باران تصمیم‌ها را تازه خواهد کرد، باران شو
اول مهر که آمد، همه‌ دفترها خط کشی شده، برچسب خورده، تازه کادو و پلاستیک شده، کتاب‌ها با ماژیک شبرنگ نشانه گذاری شده.

 اول مهر که آمد، قندها توی دلمان آب شدند که امسال سال خوبی خواهد بود، به چشم معلم‌ها نگاه کردیم که یک وقت حرفی جا نماند و تند تند با خط خوش نوشتیم و حواسمان بود که شاگرد زرنگ کلاس باشیم.
مهر که گذشت، کمی شل شدیم و همان‌طور که به چشم‌های معلم نگاه می‌کردیم دستمان را زدیم زیر چانه‌مان و هر از گاهی به کتاب تازه‌ای که خوانده بودیم فکر کردیم و هر از گاهی یک خمیازه.

 مهرکه گذشت، گاهی یواشکی چند خط را جا می‌زدیم، که بعدا از بغل دستیمان دفترش را بگیریم و بنویسیم، و درست همین وقت‌ها بود که یک تابلوی توقف ممنوع فرو کردیم در مسیری که داشتیم در آن می‌رفتیم و ناگهان حسابی سرحال شدیم.

تمام زندگی مسیرهایی است که می‌تواند طولانی یا کوتاه باشد، آفتابی یا ابری باشد. گاهی در این مسیر باید تابلوهای راهنما نصب شده باشند. گاهی هم جاده‌ایست که تا به حال کشف نشده و باید خودمان همت کنیم و کشفش کنیم. گاهی ناگهان باران تندی می‌گیرد و باید زیر درخت یا پناهگاهی پناه بگیریم.

تمام زندگی مسیری است که باید در آن حرکت کنیم، برای همین مهم­ترین تابلوی راهنمای مسیر این است: "آهای! توقف ممنوع"

شروع وقت نمی‌شناسد، شنبه و اول مهر و اول ماه و فردا و پس فردا و عید نوروز سرش نمی‌شود. باید برای شروع تقویم را کنار گذاشت، فکر کرد و بی‌بهانه شروع به قدم زدن کرد. گاهی تند، گاهی کند، گاهی پیوسته با سرعت ملایم.

گاهی که حواسمان می‌رود پی فکر و خیال و دستمان ناخوداگاه روی میز یادگاری می‌نویسد تق تق خوردن باران روی شیشه بی اختیار سرمان را به سمت پنجره می‌برد و آنوقت حتی یادمان می‌رود داشتیم به چه فکر می‌کردیم.

گاهی که خسته و دودی و بی‌حال در شهر راه می‌رویم، ناگهان بارانی روی صورتمان می‌چکد و دستمان را بی‌اختیار دراز می‌کنیم که ببینیم آیا واقعا باران بود؟ بعد که باران شدت می‌گیرد یک گوشه کناری پناه می‌گیریم که خیس نشویم و بعد با دیدن کسی که با خوشحالی زیر باران راه می‌رود یک لبخند بزرگ می‌زنیم.

گاهی که پرنده‌ها تشنه‌اند و درخت‌ها بی‌حال شده‌اند و برگ‌ها حوصله‌ باد را ندارند، یک باران حسابی حال همه را جا می‌آورد.

تا حالا باران بوده‌ای؟ باریده‌ای؟

گاهی باران شو، به تلخی‌ها و کسالت‌ها ببار و ببار و ببار.
نویسنده: نعیمه جلالی نژاد
نسخه چاپی