دستخوش طوفان
گرایش به سوی نوسازی جهان
 
چکیده:
کنش واحدهای جمعی در صحنه جهانی غالبا بر حسب معرفت واحدها از وضعیت جهان و ابزار و منافع آنها و همین طور تفاضل توان آنها در اغتنام فرصت توضیح داده می شود، که به این ترتیب در واقع رویکردی فایده انگارانه است.

تعداد کلمات: 1240 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6  دقیقه
 
دستخوش طوفان
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی

 تکوین کارهایی که والرستین شروع کرد و در ابتدا به مسئله نوسازی به مفهوم متعارف آن معطوف بود (نگاه کنید به Hopkins and 1967 ,Wallerstein) با روندی منطبق است که به عنوان گرایش به سوی جهان در مضمون گفتمان نوسازی یاد کو گرچه جامعه شناسان مختلفی در اوایل دهه ۱۹۶۰ نظر خود را متوجه تجزیه و تحلیل جهان به عنوان یک کل کرده بودند، اما باید گفت نوشته های والرستین در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ سهم مهمی در سمت گیری نظریه جامعه شناسی به سوی مسئله جهان داشت. منطق تبیین والرستین چنانکه منتقدان نشان داده اند، کارکردگرایانه است، چرا که بر حسب تحلیل او «نقش» واحدها در سیستم علت عملکرد آنهاست. عوامل تبیینگر در نظریة والرستین نیز بیشتر «مادی» و «عینی» است، حتا هنگامی که والرستین به توضیح بی تعادلی و تنازع و (دست کم تا همین اواخر) به گوناگونی و پیوستگی فرهنگی می پردازد . کنش واحدهای جمعی در صحنه جهانی نیز غالبا بر حسب معرفت این واحدها از وضعیت جهان و ابزار و منافع آنها و همین طور تفاضل توان آنها در اغتنام فرصت توضیح داده می شود، که به این ترتیب در واقع رویکردی فایده انگارانه است.(Bergeson, 1980 a)
 
البته والرستین ممکن است بگوید که این نوع تحلیل مقتضی نحوه کار خود نظام جهانی است، زیرا که نظام جهانی در درجه اول با فرایندهای اقتصادی به حرکت در می آید. با این سخن والرستین می توان تا حد زیادی موافق بود و منتقدان او در خصوص این مطلب چیز زیادی نگفته اند جز اینکه اشکال گرفته اند (البته به درستی که والرستین برای دولت، به ویژه برای روابط بین دولت ها یا روابط بین المللی به عنوان امر فی نفسه، استقلال کافی قایل نیست. در هر حال، حتا اگر هم در مورد نقش درجه اول «اقتصاد» در ساختار دنیای جدید نظر مخالفی نداشته باشیم، باز هم نمی توانیم به این نتیجه گیری ساده برسیم که «فرهنگ» در مسائل عمده پدیدهای فرعی و تبعی است. سخن والرستین در خصوص این مسئله مهم چندان روشن نیست. او مدتها به صراحت اظهار نظر میکرد که «فرهنگ» را باید پدیدهای تبعی شمرد. با این حال، او بخش مهمی از نوشته های مهمش را به بحث در باره فرهنگ به ویژه مذهب اختصاص می دهد و در واقع در تعریفش از نظام جهانی مدرن به اهمیت تنوع فرهنگی واقف است ( Wallerstein, 1974 a) و همین طوراز نقش آن در وجوه تجربی نظم سیستمی اطلاع دارد (۱۹۷۹).

   بیشتر بخوانید :    تناسخ در آیین بودا

اما پرداختن به فرهنگ به عنوان یک پدیده تبعی گذشته از چیزهای دیگر به معنی کتمان این واقعیت است که ترازبندی اقتصاد، به ویژه از حدود اواخر قرن هجدهم تا اواخر قرن نوزدهم، با تلاشی شبه مذهبی (وگاه کاملا مذهبی) نظریه نظام جهانی، فرهنگ و انگاره نظم جهان ۱۲۹ برای معنا دادن به این فکر همراه بوده است. مفاهیم و ساخت هایی چون سوسیالیسم اقتصادی، سوسیالیسم تخیلی، فردگرایی اقتصادی و کمونیسم سنت گرا گواه این امر است. گفتن اینکه این گرایشها تبعی بوده یا تبعی است در ملایم ترین بیان کم بها دادن به اهمیت آنهاست. به ویژه کاملا اشتباه است که بگوییم واکنش فرهنگی به تفسیرهای مربوط به استقلال اقتصاد باید تبعی شمرده شود.
به نظر نویسندگان کلاسیک تحلیل دقیق تجدد مستلزم توجه کامل به وجوه فرهنگی واکنش به گزل شفت در حال ظهور است، به همان ترتیب نگاه چندبعدی به تجدد جهانی نیز باید متضمن توجه اساسی به وجوه نمادی واکنش به عرصه جهانی در حال شکل گیری باشد. در واقع یکی از نقاط تمرکز بحث حاضر این فرضیه است که مسئله جهان بودگی بسط پیدا کرده، یا به معنایی ضمیمه آن شده است. بسیاری از موضوعات خاص تجدد، مثل چندپاره شدن زیست جهان، انفکاک ساختاری، نسبیت معرفتی و اخلاقی و گسترش افق تجربه در فرایند جهانی شدن تشدید شده اند، در حالی که خطر امحای نوع بشر به این موضوعات افزوده شده است ۔
همه اینها برای این است که فعلا برای یک لحظه این موضوع را به کنار میگذاریم که اقتصادی کردن ساختار جهانی تا چه حد بدون «هدایت فرهنگی» به پیش رفته است. اگر فرض کنیم که بتوانیم در مورد «استقلال» عامل اقتصاد از بازساختهای نمادی سخن بگوییم، در مورد وضعیت جهانی بشری به طور بسیار مؤکدتر می توانیم به همین نحو عمل کنیم. به سخن دیگر موضوع بندی جهان بودگی، نه صرفا اقتصاد جهانی، در حال حاضر موضوع بازساخت نمادی (یا فرهنگی) است. به همان صورت که به نظر نویسندگان کلاسیک تحلیل دقیق تجدد مستلزم توجه کامل به وجوه فرهنگی واکنش به گزل شفت در حال ظهور است، به همان ترتیب نگاه چندبعدی به تجدد جهانی نیز باید متضمن توجه اساسی به وجوه نمادی واکنش به عرصه جهانی در حال شکل گیری باشد. در واقع یکی از نقاط تمرکز بحث حاضر این فرضیه است که مسئله جهان بودگی بسط پیدا کرده، یا به معنایی ضمیمه آن شده است. بسیاری از موضوعات خاص تجدد، مثل چندپاره شدن زیست جهان، انفکاک ساختاری، نسبیت معرفتی و اخلاقی و گسترش افق تجربه در فرایند جهانی شدن تشدید شده اند، در حالی که خطر امحای نوع بشر به این موضوعات افزوده شده است ۔

رویکرد فایده انگارانه به کارکردباورانه والرستین (صرف نظر از اعتبارش در ارزیابی فرایندهای خاص علاوه بر این معماهایی را در نظریه نظام جهانی ایجاد کرده است که پاره ای از آنها، به ویژه به مسائلی که پیش تر بیان شد، مربوط می شود. برای نمونه والرستین در مقالاتی که طی دهه ۱۹۷۰ (از جمله ۱۹۷۹) نوشته است، نشان داده است که بیش از پیش به تعارض بین جنبه های «ذهنی» و «عینی» نظام جهانی (مثلا گروه منزلتی در برابر طبقه) پی برده است. بنا به مضمون این مقاله ها وجوه عام با وجوه خاص در تعارض قرار میگیرد، چنانکه من طبقات از لحاظ اقتصادی به نظام جهانی و از لحاظ سیاسی به دولت های خاص متمایلند، به همین صورت جنبش های اجتماعی و جنبشهای ملی رو در روی یکدیگر قرار میگیرند. این شکاف و دیگر شکافهای مربوط به قلمروی عینی۔ کارکردی در نظام جهانی به طور فزاینده ای موجب نگرش به مسائل «تبعی» به عنوان مسائل لنفسه شده است. بحثهای ممند در مورد نقش یا کارکرد دولت های سوسیالیستی در نظام جهانی (کاپیتالیستی) و مرتبط با آن مسئله آینده نظام سوسیالیستی جهانی و راه های گذار به سوسیالیسم از جلوه های مهم این دلمشغولی است (1989 ,1983 , Chase- Dunn ). تجلی دیگر این دلمشغولی گرایش نیرومند «تجدیدنظرطلبان» این اردوگاه، به ویژه مایر، به تأکید بر وجوه سیاسی و فرهنگی نظام جهانی است Meyr and Hannan and( ( Bergesen , 1980 b جریان تجدیدنظرطلب در نظریه نظام جهانی از گرایشهای فایده انگارانه و ماتریالیستی نظریة والرستین به سمت گرایش اراده گرایانه در این نظریه تغییر جهت میدهد. و مهم تر از همه در این خصوص میزان تغییر جهت نگرش خود والرستین از جبرگرایی و ماتریالیسم به سوی اراده گرایی و «ایده آلیسم» است. خود والرستین را می بینیم که در باره نقش «پیشانگاره های مابعدالطبیعی» در تبلور نظام جهانی مدرن و همین طور سهم اراده گرایی سوسیالیسم در تحول نظام سوسیالیستی و سرانجام معارضة «رنسانس» مربوط به تمدنهای غیرغربی با پیشانگاره های این تمدنها سخن می گوید ( Wallerstein, 1982 b). از حیث تحلیلی این سمت گیری به سوی نگرشی چندبعدی نظیر تغییری است که در نگرش جامعه شناسی کلاسیک در تحلیل چیزی پیدا شد که ما اکنون گزل شفت در مناسبات بین جامعه ای (بین جوامع ملی) می نامیم، نهایت آن که نه به همان وضوح. مثلا وبر (1978) و زیمل (1978) هر دو میکوشیدند، از این اصطلاح اخیر برای پی بردن به پیشانگاشته های نهفته در اقتصاد پولی استفاده کنند.
 
اینک «پیش فرض های متافیزیکی» به ملاحظة مهمی تبدیل می شوند، زیرا چنان که والرستین میگوید، حتا حرکت های ضدسیاسی، یعنی حرکت هایی که جوامع علیه «منطق» نظام سرمایه داری جهانی انجام می دهند، تابع اصول مفروضی در باره نظام جهانی است. والرستین به شیوه ای که یادآور بحثهای مارکسیست ها و ادامه آنها در باره میزان استقلال «عامل فرهنگی» است، ظاهر دیگر قبول می کند که همه کنشگران صحنه جهانی «آغشته به پیش فرض های مابعدالطبیعی در باره عرصه جهانی اند» ( Walerstein, 1983a ) یا بر مبنای افسانه ها عمل میکنند ( Walerstein, 1983b ). به بیان دقیق تر اینکه از دیدگاه نظریه نظام جهانی برای یک کنشگر سه عرصه عمده مبارزه وجود دارد: عرصه اقتصادی، عرصه سیاسی و غرصه فرهنگی. والرستین می گوید که عرصۂ دوم و سوم اکنون به ویژه دستخوش «طوفان»اند و طى ۳۰ یا ۵۰ سال آینده حتا بیش از پیش دستخوش طوفان خواهند بود. (همچنین نگاه کنید به 1990 , Wallerstein).

منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)

   بیشتر بخوانید :
   نظریه های جهانی شدن
   سود و زیان جهانی شدن
   بعد فرهنگی جهانی شدن

 
نسخه چاپی