محدودیت‌های تاریخ‌نگاری یونانی
نگاهی به محدودیت‌های تاریخ‌نگاری
 
چکیده:
در یونان باستان به معنایی که هنرمند و فیلسوف وجود داشت مورخ نبود؛ کسی نبود که عمر خود را فدای مطالعه ی تاریخ کند؛ مورخ فقط نگارنده ی زندگی نامه ی نسل خود بود و زندگی نامه نویسی حرفه نیست.
 
تعداد کلمات: 1365 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
 
محدودیت‌های تاریخ‌نگاری یونانی
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
برگردان: علی اکبر مهدیان
 
هرودوت مفهوم مدرک و روش را درک میکرد. منظور این نیست که هر چه را شاهدان عینی به او می گفتند باور میکرد؛ بر عکس، او در عمل روایات آنان را به دقت محک می زد و این جا بار دیگر نشان می دهد که وی نوعة یونانی است. یونانیان به طور کلی در کار دادگاه های حقوقی مهارت داشتند و برای فرد یونانی هیچ اشکالی نداشت که همان نوع نقدی را که عادت داشت بر گواهان در دادگاه وارد آورد، در مورد مدارک تاریخی نیز به کار برد. آثار هرودوت یا توسیدید عمدتا به گواهی شاهدان عینی متکی است که مورخ با آنان تماس شخصی داشته؛ و مهارت او به سان محقق شامل این واقعیت بود که شاهد حوادث گذشته را سوآل پیچ می کرد تا ذهن اش تصویر تاریخی بسیار کامل تر و منسجم تری از آنچه به میل شخصی خود می توانست ارائه کند، به یاد آورد. نتیجه ی این طرز کار آن بود که در ذهن اطلاع دهنده برای نخستین بار شناختی واقعی نسبت به حوادث گذشته پدید می آمد که او حامل آن بود اما تا آن وقت فقط به آن ڈ کسا داشت نه اپیستم مفهوم طریقی که مورخ یونانی مصالح کار خود را گرد می آورد، آن را از طریقی که مورخ امروزی ممکن است از خاطرات چاپ شده استفاده کند، بسیار متمایز می کند. به جای اعتقاد بی دغدغه ی اطلاع دهنده که نخستین صورت یادآوریش برای واقعات کفایت می کرد، این امکان وجود داشت که در ذهن او یادآوری پیراسته و نقد شده ای شکل بگیرد که تاب لهیب سوالهایی از این قبیل را داشته باشد: «آیا کاملا مطمئن اید که آن را درست همین طور به یاد می آورید؟ آیا اکنون آنچه را که دیروز میگفتید، نقض نکرده اید؟ چگونه شرح خود را از آن حادثه با شرح کاملا متفاوتی که فلان کس داده وفق میدهید؟» این روش بهره گیری از گواهی شاهدان عینی بی تردید باعث استحکام و دوام خارق العادهی روایاتی شده است که هرودوت و توسیدید سرانجام درباره ی یونان قرن پنجم نوشتند.

  بیشتر بخوانید:  مکتب تاریخ نگاری ایران

هیچ روش دیگری که شایسته ی نام علمی باشد در دسترس مورخان قرن پنجم نبود، ولی این روش سه محدودیت داشت:
اولا، به ناچار محدودیت چشم انداز تاریخی را به کاربران آن تحمیل میکرد. مورخ امروزی می داند که اگر توانایی داشته باشد می تواند مفسر کل گذشته ی بشریت بشود، ولی مورخان یونانی صرفنظر از هر فکری که دربارهی توصیف افلاطون از فیلسوف به عنوان ناظر سراسر زمان می کردند، هرگز مدعی شدند که کلام افلاطون توصیف خودشان بوده است. روششان آنان را به ریسمانی می بست که در ازایش درازای حافظه ی زنده بود و تنها منبعی که آنان می توانستند نقد کنند، شاهدی عینی بود که با او می توانستند رودررو حرف بزنند. درست است که آنان حوادثی از گذشته ی دور را حکایت کرده اند، ولی به محض آن که نوشته ی تاریخی یونانی سعی می کند از ریسمان خود پا فراتر بگذارد، به چیزی بسیار ضعیف و بی ثبات تبدیل می شود. مثلا ما نباید خود را با این فکر فریب بدهیم که هر چه هرودوت درباره ی قرن ششم میگوید یا آنچه تو سیدید دربارهی حوادث قبل از پنتگنتا تها میگوید، واجد ارزش علمی است. از دیدگاه قرن بیستمی ما، این داستان های اولیه در هرودوت و توسیدید بسیار جالب است، ولی آنها علائم نگاری محض هستند نه شواهد علمی. آنها سنتهایی اند که نگارنده شان نتوانسته است تا سطح تاریخ فراز آورد، زیرا قادر نبوده است آنها را از بوته ی تنها روش انتقادی که می شناخته است، بگذراند. با این همه، این تباین در نزد هرودوت و توسیدید بین عدم وثوق چیزی که از حافظه ی زنده عقب تر می رود و دقت انتقادی آن چه درون حافظه ی زنده قرار میگیرد، نشانه ی شکست تاریخ۔ نگاری قرن پنجم نیست، بلکه علامت توفیق آن است. نکته ی مهم دربارهی هرودوت و توسیدید این نیست که گذشته ی دور برای آنها هنوز خارج از عرصه ی تاریخ علمی است، بلکه مهم این است که گذشته ی اخیر داخل آن عرصه است. تاریخ علمی اختراع شده است؛ اگر چه عرصه ی آن هنوز تنگ است، ولی محدودهی درونی آن عرصه در امان است. به علاوه، این تنگی عرصه برای یونانیان اهمیت زیادی نداشت، زیرا سرعت مفرط تحول و تغییر تمدن آنان، در محدوده هایی که روششان تعیین می کرد، مصالح تاریخی درجه یک فراوانی را فراهم می آورد. به همین دلیل آنان توانستند آثار تاریخی درجه اولی تولید کنند، بدون آن که کنجکاوی پرشوری دربارهی گذشته ی دور داشته باشند که در واقع هرگز هم نداشتند.
برای نخستین بار شناختی واقعی نسبت به حوادث گذشته پدید می آمد که او حامل آن بود اما تا آن وقت فقط به آن ڈ کسا داشت نه اپیستم مفهوم طریقی که مورخ یونانی مصالح کار خود را گرد می آورد، آن را از طریقی که مورخ امروزی ممکن است از خاطرات چاپ شده استفاده کند، بسیار متمایز می کند. به جای اعتقاد بی دغدغه ی اطلاع دهنده که نخستین صورت یادآوریش برای واقعات کفایت می کرد، این امکان وجود داشت که در ذهن او یادآوری پیراسته و نقد شده ای شکل بگیرد که تاب لهیب سوالهایی از این قبیل را داشته باشد
ثانیا، روش مورخ یونانی او را از انتخاب موضوعش باز می دارد. او نمی تواند، مثل گیبن، با آرزوی نوشتن یک اثر تاریخی بزرگ شروع کند و بعد از خود بپرسد دربارهی چه بنویسد. تنها چیزی که او می تواند درباره اش بنویسد، حوادثی است که در محدوده ی حافظهی زنده ی مردمی رخ داده است که او می تواند با آنها تماس شخصی برقرار کند؛ به جای آن که مورخ موضوع را انتخاب کنند، موضوع مورخ را انتخاب میکند؛ مقصودم این است که تاریخ فقط برای آن نوشته می شود که رویدادهای به یادماندنی اتفاق افتاده و وقایع نگارانی را در میان معاصران افرادی که آنها را دیده اند می طلبد. تقریبا می توان گفت که در یونان باستان به معنایی که هنرمند و فیلسوف وجود داشت مورخ نبود؛ کسی نبود که عمر خود را فدای مطالعه ی تاریخ کند؛ مورخ فقط نگارنده ی زندگی نامه ی نسل خود بود و زندگی نامه نویسی حرفه نیست.

ثالثا، روش تاریخی یونانی گردآوری تواریخ جزئی گوناگون را در قالب یک تاریخ جامع ناممکن می کرد. امروزه، ما تک نگاری های مربوط به موضوعات مختلف را اجزای تشکیل دهنده ی ایده آل یک تاریخ کلی میدانیم، به نحوی که اگر موضوعات شان به دقت انتخاب و دامنه و سبکشان به دقت مهار شود، می توان از آنها به عنوان فصل های یک اثر تاریخی واحد بهره برد و این طریقی است که نویسنده ای مانند گوته عملا در مورد شرح جنگ پارسی به قلم هرودوت و جنگ به قلم توسیدید به کار برده ؟ است. ولی اگر هر تاریخ معینی زندگی نامه ی خودنوشت یک نسل باشد، هنگامی که آن نسل در میگذرد نمی توان آن را باز نوشت، زیرا شواهدی که آن تاریخ بر آن استوار بوده، نابود شده است. اثری را که یک عنصر معاصر بر آن شواهد مبتنی کرده است، هرگز نمی توان بهبود بخشید یا مورد انتقاد قرار داد، و هرگز نمی توان آن را در یک کل بزرگ تر جذب کرد، زیرا همانند یک اثر هنری است، چیزی که بی نظیری و یکتایی یک مجسمه یا یک شعر را داراست. کار توسیدید چیزی برای تمام زمان است، اثر هرودوت برای نجات کردارهای افتخار آمیز از گزند نسیان زمان نوشته شد، دقیقا برای این که هنگامی که نسل آنان مرد و رفت آن کار دیگر هرگز انجام شدنی نبود. به نظر آنان بازنویسی تاریخ ایشان، یا گنجاندن آن در تاریخ دورانی طولانی بی معنی می آمد. بنابراین، نزد مورخان یونانی چیزی از قبیل تاریخ یونان هرگز نمی توانست وجود داشته باشد. تاریخ مجموعه ی نسبتا وسیعی از حوادث، مانند جنگ پارسی یا جنگ پلی پونزی، می توانست وجود داشته باشد؛ ولی فقط به دو شرط. نخست، این مجموعه حوادث باید فی نفسه کامل باشد و مانند طرح کلی تراژدی ارسطویی، آغاز، میانه، و پایان داشته باشد. ثانیا، باید مانند دولت - شهر ارسطویی خوش ساخت باشد. همان طور که ارسطو فکر میکرد هیچ جامعه ای از افراد متمدن و تحت یک دولت واحد نمی تواند از لحاظ اندازه از تعداد افرادی که در صدارس یک جارچی واحد قرار دارند، تجاوز کند، و به این ترتیب، ابعاد دستگاه سیاسی با یک واقعیت فیزیکی محض محدود می شد. نظریه ی یونانی تاریخ نیز حکایت از آن دارد که هیچ روایت تاریخی نمی تواند از نظر طول از سالهای عمر آدمی تجاوز کند، و تنها درون آن می توان روش های انتقادی در دسترس آن را به کار برد.

منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

  بیشتر بخوانید:
  تاریخ گرایی
  تاریخ قاجاریه
  سودمندی روان‌شناسی برای تاریخ

 
نسخه چاپی