مصاحبه با غلامرضا بکتاش شاعر کودک و نوجوان
گفت و گو با غلامرضا بکتاش « شاعر کودک و نوجوان»

غلام­رضا بکتاش، شاعر نام آشنای کودکان درشهریور سال 1351 در یکی از روستاهای ملایر به نام «کسب» متولد شد. سرودن شعر را از دوران نوجوانی آغاز کرد. او که مربی کانون پرورش فکری نیز هست، تا کنون چندین کتاب  شعر برای کودکان و نوجوانان منتشر کرده است.

کتاب ­های او جوایزی را نیز از آن خود کرده اند. از جمله: جایزه جشنواره شعر فجر، هشتمین دوره جایزه کتاب فصل، دومین و نهمین جشنواره سراسری مطبوعات کودک و نوجوان، هفدهمین جشنواره تولیدات تلویزیونی و رادیویی.

جایزه کتاب سال دفاع مقدس، جایزه دو سالانه کتاب کانون، جایزه کتاب سال سلام بچه ­ها، جایزه دومین جشنواره سراسری باغ کودکی و ... هم چنین او داوری چندین جشنواره شعر را به عهده داشته است.

هم چنین کتاب «رو نویسی از بهار» او که در انتشارات کانون پرورش فکری منتشر شده در سال 1386 موفق به کسب جایزه «سلام بچه ­ها» شد.

با او که صحبت­های معمولی­ اش نیز شاعرانه و زیباست، گفت و گویی خواندنی انجام داده ­ایم:

  غلامرضا بکتاش را معرفی بفرمایید

 غلامرضا بکتاش، شاعری­ست که به درخت ها، رودخانه­ ها،گل ها، گنجشک ها، سنگ ها، بچه­ ها و...فکر می­ کند.

 در مزرعه به دنیا آمده، در مزرعه بزرگ شده، دنبال کرم و ملخ و جیرجیرک و خرگوش زیاد دویده، گوسفند به چرا برده، از آب چشمه نوشیده و در یک حیاط بزرگ هم ­بازی مرغ ­ها و خروس­ ها بوده، تمام   عمرش صبح زود بیدار شده و...

 کمی از دوران کودکی و نوجوانی ­تان بگویید                                                                                                                  

 دبستان و راهنمایی را در روستا گذراندم. اگر چه از خانه ­های روستا به جای مدرسه راهنمایی استفاده می­ شد. یادش بخیر!

هم درس می­ خواندم هم کشاورزی هم چوپانی. باغداری و علف چیدن و میوه چیدن را دوست داشتم. از درخت بالا می ­رفتم و گاهی کلاغ­ ها را بی­ خانمان می­ کردم!

هفت سالگی من شروع جنگ بود. اول دبیرستان راهی ملایر شدم؛ شب ­ها جوشکاری و روزها درس. خانه کرایه کردم با برادر کوچکم. دقیق سال 66 بود در همین خانه، که شعر در زد. سال 68 با قیصر آشنا شدم  و 1371 با شروع اردوهای دانش­ آموزی و سروش نوجوان به شعر کودک نگاه کردم. بعد هم سربازی در ارتش 24 ماه... از سر بازی که برگشتم رفتم رشته ادبیات. بعد از آن به استخدام آفرینش های ادبی کانون درآمدم .

الان 15 سال است که مربی کانون پرورش خرم آباد، بروجرد و ملایر هستم.  

اولین شعری که گفتید یادتان هست؟در چند سالگی بود؟

اولین شعر من برای مادرم سروده شده و اسمش «گل روسری» بود؛ چهارده ساله بودم.

اگر شعر نمی­ گفتید چه می­کردید؟
                                                                                                                                                       غلامرضا بکتاش، شاعری­ست که به درخت ها، رودخانه­ ها،گل ها، گنجشک ها، سنگ ها، بچه­ ها و...فکر می­کند.

در مزرعه به دنیا آمده، در مزرعه بزرگ شده، دنبال کرم و ملخ و جیرجیرک و خرگوش زیاد دویده، گوسفند به چرا برده، از آب چشمه نوشیده و در یک حیاط بزرگ هم­بازی مرغ ­ها و خروس­ ها بوده، تمام عمرش صبح زود بیدار شده و...

باید خودم را کشف می­ کردم؛ من با شعر کشف شدم؛ اما اگر شعر نبود ، حتما موسیقی­ دان می­ شدم.

سوژه شعرهایتان را از کجا و چگونه پیدا می­ کنید؟

وقتی خوب ببینی و بشنوی و بو بکشی و مزه مزه کنی، با دستت پوست درخت ها را نوازش کنی،  می­ توانی سوژه ­هایی بیابی. در اصل اگر جستجو کنی پیدا می ­کنی؛ جوینده یابنده است و حواس ما ابزار ما هستند.

در شعرهای شما کشف ­های شاعرانه فراوان است. چه طور به این کشف ­ها می ­رسید؟

به قول«شل سیلور استاین» « شانس آورده­ ام که کسی نبود تا از او تقلید کنم». برای نوآوری و جسارت نباید از تجربه کردن ترسید.کفشِ ترس، جوانه کشف را لگد مال می­ کند.

به نظر شما شعر کودک و نوجوان چه قدر کوششی است و چه قدر جوششی؟

شعر جوشش و کوشش پنجاه پنجاه­ست؛ من برای زبان آن می­ کوشم و برای کشف­ هایش می­ جوشم.

تا به حال چه کتاب­ هایی منتشر کرده ­اید و کدام یک را بیشتر دوست دارید؟

کتاب­ های«آفرین به آفتاب»، «ازماه باخبر باش»، «تا رادیو خبر داد»، «رونویسی ازبهار»، «با دعای باران»، «یک سیبب شیرین» و ....را منتشر کرده­ ام. به تازگی مجموعه شعر دیگری از من با نام «کلاغ میله میله» از سوی انتشارات قو منتشر شده است. همه کتاب هایم را دوست دارم؛ آنها تجربه ­های من از دیدن شنیدن چشیدن و...در سنین مختلفند.

شاعر مورد علاقه ­تان؟

قیصرامین پور.کسی که برایم وقت گذاشت؛ کسی که نوجوانی مرا پر از بهار کرد.

دلتان می­ خواهد به جای کدام شاعر بودید و یا کدام شعر را شما می­ سرودید؟

من دلم می­خواهد جای خودم باشم، شعر خودم را بنویسم، حرف خودم را بزنم، راه خودم را بروم. کلاغ ­ها را دوست دارم، به شرطی که ادای کبک را درنیاورند.

آیا نقد و نظر بچه ­ها را درباره آثارتان شنیده ­اید؟ واکنش شما نسبت به این نقد­ها چیست و آیا در کارتان تأثیری می گذارد یا خیر؟

 بله، می­ شنوم،  قبول می­ کنم و به کار می­ برم. نقد بچه ­ها نسیه نیست؛ آنها با نقدشان شماره حساب نمی ­دهند. ساده اند، رُکند، تعارف ندارند. آنها در نقد با شعر کار دارند نه با شاعر.

«غلامرضا بکتاش مربی بچه­ ها هم هست » بودن در کنار بچه­ ها و مربی­گری چه قدر  در شعرهایتان تأثیر دارد؟

دیدار با بچه­ ها سعادت بزرگی است که هر روز اتفاق می­ افتد. مربی که باشی مربایت شیرین است!  مربی از بودن با بچه ­ها کامش شیرین است، شعرش شیرین است، چه در کوچه و چه در شهر و روستا آنها زنبور عسلند، ومن...

کمی از شخصیت خودتان بگویید. چه جور آدمی هستید؟

آدم­ ها همه یک جورند؛ اما فکرهایشان فرق دارد. آدم ها دست و پایشان مثل هم است؛ اما خیالاتشان متفاوت است...من هم مثل آدم های دیگر؛ اما کاش درخت بودم!

اولین بار شعرتان را برای چه کسی می ­خوانید؟
                                                                                                                                                              کتاب­ های«آفرین به آفتاب»، «ازماه باخبر باش»، «تا رادیو خبر داد»، «رونویسی ازبهار»، «با دعای باران»، «یک سیبب شیرین» و ....را منتشر کرده­ ام. به تازگی مجموعه شعر دیگری از من با نام «کلاغ میله میله» از سوی انتشارات قو منتشر شده است. همه کتاب هایم را دوست دارم؛ آنها تجربه ­های من از دیدن شنیدن چشیدن و...در سنین مختلفند.
برای خودم. بعد برای بچه ­ها، البته اگر اول خودم خوشم بیاید.

از کتاب­ های در دست انتشارتان بگویید

به بالا بردن آمار مجموعه­ هایم علاقه­ ای ندارم؛ اما به سرودن شعر خوب علاقه­ مندم. «مورچه زحمت­کش است» و «حال غنچه خوب است» را در نشر، سوره مهر  زیر چاپ دارم و «با دو چشمم می­ چشم» را در انتشارات کانون. مجموعه شعر «درخت مثل دختر» را نیز برای چاپ به انتشارات فصل پنجم سپرده­ ام.

شما وبلاگ هم دارید؟ رابطه ­تان با کامپیوتر، اینترنت و دنیای مجازی چگونه است؟

در دنیای مجازی با قایق پارو می­ زنم؛ اما دوست ندارم غرق شوم.

دیدار با بچه­ ها سعادت بزرگی است که هر روز اتفاق می­ افتد. مربی که باشی مربایت شیرین است!  مربی از بودن با بچه ­ها کامش شیرین است، شعرش شیرین است، چه در کوچه و چه در شهر و روستا آنها زنبور عسلند، ومن...






چند بیت از تازه ­ترین سروده ­تان را برای ما می­ خوانید؟
مدادم در دلش داشت، هراس خوشنویسی
مدادم را نوشتم، کلاس خوشنویسی
تراش من تراشید، از او فردی هنرمند
جسارت­ های اوساخت، از او مردی هنرمند

کلام آخر؟

کمک کن مثل یک ابر، به استعداد دانه 
کمک کن مثل باران، به کشف یک جوانه

گزارشگر: انسیه موسویان
 
نسخه چاپی