داستان عقل سرخ ( قسمت دوم)
داستان عقل سرخ:
ـ در شروع سهروردی اشاره می کند که دوستی از دوستان من سوال کرد که مرغان زبان همدیگر دانند؟
در جواب گفتم: آری، آن دوست از من پرسید: تو از کجا می دانی مرغان زبان همدیگر دانند؟ در جواب گفتم چون من خودم زمانی یک باز بودم.

نماد باز:
چرا شیخ از میان همه پرندگان باز را برگزیده است؟ برای پاسخ به این سوال این نکته قابل بیان است که این پرنده در اساطیر باستان ایران، یونان و هند چهره مقدسی دارد، چنان که زئوس خدای بزرگ رومیان باستان عقاب یا باز را بسیار دوست داشت و او را دارای قدرت خارق العاده می دانست. در اساطیر ایران هم، شاهین یا باز جایگاهی ویژه دارد.
در افسانه های آفرینش به عنوان پیک خورشید معرفی شده که در کشتن گاو نخستین با مهر همکاری کرده است. نکته دیگر اینکه از دیرباز برای نمایاندن روح و روان آدمی از صورت پرنده یا غالباً باز استفاده می کردند. در نتیجه سهروردی هم با توجه به اساطیر قبل اسلام و با توجه به ادبیات دوران اسلامی برای نمودن «جان» در قالب مادی تمثیل باز را برگردانده است که سابقه ذهنی برای خواننده دارد. همچنین پرنده تجسم و رمز آزادی و تعالی یافتن هم محسوب می شود و در واقع خود را یک موجود آزاد در ابتدا می داند.
در داستان اشاره می کند که چون در آن شخص بنگریستم محاسن و رنگ روی سرخ بود. شاید بتوان گفت داستان به همین لحاظ عقل سرخ نامیده شده است.
وقتی وارد صحرا شد، به این معناست که راه حواس بسته می شود و از تعلقات مادی دور شده و با عقل سرخ مواجه می شود. اما این عقل سرخ کیست؟ در واقع این فرشته راهنما باید روح تالقدس، جبرئیل یا همان عقل اول یا دهم باشد. در واقع به عنوان عقل کل، اولین فرزند آفرینش محسوب می شوند و اینکه عقول دهگانه نسبت به هم تقدم زمانی ندارند بلکه تقدم آنها نسبت به یکدیگر علّی است.
در اینجا می توان به این نکته اشاره کرد که در عرفان های قبل از اسلام این مورد به صورت سروش، سپنتا آرمئیتی، وهومن و دئنا و در مانویت توم نامیده می شده، اما در عرفان اسلامی سهروردی آن را عقل سرخ یا جبرئیل، سیمرغ می نامد و فارابی آن را عقل فعال نامیده است.

ـ و در آن ولایت که من بودم دیگر بازان هم بودند
مراد از باز که به آن اشاره شد(جان)، و مراد از ولایت عرش یا ملکوت است
ـ آنگاه هر دو چشم بر من دوختند و چهار بند مخالف بر من نهادند و ده کس را بر من موکل کردند، پنج را روی سوی من و پشت بیرون و پنج را پشت سوی من و روی بیرون.

مراد از دوختن چشم باز یا روح:
1. به این معنا که روح در عالم خاکی دیگر آنچه در عالم ارواح می دید،نمی بیند. 2. اشاره به چگونه اهلی کردن باز دارد که در آغاز چشمان او را می بندد( این برداشت تمثیلی از روش تربیت باز و اهلی کردن آن در ادب فارسی قبل از سهروردی هم نمونه هایی وجود داشته است)
مراد از چهار بند مخالف: در واقع همان عناصر اربعه مقصود هست که در فلسفه به آن امهات اربعه گویند.( آب ـ باد ـ خاک ـ آتش، که معتقدند همه موجودات جهان مادی از ترکیب چهار آخشیج مخالف یکدیگر آفریده شده اند.)

صحرا:
وقتی این رهایی صورت گرفت وارد صحرا می شویم. نخستین قرارگاه شخص وقتی از ظواهر فرار می کنیم.
پورنامداریان معتقد است که سهروردی صحرا و بستان را دو کلمه مترادف در مقابل شهر بکار برده و صحرا رمز عالم مثال است در مقابل شهر که رمز عالم محسوس است. درواقع جایگاه آزاد گشتن از هر قید و بندی.
بعد از آن، در آن صحرا شخصی را دیدم که می آمد، فرا پیش رفتم و سلام کردم و به لطفی هر چه تمام تر جواب فرمود.
یکی از پایه های اصلی اغلب داستان های رمزی دیدار روح یا نفس با اصل آسمانی خویش است. که این اصل آسمانی با تعلیم و هدایت خود نفس را برای کوچ آماده می کند. فرشته ای است که در پیکر انسانی و در نقش پیری روحانی در عالم مثال در برابر سالک ظاهر می گردد.

در داستان اشاره می کند که چون در آن شخص بنگریستم محاسن و رنگ روی سرخ بود. شاید بتوان گفت داستان به همین لحاظ عقل سرخ نامیده شده است.
وقتی وارد صحرا شد، به این معناست که راه حواس بسته می شود و از تعلقات مادی دور شده و با عقل سرخ مواجه می شود. اما این عقل سرخ کیست؟ در واقع این فرشته راهنما باید روح تالقدس، جبرئیل یا همان عقل اول یا دهم باشد. در واقع به عنوان عقل کل، اولین فرزند آفرینش محسوب می شوند و اینکه عقول دهگانه نسبت به هم تقدم زمانی ندارند بلکه تقدم آنها نسبت به یکدیگر علّی است.
در اینجا می توان به این نکته اشاره کرد که در عرفان های قبل از اسلام این مورد به صورت سروش، سپنتا آرمئیتی، وهومن و دئنا و در مانویت توم نامیده می شده، اما در عرفان اسلامی سهروردی آن را عقل سرخ یا جبرئیل، سیمرغ می نامد و فارابی آن را عقل فعال نامیده است.

ـ گفتم از چه سبب محاسنت سپید نگشته است؟ گفت: محاسن من سپید است و من پیری نورانیم . اما آن کس که تو را در دام اسیر گردانید و این بند های مختلف بر تو نهاد و این موکلان را بر تو گماشت مدتهاست مرا در چاه سیاه انداخت. این رنگ من که سرخ می بینی از آن است. اگر نه من سپیدم و نورانی و هر سپیدی که که نور به او تعلق دارد چون با سیاه آمیخته شود سرخ نماید.
آقای پور نامداریان چاه سیاه را رمز عالم کون و فساد تعبیر می کند یا همان مغرب که در مقابل «مشرق» است. در واقع چاه سیاه، جهان سایه و اجسام مادی و محل غروب و افول نور و روشنی است.
قرار گرفتن مغرب به عنوان جهان تاریکی در مقابل مشرق در ادبیات زرتشتی هم وجود دارد و این نکته قابل تأمل است.

ـ سپس گفتم ای پیر از کجا می آیی؟ گفت از پس کوه قاف که مقام من آنجاست و آشیان تو نیز آنجایی که بود اما فراموش کرده ای.
کوه قاف: طبری درباره کوه قاف می گوید: این کوه عالم ما را در میان گرفته است و تمام آن از زمرد است و رنگ آسمان نتیجه تابش آن است. دو شهر جابلقا و جابلسا « عالم مثال » در دنباله آن قرار گرفته اند. در این کوه نه خورشیدی، نه ماهی و نه ستاره است. در واقع همان فلک الافلاک هست. پس جایگاه اصلی نفس ـ که نماد آن باز است در داستان همان جا است.

ـ گفتم این جایگاه چه کردی؟ گفت من سیاحم و پیوسته گرد جهان می گردم. عجایب ها بینم. گفتم از عجایب ها در جهان چه دیدی؟ گفت: هفت چیز، اول کوه قاف، که ولایت ماست، دوم گوهر شب افروز، سیم درخت طوبی، چهارم دوازده کارگاه، پنجم زره داوودی، ششم تیغ بلارک، هفتم چشمه زندگانی.

نماد کوه قاف را که در سطر های پیشین بررسی کردیم. اما مراد از گوهر شب افروز ماه است. درخت طوبی نشانه خورشید ، دوازده کارگاه همان دوازده برج اند. زره داوودی جسم انسان است. تیغ  بلارک نشان مرگ است. چشمه زندگانی نماد حیات جاودان  است که عارف بعد از طی کردن مراحل سلوک به آن می رسد.

ـ گفتم مرا از این حکایتی کن. گفت اول کوه قاف گرد جهان آمده است و باز ده کوه است و تو چون از بند خلاصی یابی آنجایی خواهی رفت زیرا که تو را از آنجا آورده اند و هر چیزی که هست عاقبت با شکل اول رود.
مراد از یازده کوه این است که 1ـ کوه فلک الافلاک 2ـ فلک البروج 3ـ افلاک هفت گانه 4ـ فلک اثیر 5ـ فلک زمهریر که جمعاً یازده فلک می شود. عروج انسان به عالم بالاتر وقتی است که از زندان تن رها شود و به مقام فنا فی الله برسد. یا به قول فلاسفه قوس صعود را طی کند. این سخن می تواند یادآور این شعر حافظ هم باشد.
طایر قدسم چه دهم شرح فراق    که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود   آدم آورد در این دیر خراب آبادم

ـ او سپس می پرسد بدان جا راه چگونه برم؟ جواب می شنود که راه دشوار است. راه سلوک نیازمند اراده قوی است. اول باید از دو کوه گرمسیر و سردسیر عبور کنی ( افلاک اثیر و زمهریر). بعد می گوید من این کوه ها را سوراخ می کنم و از آنها رد می شوم. جواب می شنود که این کار ممکن نیست ولی آن کس که استعداد دارد بدون سوراخ کردن به لحظه می تواند بگذرد.
استعداد را به ریاضت و ترک هوس و غلبه بر نفس می توان تعبیر کرد.

 
بیشتر بخوانید: داستان عقل سرخ (قسمت-اول)

ـمانند روغن بلسان که اگر دست برابر آفتاب بداری تا گرم شوداز پشت دست درآید به سبب خاصیت آن.
یعنی باید طوری لطیف و پاک بشوی که براحتی بتوانی از هر چیزی عبور کنی تا خالص نشوی نمی توانی از جهان خلق عبور کنی.
بعد شیخ به مراحل سلوک اشاره می کند و اینکه هر سالکی به قدر توان خود می تواند طی طریق کند. برخی در همان آغاز راه می مانند و عده ای هم تاپایان راه را طی می کنند.

درخت طوبی:
 اما این چه نوع درختی است؟ درخت طوبی درواقع رمز خورشید است در جهان خیال یا ملکوت و جای درخت طوبی را در بهشت می داند. چون بهشت را سهروردی و طبری در آسمان چهارم می دانند.
ـ سیمرغ آشیانه بر سر طوبی دارد بر اثر پر سیمرغ میوه بر درخت پیدا شد و نبات بر زمین
در واقع شیخ می گوید اگر درخت طوبی نبود هیچ میوه و درختی در عالم ما نبود. این درخت را می توان معادل درختی به نام ویسپوبیش یا هرویسپ تخمک در عقاید زرتشتی دانست که دربردارنده تخمه همه گیاهان است.

سیمرغ:
این پرنده اسرار آمیز بصورت « Saena meregha » در اوستا آمده که در فارسی به سیمرغ تبدیل شده است.
سیمرغ در اساطیر ملی و حتی مذهبی قبل از اسلام جایگاهی والا دارد. اما سهروردی سیمرغ را نمادی از آفتاب گرفته است.( حتی در رساله صفیر سیمرغ از این مرغ اساطیری چهره دیگری ارائه می دهد و آن را مظهری از انسان کامل و عارف می داند.
پورنامدارایان معتقد است که سهروردی سیمرغ را صورت مثالی نورالانوار می داند و هم صورت مثالی خورشید یا نفس ناطقه فلک خورشید که قوت آن از جرم خورشید به او تعلق می گیرد.
ـ سپس درباره دوازده کارگاه سوال مطرح می کند که این دوازده کارگاه چیست؟
چهارمین شگفتی است که پیر با آن رو به رو می شود و آن دوازده کارگاه است که پس از آن هفت کارگاه دیگر قرار دارد که هر کدام استادی دارند. دوازده کارگاه اول میان این هفت استاد به این صورت تقسیم شده که هر کدام مسئولیت یک یا دو کارگاه را دارند که می توان گفت نماد دوازده برج است.

در آخر هم به زره، تیغ بلارک و چشمه زندگانی   اشاره می کند.
زره : در واقع همان عنصری است که در کارگاه ها بافته می شود ( همان غلاف یا تکه چرمی است که جام جهان نمای کیخسرو در آن نهاده شده است.)
زره را می توان با تیغ بلارک از خود دور کرد.
تیغ بلارک: فرشته مرگ که با یک ضربه همه حلقه های زره را از هم می گسلد که این ضربه برای غیر سالک خیلی سخت است، اما برای سالک نرم و لطیف است.

در آخر هم سوال می کند ای پیر چه کنم تا آن رنج بر من سهل بود؟ گفت چشمه زندگانی بدست آور و از آن چشمه آب بر سر ریز تا این زره بر تن تو بریزد و از زخم تیغ ایمن باشی.
ـ هر که معنی حقیقت یافت بدان چشمه رسدو چون از چشمه برآمد استعداد یافت. چون روغن بلسان که اگر کف برابر آفتاب بداری و قطره از روغن بر کف چکانی از پشت دست بدرآید. اگر خضر شوی از کوه قاف آسان خواهی گذشت.
درنهایت به این نکته اشاره دارد اگر خضر شوی از کوه قاف آسان می توانی بگذری و دوباره به  راز روغن بلسان اشاره می کند. این پایان راه است. در حقیقت خضر برای راوی یک شخص غایب نیست که داستان او را نقل می کند.

جمع بندی:
سهروردی با استفاده از رمزهای عرفانی ـ اسطوره ای و با کمک گرفتن از الگوی مناظره، از آفریده شدن انسان و گذر وی از دشواری های راه سلوک در رساله عقل سرخ سخن می گوید. به نظر می رسد سهروردی همان عقل سرخ است که راه رسیدن به آرمان شهر و کشف و شهود آسمانی را در قالب الفاظ برای کسانی که می خواهند از این مسیر عبور کنند به تصویر می کشد.

منابع:
1. پورنامداریان، تقی، شرح و تأویل داستان های رمزی سهروردی،انتشارات سخن، تهران، 1390
2. کربن، هانری، اسلام ایرانی، ترجمه رضا کوهکن، جلد دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران

 

 
نسخه چاپی