چهار نوع علم
نگاهی به انواع علم
 
چکیده:
علوم چهارگانه ی او با هم میزانی را تشکیل میدهند که در یک سر آن مورد افراطی فکر خودسرانه و انتزاعی، دستکاری محض مفاهیم تصنعی، و در سر دیگرش، مورد افراطی شناخت اصیل و ملموس، و شناخت واقعیت در موجودیت منفرد آن، قرار دارد.
 
تعداد کلمات: 948 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
 
چهار نوع علم
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
 
تفکر ریکوت، که نخستین اثرش با زمین و در سال ۱۸۹۶ در فرایبورگ انتشار یافت، با تفکر ویندل باند ارتباط نزدیک دارد، ولی بسیار نظام یافته تر است. ریکزت معتقد است که ویندل باند در حقیقت بین علم و تاریخ به دو تمایز قائل است نه یکی. نخست تمایز بین فکر تعمیم دهنده و تفریدکننده؛ دوم، تمایز بین تفکر ارزش دهنده و غیرارزش دهنده. وی از ترکیب این دو، چهار نوع علم به دست می آورد:
 (۱) غیرارزش دهنده و تعمیم دهنده یا علم طبیعی محض.
 (۲) غیرارزش دهنده و تفرید کننده یا علوم طبیعی شبه تاریخی مانند زمین شناسی، زیست شناسی تکاملی، و غیره.
 (۳) ارزش دهنده و تعمیم دهنده یا علوم تاریخ شبه علمی مانند جامعه شناسی، اقتصاد، حقوق نظری و مانند آن.
 (۴) ارزش دهنده و تفریدکننده، یا تاریخ حقیقی. به علاوه، او می بیند که نمی توان از تلاش ویندل باند برای تقسیم واقعیت به دو قلمرو کاملا جدا از هم، طبیعت و تاریخ، دفاع کرد. طبیعت آنگونه که واقعا وجود دارد از قوانین تشکیل نشده بلکه از واقعیات منفرد تشکیل شده است، درست مثل تاریخ. در نتیجه، رییزت به این ضابطه می رسد که واقعیت به طورکلی واقعا تاریخ است. علوم طبیعی شبکه ای است از تعمیمها و ضوابط که با هوش آدمی بنا شده و دست آخر بنای عقلانی خودسرانه ای است که با هیچ واقعیتی وفق پیدا نمی کند. این ایده ای است که در عنوان کتابش، حدود تشکیل مفاهیم علمی، بیان شده است. به این سان، علوم چهارگانه ی او با هم میزانی را تشکیل میدهند که در یک سر آن مورد افراطی فکر خودسرانه و انتزاعی، دستکاری محض مفاهیم تصنعی، و در سر دیگرش، مورد افراطی شناخت اصیل و ملموس، و شناخت واقعیت در موجودیت منفرد آن، قرار دارد.

   بیشتر بخوانید:  اسطوره و تاریخ یزدان‌سالار

در نگاه اول، این ضدحمله‌ی قاطعی به اثبات گرایی به نظر می رسد. علوم طبیعی، از بلندای عنوان یگانه و تنها نوع معرفت اصیل، به موضع یک بازی خودسرانه ی انتزاعیات تنزل یافته که روی هوا بنا شده و فقط در حدی به کمال می رسد که حقیقت بالفعل واقعیت مشخص را کنار بگذارد، تاریخ نه فقط به سان یکی از صورت های ممکن و مشروع معرفت، بلکه به سان تنها معرفت اصیلی که وجود دارد یا می تواند وجود داشته باشد مورد توجه قرار گرفته است. اما این انتقام نه فقط از اجرای عدالت در مورد علوم طبیعی عاجز می ماند، بلکه تاریخ را هم درست نمی فهمد. ریکزت به پیروی از شیوهی اثبات گرایانه، طبیعت را چنان تلقی می کند که به واقعیت های جداگانه برش خورده است و با تلقی تاریخ به سان مجموعه ای از واقعیات منفرد، که فرض می کند فرقشان با واقعیت های طبیعت فقط در این است که حامل ارزش اند، راه خود را به طریق مشابه معوج می کند. اما گوهر تاریخ نه در تشکیل شدن آن از واقعیات منفرد، هر قدر هم که این واقعیات ارزشمند باشند، بلکه در فرایند یا تطوری قرار دارد که از یکی به دیگری گذار می کند. ریکوت نمی تواند ببیند که خصوصیت اندیشه ی تاریخی طریقی است که در آن ذهنی مورخ، به عنوان ذهن زمان حاضر، فرایندی را در می یابد که به وسیله ی آن خود این ذهن در خلال تطور ذهنی گذشته به وجود آمده است. نمی تواند ببیند که آنچه به فاکتهای گذشته ارزش می بخشد، این امر است که آنها فاکتهای صرف گذشته نیستند؛ گذشته ای زنده اند نه مرده، میراث افکار گذشته اند که مورخ با کار آگاهی تاریخی خود آنها را از آن خود می سازد. گذشته ی بریده از حال، بدل شده به منظرهای محض، نمی تواند هیچ ارزشی داشته باشد؛ این تاریخ است که به طبیعت تبدیل شده است. به این ترتیب، در دراز مدت، اثبات گرایی از ریکژت انتقام گرفته است. فاکتهای تاریخی به رویدادهای از هم گسیختهی محض تبدیل می شوند و در چنین وضعی، مانند فاکتهای طبیعی، فقط می توانند با نوعی روابط خارجی زمان و مکان، تقارب، مشابهت، و علیت، در برابر هم قرار می گیرند.
 رییزت به این ضابطه می رسد که واقعیت به طورکلی واقعا تاریخ است. علوم طبیعی شبکه ای است از تعمیمها و ضوابط که با هوش آدمی بنا شده و دست آخر بنای عقلانی خودسرانه ای است که با هیچ واقعیتی وفق پیدا نمی کند. این ایده ای است که در عنوان کتابش، حدود تشکیل مفاهیم علمی، بیان شده است. به این سان، علوم چهارگانه ی او با هم میزانی را تشکیل میدهند که در یک سر آن مورد افراطی فکر خودسرانه و انتزاعی، دستکاری محض مفاهیم تصنعی، و در سر دیگرش، مورد افراطی شناخت اصیل و ملموس، و شناخت واقعیت در موجودیت منفرد آن، قرار دارد.
ویژگی فرایند تاریخی یا معنوی این است که چون ذهن همان ذهنی است که خود را می شناسد، فرایند تاریخی که حیات ذهن است، فرایندی خودشناس است؛ فرایندی است که خود را می فهمد، خود را نقد میکند و خود را ارزیابی میکند. مکتب آلمانی فلسفه ی تاریخ را درک نکرده است. همیشه تاریخ را، به همان طریق که طبیعت در مقابل دانشمند قرار می گیرد، به عنوان شیء در مقابل مورخ تلقی کرده است. فهم، ارزیابی، یا نقد آن به دست خودش برای خودش انجام نمی گیرد، بلکه به دست مورخ صورت میگیرد که خارج از آن ایستاده است. نتیجه آن است که معنویت یا ذهنیتی که به راستی به حیات تاریخی خود ذهن تعلق دارد، از آن سلب و به مورخ اعطا شده است. این روند تاریخ را به روندی طبیعی تبدیل می کند، روندی که برای ناظر هوشیار قابل درک است ولی برای خودش نیست. حیات ذهن که به این گونه مفهوم شده باشد، کماکان به عنوان حیات باقی می ماند ولی حیات ذهنی بودن را از دست میدهد؛ به حیاتی صرفا فیزیولوژیکی یا در بهترین حالت، به حیات غریزهای غیر عقلانی تبدیل می شود؛ حیاتی که آشکارا حیات معنوی خوانده شود، به عنوان حیات طبیعی فهمیده خواهد شد. به این ترتیب، نهضتی آلمانی که از آن سخن می گویم، هرگز از طبیعت گرایی، یعنی تبدیل ذهن به طبیعت، رهایی نمی یابد.
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  مفهوم یونانی تاریخ
  گرایش ضدتاریخی اندیشه‌ی یونانی
  تاریخ نگاری سومریان

 
 
نسخه چاپی