میخواستیم یک گروه تئاتر تشکیل بدهیم. نمایشنامه و طرح از من بود، قرار شد مدیریت گروه هم با من باشد. بچههای گروه را از مدرسهی خودمان انتخاب کردم، بچههای هنرمندی بودند. هفتههای اول خوب بود.
همه چیز پیشرفت خوبی داشت؛ اما این چند وقت بعضی چیزها عوض شد. بعضیها تیپهایی میزدند که من اصلا خوشم نمیآمد. نه اینکه چون من مدیر گروه بودم و از همهشان بزرگتر بودم. نه واقعا بد بود.
بعد از ظهر توی کانون جمع میشدیم و شروع به تمرین میکردیم. روز اول آرش با شلوار لی پاره آمد و روز دوم امیرعلی با تیشرت کوتاه و روز سوم دانیال مدل موهایش را عوض کرد، همان روز سوم بود که مدیر کانون من را صدا کرد دفتر و گفت: «فکر کردید چون اینجا مدرسه نیست بیقانونه و با هر تیپی میتوانید بیایید.»
برای آقای مدیر گفتم: «من هم از این تیپ زدنها ناراحتم. از تمرین و اجرا هم عقب ماندیم. میخواهم بگویم؛ ولی میترسم ناراحت بشوند.»
آقای مدیر بچهها را جمع کرد و گفت: «بچهها حجاب و حیای مردانهتان را حفظ کنید.» آرش مثل همیشه مزه پراند: «آقا اشتباه گرفتید دارید توی جمع پسرها صحبت میکنید نه دخترها.»
آقای مدیر صبر کرد تا حرف آرش تمام شد، رفت سمت تخته، ماژیک وایت برد را برداشت و نوشت: «حجاب پسرها، مساوی است با، حیا و پوشش مناسب.
چند قدمی جلوتر آمد و ادامه داد: «شاید توی فیلمهای قدیمیتر دیده باشید لباس مردان ایرانی بلند بوده، شلوارهای گشادی داشتند؛ اما یواش یواش لباسها کوتاهتر شد و تنگتر. مشکل وقتی حادتر شد که دست گذاشتند روی نجابت و حیای پسرها، حجابشان رفت کنار، میدانم کلمه حجاب برای پسرها خنده داره، خودشان را شبیه دخترهای کچلی میبینند که روسری سر کردهاند، اما یادتان باشد، تیشرت تنگی که اندازهی چهار انگشت آستین دارد و قد کوتاه، اصلا مناسب بیرون پوشیدن نیست. بارها دیدیم پسرهایی که وقتی خم میشوند تیشرتشان تا بالای کمرشان میرود، یادتان باشد پسرها باید نگاهشان را حفظ کنند، نگاه نامحرم را که حفظ کنند برداشتن قدمهای دیگر خیلی سخت نیست. همهی اینها را که بگذارید روی هم میشود حیا. »
امیرعلی گفت: «بیشتر نوجوانها دوست دارند متفاوت باشند نه اینکه مثل پدرهایشان لباس بپوشند.»
آقای مدیر روی صندلی نشست و گفت: «درست میگویید، شما نباید مثل بزرگترها لباس بپوشید، شما میتوانید از رنگهای شادتر و بانشاط تر استفاده کنید، میتوانید لباسهایی بپوشید که دوخت متنوعتری دارند و جذابتر نشانتان میدهند.
دانیال ساکت نشسته بود و گوش میداد که آقای مدیر گفت: «دانیال تا حالا شده توی مسابقات ورزشی یا هنری نوجوانان و جوانان کشورهای دیگه را ببینید؟» دانیال از لاک خودش بیرون آمد و گفت: «بله، شطرنج و مسابقات رباتیک را پیگیری میکنم.» آقای مدیر از شنیدن این حرف خوشحال شده و گفت: «چه جالب! من هم مسابقات را میبینم، بارها شده به پوشش و مدل مو و ظاهر این قهرمانها دقت کردهام، فرق نمیکنه مال کدام کشور هستند، سادگی و نجابت مشخصهی اکثر آدمهای موفق دنیاست. این تیپها و لباسهای عجیب غریبی که میبینید مال یک گروههای خاصی است که حتی توی کشور خودشان کسی قبولشان ندارد.»
آقای مدیر برای جواب دادن سوال یکی از مربیان، بیرون کلاس رفت. بچهها ساکت نشسته و فکر میکردند. وقتی که برگشت با بچهها خداحافظی کرد و گفت: «اگه میخواهید از آدمهای کشورهای دیگه هم الگو بگیرید از آدمهای موفق آنها الگو بگیرید. من مطمئن هستم گروه شما موفق میشود. حواستان به پوششتان باشد، شاید بقیه بخواهند از شما الگو بگیرند.»
آقای مدیر که رفت بچهها هم رفتند. امروز که آمدند لباسهای قشنگتر و بهتری تنشان بود. آنها در عین باحیایی زیباتر شده بودند. کلی کیف کردم که من حرفی نزدم و خوشحال شدم که کار را به کاردان سپردهام.
همه چیز پیشرفت خوبی داشت؛ اما این چند وقت بعضی چیزها عوض شد. بعضیها تیپهایی میزدند که من اصلا خوشم نمیآمد. نه اینکه چون من مدیر گروه بودم و از همهشان بزرگتر بودم. نه واقعا بد بود.
بعد از ظهر توی کانون جمع میشدیم و شروع به تمرین میکردیم. روز اول آرش با شلوار لی پاره آمد و روز دوم امیرعلی با تیشرت کوتاه و روز سوم دانیال مدل موهایش را عوض کرد، همان روز سوم بود که مدیر کانون من را صدا کرد دفتر و گفت: «فکر کردید چون اینجا مدرسه نیست بیقانونه و با هر تیپی میتوانید بیایید.»
برای آقای مدیر گفتم: «من هم از این تیپ زدنها ناراحتم. از تمرین و اجرا هم عقب ماندیم. میخواهم بگویم؛ ولی میترسم ناراحت بشوند.»
آقای مدیر بچهها را جمع کرد و گفت: «بچهها حجاب و حیای مردانهتان را حفظ کنید.» آرش مثل همیشه مزه پراند: «آقا اشتباه گرفتید دارید توی جمع پسرها صحبت میکنید نه دخترها.»
آقای مدیر صبر کرد تا حرف آرش تمام شد، رفت سمت تخته، ماژیک وایت برد را برداشت و نوشت: «حجاب پسرها، مساوی است با، حیا و پوشش مناسب.
چند قدمی جلوتر آمد و ادامه داد: «شاید توی فیلمهای قدیمیتر دیده باشید لباس مردان ایرانی بلند بوده، شلوارهای گشادی داشتند؛ اما یواش یواش لباسها کوتاهتر شد و تنگتر. مشکل وقتی حادتر شد که دست گذاشتند روی نجابت و حیای پسرها، حجابشان رفت کنار، میدانم کلمه حجاب برای پسرها خنده داره، خودشان را شبیه دخترهای کچلی میبینند که روسری سر کردهاند، اما یادتان باشد، تیشرت تنگی که اندازهی چهار انگشت آستین دارد و قد کوتاه، اصلا مناسب بیرون پوشیدن نیست. بارها دیدیم پسرهایی که وقتی خم میشوند تیشرتشان تا بالای کمرشان میرود، یادتان باشد پسرها باید نگاهشان را حفظ کنند، نگاه نامحرم را که حفظ کنند برداشتن قدمهای دیگر خیلی سخت نیست. همهی اینها را که بگذارید روی هم میشود حیا. »
امیرعلی گفت: «بیشتر نوجوانها دوست دارند متفاوت باشند نه اینکه مثل پدرهایشان لباس بپوشند.»
آقای مدیر روی صندلی نشست و گفت: «درست میگویید، شما نباید مثل بزرگترها لباس بپوشید، شما میتوانید از رنگهای شادتر و بانشاط تر استفاده کنید، میتوانید لباسهایی بپوشید که دوخت متنوعتری دارند و جذابتر نشانتان میدهند.
دانیال ساکت نشسته بود و گوش میداد که آقای مدیر گفت: «دانیال تا حالا شده توی مسابقات ورزشی یا هنری نوجوانان و جوانان کشورهای دیگه را ببینید؟» دانیال از لاک خودش بیرون آمد و گفت: «بله، شطرنج و مسابقات رباتیک را پیگیری میکنم.» آقای مدیر از شنیدن این حرف خوشحال شده و گفت: «چه جالب! من هم مسابقات را میبینم، بارها شده به پوشش و مدل مو و ظاهر این قهرمانها دقت کردهام، فرق نمیکنه مال کدام کشور هستند، سادگی و نجابت مشخصهی اکثر آدمهای موفق دنیاست. این تیپها و لباسهای عجیب غریبی که میبینید مال یک گروههای خاصی است که حتی توی کشور خودشان کسی قبولشان ندارد.»
آقای مدیر برای جواب دادن سوال یکی از مربیان، بیرون کلاس رفت. بچهها ساکت نشسته و فکر میکردند. وقتی که برگشت با بچهها خداحافظی کرد و گفت: «اگه میخواهید از آدمهای کشورهای دیگه هم الگو بگیرید از آدمهای موفق آنها الگو بگیرید. من مطمئن هستم گروه شما موفق میشود. حواستان به پوششتان باشد، شاید بقیه بخواهند از شما الگو بگیرند.»
آقای مدیر که رفت بچهها هم رفتند. امروز که آمدند لباسهای قشنگتر و بهتری تنشان بود. آنها در عین باحیایی زیباتر شده بودند. کلی کیف کردم که من حرفی نزدم و خوشحال شدم که کار را به کاردان سپردهام.
نویسنده: مرضیه نفری