نوجوان‌های امروز همان نوجوان‌های دیروزند
سیزدهم آبان، فرصت خوبی است که بادی به غبغب بیندازیم و کمی از خودمان تعریف کنیم. خدا را چه دیدی، شاید توانستیم به این وسیله، از پدرها، مادرها و معلم‌ها هم اعتراف بگیریم که «شما نوجوان‌های امروزی، نمونه‌اید.»

 فکر کنم هر کدام­مان چهارصد باری شنیده باشیم که، دوره و زمان عوض شده است، بچه هم بود بچه­ های قدیم؛ اما هیچ کدام­مان محض رضای خدا یک‌بار هم نشنیده‌ایم که، امروزی‌ها هیچ فرقی با دیروزی‌ها ندارند، فقط بسته‌بندی‌شان عوض شده است. شک نداریم که در همین مورد جزئی هم پای بیگانگان در میان است.

حتما که نباید جنگ و جبهه، به راه باشد تا نوجوانی یواشکی برود جبهه و از دین و وطنش دفاع کند و شهید شود و عکسش را بکشند روی تمام ساختمان‌های بلند شهر. همین حالا هم که جنگ و جبهه نیست ما نوجوان‌ها در حال جنگیم.
 
این روزها سالم ماندن، دقیقا مثل شهید شدن است. مرد می‌خواهد که امروزه ­ی روز، پایش را از خانه بیرون بگذارد و سالم برگردد خانه، همه جا کمین کرده‌اند برای تصاحب جسم و جان ما نوجوان‌ها؛ به وسیله‌ی عکس و فیلم و بعضی چیزهای دیگر.

حالا ما چه کار کرده‌ایم؟ عین کوه جلوی تمام دشمنان دینی و فرهنگی ایستاده‌ایم. درست است الان هیچ لانه‌ی جاسوسی نیست که ما برویم آتشش بزنیم؛ اما دین و وطن­مان را محکم که چسبیده‌ایم. این کار ما، کمتر از کار نوجوان‌های دیروز نیست. از این‌ها گذشته، داریم درس­مان را می‌خوانیم و توی هر کاری که فکرش را بکنید یک پا استاد شده‌ایم؛ فقط کافی‌ست یک کامپیوتر به ما بدهید و یک اینترنت، می‌توانیم دنیا را به هم بریزیم. آن تعدادی هم که ادای ترسیدن از سوسک را در می‌آورند، پایش بیفتد از دیو هفت‌سر هم نمی‌ترسند و عین شیر، می‌روند توی شکمش.

اخبار را گوش کنید. روزی یکی از ما توی همین سن و سالِ کم، می‌رود که پزشک شود. یک روز دیگر، یکی دیگر از ما، قهرمان می‌شود. هنوز یک هفته نگذشته خبردار می‌شویم یکی که حافظ قرآن بوده، شده شاگرد زرنگ کلاس تفسیر قرآن. یا آن یکی به جای پدرش شده مرد خانواده و خرج خواهر و برادرهایش را می‌دهد، و یکی دیگر هم از تمام آرزوهایش گذشته و دارد برای هفت، هشت نفر مادری می‌کند.

این‌ها همگی قهرمانند، اما قهرمان‌هایی که توی تقویم، اسمی ازشان برده نشده است.

خلاصه ما نوجوان‌های امروز، که بسیاری از پدر و مادرها فکر می‌کنند کارمان این است که از صبح تا شب بنشینیم پشت کامپیوتر؛ یا از فوتبال بازی کردن فقط همینش را بلد باشیم که بخوریم زمین و زانوی شلوارمان سوراخ شود؛ یا تمام هنر خانه‌داری‌مان در این خلاصه شود که جای مبل را با تلویزیون عوض کنیم و جای گلدان یک سطل آشغال بگذاریم، خیلی هم برای خودمان کسی هستیم.

شما انصافا بیایید یک ماه، دنیا را بسپرید دست ما، بهتر از قبلش تحویل­تان می‌دهیم. ما تربیت شده‌ی خود شما هستیم که عاشق شجاعت و مردانگی هستید، اگر هم یک وقتی از دست­مان در می‌رود و کارهایی می‌کنیم که برای یک بچه‌ی هفت ساله هم عیب است، بگذارید به حساب این‌که دوست داریم خیلی بزرگ ‌شویم، اما نه راهش را خوب بلدیم و نه صبر و تحملش را داریم. شما بزرگواری کنید و ما را بزرگ کنید! 

 
نویسنده: مریم راهی
نسخه چاپی