بهای شاگردی (قسمت دوم)
دیتریش بونهافر
 
چکیده:
یک فرد جوان ممکن است زندگی خود را تباه سازد، اما او دیگر نمی تواند مجددا همچون کودکی تحت تسلط و قیمومیت والدین خود قرار گیرد.
 
تعداد کلمات: 1287 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
 
بهای شاگردی (قسمت دوم)
نویسنده: تونی لِین  
ترجمه: روبرت آسریان

بونهافر که در خانوادهای غیرمذهبی پرورش یافته بود و در عرصه‌های زندگی غیردینی شرکت جسته و دست به فعالیتهایی زده بود (مانند طرح ترور هیتلر) که مورد تأیید کلیسا نبودند، عمیقا از شرایط جهان غیردینی اطرافش آگاه بود. وی به این موضوع توجه داشت که چگونه باید با انسان غیر مذهبی این جهانی روبه رو شد. به نظر بونهافر از قرن سیزدهم به بعد، انسان به سوی مستقل شدن از خدا گام برداشته و خدا به شکلی پیشرونده از علم، هنر، و حتی اخلاقیات کنار گذاشته شده بود. تعلیم و تربیت و سیاست دیگر از کنترل خارج شده بودند. همانگونه که کانت؟ بیان داشته بود، انسانیت و دنیا بالغ شده اند و انسان به شکلی فزاینده مسائلش را بدون مراجعه به خدا حل می کند. البته ممکن است نتیجه عدم مراجعه انسان به خدا به وجود آمدن شرایطی دهشتناک باشد که وقوع جنگ جهانی دوم، نمونه ای از این وضعیت بود، اما ایجاد شدن چنین شرایطی باعث نمی شود تا انسان به سوی خدا بازگردد. یک فرد جوان ممکن است زندگی خود را تباه سازد، اما او دیگر نمی تواند مجددا همچون کودکی تحت تسلط و قیمومیت والدین خود قرار گیرد. بونهافر از این جهت متفکری نواندیش محسوب می شود، چون به این فرایند نه به عنوان تاریخ ارتداد فزاینده انسان نسبت به خدا، بلکه به عنوان پیشرفتی بجا و صحیح برای انسان می نگرد.

  بیشتر بخوانید :   الاهیات شلایرماخر

این شرایط نوین، بونهافر را بر آن می دارد تا این سؤال را مطرح سازد که «مسیحیت واقعة چیست یا مسیح امروزه برای ما حقیقتکیست؟» برای مدت نوزده قرن، مسیحیت فرض وجود مذهب را مسلم دانسته و خود را مذهب حقیقی معرفی کرده است. ولی ما چگونه می توانیم با جهانی غیر مذهبی و دین زدایی شده سخن بگوییم؟ آیا روی سخن ما باید با گروه کاهش یابندۂ اشخاص مذهبی باشد؟ آیا ما باید تلاش کنیم تا انسانهای معاصر را در شرایطی که سوگوارند یا با بحران دیگری روبه رو هستند، گیر بیندازیم و آنها را به سوی مذهب باز آوریم؟ بونهافر چنین تلاش هایی را، ناشرافتمندانه و غیر مسیحی می داند. از نظر او باید این فرض را که انسانها برای مسیحی بودن باید فطرتی مذهبی داشته باشند، زیر سؤال ببریم. به عقیده او طرح چنین پیش نیازی را می توان باسخن کسانی مقایسه کرد که می گفتند مسیحیان غیریهودی نخست باید ختنه شوند و یهودی گردند که پولس با این نگرش شدیدة مخالفت می ورزید.

بونهافر «مسیحیتی غیردینی» را پیشنهاد میکند و این نظر را مطرح می کند که ما باید به عیسی مسیح به عنوان «خداوند اشخاص غیردینی» بنگریم. بولتمان در پی آن بود که اسطوره را از انجیل بزداید. بونهافر از یک سو، وی را متهم می سازد که با پالایش مسیحیت از عناصر «اسطوره ای» و فروکاهش مسیحیت به «جوهرة» آن دچار خطای لیبرالهاشده است و از سوی دیگر وی را متهم می سازد که به اندازه کافی ریشه ای عمل نکرده؛ زیرا از نظر بونهافر مشکل انسان معاصر نه صرفا اسطوره، بلکه خود مفهوم مذهب است. انسان معاصر همان قدر که در برخورد با مفهوم معجزه دچار مشکل می شود، در برخورد با مفهوم خدا نیز مشکل دارد. مسیحیان عصر حاضر باید فرابگیرند تا به شکلی غیردینی در مورد خدا سخن بگویند و به شکلی غیردینی و زندگی مسیحی داشته باشند. به نظر او فرد ایماندار باید به گونه ای دنیوی و غیردینی زندگی کند و بدین سان، در رنج های خدا شریک شود. «نه به جا آوردن اعمال مذهبی، بل شریک شدن در رنجهای خدا در زندگی غیردینی، یک فرد را مسیحی می سازد.
 
اما زندگی در جهان از نظر بونهافر چه معنایی دارد و مسیحیت غیردینی چگونه می تواند وجود داشته باشد؟ بونهافر در مخالفت با مذهب، از نگرش بارت  (که عمیقا تحت تأثیر او بود) پیروی می کرد. بارت بین جستجوی انسان برای یافتن خدا که در مذهب دیده می شود و در نهایت نیز منجر به بت پرستی می شود، و حرکت خدا به سوی انسان و آشکار شدن او که در مکاشفه دیده می شود، تمایز قائل بود. بونهافر رویکرد منفی بارت را در مفهوم مذهب پذیرفته و از چشم اندازی وسیع تر به آن می نگرد. وی با دفاع از «مسیحیت غیردینی» در پی آن بود مسیحیت را از عناصری بزداید که به آن شکل یک مذهبی بورژوامآبانه را داده بودند؛ برخی از این عناصر عبارت بودند از:
مابعدالطبیعه: از نظر بونهافر مذهب به فراباشندگی وجود خدا شکلی فلسفی بخشیده و او را به مفهومی انتزاعی و دور از دسترس تبدیل کرده بود. بنابراین بر اساس این نگرش، نجات به عنوان گریز به جهانی دیگر مطرح شده و در نتیجه جهان بی ارزش قلمداد گشته، نادیده گرفته می شود.
 بونهافر که در خانوادهای غیرمذهبی پرورش یافته بود و در عرصه های زندگی غیردینی شرکت جسته و دست به فعالیتهایی زده بود (مانند طرح ترور هیتلر) که مورد تأیید کلیسا نبودند، عمیقا از شرایط جهان غیردینی اطرافش آگاه بود. وی به این موضوع توجه داشت که چگونه باید با انسان غیر مذهبی این جهانی روبه رو شد. به نظر بونهافر از قرن سیزدهم به بعد، انسان به سوی مستقل شدن از خدا گام برداشته و خدا به شکلی پیشرونده از علم، هنر، و حتی اخلاقیات کنار گذاشته شده بود. تعلیم و تربیت و سیاست دیگر از کنترل خارج شده بودند. همانگونه که کانت؟ بیان داشته بود، انسانیت و دنیا بالغ شده اند و انسان به شکلی فزاینده مسائلش را بدون مراجعه به خدا حل می کند.
فردگرایی: فردگرایی عاملی جداناپذیر از مابعدالطبیعه بوده، به معنای دلمشغولی شدید نسبت به زهد و تقوای شخصی است. البته بونهافر ضرورت ایمان شخصی را تصدیق می کند، اما از نظر او مذهب بر روی این موضوع به قیمت نادیده گرفتن جهان و حتی زندگی کلیسایی تأکید می کند.
 
تک بعدی شدن: مذهب، مسیحیت را به یک ساحت زندگی محدود می کند که این ساحت نیز با شدت و حدت یافتن فرایند غیر مذهبی شدن قلمروهای مختلف زندگی، روز به روز محدودتر و کوچک تر می شود. نتیجه این محدودسازی این می شود که مسیحیان به شکلی فزاینده در جوامعی در خودمانده و محدود باقی می مانند و با مسائل و دلمشغولی های جهان غیر مذهبی بیگانه می شوند.
 
به نظر بونهافر، تعبیری مذهبی از مسیحیت، باعث پدیدایی کلیسایی می شود متشکل از اشخاصی که تمام فکرشان معطوف نجات شخصی است. مذهب آنان باعث می شود تا از جامعه غیر دینی و مسائل آن پا پس نهند و تمام توان خود را صرف فعالیت های مذهبی نمایند. بر اساس این نگرش سنتی، جهان به عنوان منبعی بالقوه برای جذب مسیحیان نو آیین است و به آن، همچون قلمروی بیگانه نگریسته می شود که باید با هدف آزاد ساختن اشخاص و جذب آنان به سوی ساحتی مذهبی، وارد آن شد. اگرچه تصویری که بونهافر از مذهب ارائه می دهد تا حدی اغراق آمیز است، بدون شک آنقدر با حقیقت انطباق دارد که توجه ما را برانگیزد.
 
بونهافر در پی آن بود تا خدا و کلیسا را به عرصه جهان غیردینی وارد سازد. از نظر او خدا در مرکز زندگی و نه صرفا در مرزهای آن باید در نظر گرفته شود. در دیدگاه او خدا وجودی فراباشنده است، اما این سخن، بدان معنا نیست که وی به شکلی نامحدود به دور از ماست. خدا در عمق زندگی ما حضوری ماورایی دارد. به همین دلیل، مسیحیان باید بیاموزند که زندگی مسیحی و سخنانشان شکلی غیردینی داشته باشد. از نظر او تمام هم و غم کلیسا نباید معطوف به علائق مذهبی خود باشد، بلکه کلیسا باید به جهان خدمت کند. کلیسا باید از الگوی عیسی پیروی کند که «انسانی برای دیگران» بود. از نظر وی باید تعبیری غیردینی از مسیحیت و کلیسا به عمل آید.
 
این افکار و اندیشه ها را به چه شکل باید درک کرد و به کار بست؟ بونهافر خود به سخن گفتن در مورد خدا ادامه داد و بر این باور بود که یک مسیحی در زندگی مسیحی نوین و غیر مذهبی خود، حداقل در خلوت خود باید هر روزه وقتی را به دعا اختصاص دهد. آخرین کلامی که از دهان وی خارج شد، اطمینان او را به حیات پس از مرگ نشان می دهد و آخرین اقدام وی بر سکوی اعدام، دعا بود. ما نمی دانیم اگر بونهافر زنده می ماند چگونه افکار خود را گسترش و بسط میداد و اندیشه پردازی در این مورد نیز سودی ندارد و وظیفه ما آن است که به نگرش نقادانه و ظریف بین او وجه کنی و با توجه به شرایطی که امروزه در آن قرار داریم، به آن واکنش نشان دهیم .
 
منبع:
تاریخ تفکر مسیحی، تونی لِین، ترجمه روبرت آسریان، چاپ پنجم، فروزان روز، طهران (1396)

  بیشتر بخوانید :
  الاهیات پنج گانه مارتین لوتر
  وحی در مسیحیت
  رابطه عقل و وحی در الاهیات مسیحی

 
نسخه چاپی