وضع ادبیات داستانی در ایران
ادبیات داستانیِ سنتی تا زمانی که مطبوعات و تماشاخانه و رادیو و تلویزیون و جز آن در جامعه‌ی ما رواج نیافته بودند
 
چکیده:
جامعه‌ی فارسی‌زبان به ادبیات داستانی جدید دست یافته، است. اما هنوز نتوانسته است این شاخه را نهادی کند. زیرا، اولاً در تأسیس نهادهای آموزشی برای آموختن آن هنوز اقدام مؤثری نکرده است؛ و ثانیاً، در تاریخ‌مند ساختن آن هنوز در حدی موفق نبوده است که زمینه‌ی نقد و تحلیل و بررسی و ارزش‌یابی آثار داستانی را به تمامی در اختیار گذارد. ادبیات داستانی سنتی آن اندازه به امکانات تحلیلی مجهز نشده است که انواع ادبی دیگر، به وِیژه انواع منظوم، به آن‌ها مجهز شده‌اند. نیاز به تأسیس رشته‌ی ادبیات داستانی نوین، چندین سال است که در جامعه‌ی فارسی زبان پدید آمده است.

تعداد کلمات: 2082 کلمه / تخمین زمان مطالعه 10 دقیقه

وضع ادبیات داستانی در ایران
نویسنده: علی محمد حق شناس

داستان پردازی و آثار داستانی در ادبیات فارسی و، به طور کلی، در ادبیات همه‌ی زبان‌ها پدیده‌ی تازه‌ای نیست. در ادبیات فارسی پیشینه‌ی داستان‌سرایی و داستان‌گویی به روزهای آغازین آن بازمی‌گردد: رودکی، دقیقی و فخرالدین اسعد گرگانی از نخستین شاعران‌اند که به داستان‌سرایی پرداخته‌اند. ابوالمؤید بلخی، فرامرز خداداد و ابوعلی محمد بلخی از اولین نویسندگان داستان‌گو هستند. با این همه، آنچه از حدود صد سال پیش با نام‌های رمان، داستان کوتاه، نمایش‌نامه و جز آن وارد ایران شده است با آثار داستانی پیشین فرق فراوان دارد: این دو دنباله‌ی مستقیم هم نیستند؛ ناگزیر به سنتی یگانه تعلق ندارند. ساختار این دو با هم تفاوت دارد. همین‌طور نقش آن‌ها: یکی در جهت همگون‌سازی و هم‌سوگردانی مردم جامعه عمل می‌کند و دیگری در جهت ایجاد تمایز هر چه بیشتر در میان افراد جامعه. در ادبیات سنتی پیشین داستان‌پرداز مدعی خلق داستان نبود، آن‌گونه که در ادبیات جدید هست؛ و تفاوت‌های دیگر.
ادبیات داستانی جدید، همراه با تجدد و همچون یکی از دست‌آوردهای آن وارد جامعه‌ی ما شد؛ و خیلی زود از رهگذر مطبوعات و تماشاخانه و بعد رادیو و بعدتر تلویزیون و جز آن در سطوح مختلف جامعه رواج یافت؛ و در میان قشرهای مختلف مردم اندک اندک جایگزین ادبیات داستانی سنتی گردید؛ و خود رفته درفته به مرحله‌ی آفرینش آثار به زبان فارسی رسید؛ و کم کم در شکل بخشی به شخصیت و هویت ما نقش فراگیرتر و فزاینده‌تری نسبت به آثار داستانی سنتی به عهده گرفت.
ادبیات داستانیِ سنتی تا زمانی که مطبوعات و تماشاخانه و رادیو و تلویزیون و جز آن در جامعه‌ی ما رواج نیافته بودند، یعنی تا پیش از شروع تجدد، شاید رایج ترین نوع ادبی در میان مردم از همه‌ی اقشار جامعه بود. کمتر کسی بود که سالانه چند اثر داستانی را یا در خلوت خود نخوانده باشد یا از نقالان نشنیده باشد و یا در قصه‌خوانی‌های شبانه‌ی خانواده به آن‌ها گوش نسپرده باشد. ادبیات داستانی سنتی شاید در شمار مهم‌ترین عواملی بود که در شکل‌گیری شخصیت فردی و هویت جمعی ما نقش بنیادین ایفاء می‌کردند. از همین رو، این نوع ادبی نیز، مثل انواع دیگر در جامعه‌ی ما، از جهات بسیار نهادی شده بود؛ به این معنی که در نظام آموزشی ما جایی برای آموختن آن وجود داشت- و هنوز هم دارد؛ گونه‌های آن، با همه‌ی هم‌پوشی که با هم دارند، برای خیلی‌ها شناخته شده بودند؛ نقش هر گونه نیز برای بیشتر مردم، کمابیش، معلوم بود. همین‌طور، رابطه‌ی آن گونه‌ها با یکدیگر و رابطه‌ی کل آن‌ها با انواع دیگر ادبی معین بود. از همه مهم‌تر، ادبیات داستانی کهن از جهاتی تاریخ‌مند بود؛ در این مفهوم که در طول قرون و اعصار درباره‌ی آن تأمل شده بود و حاصل آن تأمل‌ها در قالب مجموعه‌ای از دانش‌هایِ اغلب پراکنده و نامکتوب در حافظه‌ی جمعی ما انباشته شده بود؛ و این همه ادبیات داستانی را به موضوعه شناختی عالمانه نزدیک کرده بود؛ شناختی که می‌شد- و می‌شود- در قالب نظریه‌های یگانه صورت‌بندی کرد. با این همه، بایداذعان کرد که ادبیات داستانی سنتی آن اندازه به امکانات تحلیلی مجهز نشده است که انواع ادبی دیگر، به وِیژه انواع منظوم، به آن‌ها مجهز شده‌اند. به تعبیری، بوطیقای داستان در حوزه‌ی مطالعات ادبی ما به اندازه‌ی بوطیقای شعر پرورده نشده و پیش نرفته است. به هر حال، این بخش از ادبیات داستانی موضوع سخن ما در این نوشته نیست. پس به همین مقدار به عنوان پس‌زمینه بسنده کنیم و به سراغ بخش دیگر، یعنی ادبیات داستانی جدید و منثور، برویم که موضوع اصلی ما است.

ادبیات داستانی جدید، همراه با تجدد و همچون یکی از دست‌آوردهای آن وارد جامعه‌ی ما شد؛ و خیلی زود از رهگذر مطبوعات و تماشاخانه و بعد رادیو و بعدتر تلویزیون و جز آن در سطوح مختلف جامعه رواج یافت؛ و در میان قشرهای مختلف مردم اندک اندک جایگزین ادبیات داستانی سنتی گردید؛ و خود رفته درفته به مرحله‌ی آفرینش آثار به زبان فارسی رسید؛ و کم کم در شکل بخشی به شخصیت و هویت ما نقش فراگیرتر و فزاینده‌تری نسبت به آثار داستانی سنتی به عهده گرفت.

با این همه، ادبیات داستانی جدید با همه‌ی رواج عامی که پیدا کرده و با آنکه به مرحله‌ی آفرینش اثر رسیده است، هنووز به مفهوم واقعی در فرهنگ جامعه‌ی ما نهادی نشده است. چه، شرط اول نهادی شدن آن در جامعه‌ی مزبور این است که در نظام آموزشی ما رشته‌ای برای آموختن آن تأسیس شده باشد، بدین منظور که جویندگان ادبیات داستانی بتوانند مبادی و مبانی آن و رسم و راه نگارش آثار داستانی را در آن رشته بیاموزند؛ و این به وجود گروهی متخصص و مجموعه‌ای از کتب و مقالات و آثار و ابزار دیگر نیاز دارد؛ و ما هنوز چنین امکاناتی را در اختیار نداریم. شرط دوم نهادی شدن نیز همان است که از آن به عنوان تاریخ‌مندی یاد کردیم؛ در این مفهوم که در زمینه‌ی ادبیات داستانی جدید نیز با گذشت زمان انباشتی از تجربه‌های آموزنده فراهم گردیده باشد تا براساس آن بتوان نظریه‌ها و روش‌هایی مناسب طرح ریخت و به کمک این همه، از یک سو، به تحلیل و بررسی آثار داستانی دست زد تا از دوباره‌کاری‌ها و بیراهه‌روی‌ها جلوگیری کرد؛ و از سوی دیگر، به طبقه‌بندی انواع رمان‌ها و داستان‌های کوتاه و نمایش نامه‌ها پرداخت؛ و سرانجام، از سوی مردم به سنجه‌ها و میزان‌های مناسب برای نقد و ارزش‌یابی آثار دست یافت. و می‌بینیم که این همه نیز هنوز در فرهنگ جامعه‌ی ما بدان‌گونه که می‌باید حاصل نشده است.

از این‌ها گذشته، در جامعه‌ی ما هنوز کاری هم در جهت ریشه‌یابی آثار داستانی در غرب و علت پیدایش آن در دوران جدید صورت نگرفته است؛ نه نیز در جهت ضرورت رواج ان‌ها در جامعه‌ی خودمان و علل این رواج و نقشی که این قبیل آثار در فرهنگ ما ایفا می‌کنند و عواقبی که این همه برای جامعه‌ی ما به همراه خواهد داشت.

نیاز به تأسیس رشته‌ی ادبیات داستانی نوین اکنون چندین سال است که در جامعه‌ی فارسی زبان پدید آمده است. گواه درستی این گفته را، از جمله، در برگزاری جلسه‌های خصوصی و پراکنده‌ی داستان‌خوانی می‌توان دید؛ یا در کلاس‌های غیررسمی و گاه‌به گاهی که به همت خود نویسندگان - نه به دست متخصصان- برای آموزش داستان‌نویسی در این جا و آن جا راه می‌افتد؛ و یا در نشست‌های نقد و تحلیل آثار روایی که به دست دوست‌داران این قبیل آثار برپا می‌شود. تنها ددر سال‌های اخیر است که فقط دانشگاه تربیت معلم تهران به همت استادان جوان گروه زبان و ادبیات فارسی آن دانشگاه نخستین رشته‌ی ادبیات داستانی را، در سطح کارشناسی، در ایران راه انداخته است و گویا دانشجویان دوره‌ی اول آن رشته همین امسال فارغ‌التحصیل می‌شوند. و این با همه‌ی تأخیر چند ده ساله اش شروع بشارت‌بخشی است؛ بشارت از اینکه اگر این روند دنبال شود و فراگیر گردد، سرانجام، می‌توان شاهد تحقق یک شرط اساسی برای نهادی شدن ادبیات داستانی بود. اما صرف تأسیس یک رشته آن هم در سطح کارشناسی به هیچ‌روی کافی نیست. ما در این باره به پرورش پژوهش‌گر نیاز داریم؛ و آن در سطوح بالاتر از کارشناسی امکان می‌پذیرد. پس گزافه نیست اگر بگوییم از این مرحله‌ی آغازین که ما در آنیم تا آن مقام مطلوب که ادبیات داستانی در آن نهادی شده باشد و جا برای پژوهش‌های بنیادی و اجرای طرح‌های راه‌گشا و جهت‌بخش باز شده باشد هنوز مراحل بسیار در پیش است.
نیاز به تأسیس رشته‌ی ادبیات داستانی نوین اکنون چندین سال است که در جامعه‌ی فارسی زبان پدید آمده است. گواه درستی این گفته را، از جمله، در برگزاری جلسه‌های خصوصی و پراکنده‌ی داستان‌خوانی می‌توان دید؛ یا در کلاس‌های غیررسمی و گاه‌به گاهی که به همت خود نویسندگان - نه به دست متخصصان- برای آموزش داستان‌نویسی در این جا و آن جا راه می‌افتد؛ و یا در نشست‌های نقد و تحلیل آثار روایی که به دست دوست‌داران این قبیل آثار برپا می‌شود. تنها ددر سال‌های اخیر است که فقط دانشگاه تربیت معلم تهران به همت استادان جوان گروه زبان و ادبیات فارسی آن دانشگاه نخستین رشته‌ی ادبیات داستانی را، در سطح کارشناسی، در ایران راه انداخته است و گویا دانشجویان دوره‌ی اول آن رشته همین امسال فارغ‌التحصیل می‌شوند.

در مورد شرط تاریخ‌مندی و تحقق یافتن آن دست ما تهی تر از این‌ها است: از اشارات پراکنده‌ی آخوندزاده درباره‌ی لزوم بازاندیشی در زمینه‌ی شعر و داستان و ضرورت توجه به نقد و بررسی آثار ادبی که بگذریم، از پس سال‌ها سکون و سکوت در زمینه‌ی پژوهش‌های ادبی و به ویژه داستانی به مجموعه‌ای از آثار نظری و بعضاً ترجمه شده می‌رسیم که هر چند زمینه‌ساز نقد و تحلیل و بازاندیشی درباره‌ی آثار داستانی، البته، هستند، با این همه نشانی از نقد و تحلیل عملی آن نوع آثار در خود ندارند. سبک‌شناسی فارسی محمدتقی بهار، به تصریح شخص مؤلف آن، «تاریخ تطور نثر فارسی» است، نه آثار داستانی. کتاب‌های نقد و سیاحت فاطمه‌ی سیاح، نهضت رمانتیک غلامحسین زیرک‌زاده، نقد ادبی زرین‌کوب، مکتب‌های ابدی رضا سید حسینی، شیوه‌های نقد ادبی ذیچز ترجمه‌ی غلامحسین یوسفی و محمدتقی صدقیانی و جنبه‌های رمانِ فورستر ترجمه‌ی یونسی و مانند آن همگی از نوع آثار نظری و زمینه‌سازند. گویا است که زرین‌کوب در سه مجموعه از آثار خود عموماً به شعر و به مباحث نظری می‌پردازد و از هیچ اثر داستانی هیچ یادی نمی‌کند. همین‌طور یوسفی در پنج مجموعه‌ی مقالات ظاهراً فقط یک مقاله، درباره‌ی تنگسیر صادق جوبک دارد. باری، از این آثار نظری و نظایر آنکه بگذریم، به کتاب‌های اندک‌شماری می‌رسیم که به نقد و بررسی آثار داستانی توجه خاص دارند، مثل کتاب‌های قصه‌نویسی رضا براهنی که تنها بخش پنجم آن به نقد آثار داستانی فارسی اختصاص دارد؛ پیدایش رمان در ایران کریستف بالایی، صد سال داستان‌نویسی در ایران حسن میرعابدینی و، سرانجام، سیر تحول ادبیات داستانی و نمایشیِ حسن میرعابدینی که باز بدان خواهیم پرداخت. ناگفته روشن است که این مایه از آثار نظری و عملی درباره‌ی ادبیات داستانی چندان نیست که به اعتبار آن‌ها بتوان به تاریخ‌مند شدن مطالعات داستانی در زبان فارسی امید داشت.

  بیشتر بخوانید :  چشم انداز ادبیات داستانی پس از انقلاب

وانگهی، همین مایه‌ی اندک از آثار نظری و عملی هم آن قدرها هم‌سنخ و هم‌رأی و هم‌سوی هم نیستند که بتوان آن‌ها را همچون شالوده‌هایی محکم برای بنای تاریخ‌مندی ادبیات داستانی در نظر آورد. پس باید چشم انتظار کارهای تازه‌ای بود که در زمینه‌ی مطالعات ادبی و داستانی در دست انجام‌اند. اما این به آینده مربوط می‌شود.

از مسئله‌ی نهادی شدن ادبیات داستانی که بگذریم، یک مبحث دیگر هم هست که توجه به آن در کنار این یکی می‌تواند به روشن شدن برخی نکات کمک کند. مبحث مزبور به خاستگاه اصلی ادبیات داستانی و علل و عوامل پیدایش آن مربوط می‌شود. گیپ، خاورشناس مشهور انگلیسی، به تلویح و تصریح به نکته‌ای در این باره اشاره می‌کند که شنیدنش برای مردم جوامع اسلامی، به ویژه برای ما ایرانیان، تأمل‌برانگیز می‌تواند باشد. می‌گوید شروع ادبیات داستانی جدید در قالب رمانس و رمان و جز آن حاصل توجه غرب به سنت دیرپای همین نوع ادبیات منثور و غالباً عامه پسند در شرق اسلامی است. گیپ شرح می‌دهد که ادبیات رسمیِ غرب بیش از همه به طبقات اشراف، نخبگان و به درباریان تعلق داشت؛ و آب از آبشخور یونان و روم باستان می‌خورد؛ و سخت فاخر بود؛ و در آن هیچ بخشی نبود که با ذوق عامه‌ی دمردم دمساز باشد؛ و می‌افزاید که همراه با رواج بازرگانی و شهرنشینی و مردم ‌سالاری نیاز به نوعی از آثار ادبی در غرب پیدا شد که مردم‌پسند باشد؛ و این نیاز را غرب نخست با ترجمه‌ی داستانهای منثور شرقی پاسخ داد، و آن‌گاه شروع به نگارش داستان‌هایی در آن مایه کرد. جای تأمل است که ادبیات داستانی شرق چگونه در آستانه‌ی ظهور مردم‌سالاری در غرب پاسخ‌گوی نیاز ادبی و فرهنگی آن بخش از جهان می‌شود؛ ولی قرن‌ها بعد همان نوع ادبی وقتی، در پی بروز شرایط مشابهی در جامعه‌ی ایران، در شکل غربی شده‌اش و به همت نواندیشان به ایران، یعنی به گوشه‌ای از سرزمین اصلی‌اش، بازمی‌گردد، هیچ چیز جز گسستی زیان‌بار میان عامه‌ی مردم و گروه تحصیل‌کردگانِ روشنفکر با خود به ارمغان نمی‌آورد؛ گسستی غربت‌زا که هم مردمِ عامی را از هدایت روشنفکران محروم می‌کند هم روشنفکران را از حمایت توده‌های مردم.
این نکته نیز سؤال‌انگیز است که چرا در شرق، به خصوص در ایران، همواره دو جریان ادبی کاملاً متمایز و در کنار هم وجود داشته است: یکی ادبیات رسمی که مختص صاحب‌نظران، درس خواندگان و یا درباریان بوده و دیگری ادبیات عامیانه که به مردم کوچه و بازار تعلق داشته است. نیز چرا عامه‌ی مردم حتی وقتی اثری (نظیر شاهنامه یا خسروشیرین) را از ادبیات رسمی وام می‌کنند آن را، به تعبیری، به زبان و سبک خود، یعنی به زبان قهوه‌خانه‌ای و به سبک نقالان ترجمه می‌کنند.

برای این دو سؤال من جوابی در جایی نیافته‌ام. اما هر دو سؤال مرا به یاد نظری می‌اندازد که ویت فوگل درباره‌ی جوامع غیرعربی اظهار کرده است-که، البته، شامل جامعه‌ی ایران هم می‌شود. می‌گوید در همه‌ی این جوامع ما، در واقع امر، نه با یک جامعه‌ی همگن، بلکه با دو جامعه‌ی تودرتو و ناهمگن با دو حکومتِ هم‌‌زمان همراه با دو مجموعه از نهادهای اجتماعی و نظام‌های ارزشی روبه‌رو هستیم. یکی جامعه‌ای که با حکومتی مستبد اداره می‌شود و نهادها و تأسیسات رسمی کشوری و لشکری را در اختیار خود دارد؛ و دیگری جامعه‌ای که ویت فوگل به نام «مردم‌سالاری گدایان» از آن یاد می‌کند که با یک پیشوای مردمی و سلسله مراتبی از نمایندگان پیشوا اداره می‌شود و امور جامعه را ریش‌سفیدان محله و حکم‌ها و جوانمردان و عیاران و داش‌های سرگذارها و جز آن در اختیار دارند. جای سؤال و محل تحقیق اینکه آیا ممکن است ادبیات عامه‌پسند نیز به همین «مردم‌سالاری گدایان» تعلق داشته باشد که شاعران و نویسندگان آن شاطران و دشت‌بانان و چوپان‌ها و گیس‌سفیدان و نقالان و نظایر آن‌اند؟
باری، می‌توان آنچه را تا اینجا گفتیم چنین جمع بست که جامعه‌ی فارسی‌زبان به ادبیات داستانی جدید البته، دست یافته است. در زمینه‌ی آفرینش آثار داستانی هم به مراتبی از توفیق راه برده است. اما این جامعه هنوز نتوانسته است این شاخه از ادبیات نووارد را نهادی کند. زیرا، اولاً در تأسیس نهادهای آموزشی برای آموختن آن هنوز اقدام مؤثری نکرده است؛ و ثانیاً، در تاریخ‌مند ساختن آن هنوز در حدی موفق نبوده است که زمینه‌ی نقد و تحلیل و بررسی و ارزش‌یابی آثار داستانی را به تمامی در اختیار گذارد.
 
منبع:
به یاد دکتر علی محمد حق شناس ، عنایت سمیعی وعباس مخبر ، نشر آگه ، چاپ اول 1390

  بیشتر بخوانید :
  سبک‌های سنّتی داستان ایرانی
  رمان اجتماعی در ایران
  سرگذشت زبان فارسی در انقلاب مشروطیت

نسخه چاپی