زندگی دمیدن به مواد مرده
آشنایی با علوم ذهن
 
چکیده:
تاریخ فقط هنگامی قابل فهم می شود که بر حسب روان شناسی فهمیده شود، مثل این است که گفته شود معرفت تاریخی ناممکن است و تنها نوع معرفت، همانا معرفت علمی است.

تعداد کلمات: 1321 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
 
زندگی دمیدن به مواد مرده
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان

 دیلتای نابغه ی تنها و فراموش شده، که نخستین و تنها کتابش در باره فلسفه تاریخ تحت عنوان آشنایی با علوم ذهن در اوایل سال ۱۸۸۳ انتشار داد . ولی او تا سال ۱۹۱۰ به انتشار رساله های پراکنده، جملگی جالب و مهم، ادامه داد؛ بعضی از آنها درباره ی تاریخ اندیشه است، به ویژه مجموعه ای از مطالعات با ارزش دربارهی تشکیل ذهن نوین از زمان رنسانس و رفرماسیون؛ برخی از آنها دربارهی نظریه ی تاریخ است. او قصد داشت طبق الگوی نقدهای کانت اثر عظیمی در باب نقد عقل تاریخی بنگارد، ولی این نیت هرگز عملی نشد.
 
وی در مقدمه ای بر علوم ذهن، یازده سال قبل از ویندل باند، این موضع را اختیار کرد که تاریخ به افراد ملموس و علوم طبیعی به تعمیمات مجرد می پردازد، ولی این موضع هیچ وقت او را به فلسفه ی رضایتبخشی از تاریخ نرساند، زیرا افرادی که او به آنها می اندیشید در حکم فاکتهای گسسته ی گذشته فهمیده می شدند و در فرایند اصیل تطور تاریخی ترکیب نشده بودند.
 
 فهمیدن تاریخ به این طریق ضعف شاخص خود فکر تاریخی در این دوره بود و نیز همین مفهوم در ویندل باند و ریکرت راه را بر درک حقیقی مسئله ی فلسفی تاریخ بست.
 
اما دیلتای به این موضع راضی نشد. وی در رساله های بعدی این پرسش را مطرح کرده است که چگونه مورخ، صرفا با شروع از اسناد و معلوماتی که به خودی خود گذشته را افشا نمی کنند، بالفعل، به دانستنی گذشته می رسد. او پاسخ می دهد که این معلومات فقط فرصتی به او می دهند که در ذهن خود فعالیتی ذهنی را که در اصل موجد آنها بود، حیات دوباره ببخشد. به این ترتیب، به اعتبار حیات ذهنی خود او و به نسبت غنای ذاتی آن، حیات او می تواند به مواد مرده ای که خودش را با آنها مواجه می بیند زندگی بدمد. به این سان، معرفت تاریخی اصیل همانا تجربه ی درونی (Erlebnis) موضوع خود آن است، درحالی که معرفت علمی تلاش در راه فهمیدن (begreifen) پدیده هایی است که به سان منظرهی بیرونی به او ارائه شده است. این مفهوم مورخ به عنوان کسی که با موضوع خود زندگی میکند یا دقیق تر، کسی که موضوع را در خود زنده نگاه می دارد، در قیاس با آن چه معاصران آلمانی  دیلتای به آن دست یافتند پیشرفت عظیمی است؛ اما یک مسئله هنوز باقی می ماند، زیرا زندگی برای دیلتای تجربه ی بلاواسطه و متمایز از تأمل یا دانش معنی میدهد؛ برای مورخ کافی نیست که ژول سزار یا ناپلئون باشد، زیرا این امر دربارهی ژول سزار و ناپلئون معرفتی بیش از این واقعیت بدیهی ایجاد نمی کند که خود او درباره ی خودش معرفت ایجاد میکند.

   بیشتر بخوانید:  تاریخ علم فردنگر

دیلتای سعی می کند این مسئله را با توسل به روان شناسی حل کند. اساسا ، من با وجود داشتن خودم هستم؛ ولی فقط از طریق تحلیل روانشناختی است که من خودم را می شناسم؛ یعنی، ساختار شخصیت خودم را می فهمم. به همین ترتیب، مورخی که گذشته را در ذهن خودش باز می زید، اگر بر آن است که مورخ باشد، باید گذشته ای را که باز می زید بفهمد. با باز زیستن سادهی آن، شخصیت خود را تطور و توسعه می دهد، تجربه ی دیگران را در تجربهی خودش شریک می کند؛ و هر آنچه این چنین شریک شده است، جزئی از شخصیت او می شود و این قاعده هنوز صدق می کند که این ساختار را فقط بر حسب روان شناسی می توان فهمید. آن چه در عمل معنی می دهد، در یکی از آخرین آثار دیلتای دیده می شود که در آن بر طبق ضابطه ی خودش به تاریخ فلسفه پرداخته و آن را به مطالعه در روان شناسی فلاسفه تنزل داده است. بر طبق این اصل، انواع ساختارهای ذهنی اساسی و معینی یافت می شود و هر نوع نسبت به عالم، حالت ضروری معین و مفهومی از آن را دارد. به این ترتیب، تفاوت بین فلسفه های مختلف به برایندهای محض تفاوت های موجود در وضعیت یا ساختار روان شناختی کاهش می یابد. اما این نحوه ی بررسی، موضوع آن را بی معنی می کند. تنها مسئلهی با اهمیت درباره ی یک فلسفه این است که آیا آن فلسفه درست است یا نادرست. اگر تفکر فلان فیلسوف به آن طرزی که هست، به آن سبب باشد که چون او فلان نوع آدمی است، جز آن گونه نمی تواند بیندیشد این مسئله طرح نمی شود. فلسفه که از این دیدگاه روان شناختی مورد بررسی قرار گیرد اصلا از فلسفه بودن ساقط می شود.
  دیلتای نابغه ی تنها و فراموش شده، که نخستین و تنها کتابش در باره فلسفه تاریخ تحت عنوان آشنایی با علوم ذهن در اوایل سال ۱۸۸۳ انتشار داد . ولی او تا سال ۱۹۱۰ به انتشار رساله های پراکنده، جملگی جالب و مهم، ادامه داد؛ بعضی از آنها درباره ی تاریخ اندیشه است، به ویژه مجموعه ای از مطالعات با ارزش دربارهی تشکیل ذهن نوین از زمان رنسانس و رفرماسیون؛ برخی از آنها دربارهی نظریه ی تاریخ است. او قصد داشت طبق الگوی نقدهای کانت اثر عظیمی در باب نقد عقل تاریخی بنگارد، ولی این نیت هرگز عملی نشد.
این امر نشان میدهد که چیزی در برهان دیلتای غلط در آمده است که فهمیدن آن دشوار نیست. روان شناسی تاریخ نیست، علم است؛ علمی که بر اصول قوانین طبیعت بنا شده است. گفتن این که تاریخ فقط هنگامی قابل فهم می شود که بر حسب روان شناسی فهمیده شود، مثل این است که گفته شود معرفت تاریخی ناممکن است و تنها نوع معرفت، همانا معرفت علمی است. تاریخ به خودی خود حیات صرف است، تجربه ی بی واسطه است و بنابراین مورخ به معنای دقیق کلمه حیاتی را تجربه می کند که روان شناس به معنای دقیق کلمه ی روان شناس، و تنها او می فهمد. دیلتای به سوالی برخورده است که ویندل باند و بقیه عمق آن را تشخیص نداده بودند. این پرسش که معرفت، متمایز از تجربه ی بی واسطه، دربارهی فرد چگونه می تواند وجود داشته باشد؟ او به این پرسش با اعتراف به این که چنین دانشی نمی تواند وجود داشته باشد پاسخ می دهد و به این دید اثبات گرایانه رجعت می کند که تنها طریقی که کلی موضوع خاص معرفت را می توان شناخت، از طریق علوم طبیعی یا علومی است که بر معنای قوانین طبیعت بنا شده باشند. به این ترتیب، او در پایان مانند بقیه ی افراد نسل خود، تسلیم اثبات گرایی می شود.
 
تعیین نقطه ای که برهان او در آنجا به انحراف کشیده می شود، به همین آسانی نیست. دیلتای، چنان که توضیح داده ام، استدلال می کند که خودم بودن یک چیز است، یعنی تجربه ای بی واسطه؛ و خودم را فهمیدن چیز دیگر، یعنی علم روانشناسی. او فرض می کند که خودشناسی ذهن همانند روانشناسی است، ولی بنا به آنچه خودش نشان میدهد تاریخ به خوبی می تواند مدعی سهیم بودن در این عنوان شود. شاید من اکنون دارم احساس بی واسطه ی ناراحتی ای را تجربه میکنم و ممکن است از خودم بپرسم چرا این احساس را دارم. ممکن است این سوال را با این تأمل جواب بدهم که امروز صبح نامهای به دستم رسید که از رفتار من در موردی که آن را یک شیوهی با ارزش و غیر قابل انکار می دانم انتقاد کرده است. در اینجا من تعمیم روانشناختی نمی دهم؛ یک حادثه با سلسله ای از رویدادها را که هم اکنون در شعور من به سان احساس ناراحتی یا ناخشنودی از خودم حاضر است، به تفصیل تشخیص میدهم. پی بردن به این احساس عبارت است از تشخیص آن به عنوان نتیجه ی یک فرایند تاریخی خاص. در اینجا خود فهمی ذهن من چیزی جز معرفت تاریخی نیست. قضیه را قدمی جلوتر برانیم. هنگامی که من به عنوان مورخ در ذهن خودم تجربه ی خاصی از ژول سزار را باز می زیم، چنین نیست که من ژول سزار باشم؛ برعکس، من خودم هستم و می دانم که خودم هستم. طریقی که من تجربه ی ژول سزار را در شخصیت خودم شریک میکنم این نیست که خودم را با او اشتباه بگیرم، بلکه آن است که خودم را از او متمایز بگیرم و در عین حال تجربه ی او را از آن خود سازم. گذشته ی زنده ی تاریخ در حال می زید، ولی نه در تجربه ی بی واسطه ی حال، بلکه فقط در خودشناسی حال. دیلتای این موضوع را از نظر انداخته است و فکر میکند که در تجربهی بی واسطهی حال از خود می زید، ولی تجربه ی بی واسطه فکر تاریخی نیست.
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  مشخصه‌های تاریخ‌نگاری مسیحی
  خمیرمایه‌ی ایده‌های مسیحی
  سرشت تاریخ‌نگاری یونانی ـ رومی

 
 
نسخه چاپی