زن و مرد بود. در این بین ایالات‌متحده میلیون‌ها دلار صرف کرد تا فقط به این دلیل که شوروی از این کشور حمایت می‌کند، جنگی مهلک علیه آن به راه بیندازد. سرانجام ایالات‌متحده برنده شد. یک میلیون کشته، سه میلیون معلول جنگی و پنج میلیون پناهنده، حدود نیمی از جمعیت کشورا، حاصل این جنگ برای افغانستانی‌ها بود.

فروپاشی شوروی در دهه90، فرصتی تازه برای نفوذ فعال امریکا تلقی می‌شد، فرصتی طلایی برای دستیابی به هدف مقدس آمریکایی‌ها در تحکیم، تثبیت و تعمیق هژمونی خود بر جهان. در این حال، حوادث 11 سپتامبر ۲۰۰۱ بهترین نوع بهره‌برداری از این فرصت را رقم زد و استراتژی پیشگیری یا پیشدستی برای تحقق اهداف آمریکا ارائه شد.

غرب آسیا برای آمریکا و متحدان اروپایی اش، به خاطر دارا بودن منابع با ارزش زیرزمینی و سوخت‌های‌فسیلی از اهمیت قابل توجهی برخوردار بوده و هست و به همین دلیل باعث شده است تا این کشورها از دیرباز و عصر حاضر به هر بهانه ممکن خود را به این منطقه برسانند.

با انتخاب بوش پسر در سال ۲۰۰۰، بار دیگر حلقه فکری راست نو به کاخ‌سفید راه یافت و پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، سیاست‌های‌محوری نظیر یکجانبه‌گرایی، جنگ پیشگیرانه و گسترش دموکراسی و ارزش‌های‌امریکایی با توسل به ابزارهای قهریه در دستور کار استراتژی امنیتی آمریکا قرار گرفت و در سطح داخلی نیز آمریکا به سمت پنهان کاری و پلیسی شدن حرکت کرد.
واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در سیاست‌های‌آمریکا چرخش عمیقی ایجاد کرد و اندیشه مداخله‌گری به قصد تفوق در نقاط استراتژیک جهان برای احیای پرستیژ ملی آمریکا نضج گرفت و فرصتی برای عملی شدن تفکرات نئوکان‌ها فراهم شد. با وقوع این رخداد، تروریسم به عنوان دشمن اصلی جهان آزاد معرفی شد و بهانه حمله پیش‌دستانه علیه طالبان در افغانستان مبنای عمل آمریکا قرار گرفت.

امریکا بر پایه تئوری حمله پیش‌دستانه و تهدید نامتقارن بودن افغانستان، این کشور را اشغال کرد و در پی طراحی نظم نوین جهانی، سعی کرد با مداخله‌گری، مرحله تازه‌ای از روابط بین‌المللی را آغاز و موقعیت هژمونی خود را تثبیت کند به طوری که هر کشوری که بخواهد رفتاری خارج از این چارچوب داشته باشد با واکنش شدید آمریکا روبه رو شد.

مقامات کاخ‌سفید، پس از حملات تروریستی به برج‌های‌دوقلو، گروه ستیزه‌جوی القاعده را مظنون اصلی این حملات اعلام کردند. در چنین فضایی بود که مشاور امنیت کاخ‌سفید سند امنیت ملی را تنظیم کرد. در این سند اصول جنگ پیشگیرانه (Preem Ptive War) به این شرح آمده بود:

امریکا نباید منتظر حمله به خاک خود شود بلکه باید فتنه را از همان آغاز شکل‌گیری خاموش کند و به این ترتیب باید به مصاف دشمنان در خاک آن‌ها برود.

 براین اساس نخستین اقدام دولت آمریکا مسدود کردن موجودی و حساب‌های‌۲۷ سازمان تروریستی و رهبرانشان بود تا از این راه توانمندی تروریست‌ها را پیش از حمله به افغانستان محدود کند.


با فرا رسیدن ۷ اکتبر ۲۰۰۱، مبارزه با تروریسم وارد مرحله تازه‌ای شد و حملات نیروهای هوایی آمریکا به افغانستان ۲۶ روز پس از حملات تروریستی به برج های دوقلو آغاز شد.

نیروهای ایالت متحده آمریکا در ۷ اکتبر ۲۰۰۱ با نام رسمی عملیات بلندمدت آزادی در پی حمله القاعده، به رهبری اسامه بن‌لادن، به نیویورک و واشنگتن در ۱۱ سپتامبرو هشدار جورج بوش، رئیس‌جمهور ایالات‌متحده امریکا، به گروه طالبان مبنی بر خارج شدن گروه تروریستی القاعده از افغانستان و رد این درخواست از سوی طالبان ، آغاز شد. هدف اصلی این جنگ، مبارزه و از بین بردن القاعده، طالبان و حامیان آن اعلام شد.

پس از وقایع ۱۱ سپتامبر، در ۷ اکتبر ۲۰۰۱، نیروهای امریکایی با عنوان مبارزه با تروریسم و ریشه کن کردن سازمان القاعده، به رهبری اسامه بن‌لادن، به افغانستان حمله کردند و تا کنون در آن‌جا حضور دارند. (جالب این‌که اسامه بن‌لادن در دوره ریاست‌جمهوری رونالد ریگان وجورج بوش پدر «جنگجویان آزادی» نام برده می‌شد و کمک‌های‌مالی و تسلیحاتی دریافت می‌کرد. در عوض با این‌که از نوزده هواپیماربا، پانزده نفر آن‌ها تبعه عربستان سعودی بودند، به دلیل روابط خانوادگی آل‌سعود با خانواده بوش و منافع اقتصادی بزرگ آن‌ها با عربستان سعودی، کوچک‌ترین واکنشی نسبت به این کشور نشان داده نشد.

در این اوضاع سازمان القاعده به یکی از چالش‌های‌آمریکا تبدیل شد. این سازمان با جذب و آموزش جنگجویان بسیاری در فوریه ۱۹۹۸ علیه یهودیان و صلیبیان، اعلام جهاد کرد تا جایی که بن‌لادن سعودی گفت: «کشتن اتباع آمریکا و متحدانش در هرکجای دنیا وظیفه هر مسلمانی است.»

نتایج پژوهش نشان می‌دهد که آمریکا همچنین درصدد بود تا با اشغال افغانستان علاوه بر حفظ امنیت صدور پیوسته انرژی به غرب در قدرت‌یابی مجدد روسیه و همکاری نظامی و هسته‌ای این کشور با ایران کارشکنی کرده و ضمانتی برای هژمونیک خود در این منطقه فراهم کند.

چنین به نظر می‌آید که اشغال افغانستان جنبه سیاسی و امنیتی داشته وامریکا تلاش کرده است علاوه بر حفاظت از خطوط انتقال انرژی و امنیت صدور مداوم انرژی به غرب، در قدرت یابی مجدد روسیه و همچنین همکاری‌های‌نظامی و هسته‌ای این کشور با ایران کارشکنی کند تا همچنان به قدرت برتر بودن در منطقه خاورمیانه امیدوار باشد؛ از این رو امریکا تلاش کرد از طریق الگوی امنیتی مداخله‌گری و اشغال افغانستان موقعیت هژمونی خود را تثبیت و تقویت کند.

به گفته کای ایده، نماینده دبیرکل سازمان ملل در افغانستان، فقط طی چند ماه از ۲۰۰۸ در افغانستان نزدیک به هفتصد غیرنظامی کشته شده‌اند که این آمار در ۲۰۰۷، ۴۰۰ نفر بوده است. علاوه براین طبق اعلام سازمان ملل در اوت ۲۰۰۸ نسبت به ماه مشابه در سال قبل، اوضاع امنیتی ۴۴ درصد وخیم‌تر شده است و براساس اعلام سازمان‌های‌بین‌المللی مستقر در افغانستان، استان‌های‌هلمند، قندهار، اورزگان، زابل، پکتیا وخوست از ناامن‌ترین مناطق افغانستان هستند.

طالبان با اتحاد خود توانسته است بر علیه آمریکا و دولت موقت و قانونی افغانستان عملیات‌های‌موفقی طراحی کند. ناکارامدی نیروهای ائتلاف در مبارزه با طالبان باعث شده است که اکنون نیز در بخش‌های بسیاری از افغانستان، طالبان به طور مستقیم و غیرمستقیم مداخله کند و مرزهای جنوبی افغانستان در همجواری پاکستان به دلیل عدم توانایی هردو دولت در کنترل بر این مناطق، کماکان برای جلب و لانه‌گزینی طالبان مکان امنی محسوب شود تا جایی که به نظر می‌رسد در صورت کنترل نکردن طالبان همچنان توانایی قدرت‌یابی را داشته باشد و محیط امنیتی افغانستان و حتی منطقه را دوباره ناامن کند.

به‌رغم تلاش‌های‌فراوان درباره کاهش فقر، سایه فقر همچنان به صورت گسترده‌ای بر زندگی مردم افغانستان سایه افکنده است و دولت هنوز به کمک‌های بین‌المللی متکی است و بیکاری گسترده‌ای وجود دارد و بیشتر مردم حتی توان رفع نیازهای ابتدایی خویش را ندارند. به دلیل بحران مشروعیت دولت کنونی و فساد اداری مدیران افغانی و خارجی، روند دولت، ملت‌سازی کند شده که این امر بر دامنه مشکلات افغانستانی‌ها افزوده است. براساس آمارها بیش از ۷۰ درصد مردم افغانستان زیر خط فقر زندگی می‌کنند.

آمار و ارقام به خوبی نشان می‌دهد که پس از گذشت یک دهه وصرف میلیاردها دلار در افغانستان، هنوز اثر ملموسی از رونق اقتصادی و کاهش فقر دیده نمی‌شود.

علاوه بر این، وضعیت مواد مخدر نیز به شدت نگران‌کننده است. سازمان ملل سطح زیر کشت خشخاش در افغانستان را در ۲۰۰۸، ۱۵۷ هزار هکتار اعلام کرده است و تولید مواد مخدر نیز به هشت هزارتن رسیده که نسبت به ۲۰۰۱ و پیش از سقوط طالبان، ۴۴ درصد افزایش یافته است. شواهد نشان می‌دهد که میزان تولید موادمخدر در جنوب افغانستان و در مناطقی که نیروهای آمریکا و ناتو مستقر هستند بیشتر است. گسترش کشت و قاچاق مواد مخدر در افغانستان نشان می‌دهد که استقرار نیروهای ائتلاف تأثیر چندانی در کاهش صدمات امنیتی نداشته است.

امریکا برای ضربه زدن به کشورهایی که مخالف سیاست‌های‌این کشور در خاورمیانه جدید هستند، از تجارت موادمخدر در افغانستان حمایت می‌کند.

با روی کار آمدن اوباما، سی هزار نیروی نظامی تازه نفس جایگزین نیروهای قبلی شد. همچنین براساس آمار منتشر شده، طی ده سال اخیر به دلیل ناامنی‌های‌داخلی و دشمنی افغانستانی‌ها با نیروهای اشغالگر، هر روز شمار تلفات نظامیان امریکایی افزایش یافته و به ۱۳۰۰ نفر رسیده است. این تعداد، به نوعی از پایان جنگ‌جهانی دوم تاکنون کم‌نظیر بوده است.

هزاران کشته غیرنظامی افغانستانی، چیزی جز سرافکندگی برای آمریکا و غرب نیست.

امریکا با هدف سرنگونی طالبان و نابودی سران القاعده به افغانستان لشکرکشی کرد اما اکنون القاعده علاوه بر افغانستان، در پاکستان، لیبی، سوریه، یمن و شمال افریقا فعال شده است.

افغانستان در طول این سال‌ها نتوانست کمکی از جامعه جهانی دریافت کند. فقر و فحشا در این کشور بیداد می‌کند و محیط فرهنگی زیر سایه شوم جنگ درحال درجا زدن است.

به‌رغم تمام تبلیغات رسانه‌های امریکایی و همسو با سیاست‌های کاخ‌سفید، این حملات هیچ نتیجه‌ای جز کشته، زخمی و بی‌خانمان شدن مردم بیگناه نداشته است. نیروی هوایی بخش بزرگی از این حملات بی‌رحمانه را، که با نام مبارزه با تروریسم صورت می‌گرفت، انجام داده و هر روز بر تعداد قربانیان می‌افزاید. وجود القاعده و طالبان در آمریکا بهانه‌ای شد تا این کشور دولت کابل را برای امضای پیمان نظامی- امنیتی زیر فشار روانی قرار دهد تا پس از اجرای این موافقت‌نامه و با کسب مصونیت قضایی، در این کشور آزادانه جولان دهد و آن را مانند بسیاری از کشورهای عربی منطقه به پایگاه نظامی (انبار تسلیحاتی رایگان) تبدیل و با قدرت یافتن در آن و به بهانه خدمت، منابع معدنی افغانستان را استخراج کند.

امریکا به راستی به دنبال ریشه کن کردن افراد القاعده و طالبان نبود بلکه فقط درصدد تضعیف این افراد بود، چرا که به دنبال آن بود تا پس از ۲۰۱۴ در افغانستان از آن‌ها به نفع خود استفاده کند. آمریکا در افغانستان به جای پایان جنگ به دنبال صلح نسبی بود تا بتواند گروهک طالبانی افراطی‌تری را به بهانه مقابله با طالبان بن‌لادن، ایجاد و حمایت کند و در پایان از آنان برای رسیدن به اهداف خود استفاده کند؛ به عبارت دیگر، پیش از ۲۰۰۱ گروه طالبان حاضر بود سرکرده شبکه القاعده را در صورت ارائه برخی شواهد دال بر ارتکاب جنایات جنگی توسط وی و در صورت ضمانت برگزاری دادگاهی عادلانه و اعدام نکردن بن‌لادن، او را به کشوری ثالت تحویل دهد.

طالبان در همان سال، ایالات‌متحده را از تلاش بن‌لادن به طرح‌ریزی حمله‌ای به خاک ایالات‌متحده آگاه کرد. در جولای ۲۰۰۱، ایالات‌متحده تلاش داشت در اواسط ماه اکتبر همان سال، برعلیه طالبان اقدام نظامی انجام دهد. همزمان با حمله آمریکا به افغانستان در ۷ اکتبر ۲۰۰۱، طالبان بار دیگر پیشنهاد داد بن‌لادن را به آمریکا تحویل دهد.

هنگامی که جورج دبلیو بوش، رئیس‌جمهور امریکا، از پذیرش طرح طالبان خودداری کرد، گروه طالبان پیشنهاد تحویل بن‌لادن به یک کشور سوم را مطرح کرد اما بوش بار دیگر این پیشنهاد را رد کرد و بمباران افغانستان ادامه یافت. در ۱۳مارس2002، جورج دبلیو بوش در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت: «من واقعاً در مورد بن‌لادن نگران نیستم و اهمیتی به این موضوع نمی‌دهم.»
هنگامی که رئیس‌جمهور امریکا، باراک اوباما، درمی ۲۰۱۱ خبر کشته شدن بن‌لادن را اعلام کرد، در شرایط جنگ افغانستان عملاً تغییری روی نداد. اساساً سناریوی اسامه بن‌لادن، توجیهی برای طولانی‌ترین جنگ آمریکا و حضور این کشور در خاک افغانستان بود.

حمله یازدهم سپتامبر، خود بهانه‌ای شد برای به راه انداختن جنگی طولانی مدت علیه افغانستانی‌ها، درحالی که ۹۲ درصد افغانستانی‌ها نه فقط از حملات یازده سپتامبر حمایت نمی‌کردند بلکه اصلاً چیزی درباره آن نشنیده بودند.

اگر چنین فرض شود که بن‌لادن دلیل اصلی این جنگ فرسایشی نیست احتمالاً خود گروه القاعده بهانه‌ای برای آغاز جنگ بوده است.

هنگامی که باراک اوباما جنگ افغانستان را در ۲۰۰۹ ادامه داد و شمار نظامیان امریکایی را در این کشور سه برابر کرد، وی و همکارانش گفتند که اگر طالبان قدرت داشته باشد، در آینده با القاعده همکاری خواهد کرد، که این موضوع امنیت آمریکا را به مخاطره خواهد انداخت.

برخی دیگر از مقامات آمریکایی از جمله ریچارد هالبروک، فرستاده آمریکا در افغانستان، این موضوع را تأیید کرد که گروه القاعده اصلاً در افغانستان حضور ندارد و گروه طالبان نیز تمایل چندانی به همکاری با این گروه ندارد و القاعده می‌تواند به راحتی حملاتی را علیه منافع آمریکا در کشورهای دیگر به جزافغانستان انجام دهد.

بیشتر کارشناسان بر این باور بودند که جنگ، چهره آمریکا را منفورتر و ناامن‌تر خواهد کرد. بین سال‌های‌۲۰۰۱ تا ۲۰۰۷، حملات تروریستی در سطح جهان هفت برابر شد و ادامه این شرایط به یک «جنگ‌جهانی» علیه تروریسم منجر خواهد شد. وزارت امور خارجه ایالات‌متحده در واکنش به افزایش آمار تروریسم، گزارش سالانه خود را درباره تروریسم متوقف کرد.

اگر بن‌لادن و القاعده و تروریسم دلایل اصلی جنگ افغانستان نبودند، شاید دلیل این جنگ طولانی گسترش دموکراسی، حقوق بشر، و منافع اقتصادی و اهداف بشردوستانه باشد!!

ایالات‌متحده مدعی است هدف از آغاز این جنگ در راستای آزادی و بهبود اوضاع مردم افغانستان است، اما در این امر نیز موفق نبوده و شواهد نشان‌دهنده چیز دیگری است. در این بین رسانه‌های ایالات‌متحده فقط به آمار کشته‌شدگان آمریکایی اشاره داشتند و هرگز رنج افغانستانی‌ها را از این جنگ طولانی به تصویر نکشیدند.

سازمان بهداشت جهانی اعلام کرده است که در مدت جنگ واشغال افغانستان، بیماری مهلک و با در پایتخت افغانستان شایع شده است. همچنین افغانستان یکی از چهار کشوری است که با وجود ریشه‌کنی فلج اطفال در سراسر جهان، همچنان از این بیماری رنج می‌برد. فلج اطفال از بیماری‌های‌عفونی است که می‌تواند منجر به مرگ شود. کسانی که واکسینه نشوند به این بیماری مبتلا شده و هیچ درمانی نیز ندارد. براساس گزارش ۲۰۰۸ کمیساریای مستقل حقوق بشر در افغانستان، با وجود کمک ۳۵ میلیارد دلاری کشورهای خارجی به افغانستان، از زمان اشغال این کشور در ۲۰۰۱، به دلیل شدت جنگ و فساد، حدود ششصد هزار کودک خیابانی از حمایت و مراقبت محروم شده‌اند. نباید فراموش کنیم بیش از یک میلیون نفر از افراد و شهروندان افغانستان به وسیله نیروهای امریکایی و هم پیمانانشان کشته شده‌اند.

در مقایسه با ده‌ها هزار نفر از مردان، زنان و کودکان افغانستانی که در این جنگ قربانی شدند، فقط نزدیک به سه هزار سرباز ایالات‌متحده در این کشور کشته شده‌اند. ایالات‌متحده هرگز آمار غیرنظامیان کشته شده در عملیات خود را اعلام نکرده است.

در آوریل ۲۰۱۲، سرهنگ دانیل دیویس نتایج مصاحبه با ۲۵۰ سرباز آمریکایی و افغانستانی را که بیش از دو سال در افغانستان بودند، اعلام کرد. دیویس براین باور بود که همه ادعاها مبنی بر موفقیت و پیشرفت، نادرست می‌باشد. وی گفت:

رهبران ارشد نظامی ایالات‌متحده حقیقت را تحریف کرده‌اند... و در انعکاس حقایق جنگ افغانستان به کنگره آمریکا و مردم آمریکا حقیقت ماجرا تحریف شده است.

وقتی که مردم آمریکا علیه جنگ اعتراض کردند، بسیاری از اعضای کنگره، درحالی که هنوز به بودجه مورد نیاز برای ادامه جنگ رأی مثبت می‌دادند، خود را مخالف و منتقد جنگ نشان دادند.

براساس گزارش کنگره در ۲۰۱۰، ایالات‌متحده برای عبور امن کالا و آذوقه نظامیان خود در افغانستان مبالغ هنگفتی را به گروه طالبان داده است. این دریافتی‌ها و ترانزیت مواد مخدر، جزء درآمدهای اصلی طالبان محسوب می‌شود.

برخی مواقع افغانستانی‌ها، از جمله کسانی که برای طالبان می‌جنگند، در برنامه‌های‌آموزشی ایالات‌متحده ثبت نام و گاهی چندین مرتبه این کار را تکرار می‌کنند. ایالات‌متحده با منابع مالی خود، هردو طرف جنگ را آموزش و مسلح می‌کند! هرهفته یا هردو هفته شاهد رسانه‌ای شدن یک داستان غیراخلاقی از نظامیان آمریکایی هستیم. خبرهایی از بریدن انگشتان دست یا هدف قراردادن کودکان از داخل بالگردها یا حتی اهانت به اجساد یا سوزاندن کتاب مقدس قرآن بارها و بارها به گوش می‌رسد.

ترفند نظامی برای توجیه این اقدامات چنین است که ابتدا ایالات‌متحده با ناتو مخالفت کرده، ناتوئیز همه‌چیز را انکار می‌کند. با افشای مدارک جدید، ناتو به دروغ‌های‌خود و سرانجام به جرم خود اعتراف می‌کند، چراکه جنگ بدون خشونت وجود ندارد و خشونت جزئی از واقعیت جنگ محسوب می‌شود.

ارتش ایالات‌متحده به خانواده پت تیلمان، ستاره فوتبال، دروغ گفت، چرا که ماهیت جنگ از نظر آن‌ها دروغگویی بوده و پنهان کردن واقعیت در جنگ امری عادی است.

درواقع سیاست گسترش جنگ‌ها، دو هدف را دنبال می‌کند: این کار برای یک رئیس‌جمهور چهره‌ای نظامی‌تر ارائه می‌دهد، و این‌که منافعی را برای طرفداران و نافذان جنگ فراهم می‌کند. افزایش نیروها در افغانستان به جای بهبود وضعیت موجود آن را برعکس کرد.

اوباما در اول می‌۲۰۱۲ گفت: «ما این جنگ را انتخاب نکردیم، بلکه ماجرای یازدهم سپتامبر ما را به گسترش و تداوم جنگ مجبور کرد.»

جنگ افغانستان یک جنگ دفاعی نبود، چراکه افغانستان به آمریکا حمله نکرده و سازمان ملل به آغاز آن جنگ رأی مثبت نداده بود. این واقعیت از سوی کنگره هرگز اعلام نشد، نه فقط در این مورد بلکه از ۱۹۴۱ سیاست کنگره آمریکا همین بوده است.

این دروغ ها در جنگ افغانستان کاملاً مشهود بودند:

 

 دروغ نخست- «ما در جنگ با مردم افغانستان نیستیم بلکه در تلاش برای برقرای امنیت و تأمین غذای آن‌هاییم.»

واقعیت: افغانستان در یک دوره خشکسالی شدید قرار دارد و میلیون‌ها افغانستانی در خطر گرسنگی قرار دارند. حتی پیش از خطرات بمباران ارتش ایالات‌متحده، برنامه جهانی غذا اعلام کرده بود که نزدیک به شش میلیون نفر نیاز به کمک غذایی فوری دارند، درحالی که خود همین جنگ باعث تشدید اوضاع و آوارگی افراد بیشتری خواهد شد.
 

دروغ دوم- «نفت؟ تاکنون چه کسی درباره نفت سخن گفته است؟»

واقعیت: منطقه دریای خزر دارای یکی از بزرگترین ذخایر نفتی جهان است و احتمالاً طمع به منابع آن به ظهور خاورمیانه تازه در این منطقه منجر خواهد شد. افغانستان دارای موقعیتی استراتژیک و منحصر به فرد بین دریای خزر و بازارهای شبه قاره هند و شرق آسیاست. برای دستیابی به این موقعیت بود که شرکت نفتی یونوکال - و همچنین دولت آمریکا از ظهور طالبان در ۱۹۹۶ استقبال کردند.
 

 دروغ سوم- «ایالات‌متحده در تلاش است مردم افغانستان را از استبداد طالبان نجات دهد.»

واقعیت: ایالات‌متحده به ائتلاف گروه‌های‌خشن مسلح به نام «اتحاد شمال» کمک‌های‌فراوانی کرده است. جنگجویان اتحاد شمال به طور گسترده از گروه‌های‌اقلیت‌های‌قومی در افغانستان که توسط طالبان مورد آزار و اذیت قرار گرفته اند، تشکیل شده است، گروه‌هایی مانند انجمن انقلابی زنان افغانستان (راوا)، که علیه بنیادگرایی و دموکراسی در افغانستان مبارزه می‌کنند، آشکارا اعلام کرده‌اند که جنگجویان بنیادگرای اتحاد شمال، جایگزین قابل قبولی برای جنگجویان بنیادگرای طالبان نیستند. تعجبی ندارد که سازمان دیده‌بان حقوق بشر به نقش ائتلاف شمال در بمباران هوایی و توپخانه‌ای، حملات مستقیم به غیرنظامیان، اعدام‌های‌خودسرانه، تجاوز، آزار و اذیت براساس مذهب و قومیت، به کارگیری از کودکان برای جنگ، و استفاده از مین‌های‌زمینی ضد نفر، چنین اذعان دارد. اکنون همه می‌دانند که اسامه بن‌لادن را سازمان سیا برای مبارزه با شوروی در افغانستان استخدام کرده بود. و بزرگ‌ترین دروغ آن‌ها...
 

 دروغ چهارم- «جنگ بر علیه تروریسم»

واقعیت: تروریسم یک تاکتیک است نه یک نیروی سیاسی یا اجتماعی سوءاستفاده از مواد غذایی به عنوان یک سلاح سیاسی، بمباران بی‌ملاحظه هوایی و مسلح کردن گروه‌های‌جنگجوی متعصب مذهبی، همه «تروریسم» هستند و جالب این‌که ایالات‌متحده همه این موارد را انجام داده است؛ درحقیقت این جنگ برای منافع مادی و قدرت است، و در دفاع از منافع ایالات‌متحده از برچسب «تروریسم» برای رسیدن به هدفشان استفاده می‌کنند و برعکس، آمریکا تمام فعالیت‌های‌تروریستی خود را «جنگ‌های‌آزادی» می‌نامد.
 

 کاپیتولاسیون در افغانستان

 قانون کاپیتولاسیون طی دهه اخیر در افغانستان به اجرا درآمده است و به گفته بسیاری از کارشناسان سیاسی و اجتماعی، وجود همین قانون سبب شده است که جرم و جنایت نظامیان آمریکایی در این کشور از کنترل خارج شود.

تجاوز به زنان افغانستانی، کشتار بی‌دلیل غیرنظامیان، ادرار بر اجساد کشته‌شدگان و توهین به مقدسات از قبیل سوزاندن قرآن مجید، منبر و مسجد از جمله جرایمی است که به دلیل اجرای کاپیتولاسیون در افغانستان، هرروز گسترش می‌یابد. در یکی از این جنایت‌های سربازی امریکایی با ورود به یک روستا حدود بیست زن و کودک را به رگبار گلوله بست. سرانجام این جنایتکار فقط به تنبیه اداری و کسر درجه محکوم شد.


قرآن سوزی در پایگاه نظامی آمریکا در بگرام افغانستان

 *۲۰۱۲؛ نظامیان آمریکایی در ۲۱ فوریه، در بزرگترین پایگاه نظامی آمریکا در افغانستان «بگرام»، ده‌ها نسخه قرآن کریم و کتب مذهبی زندانیان این پایگاه نظامی را عمدی به آتش کشیدند. در پی اعتراضات مردم مسلمان افغانستان علیه هتک حرمت مقدسات اسلامی توسط نیروهای نظامی آمریکایی، بسیاری از شهروندان افغانستانی کشته و مجروح شدند.

به گزارش روزنامه واشنگتن پست، مقامات آمریکایی اعتراف کردند پنج نظامی این کشور که در جریان قرآن سوزی در بگرام دست داشتند، شناسایی شده‌اند. این مقامات تصریح کردند هرگز نام این افراد فاش نخواهند شد.

 به دنبال این اقدام غیرانسانی، خبرگزاری آسوشیتد پرس گزارش داد:

باراک اوباما، رئیس‌جمهور آمریکا، در کنفرانس خبری ۶ مارس ۲۰۱۲ در کاخ‌سفید اعلام کرد دیوانگی نظامیان ایساف یا همان نیروی بین‌المللی کمک به امنیت افغانستان در پایگاه نظامی «بگرام» افغانستان و قرآن‌سوزی به دست آن‌ها و از طرفی اقدام‌های تلافی جویانه علیه نظامیان آمریکایی در این کشور، نشان‌دهنده ضرورت پایان جنگ در افغانستان و فرا رسیدن زمان خروج نظامیان آمریکایی از این کشور است. این هتک حرمت آشکار به مقدسات اسلامی، درحالی در افغانستان صورت گرفت که اهانت به مقدسات اسلامی سابقه داشته است، که از جمله این اقدامات توزیع توپ‌های‌فوتبال با آرم اسلامی جلاله خداوند در بین جوانان افغانستانی است.

 

منبع:

کتاب خاطرات شیطان، نوشته صالح قاسمی

نسخه چاپی