نظام فکری مارکس
افرادی که بر اندیشه مارکس مؤثر بوده اند
 
چکیده
مارکس به عنوان پدر کمونیسم شناخته شده است. در نتیجه برای شناختن اندیشه های این فیلسوف  نیاز است که نسبت به محیط فکری او و شخصیت ها و تفکراتی که بر او تأثیر گذار بودند شناخت داشته باشیم.درنتیجه سعی بر آن شده به معرفی او و افرادی که بیشترین تأثیر را بر او داشته اند بپردازیم.

تعداد کلمات: 1088 کلمه، تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
 
نظام فکری مارکس

نویسنده: سمیه خلیلی
تاریخچه مارکس
کارل مارکس با نام کارل هاینریش مارکس در سال 1818 در یک خانواده یهودی و در یکی از شهرهای آلمان، واقع در پروس غربی به دنیا آمد. پدرش هاینریش مارکس لوی، وکیل دادگستری و یک یهودی از خانواده خاخام های معروف شهر به حساب می آمد که بدلیل محدودیت های دولت پروس برای حقوق یهودیان بوجود آورده بود، به شاخه پروتستان مسیحی روی آورده بود. (1)

به ادبیات و موسیقی و شعر علاقه داشته و از طبقه‌ی مرفه جامعه بوده است. پدرش وکیل دادگستری بود. در هجده سالگی مارکس جوان را به دانشکده حقوق فرستاد تا نام نویسی کند اما او این کار را نپذیرفت (گویا که تحصیلات دانشگاهی ندارد). در هجده سالگی پنهانی با دختری بنام ژنی نامزد می‌کند و در سن بیست و پنج سالگی با او ازدواج می‌کند و به پاریس می‌رود و در آنجا با انگلس که فرزند یک تاجر ثروتمند آلمانی بود آشنا می‌شود و عقاید اقتصادی خود را از تجربیاتی که انگلس داشت می‌گیرد.

در پاریس انقلاب‌های ۱۸۴۸ را از نزدیک دنبال می‌کند. اما پس از شکست و سرکوب انقلاب‌ها در سال ۱۸۴۹ به لندن می‌رود و تا آخر عمر در آنجا می‌ماند. سال‌های بین ۱۸۵۰ تا ۱۸۶۰ دوران فقر شدید مارکس بود. او در این ایام به دلیل اشتغال زیاد به امر مطالعه و تحقیق پیرامون موضوع کارگران و سرمایه‌داران قادر به اشتغال تمام وقت و گاها پاره وقت نبوده است و این امر باعث می‌شود که چند فرزندش به دلیل فقر و بیماری از دست بدهد. (تمام سعی او این بود که راهی برای نجات کارگران از فقر و بدبختی پیدا کند و شعارش این بود که کارگران دنیا متحد شوید). وی سرانجام در سال ۱۸۸۳به علت مرض سرطان از دنیا رفت.
فویر باخ از جمله افرادی بوده که بر مارکس و اندیشه های او تأثیر گذاشته است. فویر باخ راز الاهیات را در انسان شناسی می دید و به هیچ عنوان برای دین و مؤلفه های دینی ارزش قائل نمی شد. او معتقد بود هر آنچه انسان درباره خدا می گوید، بیان رازگونه چیزهایی است که درباره خود می داند و اگر زمانی حقیقت اصلی دین فاش گردد، معلوم می شود که چیزی جز خداناشناسی نیست. خدا از نظر فویر باخ چیزی جز خود واقعی انسان نیست. درنتیجه مارکس تحت تأثیر او معتقد بود خدا ساخته ذهن انسان است و همواره بر فلسفه هگل نقد داشت که چرا او آفریده ذهن انسان (خدا) را از خود انسان برتر می داند و سبب از خود بیگانگی انسان می شود.

ریشه ها و منابع فکری مارکس
تلاش برای شناخت  منابع و ریشه های فکری مارکس بدون توجه ویژه به شرایط اجتماعی دوران نوجوانی او بیهوده است چرا که این اوضاع اجتماعی و سیاسی محیط زندگی و جامعه روزگار مارکس بود که عامل اصلی حرکت او بسوی کشف راه حل هایی برای غلبه بر ناکامی ها و حذف بی عدالتی از جامعه انسانی بود. در نتیجه در پی آن هستیم تا اندیشه مارکس درباره انقلاب را با توجه به تفکرات دیگر او بررسی کنیم.
اولین و مهمترین معلم او پدرش بود. او در طول حیات خود سعی می کرد با نوشتن نامه های متعدد به مارکس نوجوان، شیوه های زندگی اجتماعی را بیاموزد و همواره از او می خواست که وقتش را به اموری که در زندگی بکارش نمی آیند، اختصاص ندهد. از این رو تا زمان مرگش تا سال 1383 میلادی، پانزده نامه برای پسرش که محتوای آن نصایح و پندهای پدرانه بود برای مارکس فرستاد. (2)

کشیشی به نام ژوزف کوپر در سنین نوجوانی مارکس را با کلیسا آشنا کرد اورا می توان معلم دینی مارکس دانست. فرد تأثیرگذار دیگری که در زندگی مارکس بود پدر زن مارکس وستفالن بوده است.   
 آرا و نظریات هگل فیلسوف مطرح آلمانی، را می توان شخص مؤثر در تفکرات فلسفی و سیاسی او است. مارکس علی رغم نقد هایی که بعدها بر فلسفه او نوشت شاخص های اصلی نظریاتش را بر اصول هگلی بنیان گذاشت. مارکس دیدگاه دیالکتیک تاریخ خود را از هگل اقتباس کرد. اما بعد ها او ترجیح داد که برخلاف هگل سیر دیالکتیکی تاریخ را بر حسب مقتضیات اقتصادی و شرایط مادی تبیین کند. او اعتقاد داشت تضاد بین مؤلفه های اجتماعی در نظام فئودالیسم یعنی مالکان زمین و دهقانان به دلیل ایجاد تغییرات اقتصادی سبب انحلال فئودالیسم و بروز مرحله دیگری به نام سرمایه داری است. این مرحله نیز در زمان دیگری، به دلیل ایجاد تغییرات و تضاد میان مؤلفه های این جامعه یعنی کارفرمایان و کارگران، جای خود را به سوسیالیسم می دهد. جامعه جدید سوسیالیسمی بستر مناسب رشد و نمو کمونیسم است.(4)

بعد از هگل، فویر باخ از جمله افرادی بوده که بر مارکس و اندیشه های او تأثیر گذاشته است. فویر باخ راز الاهیات را در انسان شناسی می دید و به هیچ عنوان برای دین و مؤلفه های دینی ارزش قائل نمی شد. او معتقد بود هر آنچه انسان درباره خدا می گوید، بیان رازگونه چیزهایی است که درباره خود می داند و اگر زمانی حقیقت اصلی دین فاش گردد، معلوم می شود که چیزی جز خداناشناسی نیست. خدا از نظر فویر باخ چیزی جز خود واقعی انسان نیست. درنتیجه مارکس تحت تأثیر او معتقد بود خدا ساخته ذهن انسان است و همواره بر فلسفه هگل نقد داشت که چرا او آفریده ذهن انسان (خدا) را از خود انسان برتر می داند و سبب از خود بیگانگی انسان می شود. (3)

از نگاه او انقلاب جز ایجاد دگرگونی در ساختارهای اقتصادی، یعنی نیروی مولد و مناسبات تولید نیست. او که نظام اقتصادی حاکم بر جامعه روزگار خود را، سرمایه داری می دانست بر این اعتقاد بود که پیشرفت های فنی موجود، زمانی باعث افزایش تولید و به دنبال آن رشد ثروت مالکان سرمایه می شود. با افزایش دارایی مالکین، تمایل به تولید بیشتر در آنها قوت می گیرد. این تمایل منجر به بکارگیری فشار مضاعف بر طبقه کارگر ( نیروی مولد[1]) می شود، اعمال فشار زیاد بدون درنظر گرفتن معیشت کارگران، سبب بروز تنش میان سرمایه دار و کارگر شده و اینجاست که حرکت انقلابی کارگران شروع شده و انقلاب بوجود می آید.
از مهمترین ویژگی های این دیدگاه مارکس این است که او نقش اصلاحات و اصلاحگران را نه تنها غیر مؤثر بلکه مخرب هم می داند. نظام سرمایه داری حاکم از نظر او غیر قابل اصلاح و متخاصم است. او همه اصلاحگران نظام سرمایه داری رادشمن طبقه ضعیف جامعه می داند. از نظر او برای نیل به سازگاری، باید علل متخاصم را از میان برداشت.(3)
 



[1] . منظور از نیروی مولد، نیروهای تولید کننده در جامعه است. این نیروها در درجه اول کارگران و توان بدنی آنهاست با بروز تحولات تاریخی ماشین نیز به صف نیروی کار اضافه می شود.

منابع
1. کالینیکوس، الکس، اندیشه های انقلابی مارکس، ترجمه پرویز بابایی، تهران ، نشر قطره، 1382
2. رحیمی، مصطفی، مارکس و سایه هایش، تهران، نشر هرمس، 1383
3. کولاکوفسکی، لشک، جریان های اصلی مارکسیسم، ترجمه عباس میلانی، تهران نشر آگاه
4. مارکس، کارل، دست نوشته های اقتصادی و فلسفی، ترجمه حسن مرتضوی، تهران ، انتشارات نشر آگاه
نسخه چاپی