گرایش ضدتاریخی اندیشه‌ی یونانی
اندیشه‌ی یونانی در باره‌ی تاریخ
 
چکیده:
آفرینش تاریخ علمی به دست هرودوت جالب است، زیرا او اهل یونان باستان بود و اندیشه ی یونان باستان به طور کلی گرایش مسلط بسیار مشخصی دارد که نه تنها با رشد اندیشه تاریخی ناموافق است، بلکه عملا بر پایه ی یک متافیزیک ضد تاریخی نیرومند استوار است.

تعداد کلمات: 1050 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
 
گرایش ضدتاریخی اندیشه‌ی یونانی
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
برگردان: علی اکبر مهدیان

شور و شوقی که یونانیان در پی گرفتن آرمان موضوع لایتغیر و ابدی شناخت به خرج می دادند، به آسانی می تواند ما را نسبت به علایق تاریخی آنان گمراه کند. اگر به مقصود آنان به دقت پی نبریم، ممکن است ما را بر آن دارد که فکر کنیم آنان به تاریخ بی توجه بوده اند، چنانکه تا حدی حملهی افلاطون به شعرا ممکن است خواننده ی گندذهن را به این خیال وادارد که افلاطون به شعر کم اهمیت می داده است. برای تفسیر صحیح این گونه چیزها باید به یاد بیاوریم که هیچ متفکر یا نویسنده ی صالحی وقت خود را در حمله به یک آدم ناچیز تلف نمی کند. مجادله ی شدید بر سر یک نظریه ی معین نشانه ی مؤکدی است از این که نظریه ی مورد بحث در محیط نویسنده خوش می درخشد و حتی برای خود او جذابیت نیرومندی دارد. جست وجوی توأم با علاقه ی بسیار شدید یونانیان به دنبال ازل، دقیقا به آن سبب بود که یونانیان خودشان احساس بسیار روشنی نسبت به ناسوت داشتند. آنان در زمانی زندگی می کردند که تاریخ با شتاب سرسام آوری حرکت می کرد و در سرزمینی میزیستند که زمین لرزه و فرسایش، چهره ی زمین را با شدتی که در کمتر جایی دیده می شود، تغییر میداد. آنان طبیعت را به سان جلوه گاه تحول دایمی و حیات آدمی را در تحولی شدیدتر از هر چیز دیگر میدیدند. برخلاف چینی ها یا تمدن قرون وسطایی اروپا، که تصورشان از اجتماع بشری در امید لایتغیر نگاه داشتن وجوه اصلی ساختار آن تثبیت شده بود، یونانیها رویارویی و آشتی با این واقعیت را نخستین هدف خود قرار داده بودند که چنین دوامی ناممکن است. تشخیص ضرورت تغییر در امور بشری، به یونانیان حساسیت خاصی نسبت به تاریخ میداد.

  بیشتر بخوانید:  بررسی مکاتب تاریخ نگاری

آفرینش تاریخ علمی به دست هرودوت جالب است، زیرا او اهل یونان باستان بود و اندیشه ی یونان باستان به طور کلی گرایش مسلط بسیار مشخصی دارد که نه تنها با رشد اندیشه تاریخی ناموافق است، بلکه عملا بر پایه ی یک متافیزیک ضد تاریخی نیرومند استوار است. تاریخ علم عمل انسان است: آنچه مورخ پیش روی خود می گذارد، چیزهایی است که آدمیان در گذشته انجام داده اند و آنها به عالمی در حال تغییر تعلق دارند؛ عالمی که در آن چیزها به هستی در می آیند و از هستی ساقط می شوند. بنا بر نظر مسلط متافیزیک یونانی، این چیزها نباید دانستنی باشند و، بنابراین، تاریخ باید نا ممکن باشد.

نزد یونانیان همین اشکال در مورد عالم طبیعت نیز پدید می آمد، زیرا آن نیز عالمی از این نوع بود. آنان می پرسیدند اگر هر چیزی در این عالم تغییر می کند، چه چیزی هست که ذهن به آن چنگ بزند؟ آنان کاملا یقین داشتند که هر چیز برای این که بتواند موضوع شناخت واقعی قرار گیرد باید دایمی باشد به همین دلیل باید خصوصیت معینی از آن خود داشته باشد و، بنابراین، نمی شود تخم نابودی خود را درون خود داشته باشد. اگر بر آن است که دانستنی باشد باید معین باشد؛ اگر محدود است، باید کاملا و منحصرة آن چیزی باشد که هست و هیچ تحول داخلی و هیچ نیروی خارجی، هیچگاه نتواند آن را به چیز دیگری تبدیل کند. اندیشه ی یونانی هنگامی به نخستین پیروزی خود دست یافت که در ابژه های دانش ریاضی چیزی را کشف کرد که این شرایط را تأمین می کند. ممکن است میلهی راست آهنی به صورت منحنی خم شود، سطح صاف آب ممکن است به حالت موج در هم بشکند، ولی خط راست و سطح مستوی، آنگونه که ریاضیدان به آنها می اندیشد، چیزهایی ابدی اند که نمی توانند خصوصیاتشان را تغییر دهند.

آفرینش تاریخ علمی به دست هرودوت جالب است، زیرا او اهل یونان باستان بود و اندیشه ی یونان باستان به طور کلی گرایش مسلط بسیار مشخصی دارد که نه تنها با رشد اندیشه تاریخی ناموافق است، بلکه عملا بر پایه ی یک متافیزیک ضد تاریخی نیرومند استوار است. تاریخ علم عمل انسان است: آنچه مورخ پیش روی خود می گذارد، چیزهایی است که آدمیان در گذشته انجام داده اند و آنها به عالمی در حال تغییر تعلق دارند؛ عالمی که در آن چیزها به هستی در می آیند و از هستی ساقط می شوند. بنا بر نظر مسلط متافیزیک یونانی، این چیزها نباید دانستنی باشند و، بنابراین، تاریخ باید نا ممکن باشد.
به دنبال خط استدلالی که این چنین گشوده می شد، فکر یونانی میان دوگونه فکر تمایزی فراهم آورد: نفس شناخت ( اپیستم) و آنچه ما به «رأی» ترجمه میکنیم (د کسا). رأى شبه شناختی تجربی است که ما از امور واقعی که همیشه در تغییرند، داریم. آشنایی گذرای ماست با فعلیات گذرای عالم و در نتیجه فقط برای دوره ی خودش، در زمان و مکان حال، صادق است نه بیشتر؛ بلاواسطه است، دلایل ندارد، قابل اثبات نیست. بر عکس، شناخت و معرفت حقیقی نه فقط در مکان و زمان حال، بلکه همه جا و همیشه صادق است و متکی بر استدلال اثباتی؛ به این ترتیب قادر است با سلاح نقد دیالکتیکی با خطا مواجه و آن را از بین برد.

به این ترتیب، در نزد یونانیان، فرایند فقط تا جایی می توانست شناخته شود که درک می شد و دانش از آن هرگز نمی توانست متکی بر استدلال باشد. یک بیاتی اغراق آمیز این نظر، به طوری که در مکتب ایلیایی می یابیم، از سلاح دیالکتیک، که واقعا فقط در مقابل خطا در حیطه ی شناخت دقیق ارزش دارد، سوء استفاده می کرد تا ثابت کند که تحول وجود ندارد و «آرا»ی ما دربارهی تحول در واقع حتى رأی هم نیستند، بلکه توهمات محض اند. افلاطون این نظریه را رد می کند و در عالم در حال تغییر چیزی می بیند که در واقع ملموس نیست، ولی در حدی که دریافتنی باشد واقعی است، چیزی بینابین هیچی که مکتب ایلیایی مشخص کرده بود و فهم پذیری و واقعیت کامل ابدی. بنا بر چنین نظریه ای، تاریخ باید ناممکن باشد، زیرا باید واجد این دو خصوصیت باشد: نخست آن که درباره ی آنچه گذراست، و ثانیة علمی با استدلالی باشد. ولی بر طبق این نظریه آنچه گذر است با استدلال قابل دانسته شدن نیست؛ نمی تواند موضوع علم باشد؛ فقط می تواند مادهی آیشسیس، ادراک حسی، باشد، که حساسیت آدمی به وسیله ی آن لحظهی گذرای در حال پرواز را به چنگ می آورد. از دیدگاه یونانی، اصل این است که ادراک حسی لحظه ای از چیزهای متحول و گذرا، نمی تواند علم یا اساس علم باشد.
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

  بیشتر بخوانید:
   مکتب تاریخ نگاری شام
  تاریخ اندیشه
  بررسی تاریخ و اندیشه های نهضت حروفیه

 
نسخه چاپی