فراز و فرود قدرت نرم
مفهوم قدرت نرم جوزف نای ارتباط خود را از دست داده است، اما چین می تواند مجددا این مفهوم را باز گرداند
 
چکیده:
سه دهه پیش جوزف نای مفهوم قدرت نرم را در برابر قدرت سخت مطرح کرد و آمریکا را سردمدار قدرت نرم معرفی کرد که با فرهنگ، نهادها و ایدئولوژی خود بر سایر کشورهای در حال پیشرفت نفوذ پیدا کرده است. به اعتقاد نویسنده در قدرت نرم که برخلاف قدرت سخت قابل شمارش نیست و به میزان هژمونی و نفوذ یک کشور باز می گردد، هنگام طرح این واژه نامی از کشور چین نبود و آمریکا در این زمینه پیشرو بود. اما به مرور، آمریکا به واسطه حملات نظامی خود علیه عراق و لیبی مجددا به سمت قدرت سخت چرخش پیدا کرده است. این در حالی است که اکنون شاهد چرخش چین به سمت قدرت نرم هستیم که سه دهه پیش اصلا مطرح نبود. چنانچه این کشور به واسطه ریشه کن کردن فقر 700 میلیون، نفوذ قابل توجهی بدست آورده است.

تعداد کلمات : 2817 / تخمین زمان مطالعه : 14 دقیقه

چین

نویسنده : اریک. ایکس. لی 
مترجم: سید محمد حسن هاشمی

به اعتقاد نویسنده، چین استراتژی پیشرفت صلح آمیز را دنبال می کند که عدم استعمار هیچ کشوری، عدم جنگ و عدم تجاوز و تهاجم به کشور ثالث، از جمله شواهد این امر است. مسیری که اکنون چین در حال طی کردن آن می باشد، در مقایسه با امپراطوری هایی همچون آتن، روم و کشورهایی مثل فرانسه و ژاپن بسیار سریعتر و در سطح غیرقابل پیش بینی می باشد که همگی به دلیل توجه این کشور به قدرت نرم است. این در حالی است نه تنها قدرت نرم آمریکا افول پیدا کرده است، حتی در زمینه قدرت سخت نیز، قدرت های دیگری نیز وجود دارند.
 
تقریبا سه دهه پیش، جوزف نای دانشمند علوم سیاسی آمریکا و مقام رسمی دولت بیل کلینتون، ایده ای را در صفحات فارن پالیسی، منتشر کرد. او این ایده را قدرت نرم نامید که دوران پس از جنگ سرد ظهور پیدا کرد.

جوزف نای استدلال کرد که اگرچه به نظر می رسد که ایالات متحده نسبت به پایان جنگ جهانی دوم، ضعیف تر شده است، اما این کشور همچنان منبع یگانه ای از قدرت دارد که تاثیرگذار است. جوزف نای توضیح داد که «فراتر از استفاده از قدرت نظامی برای انجام امور و کنترل دیگران»، قدرت نرم کنترل دیگران برای انجام اموری است که دیگران نمی توانند. آمریکا می تواند با استفاده از قدرت نرم خود – قدرت غیر قهری خود- جایگاه رهبری خود در دنیا را تقویت کند.

البته، قدرت نرم به آسانی قابل سنجش و اندازه گیری می باشد. ما می توانیم تعداد موشک ها و تانک ها و ارتش خود را بشماریم. ( چنانکه معروف است که گفته شده است که جوزف استالین، رهبر اتحادیه جماهیر شوروی سوال کرده است که چه تعداد تفرقه و تقیسم پاپ داشته است؟) اما چه چیزی محتوای قدرت نرم آمریکا بود؟ جوزف نای قدرت نرم را در سه طبقه دسته بندی کرده است: فرهنگی، ایدئولوژیکی و نهادی. در این سه بخش، جهان می خواهد که مانند آمریکا شود. و این کشش به نوبه خود، به دولت آمریکا کمک می کند که جهان را شکل دهد.

جوزف نای می گوید که « اگر یک دولتی کاری کند که قدرتش در نگاه دیگران مشروع به نظر برسد، می تواند با مقاومت کمتری در برابر خواسته هایش، روبرو شود.» این آن چیزی است که جوزف نای استدلال کرده است. او اضافه می کند که : اگر فرهنگ و ایدئولوژی یک کشور جذاب باشند، دیگران تمایل بیشتری برای دنبال کردن آن کشور دارند». برای جوزف نای، پایه و اساس قدرت نرم آمریکا، سیاست های لیبرال دموکراتیک، اقتصاد بازار آزاد و ارزش های اساسی همچون حقوق بشر و لیبرالیسم، بود.

در سه ماه اول قرنی که به دنبال مطرح شدن مفهوم قدرت نرم جوزف نای آمد،  امور جهان در خطوط تراز پیش بینی جوزف نای، به پایان رسید. بعد از اینکه آمریکا در جنگ سرد پیروز شد، لیبرالیسم آمریکایی درخواست بی نظیری در سرتاسر جهان داشت. هر شخصی می خواست که رای بدهد، هر شخصی جین می خواست و هر شخصی به دنبال آزادی بیان بود، به حدی که فرانسیس فوکویاما نظریه پرداز سیاسی، عبارت «پایان تاریخ» را ابداع و این ایده را مطرح کرد که تمام دنیا توجه شان به نقطه پایان سیاسی است که پیش از این غرب به آن رسیده است.

در دهه های بین 1980 و 2010، تعداد دموکراسی های لیبرال (چنانچه توسط خانه آزادی تعریف شده است) از 100 مورد به نزدیک 150 مورد رسید. تعداد اقتصادهای سرمایه داری بازار آزاد طبق رتبه بندی منتشر شده توسط مجله وال استریت و موسسه هریتیج، از 40 مورد به 100 مورد رشد کرد. هرگز قبل از این در تاریخ بشریت، این تعداد کشور وجود نداشت که که سیاست قدیمی خود را رها کرده و تمهیدات اقتصادی را برای سیستم جدید در نظر گرفته بودند. جوزف نای این ایده را قدرت نرم نامیده است. من این ایده را تبدیل بزرگ می نامم. در حوزه روابط بین الملل، چنانچه نای از آن دفاع کرده است، آمریکا انگیزه ای را برای برقرای و توسعه موسساتی همچون سازمان تجارت جهانی، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در راستای حمایت از نظم جدیدش، رهبری کرد. آمریکا همچنین سیستم اتحادیه خود را گسترش داد تا رقبای خود را به سمت خود بیاورد.

این چیزها در اروپا نیز که به صورت مشابهی نقش ایفاء کرد. در اروپا، اتحادیه اروپا نقش مشابهی همچون آمریکا ایفاء کرد. برای یک نسل کامل، جهان به صورت شگفت انگیزی کشورهایی را تماشا کرد که به صورت داوطلبانه به صورت قابل توجهی بخش زیادی از حاکمیت خود را کنار گذاشتند تا خود را در معرض مجموعه مشترکی از قوانین مبتنی بر ارزش های مشترک لیبرال، قرار دهند. گزاره بروکسل هم کاملا با دیدگاه جوزف نای مطابقت داشت که تمام دولت های عضو و اعضای بالقوه، آنچه که به عنوان هسته اروپای غربی بود را می خواستند. در واقع، در یک کلام همه آنها، چیزی را می خواستند که اروپا می خواست: حتی تریکه، به عنوان کشور بزرگ مسلمان با فرهنگ مختلف و مجموعه از ارزش های مختلف و اوکراین که به دنبال خطر کردن برای جنگ با روسیه بود، تا همین اواخر تلاش داشتند که به اتحادیه اروپا ملحق شوند. به عبارت دیگر، در واقع طوری به نظر می رسید که قرن 21 متعلق به آمریکا، غرب و دیگر امپراطوری های قدرت نرم جهان است. اما اینگونه نبود.

چندین چیز، مسیر اشتباهی را طی کرد. اولا، محصولات واقعا مناسب مشتریان نبود. از موج سوم دموکراسی ها از سال های 1970 و 1980 که کشورهای اروپای شرقی بعد از جنگ سرد برای محلق شدن به اتحادیه اروپا و ناتو هجوم آوردند تا این اواخر که کشورهایی که بهار عربی را تحمل کردند، لیبرال دموکراسی زمان سختی داشته است. علاوه بر این، در بسیاری از موارد، لیبرال دموکراسی نتایج فاجعه آمیزی را برای مردم درگیر با آن، به همراه داشته است.

 یک نظریه برای اینکه چرا این چنین است، انقلاب اقتصادی نیولیبرال که قسمت و بخشی از حوزه قدرت نرم بود، بجای تقویت دولت ها، آنها را تضعیف کرد. بازار هرگز یک نیروی متحد کننده نبود که به عنوان ایده ای بود که می توانست به عنوان یک مکانیسم جامع برای فراهم نمودن رشد و حکمرانی خوب، عمل کند و رفاه اجتماعی یک توهم برای شروع بود. ولفگانگ استریک، جامعه شناس آلمانی این ایده را در کنفرانسی در تایوان در تابستان امسال، تشریح کرد. او هشدار داد که جهانی شدن قدرت نرم، به سادگی گسترش ظرفیت جوامع ملی و سازمان های بین المللی برای ساخت نهادهای موثر سیاسی و اقتصادی حکومت، است. به نوبه خود، بدهی های در حال افزایش، نابرابری های فزاینده و رشد ناپایدار، منجر به بحران عمومی اداری سیاسی- اقتصادی می شود. این بحران منجر به شورش درونی چرخه خانه قدرت نرم شد. استریک، این فرایند را از دست دادن کنترل می نامد. شما ممکن است این را ظهور آمریکای دونالد ترامپ، ویکتور اوربان مجارستان یا جنبش و لیگ پنج ستاره ایتالیا بنامید. این وضعیت منجر به اکثریت حکومت ضد لیبرال در اتریش، جمهوری چک، مجارستان، ایتالیا، لهستان و آمریکا گردید و این فقط در میان کشورهای پیشرفته بود. این وضعیت حسرت بار قدرت نرم لیبرالیسم است که حتی در جاهایی که بهترین شانس را برای بقا داشت، با مشکل مواجه کرد.

قدرت نرم در واقع بسیار شکننده و به راحتی می چرخد. برای چند دهه خوب، قدرت نرم ترکیبی از اینترنت و شبکه های اجتماعی بود که در واقع غیر قابل توقف به نظر می رسید. قدرت نرم در پس انقلاب های رنگی متعددی بود که باعث سرنگونی حکومت ها و تجزیه دولت ها گردید. غربی زمانی که فیس بوک و گوگل آتش انقلاب را در میدان التحریر قاهره و میدان کیف، گسترش داد، آن را تشویق کرد، اما زمانی که روسیه از همین روش برای واژگون ساختن سیاست ها در غرب استفاده کرد، مورد رضایت و خوشحالی غرب قرار نگرفت.
ثانیا، آمریکا و با تعمیم آن، اروپا، نسبت به توانایی شان در قدرت نرم شان بسیار دلگرم و مطمئن گردیدند، به نحوی آنها تلاش برای تغییر مابقی دنیا به سمت سیستم شان داشتند. چنانچه آنتونی لیک مشاور امنیت ملی اولین رئیس جمهور آمریکا پس از دوران جنگ سرد، گفت: توانایی آینده آمریکا مبتنی بر ترویج دموکراسی در خارج از کشور است». این چنین سیاست گسترش دموکراسی به دنبال دکترین جلوگیری از گسترش نفوذ دشمن در جنگ سرد آمد. این ایده حتی زمانی که جورج دبلیو بوش رئیس جمهور آمریکا، به صورت آشکار اعلام کرد که آمریکا یک جامعه اخلاقی است و حقیقت اخلاقی در هر فرهنگی، در هر زمانی و در هر مکانی، مشابه است»، شدیدتر گردید.

در کتابی که اخیر کیشور ماهبوبانی در مورد اینکه «آیا غرب این را از دست داده است؟»، این دانشمند و دیپلمات سابق سنگاپوری تمام اینها را گستاخ های غربی می نامد. در واقع واژه گستاخ، ممکن است تنها واژه مناسب برای آن چیزی است که روی داده است. اعتماد به توانایی و مشروعیت قدرت نرم به حدی زیاد بود که قدرت سخت وحشتناک جایگزین آن شد. جنگ عراق برجسته ترین مثال این قضیه بود و مداخله در لیبی با حمایت اروپا، آخرین مورد این قضیه بود. در هر دو مورد، آمریکا و اروپا، آنجا را در وضعیت بدتر ترک کردند.
ثالثا، غرور قدرت نرم منجر به این توهم شد که قدرت نرم به هر طریقی وجود دارد. اما جوزف نای هرگز چنین چیزی نگفته است. در واقع، قدرت نرم همیشه با گسترش قدرت سخت وجود دارد. تصور کنید که آمریکا همچون بسیاری از دموکراسی های جدید در سرتاسر جهان، ضعیف، فقیر و نیازمند بود، اما نهادها و ارزش های لیبرال خود را حفظ می کرد. کشورهای کم دیگری می خواستند که مانند آمریکا باشند.

این ایده که قدرت نرم احتمال می تواند به تنهایی و بدون همراهی با قدرت سخت موثر باشد، از این عقیده اشتباه مهلک حمایت می کند که عراق به صورت اتوماتیک وار بعد از سقوط صدام حسین، تبدیل به یک کشور لیبرال دموکراتیک شده است. شاید حتی بیشتر، پروژه اروپایی بر فهم اشتباه از قدرت نرم بوجود آمد. برای دهه های زیادی، اروپا یک سواره آزاد در بازی قدرت نرم بود که آمریکا امنیت آن را تامین می کند و رفاه اقتصادی آن به نظم جهانی اقتصاد تحت هدایت آمریکا متکی بود. با آمریکایی که اکنون کمتر علاقه مند به فراهم نمودن این دو است و بیشتر بر قدرت سخت متمرکز شده است، اروپا با چالش واقعی مواجه شده است.

چهارمین مشکل این است که قدرت نرم در واقع بسیار شکننده و به راحتی می چرخد. برای چند دهه خوب، قدرت نرم ترکیبی از اینترنت و شبکه های اجتماعی بود که در واقع غیر قابل توقف به نظر می رسید. قدرت نرم در پس انقلاب های رنگی متعددی بود که باعث سرنگونی حکومت ها و تجزیه دولت ها گردید. غربی زمانی که فیس بوک و گوگل آتش انقلاب را در میدان التحریر قاهره و میدان کیف، گسترش داد، آن را تشویق کرد، اما زمانی که روسیه از همین روش برای واژگون ساختن سیاست ها در غرب استفاده کرد، مورد رضایت و خوشحالی غرب قرار نگرفت.
زمانی که غرب به قدرت نرم خود دلگرم بود، این اعتقاد را می پسندید که جامعه بازتر، جامعه بهتری است. اما اکنون، درخواست ها برای سانسو بخش هایی از اینترنت به صورت متناوب در رسانه ها و اتاق های قانون گذار شنیده می شود. شرکت های عظیم اینترنت برای انجام خود سانسوی محتوایشان تحت فشارهای سیاسی و اجتماعی وحشتناک هستند. و بسیاری از این شرکت ها از جمله فیس بوک، یوتیوب و اپل این کار را انجام می دهند. و بنابراین یکی از بسترهای قدرت نرم لیبرالیسم که همان آزادی بیان است، از توجه افتاده است.

اکنون قدرت نرم، در هر جایی است. اکنون آمریکا بدون شک بزرگترین بازیگر در این بازی است: آتش و خشم نسبت کره شمالی، جنگ های تجاری با هر کسی، گوتینگ سازمان تجارت جهانی و استفاده از قوانین داخلی برای مجازات شرکت هایی که با کشور سوم تجارت می کنند. این لیست ادامه دارد. اروپا به سهم خود، سعی در مقابله دارند. چنانچه برخی از آنها از جمله آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان، درخواست مقابله با ترامپ دارد. دیگران همچون امانوئل ماکرون در جستجوی صلح است. و البته، روسیه نیز وجود دارد. روسیه با زیرکی با استفاده از قدرت سخت محدود اما قابل توجه اش، دستاوردهای مرزی قابل توجهی را از زمان پایان جنگ جهانی دوم بدست آورده است و کریمه را از اوکراین پس گرفته است. علاوه بر این، اقدامات قهری مسکو در سوریه، جنگ داخلی را به نفع این کشور تغییر داد.
همچنین چند کشور کوچک دیگر که صاحب قدرت سخت هستند، وجود دارد. مهمترین آنها کره شمالی است که رهبرش، کیم جونگ اون  که برای مدت طولانی تحت سرزنش و تهمت غرب بود، با ترامپ در یک دیدار برابر در تابستان امسال، ملاقات کرد. بعید است که او چنین اقدامی کرده باشد تا دست از سلاح هسته ای ساخته شده خود بکشد. تاکنون، قدرت سخت کیم چنانکه باید باشد، بوده است.

به عبارت دیگر، شک کمی وجود دارد که حوزه قدرت نرم راهی را به حوزه قدرت سخت داده باشد و این خطرناک است. برای چندین قرن، سیاست های قدرت سخت منجر به رنج های انسانی غیرقابل تصوری شد. فقط در قرن بیستم به تنهایی، قدرت سخت باعث برانگیخته شدن دو جنگ جهانی و یک جنگ سرد طولانی مدت شد که تهدیدی برای انهدام بشریت بود. امکان دارد که اکنون آرزوی چیز بهتری را کرد و آن جایی است که چین وارد شده است. در مقاله اصلی قدرت نرم جوزف نای، از چین به ندرت نامی برده شده بود. و زمانی که نامی از این کشور برده شده بود، در کنار اتحادیه جماهیر شوروی یا به عنوان کشور فاقد قدرت نرم یا سخت ذکر برای به چالش کشاندن تسلط غرب، نام برده شده بود.

سی سال بعد، نادیده گرفتن جوزف نای عجیب به نظر می رسد. در حوزه قدرت نرم، چین تنها کشور عمده ای بود که این روند را در برگرفت. این کشور خودش را با نظم بین المللی پس از جنگ جهانی دوم با گسترش روابط اقتصادی و فرهنگی خود با تمام کشورهای دنیا، متصل ساخت. این کشور اکنون بزرگترین کشور بازرگانی دردنیا و تاریخ است. اما این کشور به صورت پایدار از تبدیل شدن به مشتری قدرت نرم غربی، مقاومت کرد. این کشور انتقال بسیار پیچیده خود از اقتصاد برنامه ریزی شده متمرکز به سمت اقتصاد بازار را مهندسی کرد، اما همچنان به بازار اجازه نمی دهد که بالاتر از دولت قرار بگیرد. چین، تعریف غربی از دموکراسی، آزادی و حقوق بشر را انکار کرده و سیستم سیاسی تک حزبی خود را تقویت می کند.

در شرایط قدرت نرم، چین با هر آنچه غرب به لحاظ فرهنگی، نهادی و ایدئولوژیکی می خواهد، موافقت نکرده است. نتیجه این عدم پیروی از قدرت نرم این است که برخلاف بیشتر کشورهایی مسیر تبدیل بزرگ را طی کردند، چین موفق به طی سطح غیر قابل پیش بینی در تاریخ بشریت شده است. این کشور از کشور متکی بر کشاورزی آبیاری به بزرگترین اقتصاد صنعتی در دنیا شده است. این کشور، فقر را از 700 میلیون نفر ریشه کن کرده است. گراهام آلیسون از دانشگاه هاروارد، این معجزه را «هرم فقر» نامیده است. چهل سال پیش، نه نفر از هر ده نفر چینی زیر خط فقر شدید که توسط بانک جهانی ترسیم شده بود، زندگی می کردند. اما امروز، این هرم وارونه شده و فقط 10 درصد ازچینی ها زیر خط فقر شدید زندگی می کنند. بدون حرکت معکوس، فقر جهانی در طی چند دهه گذشته بیشتر افزایش داشته است، تا کاهش. این دستاوردها می تواند محتوی نوع جدیدی از قدرت نرم باشد.

 

بیشتر بدانید :  از چیرگی تا قدرت نرم نتایج یک تغییر مفهومی (1)


تقریبا دو دهه پیش، ژنگ بیجیان، استراتژیست بزرگ چینی، واژه «افزایش صلح آمیز» را برای آرزوهای چین، بیان کرد. طی چندین سال، این مفهوم با شک و تردیدهای زیادی مواجه شد. به طور مثال منتقدین به تنش ها در دریای جنوب چین اشاره می کنند تا نشان دهند که قصد چین در واقع صلح آمیز نیست. البته آلیسون احتمال تنش بالا میان چین و آمریکا را داده و در کتاب خود تصریح می کند که بیشتر 16 مورد از قدرت های در حال افزایش در تاریخ، با خونریزی همراه شده است.

با این وجود، روشن است که افزایش صلح آمیز چین در گذشته اتفاق افتاده است. در مقایسه با دیگر قدرت های بزرگ در تاریخ مثل امپراطوری آتن، امپراطوری روم، امپراطوری بریتانیا، سرنوشت آشکار آمریکا، آلمان مدرن، فرانسه و ژاپن که همگی با خشونت وحشتناک همراه بودند، پیشرفت چین تاکنون بیشتر و تندتر از همه آنها بوده است. و تاکنون نیز به صورت صلح آمیز بوده است. بدون تهاجم به هیچ کشوری بوده، بدون استعمار و بدون جنگ. و شاید این دلیل آن باشد که چرا اکنون مجددا تمرکز خود را قدرت سخت به سمت قدرت نرم معطوف داشته است، حتی اگر مابقی دنیا در مسیر مخالف حرکت کنند.

برگرفته از سایت: foreignpolicy.com
نسخه چاپی