ماهیت آدمی و تاریخ آدمی (قسمت اول)
علم ماهیت آدمی انسان که میل دارد خودش را نیز بشناسد
 
چکیده:
خودشناسی در این جا به معنای شناخت از ماهیت جسمانی آدمی و کالبدشناسی و فیزیولوژی او نیست؛ حتی شناخت از ذهن تا آن جا که شامل احساسات، حساسیت ها و عواطف می شود نیست، بلکه شناخت از تواناییهای دانش، فکر یا درک یا عقل او است.

تعداد کلمات: 1092 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
 
ماهیت آدمی و تاریخ آدمی (قسمت اول)
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان

علم ماهیت آدمی انسان با تمایلی که برای شناخت همه چیز دارد، میل دارد خودش را نیز بشناسد. اما او تنها چیزی نیست که مایل است بشناسد، حتی اگر خودش را جالب ترین چیز بداند. بدون شناخت خویش، شناختی که آدمی درباره ی چیزهای دیگر دارد ناقص است؛ زیرا شناخت چیزی بدون شناختن کسی که آن را می شناسد، شناختی ناقص است؛ و شناختن کسی که می شناسد همانا شناختن خویش است. خودشناسی برای انسان مطلوب و مهم است، نه فقط به خاطر خود آن، بلکه به عنوان شرطی که بدون آن نمی توان هیچ شناخت دیگری را به طور انتقادی توجیه و به طور مطمئن بنا کرد.
 
خودشناسی در این جا به معنای شناخت از ماهیت جسمانی آدمی و کالبدشناسی و فیزیولوژی او نیست؛ حتی شناخت از ذهن تا آن جا که شامل احساسات، حساسیت ها و عواطف می شود نیست، بلکه شناخت از تواناییهای دانش، فکر یا درک یا عقل او است. چنین معرفتی را چگونه باید به دست آورد؟ تا زمانی که به طور جدی به آن فکر نکنیم، امری ساده و سهل به نظر می رسد، و آن گاه چنان دشوار می نماید که وسوسه می شویم آن را ناممکن بینگاریم. بعضی حتی این وسوسه را با برهان تقویت کرده و مدعی شده اند که کار ذهن شناخت چیزهای دیگر است و به همین دلیل توان شناخت خود را ندارد. ولی این سفسطهای آشکار است: نخست می گویید که ماهیت ذهن چیست و سپس می گویید که چون این ماهیت را دارد هیچکس نمی تواند بداند که ذهن واجد آن ماهیت است. در واقع، این برهان آیه ی یأسی است مبتنی بر تشخیص این که یک شیوهی خاص که در مطالعه ی ذهن به کار رفته به شکست انجامیده و تدبیر از اندیشیدن به امکانی دیگر عاجز مانده است.

   بیشتر بخوانید:  تاریخ و آزادی

پیشنهاد نسبتا خوبی به نظر می رسد که برای فهم ماهیت ذهن خودمان به همان طریقی پیش برویم که هنگام تلاش برای فهم جهان پیرامون انجام می دهیم. در مطالعه ی عالم طبیعت ما با آشنایی با چیزهای خاص و حوادث خاصی که در آن وجود و جریان دارد آغاز می کنیم و بعد در جهت فهم آنها قدم بر می داریم؛ به این ترتیب که می بینیم آنها چگونه در انواع عام جای می گیرند و این انواع چگونه با هم ارتباط برقرار میکنند. این ارتباطات متقابل را قوانین طبیعت می خوانیم و با روشن کردن این گونه قوانین، چیزها و حوادثی را می فهمیم که آن قوانین بر آنها صدق می کنند. ممکن است همین روش بر مسئله ی فهم ذهن هم قابل تطبیق باشد. اجازه بدهید کار را، در نهایت دقت، با مشاهده ی شیوه هایی که در آنها اذهان ما و دیگران تحت شرایط معین عمل میکنند آغاز کنیم، و پس از آشنایی با واقعیات عالم ذهنی به وضع قوانین حاکم بر آنها بکوشیم.
 
در اینجا پیشنهادی برای «علم ماهیت آدمی» مطرح می شود که اصول و روش های آن به قیاس اصول و روش هایی که در علوم طبیعی به کار برده می شود، انعقاد یافته است. این پیشنهادی قدیمی است که به خصوص در قرن های هفدهم و هجدهم مطرح شدند، یعنی آن زمان که اصول و روش های علوم طبیعی تازه کامل شده بودند و پیروزمندانه برای تحقیق جهان مادی به کار گرفته می شوند. هنگامی که لاک جستار خویش را درباره ی آن قومی فهم که: «آدمی را بالاتر از سایر موجودات با شعور قرار میدهد و به او بر تری و سلطه بر آنها را می بخشد» آغاز کرد، بداعت کارش در تمایل وی به شناخت ذهن آدمی نبود، بلکه در کوشش او برای کسب آن با روش هایی شبیه به روش های علوم طبیعی نهفته بود؛ یعنی گردآوری واقعیات مشهود و منظم کردن آنها در طرح های طبقه بندی. توصیف خود او از روشش به عنوان یک روش ساده ی تاریخی» شاید مبهم باشد، ولی پیر و او، هیوم، زحمت زیادی کشید تا روشن کند روشی که در علم ماهیت آدمی دنبال می شود مانند روش علوم فیزیکی و مشابه با برداشتی است که او از آن دارد. وی می نویسد: «تنها بنیاد مستحکم آن باید بر پایه ی تجربه و مشاهده استوار شود». رائد در کتاب پژوهشی در ذهن آدمی، شاید حتی از این هم صریح تر نوشته است: «تمام آنچه را از بدن می دانیم مدیون تشریح و مشاهدهی کالبدشناختی است و باید با کالبدشناسی ذهن بتوانیم قوا و اصول آن را کشف کنیم.» و سنت انگلیسی و اسکاتلندی «فلسفه ی ذهن آدمی» تماما از این پیشگامان برگرفته شده است.
 علم ماهیت آدمی انسان با تمایلی که برای شناخت همه چیز دارد، میل دارد خودش را نیز بشناسد. اما او تنها چیزی نیست که مایل است بشناسد، حتی اگر خودش را جالب ترین چیز بداند. بدون شناخت خویش، شناختی که آدمی درباره ی چیزهای دیگر دارد ناقص است؛ زیرا شناخت چیزی بدون شناختن کسی که آن را می شناسد، شناختی ناقص است؛ و شناختن کسی که می شناسد همانا شناختن خویش است. خودشناسی برای انسان مطلوب و مهم است، نه فقط به خاطر خود آن، بلکه به عنوان شرطی که بدون آن نمی توان هیچ شناخت دیگری را به طور انتقادی توجیه و به طور مطمئن بنا کرد.
حتی کانت نیز نظر اساس متفاوتی اختیار نکرده است. او به یقین ادعا کرده است که مطالعه ی خود او دربارهی ادراک، چیزی بیش از علم تجربی بوده است؛ می بایست علمی برهانی باشد؛ ولی بعد او همان نظر را راجع به علم طبیعت نیز اختیار کرد، زیرا آن هم، به عقیده ی او، یک عنصر پیشینی یا عنصر برهانی دارد و صرفا بر تجربه مبتنی نیست.
 
واضح است که این نوع علم ماهیت آدمی، اگر بتواند حتی تا حد قابل قبولی به حقیقت نزدیک شود، می تواند به کسب نتایج بی نهایت مهم امیدوار باشد. مثلا، اگر در مورد مسائل حیات اخلاقی و سیاسی به کار برده شود، نتایج آن به یقین از نتایج فیزیک قرن هفدهم که در قرن هجدهم در فنون مکانیکی به کار برده شد کم تر درخشان نخواهد بود. این را مروجان آن کاملا درک کرده بودند. لاک فکر میکرد که به وسیله ی آن می تواند بر ذهن گرفتار آدمی چیره شود تا در دخالت در چیزهایی که فهمش به آن نمی رسد محتاط تر باشد، پایش را به اندازه ی گلیمش دراز کند، و در جهالت، آرام از آن چیزهایی که نتایج امتحان شان دور از دسترس قابلیت های ما هستند، کنار بکشد و بر جای خود بنشیند.» در عین حال، او معتقد بود که قوای فهم ما برای نیازهای مان «در این حالت» کفایت میکند و می تواند تمام معرفتی را که ما برای تدارک راحت این زندگی، و راهی که به یک زندگی بهتر ختم می شود» لازم داریم به ما ببخشد، و نتیجه می گیرد که «اگر بتوانیم معیارهایی بیابیم که به موجب آنها مخلوقی عقلانی که در وضعی قرار گرفته که انسان در این عالم دارد، ممکن و مجبور باشد عقاید و افعال خودش را با تکیه بر آنها اداره کند، لازم نیست از این که بعضی چیزهای دیگری که از کمند دانش ما می گریزند در عذاب باشیم.»

ادامه دارد ..
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  فعالیت دانشمند، مورخ و فیلسوف
  تاریخ فعالیت اقتصادی
  دانش تاریخی در باره‌ی چیست؟

 
نسخه چاپی