خودمختاری فکر تاریخی
آزادی فکر در تدوین تاریخ
 
چکیده:
خودمختاری فکر تاریخی به ساده ترین صورت آن در کار گزینش دیده می شود. مورخی که سعی میکند بر اساس نظریه‌ی عقل سلیم کار کند و آنچه را که در مراجعش می یابد به درستی باز تولید کند، به نقاش مناظری شبیه است که می کوشد بر اساس این نظریه ی هنر کار کند که می گوید هنرمند باید از طبیعت گرته برداری کند.

تعداد کلمات: 1690 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه

خودمختاری فکر تاریخی
 نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان

خودمختاری فکر تاریخی به ساده ترین صورت آن در کار گزینش دیده می شود. مورخی که سعی میکند بر اساس نظریه‌ی عقل سلیم کار کند و آنچه را که در مراجعش می یابد به درستی باز تولید کند، به نقاش مناظری شبیه است که می کوشد بر اساس این نظریه ی هنر کار کند که می گوید هنرمند باید از طبیعت گرته برداری کند. او ممکن است خیال کند که در اثر خود اشکال و الوان بالفعل اشیا را می کشد، ولی هر قدر هم که در انجام این کار سخت بکوشد همیشه گزینش میکند، ساده میکند، شکل می دهد، آنچه را که بی اهمیت می پندارد کنار می گذارد و چیزهایی را ترسیم می کند که لازم میداند. هنرمند مسئول چیزهایی است که وارد تصویر می شود، نه طبیعت. به همین طریق، هیچ مورخی، حتی بدترین آنان، صرفا متون مرجع خود را رونویسی نمی کند، حتی اگر از خود چیزی وارد نکند ( اگرچه ناممکن است)، همیشه چیزهایی را که به هر دلیل، می پندارد اثرش به آنها نیاز ندارد و نمی تواند آنها را به کاربرد کنار می گذارد. بنابراین، او مسئول هر چیزی است که در اثرش وارد می شود، نه مرجع او. در مورد این مسئله او آقای خویش است: فکر او در این حد خود مختار است.
 
نمایش این خود مختاری در آنچه من بنای تاریخی خوانده ام، حتی روشن تر یافت می شود. مراجع مراحل یک فرایند را برای مورخ نقل میکنند و مراحل بین آنها را نگفته میگذارند و مورخ، خود شخصا این مراحل را در آن می گنجاند. تصویری که او از موضوع خود ترسیم می کند، اگرچه ممکن است بخشی از آن شامل بیاناتی باشد که مستقیما از مراجعش گرفته شده است، شامل اظهاراتی نیز هست که به استنباط از آنها بر طبق معیارهای خودش، قواعد روش خودش و قوانین خودش برای تشخیص سره از ناسره حاصل شده است، و هر چه صلاحیتش به عنوان مورخ بیشتر شود، اینها نیز بیشتر میشود. اتکای او به مراجعش در این قسمت از کار هیچگاه به معنای تکرار آنچه آنها به او میگویند نیست، به نیروهای خودش تکیه دارد و خود را مرجع خود می سازد و آن به اصطلاح مراجع او اکنون دیگر به هیچ وجه مرجع نیستند، بلکه فقط مدرک اند. اما روشن ترین برهان خودمختاری مورخ با نقد تاریخی فراهم می آید.

   بیشتر بخوانید:  تاریخ طبیعت وفلسفه

همان طور که علم طبیعی روش مناسب خود را هنگامی به دست می آورد که به قول بیکن، دانشمند طبیعت را به زیر سو آل می کشد، با تجربه شکنجه اش می کند تا از آن پاسخ پرسش هایش را بیرون بکشد، تاریخ هم روش مناسب خود را هنگامی پیدا می کند که مورخ مراجع خود را در جایگاه شهود بنشاند و با سو آل پیچ کردن آنها اطلاعاتی را که در بیانات اصلی شان از ارائه ی آن چه به سبب نخواستن، چه به علت نداشتن خودداری کرده اند، بیرون بکشد. به این ترتیب، ممکن است فرماندهی در پیام های خود مدعی پیروزی شده باشد؛ مورخ، با خواندن آنها با نگاه انتقادی سو آل خواهد کرد: «اگر پیروزی بود، چرا چنین یا چنان نشد؟» و به این ترتیب ممکن است نویسنده را به پنهان کردن حقیقت محکوم کند. یا ممکن است با استفاده از همان روش، یک سلف غیر منتقد خود را که روایت نبرد را به استناد همان پیام ها پذیرفته بود، به غفلت متهم کند.
 
خود مختاری مورخ در این جا به نهایی ترین صورت آن جلوه گر شده است، زیرا واضح است که او به برکت نوع کارش در مقام مورخ، توان آن را دارد که چیزی را که مراجعش صریحا به او گفته اند رد کند و چیزی دیگر را به جای آن قرار دهد. اگر این امکان پذیر باشد، معیار حقیقت تاریخی نمی تواند این واقعیت باشد که مرجعی بیانی را ایراد کرده است. صداقت و اطلاع به اصطلاح مرجع است که مورد سوال قرار میگیرد و به این سوال مورخ باید برای خود، بر اساس مرجعیت خود، پاسخ بدهد. بنابراین، حتی اگر او آنچه را که مراجعش به او می گویند بپذیرد، آن را بر اساس مرجعیت آنها نمی پذیرد، بر اساس مرجعیت خودش می پذیرد. برای این نمی پذیرد که آنها آن را گفته اند، برای این می پذیرد که با معیار او برای حقیقت تاریخی مطابقت دارد.
 نمایش خود مختاری در آنچه من بنای تاریخی خوانده ام، حتی روشن تر یافت می شود. مراجع مراحل یک فرایند را برای مورخ نقل میکنند و مراحل بین آنها را نگفته میگذارند و مورخ، خود شخصا این مراحل را در آن می گنجاند. تصویری که او از موضوع خود ترسیم می کند، اگرچه ممکن است بخشی از آن شامل بیاناتی باشد که مستقیما از مراجعش گرفته شده است، شامل اظهاراتی نیز هست که به استنباط از آنها بر طبق معیارهای خودش، قواعد روش خودش و قوانین خودش برای تشخیص سره از ناسره حاصل شده است، و هر چه صلاحیتش به عنوان مورخ بیشتر شود، اینها نیز بیشتر میشود. اتکای او به مراجعش در این قسمت از کار هیچگاه به معنای تکرار آنچه آنها به او میگویند نیست، به نیروهای خودش تکیه دارد و خود را مرجع خود می سازد و آن به اصطلاح مراجع او اکنون دیگر به هیچ وجه مرجع نیستند، بلکه فقط مدرک اند. اما روشن ترین برهان خودمختاری مورخ با نقد تاریخی فراهم می آید.
نظریه ی عقل سلیم که مبنای تاریخ را حافظه و مرجع قرار می دهد به ابطال بیشتر نیاز ندارد. ورشکستگی آن بدیهی است. برای این که مورخ هیچگاه نمی تواند مرجع باشد، زیرا به اصطلاح مراجع از حکمی پیروی می کنند که فقط او می تواند صادر کند. با وجود این، نظریه ی عقل سلیم می تواند مدعی حقیقتی مشروط و نسبی بشود. مورخ، به طورکلی، در حوزه ی موضوعی کار میکند که دیگران پیش از او مطالعه کرده اند. به نسبت آن که او چه در این موضوع به خصوص و چه در تاریخ به طورکلی، تازه کار باشد، متقدمان او، به نسبت بی صلاحیتی او، دارای مرجعیت اند و در مورد خاصی که در آن عدم صلاحیت و جهل او مطلق است، آنان را می توان بدون قید و شرط مرجع نامید. هر چه او در حرفه ی خویش و موضوع خویش استادتر شود، مرجعیت آنان کمتر می شود و بیشتر به صورت همکاران و همدرسانی در می آیند که باید بر حسب لیاقتشان با آنان محترمانه یا تحقیر آمیز رفتار کرد.
 
همان طور که تاریخ به مرجع متکی نیست، به حافظه هم متکی نیست. مورخ می تواند از آن چه کاملا فراموش شده، به این معنی که هیچ اطلاعی از آن با روایتی پیوسته از ناظران عینی به او نرسیده است، پرده بر دارد. او حتی می تواند چیزهایی را کشف کند که تا قبل از آن هیچ کس از وقوع شان آگاه نبوده است. او بخشی از این کار را با بررسی انتقادی محتوای اظهارات منابع خویش و بخشی را با بهره گیری از آنچه منابع غیر مکتوب نامیده می شود انجام می دهد و هر چه از روش های خاص خود و معیار خاص خود تاریخ مطمئن تر شود، بیشتر از آنها استفاده میکنند.
 
من از معیار حقیقت تاریخی سخن گفته ام. این معیار چیست؟ بنا بر نظریهی عقل سلیم، این معیار عبارت است از توافق آنچه مورخ میگوید با آنچه در مراجعش می یابد. اکنون می دانیم که این پاسخ نادرست است و باید در جستجوی پاسخ دیگری بر آییم. تحقیق را نمی توانیم نفی کنیم. این پرسش باید پاسخی داشته باشد، زیرا نقد بدون معیار نمی تواند وجود داشته باشد. به این سوال بزرگ ترین فیلسوف انگلیسی زمان ما در جزوه ای که دربارهی مفروضات تاریخ انتقادی نگاشته، پاسخ داده است. رساله ی برادلی کار اولیه ای بود که او در دوران بلوغ از آن خرسند نبود و اگر چه به یقین مایه ی ناخرسندی هم هست، اما مهر نبوغ او را بر خود دارد. برادلی در این کتاب با این پرسش این گونه برخورد می کند که چگونه ممکن است مورخ، با تمرد از نظریه ی عقل سلیم، ورق را علیه به اصطلاح مرجع بر گرداند و بگوید «این چیزی است که مراجع ما ثبت کرده اند، اما آنچه واقعا اتفاق افتاده نباید این بلکه باید آن باشد.
 
پاسخ او به این پرسش این بود که تجربه ی ما از جهان به ما می آموزد که بعضی چیزها اتفاق می افتد و بعضی نمی افتد؛ پس این تجربه معیاری است که مورخ به اظهارات مراجع خود اختصاص می دهد. اگر آنها به او بگویند چیزهایی از آن نوع اتفاق افتاده است که بنا بر تجربه ی او نباید اتفاق می افتاد، او مجبور است آنها را باور نکند؛ اگر چیزهایی که گزارش می کنند از نوعی باشد که طبق تجربه ی او می تواند اتفاق بیفتد، آزاد است اظهارات آنها را بپذیرد.
تاریخ به مرجع متکی نیست، به حافظه هم متکی نیست. مورخ می تواند از آن چه کاملا فراموش شده، به این معنی که هیچ اطلاعی از آن با روایتی پیوسته از ناظران عینی به او نرسیده است، پرده بر دارد. او حتی می تواند چیزهایی را کشف کند که تا قبل از آن هیچ کس از وقوع شان آگاه نبوده است. او بخشی از این کار را با بررسی انتقادی محتوای اظهارات منابع خویش و بخشی را با بهره گیری از آنچه منابع غیر مکتوب نامیده می شود انجام می دهد و هر چه از روش های خاص خود و معیار خاص خود تاریخ مطمئن تر شود، بیشتر از آنها استفاده میکنند.
ایرادات واضح بسیاری به این اندیشه وارد است که من بر آنها پافشاری نخواهم کرد. این اندیشه عمیقا با فلسفه ی تجربه گرایی گره خورده است و دیری نگذشت که برادلی به شدت بر آن طغیان کرد. ولی صرفنظر از اینها، نکات خاصی در این بحث هست که به نظر من نقص دارد.
 
اولا، معیار یادشده معیار آن چیزی نیست که اتفاق افتاده است، معیار چیزهایی است که ممکن است اتفاق بیفتند. این در واقع چیزی نیست مگر معیار ارسطو برای آنچه در شعر مجاز است، و از این رو به تمیز تاریخ از داستان کمک نمی کند. بی تردید بیانات مورخ با آن جفت و جور است، ولی جفت و جور بودن نوشته های نویسنده ی داستان های تاریخی نیز با آن کمتر نخواهد بود و بنابراین نمی تواند معیار تاریخ انتقادی باشد.
 
ثانیا، به سبب آن که هرگز نمی تواند به ما بگوید چه اتفاق افتاده است، ناچاریم به مرجعیت محض راوی مان تکیه کنیم. با به کارگیری آن متعهد می شویم هر آنچه را که راوی مان به ما می گوید تا آنجا که با معیار صرفا منفی امکان پذیر بودن جور در می آید، باور کنیم. این برگرداندنی ورق بر ضد مراجع مان نیست، پذیرفتنی کورکورانه ی چیزی است که آنها به ما می گویند. حالت انتقادی حاصل نشده است.
 
ثالثا، تجربه ی مورخ از جهانی که در آن زندگی میکند فقط تا جایی می تواند در بررسی اظهارات مراجع، حتی به طور منفی، به او کمک کند که نه دربارهی تاریخ بلکه دربارهی طبیعت باشد که تاریخی ندارد. قوانین طبیعت همیشه ثابت بوده اند و چیزی که اکنون بر ضد طبیعت است، دو هزار سال پیش هم بر ضد طبیعت بوده است ولی شرایط تاریخی حیات آدمی، متمایز از شرایط طبیعی آن، در زمانهای متفاوت تا حدی متفاوت است که هیچ دلیلی برای قیاس نخواهد بود. این که یونانیان و رومیان برای کنترل تعداد جمعیت شان اطفال نوزاد خود را به امید خدا بر سر گذرها رها می کردند، به سبب بی شباهت بودن به تجربه ی نویسندگان تاریخ باستان کمبریج حقیقت خود را به هیچ وجه از دست نمی دهد. در واقع، طرز رفتار برادلی با این موضوع از مسیر عادی مطالعه ی تاریخی پدید نیامده بلکه از علاقه ی او به باورکردنی بود قصص عهد جدید، به خصوص مطالب معجزه آمیز آنها، ناشی شده است؛ ولی معیاری که فقط در مورد معجزه مفید واقع شود متأسفانه برای مورخ عادی استفاده ی زیادی ندارد.
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  کروچه و خودمختاری تاریخ
  زمان و اراده‌ی آزاد
  شورش بر اثبات‌گرایی

 
نسخه چاپی