ویکو و مکتب ضد دکارتی (قسمت اول)
ویکو تاریخ را به عنوان صورتی از معرفت میداند
 
 چکیده:
تاریخ چیزی مؤکدا ساخته‌ی ذهن آدمی است، به خصوص به عنوان دانش آدمی با آن انطباق یافته است. ویکو فرایند تاریخی را فرایندی می بیند که با آن آدمیان نظام های زبان، عادات، قانون، دولت و مانند آنها را بنا می کنند؛ یعنی، او تاریخ را تاریخ تکوین و تطویر جوامع آدمی و نهادهای آن می پندارد.

تعداد کلمات: 1409 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
 
ویکو و مکتب ضد دکارتی (قسمت اول)
 نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
 
در اوایل قرن هجدهم در ناپل کار میکرد. اهمیت کار ویکو در این واقعیت نهفته است که او قبل از هر چیز مورخی کارکشته و درخشان بود، و تدوین اصول روش تاریخی را، همان طور که بیکن اصول علمی را تدوین کرده بود، وجهه ی همت خود قرار داد؛ و در مسیر این کار سازنده خود را با فلسفه ی دکارتی به عنوان چیزی که می بایست با آن به جدال بر خیزد، مواجه یافت. او با اعتبار معرفت ریاضیاتی دعوا نداشت، ولی با نظریهی دکارتی معرفت، مبنی بر این که هیچ نوع معرفت دیگری امکان پذیر نیست، منازعه داشت. پس به این اصل دکارتی که می گوید اندیشه ی روشن و صریح معیار حقیقت است حمله و اشاره کرد که در واقع این فقط یک معیار ذهنی و روانشناختی است. این واقعیت که من اندیشه هایم را روشن و صریح می انگارم ثابت می کند که من به آنها اعتقاد دارم، نه این که آنها حقیقت دارند.

در این بیان، ویکو اساسا همرأی هیوم است که میگفت عقیده غیر از سرزندگی استنباطهای ما چیزی نیست. ویکو میگوید هر اندیشه‌ای، هر چند نادرست، ممکن است با بدیهی بود ظاهریش ما را قانع کند و هیچ چیز آسان تر از این نیست که اعتقادات خودمان را بدیهی بینگاریم، درحالی که آنها افسانه های بی پایه ای اند که با استدلال سفسطه با زانه به ما رسیده اند: بار دیگر نکته ای هیومی. ویکو مدعی است چیز موردنیاز ما اصلی است که به اعتبار آن، چیزی را که می توان شناخت از آنچه نمی توان شناخت تمیز بدهیم: اصل حدود ضروری معرفت آدمی. البته این حرف ویکو را در خط لاک قرار میدهد که تجربه گرایی انتقادی او سرآغازی برای یک حمله ی عمده ی دیگر به مکتب دکارتی شد.

   بیشتر بخوانید:  مشخصه‌های تاریخ‌نگاری مسیحی

ویکو این اصل را در این عقیده می یابد که حقیقت و واقعیت متبادل اند؛ یعنی، شرط توانایی دانستن حقیقی هر چیز، فهمیدنی آن در مقابل صرفا مشاهده و دریافتن اش، از آن قرار است که خود داننده آن را ساخته باشد. بنا بر این اصل، طبیعت فقط برای خدا فهمیدنی است ولی ریاضیات برای آدمی؛ زیرا موضوعات اندیشه ی ریاضی پندارها یا فرضیاتی اند که ریاضیدان بنا کرده است. هر بخشی از اندیشه ی ریاضی با یک حکم شروع می شود: فرض کنید ABC یک مثلث است و AB = AC . علت این امر آن است که ریاضیدان با این عمل اراده مثلثی می سازد، برای این که آن واقعیت اوست و می تواند از آن معرفت حقیقی داشته باشد. این «آرمانگرایی» «اید آلیسم»، به معنای عادی کلمه نیست. وجود مثلث به دانسته بودن آن بستگی ندارد، دانستن چیزها خلق آنها نیست، بر عکس، هیچ چیز نمی تواند دانسته شود، مگر آن که قبلا خلق شده باشد، و این که ذهن معینی می تواند آن را بداند یا خیر به این بستگی دارد که آن چیز چگونه خلق شده است.

از اصل حقیقت - واقعیت این نتیجه حاصل می شود که تاریخ، که چیزی مؤکدا ساخته‌ی ذهن آدمی است، به خصوص به عنوان ابژهی دانش آدمی با آن انطباق یافته است. ویکو فرایند تاریخی را فرایندی می بیند که با آن آدمیان نظام های زبان، عادات، قانون، دولت و مانند آنها را بنا می کنند؛ یعنی، او تاریخ را تاریخ تکوین و تطویر جوامع آدمی و نهادهای آن می پندارد. در اینجا ما برای نخستین بار به اندیشه ی کاملا جدیدی از این که بن مایه ی تاریخ چیست می رسیم. میان افعال مجزای اشخاص و نقشه ی الهی که آنها را به هم پیوسته نگه می دارد، آنگونه که در قرون وسطا صادق بود، هیچ تباینی وجود ندارد و از سوی دیگر، هیچ دلیلی وجود ندارد که نشان دهد انسان بدوی (که ویکو به او توجه خاصی داشت) پیش بینی می کرد از تحولاتی که ابداع میکرد چه چیزی پدید می آید. نقشه ی تاریخ نقشه ای تمام انسانی است که از قبل به صورت قصد تحقق نیافته ای به منظور تحقق تدریجی آن وجود ندارد. انسان صرفا جهان آفرین نیست، که اجتماع آدمی را همان طور به وجود آورد که خدای افلاطون جهان را از روی مدل مثالی شکل می دهد، بلکه مانند خود خدا، خالقی واقعی است که هم شکل و هم هیولی را در کار جامع تطور تاریخی خویش به وجود می آورد. بافت جامعهی آدمی از هیچ به دست انسان خلق شده، و بنابراین هر جزء این بافت یک واقعیت انسانی کاملا دانستنی برای ذهن انسان به این عنوان است.
در این بیان، ویکو اساسا همرأی هیوم است که میگفت عقیده غیر از سرزندگی استنباطهای ما چیزی نیست. ویکو میگوید هر اندیشه‌ای، هر چند نادرست، ممکن است با بدیهی بود ظاهریش ما را قانع کند و هیچ چیز آسان تر از این نیست که اعتقادات خودمان را بدیهی بینگاریم، درحالی که آنها افسانه های بی پایه ای اند که با استدلال سفسطه با زانه به ما رسیده اند: بار دیگر نکته ای هیومی. ویکو مدعی است چیز موردنیاز ما اصلی است که به اعتبار آن، چیزی را که می توان شناخت از آنچه نمی توان شناخت تمیز بدهیم: اصل حدود ضروری معرفت آدمی. البته این حرف ویکو را در خط لاک قرار میدهد که تجربه گرایی انتقادی او سرآغازی برای یک حمله ی عمده ی دیگر به مکتب دکارتی شد.
ویکو در این جا نتایج تحقیقات طولانی و پربار خود را در زمینه ی تاریخ چیزهایی از قبیل حقوق و زبان در اختیار ما می گذارد. او پی برده بود که این تحقیقات قادرند دانش در اختیار گذارند که به اندازه دانشی که دکارت به نتایج تحقیقات ریاضیاتی و فیزیکی نسبت میداد مطمئن اند، و در واقع با گفتن این که مورخ می تواند در ذهن فرایندی را بازسازی کند که این چیزها طی آن در گذشته به دست انسان خلق شده اند، نحوه ی ظهور این دانش را بیان میکند. نوعی هماهنگی از پیش ایجاد شده میان ذهن مورخ و موضوعی که او در صدد مطالعه ی آن است وجود دارد، ولی اساس این هماهنگی از پیش ایجادشده، برخلاف هماهنگی لایبنیتس، معجزه نیست؛ بلکه ماهیت عام آدمی است که مورخ را با کسانی که کارشان را مطالعه می کند متحد می سازد.

این نگرش جدید به تاریخ عمیقا ضددکارتی است، زیرا کل ساختار نظام دکارتی مشروط به حل مسئله ای بود که در عالم تاریخ مطرح نمی شود: مسئله ی شکاکیت، مسئله ی رابطه میان اندیشه ها و چیزها. دکارت با آغاز تحقیقات خویش دربارهی روش علم طبیعی از دیدگاه تشکیک، که آن زمان در فرانسه غلبه داشت، می بایست با مطمئن کردن خویش از این شروع کند که واقعا چیزی به عنوان عالم مادی وجود دارد. برای تاریخ به گونه ای که در ذهن ویکو نقش بسته بود، چنین مسئله ای نمی توانست وجود داشته باشد. از نظر ویکو، تاریخ با گذشته به عنوان گذشته سر و کار ندارد، بلکه در وهله ی اول با ساختار بالفعل جامعه ای که ما در آن زندگی میکنیم و با رفتار و عاداتی که ما در آن با مردم پیرامونمان سهیم هستیم، سر و کار دارد. برای مطالعه ی این ها نیازی نیست که بپرسیم آیا واقعا وجود دارند یا نه. این سوآل معنا ندارد.

دکارت به آتش که نگاه می کرد، از خود می پرسید آیا علاوه بر ایدهی خودش از آتش، آتشی واقعی هم وجود دارد یا نه. از نظر ویکو، که به چیزی از قبیل زبان ایتالیایی روزگار خودش نگاه می کرد، هیچ سوالی از آن گونه پیش نمی آمد. تمایز میان ایده ی این واقعیت تاریخی و نفس واقعیت بی معنا بود. زبان ایتالیایی دقیقا چیزی است که مردمی که آن را به کار می برند درباره اش فکر میکنند. در نزد مورخ، دیدگاه انسانی نهایی است. آن چه خدا درباره ی زبان ایتالیایی فکر می کند، پرسشی است که او نیاز ندارد بپرسد و می داند نمی تواند به آن پاسخ دهد. جستجو برای چیزی در خود، هم بی معنی است و هم بیهوده، و خود دکارت تقریبا این را تشخیص داده بود، آنجا که در مورد اخلاقیات قاعده ی او قبول قوانین و نهادهای کشوری است که در آن زندگی می کند، و ادارهی کردارش بنا بر بهترین عقایدی که می بیند، صورت می پذیرد. به این ترتیب، اعتراف میکند که فرد نمی تواند این چیزها را به طریق پیشینی برای خود جا اندازد، بلکه باید آنها را به عنوان واقعیات تاریخی متعلق به جامعه ای که در آن زندگی می کند، بشناسد. درست است که دکارت این قواعد را به طور موقت اختیار کرد، به این امید که زمانی فرا می رسد که می تواند نظام رفتاری خویش را بر پایه ای متافیزیکی بنا نهد، ولی آن زمان هرگز فرا نرسید و در ماهیت چنین چیزی نبود که هرگز فرا برسد. امید دکارت فقط یک نمونهی آرای مبالغه آمیزی بود که دربارهی امکانات نگرش پیشینی ابراز میکرد. تاریخ نوعی معرفت است که در آن مسائل مربوط به اندیشه ها و مسائل مربوط به واقعیت ها تمیز دادنی نیستند و کل مطلب فلسفهی دکارت عبارت از تمیز این دو نوع مسئله است.

ادامه دارد..
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  خمیرمایه‌ی ایده‌های مسیحی
  سرشت تاریخ‌نگاری یونانی ـ رومی
  تاریخ‌نگاری رومی

 
نسخه چاپی