الاهیات شلایرماخر
شلایر ماخر الاهیدان بسیار تأثیرگذار در مسیحیت پروتستان است.
 
چکیده
شلایر ماخر یکی از مهم ترین و تاثیرگذارترین الاهیدان پروتستان است. به نظر او جوهر دین در احساس دینی خاصی که احساس وابستگی مطلق است، یافت می‌‌‌‌شود. تجربه دینی در نظرگاه شلایر ماخر بسیار مهم و اساس و مغز دین است و راهی است برای دست یافتن به خدا و ارتباط گرفتن با اوست.

تعداد کلمات 1358 زمان تخمین مطالعه 6 دقیقه

الاهیات شلایرماخر
 
نویسنده: عارفه گودرزوند(دانشجوی دکتری مطالعات تطبیقی ادیان)

مقدمه
یکی از مسائل مهم مسیحیت پس از روشنگری این بود که منشا و ذات دین را در کجا باید جستجو نمود. دین شناسی از نتایج نقد تاریخی بود. نقد تاریخی کتاب مقدس، مکاشفه بودن آن را زیر سوال برد، و این آتوریته کتاب مقدس را با مشکل مواجه نمود، زیرا نقد تاریخی، بسیاری از مطالب کتاب مقدس را اسطوره‌ای و غیر واقعی دانست و این باعث پیدایش شاخه‌ای به نام اسطوره شناسی مقایسه‌ای شد، زیرا روشنفکران در پی آن بر آمدند تا ریشه اسطوره‌های کتاب مقدس را در ادیان باستان جستجو نمایند، و این حرکت بر خلاف تعالیم کلیسا بود که کتاب مقدس را تماماً مکاشفه الهی می‌شمرد و از سوی دیگر معتقد بود مکاشفه منحصر به مسیحیت است.

روشنفکران در پی تحقیقات خود متوجه شدند بسیاری از اسطوره‌های کتاب مقدس در فرهنگ‌های دیگر به خصوص بین النهرین وجود داشته و یهودیان می‌توانستند در ارتباط با آن فرهنگ‌ها، مواردی چون اسطوره‌های آفرینش را فرا گرفته باشند. از دل اسطوره شناسی مقایسه‌ای دین شناسی مقایسه‌ای به وجود آمد و در ادامه رویکردهای دیگر دین شناسی درست شد. همه رویکردهای دین شناسی به دنبال سه هدف بودند: منشا دین چیست؟ پرسه تحول و تکامل دین چگونه بوده است؟ تاثیر دین در زندگی فردی و اجتماعی چگونه بوده است؟ نسل اول دین شناسان به دنبال جواب سوال اول و دوم بودند و نسل دوم آنها سوال سوم را هدف قرار دادند.

نقش شلایرماخر در الاهیات مسیحی
شلایر ماخر نیز به عنوان یک مسیحی پروتستان به دنبال منشا دین بود. او نقد تاریخی کتاب مقدس را قبول داشت و خواست بازتعریفی از ایمان مسیحی ارائه دهد که با مطالبات عصر روشنگری سازگار باشد. البته در نظام فکری او آموزه‌هایی چون تثلیث قرار داشت که با مولفه‌های روشنگری سازگار نبود اما او معتقد بود اینها را باید پذیرفت. او در آلمانی زندگی می‌کرد که جریان رومانتیسیزم در آن حاکم بود و واکنشی به عقل گرایی شمرده می‌شد.

دوره شک گرایی و محافظه کاری
پس از رنسانس عقل محور همه چیز شد و از نظر اجتماعی نظام اخلاقی غیر دینی رواج یافت، زیرا باور بر این بود که انسان توان تدبیر امور روحانی و دنیوی خود را دارد. اما این تفکر به جنگ‌های داخلی اروپا و در نهایت جنگ جهانی ختم شد و برخی الهیدانان گفتند این کشتارها بدین خاطر است که نظام اخلاق دینی را کنار گذاشتیم. آدمی تنها یک بعد عقلی و علمی ندارد بلکه دارای عواطف و احساسات هم می‌باشد و نباید همه چیز را به عقل او معطوف داشت. حلقه رومانتیک‌های برلین. شلایر ماخر از یک سو هم پروتستان و کشیش بود و هم در حلقه رومنتیک‌های جوان برلین حضور داشت، و از اینکه می‌دید اهل هنر به ویژه نسل جوان علاقه‌ای به دین ندارند رنج می‌برد.

از یک سو چون شلایرماخر یک کشیش بود تعصب و غیرت دینی داشت  و از سوی دیگر تضاد برخی آموزه‌های کتاب مقدس با عقل و فهم بشری را می‌پذیرفت. این ناهمگونی‌ها مدت‌ها ذهن او را به خود مشغول کرده بود و به دنبال راه حل فکری بود تا اینکه طرحی به نظرش رسید و به تدریج آن را نظام‌مند کرد تا اینکه به نظریه تجربه دینی «religious experience» ختم شد. انسان قرون وسطی اسرار را می‌پذیرفت اما انسان پس از رنسانس سر را قبول نمی‌کرد و به دنبال جواب عقلانی مسائل می‌گشت. شلایر ماخر عقل را تنها معیار نمی‌دانست و به احساس هم اهمیت می‌داد اما مطالب خلاف عقل مسیحیت و کتاب مقدس را هم نمی‌پسندید. به نظر شلایر ماخر دین چیزی بیش از الهیات و اخلاق بود و نباید به الهیات و اخلاق فروکاسته می‌شد.

دین دانش صرف یا عمل صرف نبود و چیزی فراتر از شناخت امر صحیح [الهیات] و عمل به آن [اخلاق] بود. شلایرماخر دین را در ساحت احساس آدمی تعریف می‌کرد و آن را نوعی شور، میل، اشتیاق و گرایش به امر نامتناهی می‌دانست. بر این اساس دین هویت مستقلی از فلسفه و الهیات داشت که در حوزه عقل نظری تعریف می‌شد، و هویت مستقلی از حوزه اخلاق داشت که در حوزه عقل عملی تعریف می‌شد.
شلایر ماخر باورها و داگماها و همچنین شعائر را هویت دین نمی‌دانست بلکه همه را پوسته دین می‌شمرد و جوهر و حقیقت دین در نظر او احساس بود. بنا بر این اگر افرادی از عقائد دینی یا مناسک دینی فرار می‌کردند نباید بی‌دین شمرده می‌شدند. وی با طرح این مسئله می‌خواست دین را از نقادی فیلسوفانی چون کانت و هیوم حفظ کند.

کانت در کتاب عقل نظری تمام براهین اثبات خدا را رد کرد و هیوم از طریق رد معجزات هویت تاریخی کتاب مقدس و مکاشفات را رد کرد، اما شلایر ماخر می‌گفت: حقیقت دین این براهین و داگماها نیست چنانچه گزاره‌های تاریخی هم نیست بلکه احساسات حقیقت دین هستند نه اندیشه. پس نقدهای فیلسوفان ضرری به هویت و مغز دین نمی‌زند بلکه پوسته دین را نفی می‌کند، چنانچه تلاش عقلانی فیلسوفانی چون آکوئیناس هم نفعی به حال دین ندارد، چرا که آنان پوسته دین را ثابت می‌کنند نه هویت و حقیقت آن را.

شلایر ماخر در کتاب «On religion» نقش یک دین شناس را ایفا می‌کند و نظریه دین شناسی خود را شرح می‌دهد و دین را نه مجموعه‌ای از باورهای عقل نظری و نه مجموعه‌ای از مناسک و اخلاقیات عقل عملی می‌شمارد، بلکه دین را نوعی احساس و میل معرفی می‌کند. منظور شلایر ماخر دین متنی نیست که در کتب و متون دینی دیده می‌شود، بلکه دین زیستی است که در درون ایمانداران جای دارد و دینداری نامیده می‌شود.

دینداری یک آگاهی از تجربه شهود همانندی خود با عالم در محدودیت و وابستگی است. یعنی احساس کنیم همه ما محدود و متکی به امری نامحدود هستیم. این تجربه نوعی آگاهی حضوری و شهودی از محدودیت خود و همه موجودات دیگر، و وابستگی همه ما به یک امر نامحدود است. این احساس مستقیماً توسط آفرینش انسان در او نهاده شده و از بیرون نیامده است.

از یک سو چون شلایرماخر یک کشیش بود تعصب و غیرت دینی داشت  و از سوی دیگر تضاد برخی آموزه‌های کتاب مقدس با عقل و فهم بشری را می‌پذیرفت. این ناهمگونی‌ها مدت‌ها ذهن او را به خود مشغول کرده بود و به دنبال راه حل فکری بود تا اینکه طرحی به نظرش رسید و به تدریج آن را نظام‌مند کرد تا اینکه به نظریه تجربه دینی «religious experience» ختم شد.
الاهیات شلایرماخر
شلایر ماخر در کتاب «Christian faith» نقش یک متکلم و الهیدان را ایفا می‌کند و متعلق این احساس را شرح می‌دهد، که احساس وابستگی به مبدا یا قدرتی دیگر. او معتقد است گزاره‌های کتاب مقدس گزارش خلقت جهان نیست بلکه گزارشی از احساس وابستگی مطلق و عواطف دینی هستند که از جان بر آمده و بر زبان جاری شده‌اند. شلایر ماخر از نظریه خود چند نتیجه می‌گیرد: 


1. کتاب مقدس نه وحی و نه گزارش وحی است بلکه گزارش تجربه دینی ثبت شده است، بنا بر این نمی‌تواند ملاک نهایی دین باشد. آتوریته غایی نه از آن پاپ است و نه از آن کتاب مقدس، بلکه ملاک اصلی دین قلب انسان دیندار است.

2. دین از فلسفه و علم جدا است و نباید انتظار داشته باشیم که فلسفه و علم دین را تبیین کنند یا اینکه دین با گزاره‌های علمی فلسفی سازگار باشد.

3. تجلی دین در زندگی اخلاقی انسان و ارتباط با همنوعان ظاهر می‌شود. دین ما را با دیگر انسان‌ها و بعد با همه موجودات مرتبط می‌کند چرا که همه ما محدود و وابسته به امر نامحدود هستیم که خدا است. این ارتباط نباید با همنوعان و کائنات قطع شود و قطع این ارتباط گناه است و خود بینی و خود خواهی به حساب می‌آید و باعث قطع ارتباط از منبع نامحدود می‌شود.

4. خداوند مسیح را به عنوان میانجی و معلم ما قرار می‌دهد تا به ما بیاموزد چگونه با خدا و همنوعان خود مرتبط باشیم. معجزه عیسی مسیح نیز حضور تمام و کمال خدا در عالی ترین وجه در وجود او است و از این جهت برای ما الگو است. مسیح که بالاترین درجه احساس وابستگی مطلق را داشت لبریز از خدا بود و احساس وابستگی مطلق به خدا، او را به خدا رسانده بود. مسیح انسان کامل بود که خدا شده بود.

5. از آنجا که اساس دین تجربه دینی است باید پذیرفت که ادیان دیگر هم از این احساس وابستگی مطلق به امر نامحدود بهره مند هستند و نباید آنها را باطل شمرد، گرچه کامل ترین احساس دینی توسط مسیح تجربه شده است.
 

منبع
شلایرماخر و تجربه دینی، مجتبی زروانی، پزوهش نامه فلسفه دین، پاییز و زمستان 1385.
نسخه چاپی