جانشین روایت بزرگ
تاریخ وجهانی شدن
 
چکیده:
یکی از نمونه های تلاش نسبتا جدید برای عرضه یک بدیل در برابر روایت بزرگ نوشته ای از اریک ولف است. اریک ولف در این نوشته میگوید که تأکید او این است که جهان بشریت یک کلیت کثیرالوجه است و از مجموعه ای از فرایندهای مرتبط به هم تشکیل شده است.

تعداد کلمات: 940 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5  دقیقه
 
جانشین روایت بزرگ
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی
 
اتخاذ یک دیدگاه کام جهانی در نگرش به جهان پیامدهای چندی دارد، تمرکز بر قالبهای معاصر جهانی شدن یکی از اینهاست. در این فصل مقدماتی به یکی از این مسائل اشاره میکنم: موضوع تاریخ جهان. در سالهای اخیر کتاب ها و مقالات مربوط به تاریخ جهان افزایش چشمگیری یافته است. این تحول به نحوی احیای حرکتی است که در مرحله ای که من آن را مرحله خیزش در جهانی شدن نامیده ام، در عرصه فعالیتهای فکری رواج بسیار داشت. این مسئله را می توان به دو سلسله از شرایط مرتبط با هم نسبت داد. از یک سو شتاب گرفتن همپیوندی های روزافزون در پهنه جهان و آگاهی از این امر به طور معناداری به تشدید دلمشغولی در باره کلیت تاریخ بشر منجر شده است. از سوی دیگر در حالی که نوشته های پیشین تا حدود زیادی گونه های متفاوت یک روایت بزرگ» بود که ظهور و «پیروزی» غرب را حکایت می کرد، از آغاز مرحله نوین جهانی شدن گرایش تازهای رشد کرد که تاریخ جهان را با «لحن» تازهای حکایت می کرد؛ این لحن که پیش از این کمتر شنیده شده بود. مشاجرات جاری در باره کانون تعلیم از تجلیات مهم جهانی شدن است. علت آن تنها این نیست که در این مرحله از جهانی شدن، به رغم احیای ناسیونالیسم در برخی نقاط، مفهوم جامعه همگن ملی معنای خود را از دست می دهد. همین مشاجرات درک تازه ای را از تاریخ جهان آفرید.

   بیشتر بخوانید : عوامل جهانی شدن و ارتباط آن با فرایند توسعه

یکی از نمونه های تلاش نسبتا جدید برای عرضه یک بدیل در برابر روایت بزرگ نوشته ای از اریک ولف است. اریک ولف در این نوشته میگوید که تأکید او این است که جهان بشریت یک کلیت کثیرالوجه است و از مجموعه ای از فرایندهای مرتبط به هم تشکیل شده است. لذا تحقیقاتی که این کل را تکه تکه می کند و نمی تواند آن را در یک کل جمع کند، لاجرم واقعیت را تحریف میکند (3 :1982 ,Wolf). ولف مثل والرستین معتقد است که نگرش رایج که ملتها، جوامع و فرهنگ ها را واجد خصوصیاتی همگن و مجزا از دیگر ملتها، جوامع و فرهنگها فرض میکند، مدلی از جهان می آفریند که گویی «واحدهای تشکیل دهنده آن مثل توپهای گرد بیلیاردند که روی میز به هم برخورد می کنند و از کنار یکدیگر می لغزند» (2 :1982 ,Wolf). ولف نیز مثل والرستین معتقد است که این نگرش از تقسیم کار بین رشته های علوم اجتماعی نوظهور در میانه قرن نوزدهم ناشی شده است. گرچه من در کل با نظر ولف موافقم اما در عین حال معتقدم که چنین نگاهی که در مورد شخص ولف به مطالعات تجربی پرشوری در باره «پیوند مجموعه های انسانی» از قرن پانزدهم به این سو می انجامد، در عین حال مبین کم بها دادن به قالب های خاص جهانی شدن در مرحله نوین است.
یک سطح شکل گیری جهان در بستر مسیری که من تصویر کرده ام، سطح دیگر به رسمیت شناختن «واحد»های مجزا و توجه به چگونگی ساختن و بازساخت تاریخی این واحدها به دست خود آنها تحت شرایط فشارهای متزاید جهانی است. «تجدد» بی تردید به ارتقای سطح بازاندیشی در این کار کمک کرده است، اما به سهم خود به ایجاد نوعی نوستالژی سمج نیز یاری رسانده است. اما به نظر ما «تجدد» را نباید به عنوان تبیینگر اساسی به کار گرفت. بی شک همه ما در «مسابقه پساتجددی» برای ساختن تاریخها و اختراع سنتها به طریقی حریف یکدیگریم. جهان در کلیت خود از جهتی دنیای منعاملان بازاندیش است. یکی از کارهای اصلی جامعه شناسی معاصر دریافت مفهوم این میدان تعامل است که خود نیز در همان حال یکی از متعاملان است.
اما باید هم «کلیت فرایندهای مرتبط» و هم قالبهای خاص کلیتی که به ویژه در قرنهای اخیر تکوین یافته است، را به رسمیت بشناسیم. اینکه علوم اجتماعی به مسیری کشیده شده است که از دیدگاه ولف اساسا انکار «کلیت» واقعی و تجربی است، سخن نغزی است. اما اگرچه علوم اجتماعی متداول ممکن است «اسمها را به چیزها» تبدیل کرده باشند (6 :1982 , (Wolf و انگارهای از جهان پرداخته باشند که در آن کشورها با مرزهای عبورناپذیر تصویر شده اند، اما علم الاجتماع در ارتکاب این گناه تنها نیست. علم الاجتماع، به ویژه جامعه شناسی که ما در اینجا با آن سروکار داریم، در سایه مرزهای ملی تکامل پیدا کرد. این که جامعه شناسی در این خصوص از انعطاف پذیری بی بهره بود و به انگاره جدایی مطلق «داخلی» و «خارجی» کمک کرد، بیشک مطلب درستی است. اما این مطلب که جامعه شناسی یکسره به انکار «واقعیت چیزها» دست زد چندان درست نیست. در این کتاب میکوشم بین دیدگاهی که ولف بر آن اصرار دارد و واقعیت جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، پلی بزنم. این امر مرا به تلاشی سوق می دهد تا از تقسیم کار در علوم اجتماعی به نحوی که ولف میگوید فراتر بروم، اما نه چنان که آن را به کلی کنار بگذارم. تاریخ جهان را باید در دو سطح تصویر کرد: یک سطح شکل گیری جهان در بستر مسیری که من تصویر کرده ام، سطح دیگر به رسمیت شناختن «واحد»های مجزا و توجه به چگونگی ساختن و بازساخت تاریخی این واحدها به دست خود آنها تحت شرایط فشارهای متزاید جهانی است. «تجدد» بی تردید به ارتقای سطح بازاندیشی در این کار کمک کرده است، اما به سهم خود به ایجاد نوعی نوستالژی سمج نیز یاری رسانده است. اما به نظر ما «تجدد» را نباید به عنوان تبیینگر اساسی به کار گرفت. بی شک همه ما در «مسابقه پساتجددی» برای ساختن تاریخها و اختراع سنتها به طریقی حریف یکدیگریم. جهان در کلیت خود از جهتی دنیای منعاملان بازاندیش است. یکی از کارهای اصلی جامعه شناسی معاصر دریافت مفهوم این میدان تعامل است که خود نیز در همان حال یکی از متعاملان است.
 
 منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)

   بیشتر بخوانید :
   جهانی شدن و گفتمان‌ها‌ی هویت ملی
   جستاری نظری پیرامون جهانی شدن
   جهانی شدن از منظر تهدیدها و فرصت ها
   اقتصادهای پندارینِ جهانی شدن

 
نسخه چاپی