همواری و «بی تکلّفی» یا «تکلّف» و سختی

«تکلّف» یعنى به خود بستن، و خود را به مشقّت انداختن چنین انسانی را «متکلّف» می نامند.

چکیده
رسول گرامی اسلام (ص) در امور زندگی نورانی و باارزش خود ثابت نمودند که یک انسان همواره «بی تکلف» بوده اند. مقاله حاضر با برداشتی از آیه ی 86 از سوره ی «صاد»، نگاهی به «همواری» و «بی تکلّفی» که در وجود سمبل آفرینش و اسوه ی انسانها  در امور شخصی و خصوصا «دینی» وجود داشته انداخته است.
تعداد کلمات: 1408/ تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه.
تکلف
 
نویسنده: حمید حنائی نژاد

«تکلّف» یعنى به خود بستن، و خود را به مشقّت انداختن چنین انسانی را «متکلّف» می نامند. یک وقت انسان چیزى را اعتقاد ندارد و یا علمش را ندارد، و مى‏ خواهد آن  چیزی که خودش به آن معتقد نیست و دانشش را هم ندارد به زور و اجبار در دل مردم وارد کند. به قول استاد شهید مطهری (ره): دردى از این بالاتر نیست که انسان خودش به چیزى اعتقاد نداشته باشد، بعد بخواهد آن «اعتقاد» را در دل مردم وارد کند!. به عبارتی انسانی که خودش را به «سختی» می اندازد تا دیگران باور کنند او مثلا عالم دین است یا عالم و متخصص فلان حرفه و فن است نه تنها خودش اذیت می شود بلکه به نوعی اطرافیان و مخاطبان خود را هم دچار سختی و گرفتاریهای خاص خودش می نماید.
 

«تکلّف»‏ در موارد مختلفى به کار مى‏ رود و در واقع به معنى به خود بستن است که انسان چیزى را به زور به خود ببندد!!.

تکلّف‏ در موارد مختلفى به کار مى‏ رود و در واقع به معنى به خود بستن است که انسان چیزى را به زور به خود ببندد. در مورد سخن هم به کار مى‏ رود. به افرادى که در سخن خودشان به جاى اینکه فصیح و بلیغ باشند الفاظ قُلُمبه و سُلُمبه به کار مى‏ برند، مى‏ گویند متکلّف. در حدیث است که کسى در حضور پیغمبر اکرم (ص) در صحبتهاى خود کلمه‏ پردازى‏هاى قلمبه و سلمبه مى ‏کرد. پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «من و پرهیزکاران امّتم از این گونه حرف زدن و به خودبندى در سخن، برى و منزّه هستیم، پرهیز مى ‏کنیم». تکلّف غیر از فصاحت است. اصلًا فصاحت، خودش روانى و عدم تکلّف و تعقید در سخن است. از زبان پیغمبر [در قرآن] در زمینه تبلیغ آمده است: «ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ»[1]. آن‏طور که مفسرین گفته ‏اند این جمله ظاهراً ناظر به این مطلب نیست که من در سخنم متکلّف نیستم، بلکه منظور این است که در آنچه مى‏ گویم متکلّف نیستم، یعنى چیزى را که نمى‏ دانم و بر خودم آن‏طور که باید، ثابت و محقّق و روشن نیست، نمى‏ گویم؛ در مقابل مردم تظاهر به دانستن مطلبى که هنوز آن را براى خودم توجیه نکرده ‏ام نمى‏ کنم.(مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری(حماسه حسینى(1 و 2))، 1377ش، ج17، صص 352-353).
 

رسول خدا (ص) در جمله"وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ" خود را از تصنع و خودآرایى به چیزى که آن را ندارد برى‏ء مى‏ سازد!.

خداوند به پیامبر خود می فرماید : «قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِین‏»[2] یعنی: «بگو من از شما در مقابل رسالتم اجرى نمى‏ خواهم و من از آنها نیستم که چیزى را که ندارند به خود مى ‏بندند».(طباطبائی، موسوی همدانی، ترجمه تفسیر المیزان، ج17، ص 337). رسول خدا (ص) در جمله" وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ" خود را از تصنع و خودآرایى به چیزى که آن را ندارد برى‏ء مى‏ سازد.
و نیز گفته شده: من اصرار نمى‏ کنم به چیزى که طبق مقتضى عقل نباشد.

از «عبد اللَّه بن مسعود» نقل شده که گفت: اى مردم هر که چیزى را مى‏ داند بگوید، و هر که نمى ‏داند بگوید خدا داناتر است چه این که خود این علم است که انسان چیزى را که نمى‏ داند بگوید خدا داناتر است چه این که خداوند به پیامبر خود مى‏ گوید: «قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ».(طبرسی، مترجمان، ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، 1360ش، ج20، ص 136).


 

حاصل عمر ریاکاران و «متکلّفان» در دنیا زحمت است و تعب، و در آخرت خوارى و خفّت!.

خداى تعالى به پیغمبر خود فرموده: بگو اى حبیب من به کفّار مکّه که: من سؤال نمى‏ کنم و نمى‏ خواهم از شما از جهت رسالت، اجرى و مزدى و نیستم من از جمله متکلّفین که حرفى از پیش خود بگویم، که نه فرموده الهى باشد و به سمت نفاق موسوم باشم. و حضرت رسالت پناهى (ص)، فرموده است که: ماها که گروه پیمبرانیم و امناى خداوندیم، از تکلّف و تصنّع برى هستیم. یعنى: در احکام دین و آنچه از جانب خداى به ما رسیده، به خلق مى‏ رسانیم بى‏ تغییر و تبدیل.حضرت امام صادق علیه السّلام مى ‏فرماید: هر که خود را به زور به کارى بدارد که نه از روى رغبت باشد و محض از براى خدا نباشد، هر چند آن عمل صحیح و درست‏ باشد و به یقین از جانب شارع متلقّى باشد، چون نه از روى اخلاص و رغبت است، خطا است و به آن عمل، اجرى و ثوابى نخواهد داشت، بلکه آثم خواهد بود... و هر که عملش نه محض از براى خدا باشد و به «اعراض مزیّفه»، مخلوط و ممزوج باشد، حاصل نمى‏ شود در عاقبت از براى او، مگر خوارى و خفّت و در وقت عمل، مگر تعب و زحمت. حاصل آنکه حاصل عمر مرائى[ریاکاران و متکلّفان] در دنیا زحمت است و تعب، و در آخرت خوارى و خفّت!...‏ مرائى [متکلّف]، ظاهر او ریا است و باطن او نفاق، چرا که عملش هر چند صورت عبادت دارد، امّا چون از روى تکلّف است و از روى اخلاص نیست، ریا است. و چون از صمیم قلب نیست و به مقتضاى گفته خود عمل نمى‏ کند، نفاق است، و این دو صفت خبیث که نفاق باشد و ریا، دو بالند از براى مرائى، و پرواز مى‏ کند مرائى به این دو بال به سوى جهنّم، چنان که مى ‏پرد مرغ به دو بالى که دارد، به سوى آشیانه خود...حاصل آنکه نیست تکلّف و بى‏ رغبتى در عبادت، از اخلاق صلحا و شعار اتقیا، در هیچ باب، و هر که از اهل صلاح و تقوى است، تصنّع در کارها نمى ‏کند، چرا که تصنّع و ساختگى، از امارات غدر و مکر است، و متّقى و صالح از غدر و مکر خالى است.
(گیلانی، عبدالرزاق، مصباح الشریعة، صص 235-237 با تلخیص).

 

«متکلّفان» کسانى هستند که از جاده حق و عدالت و راستى و درستى قدم بیرون نهاده، واقعیتها را نادیده مى ‏گیرند!.

از روایت امام صادق (ع) در کتاب منسوب به ایشان (مصباح الشریعة) به خوبى استفاده مى ‏شود که «متکلّفان» کسانى هستند که از جاده حق و عدالت و راستى و درستى قدم بیرون نهاده، واقعیتها را نادیده مى‏ گیرند، به پندارها روى مى‏ آورند، از امورى که آگاهى ندارند خبر مى‏ دهند، و در امورى که نمى‏ دانند دخالت مى‏ کنند، ظاهر و باطنشان دو تاست، و حضور و غیابشان متضاد است، خود را به رنج و زحمت مى‏ افکنند، و نتیجه ‏اى جز سرشکستگى و بدبختى به دست نمى ‏آورند، و پرهیزگاران و صالحان از این" صفت" به کلى پاک و منزهند.(مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، 1374ش، ج19، ص 354).
 

بیشتر بخوانید: حکایت عارف مشهور ابوحفص حداد و شبلی


تکلّف‏ کردى و «متکلّف‏» جوانمرد نبُوَد (نباشد)!.

یکی از عارفان عاشق پروردگار شخصی است به نام ابوحفص حداد (ره) که جناب عطار نیشابوری (ره) در توصیف ایشان که با موضوع مقاله در نکوهش «تکلّف» و توصیه قرآن و رسول بزرگوار اسلام حضرت محمد (ص) به «همواری و بی تکلّفی» است، در تذکرة الأولیاء می نویسد:
مهمان را چنان باید داشت که خود را به آمدن‏ مهمان گران نیایدت و به رفتن شادى نبودت، و چون تکلّف کنى، آمدن او بر تو گران بود و رفتن آسان، و هر که را با مهمان حال این بود، جوانمرد نبود!.«نقل است که شبلى چهار ماه ابو حفص را مهمانى مى‏ کرد و هر روز چند گونه طعام و چند گونه حلوا آوردى. آخر چون به وداع او رفت، گفت: «یا شبلى! اگر وقتى به نشابور [نیشابور] آیى، میزبانى و جوانمردى به تو آموزم». گفت: «یا اباحفص! چه کردم؟». گفت: «تکلّف‏ کردى و متکلّف‏ جوانمرد نبود. مهمان را چنان باید داشت که خود را به آمدن‏ مهمان گران نیایدت و به رفتن شادى نبودت، و چون تکلّف کنى، آمدن او بر تو گران بود و رفتن آسان، و هر که را با مهمان حال این بود، جوانمرد نبود».».(عطار نیشابوری، تذکرة الأولیاء، 1905م، القسم الأول، ص 328). 

پی نوشت:
[1]. ص: 86.
[2]. همان.



 

منابع:
1-  مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری، ایران، تهران / قم، چاپ هشتم، 1377ش.
2 - طباطبائی، موسوی همدانی، ترجمه تفسیر المیزان، ایران،  قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ یازدهم، 1378ش.
3 - طبرسی، مترجمان، ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ایران، تهران، انتشارات فراهانی، 1360ش.
4 - گیلانی، عبدالرزاق، مصباح الشریعة، ایران، تهران، انتشارات پیام حق، چاپ اول، 1377ش.
5 - مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ایران، تهران، انتشارات دارالکتب الإسلامیة، چاپ سی و دوم، 1374ش.
6 - عطار نیشابوری، تذکرة الأولیاء، هلند، لیدن، مطبعه لیدن،  چاپ اول، 1905م.

نسخه چاپی