هایدگر و الهیات
هایدگر در خانوادهای سنتی و کاتولیک متولد شد. پدرش خادم کلیسای سنت مارتین (مارتین قدیس) در مسکیرش بود و به دلیل احترام و ارادتش به این قدیس مسیحی، نام نخستین فرزندش را نیز مارتین گذاشت. هایدگر در دوران نوجوانی و جوانی اش، از سال ۱۹۰۳ تا ۱۹۰۶ در دبیرستان مذهبی و شبانه روزی ژزوئیتها (یسوعیان) در کنستانس تحصیل کرد. تحصیلات وی در راستای کشیش شدن بود.
بی تردید الهیات کاتولیک یکی از مهم ترین منابع تفکر هایدگر بوده است. علاوه بر این، میراث عرفان مسیحی در آلمان، به ویژه اندیشه های مایستر اکهارت و رساله وارستگی وی، در کنار رمانتیسم آلمانی و شاعرانی چون هولدرلین و ریلکه، شور مذهبی و اندیشه های کیرکگور و داستایوفسکی، و نیز تفکر شهودی و ماقبل متافیزیکی پیشاسقراطیان- که مفهوم لوگوس نزد آنان در کنار تفاوتهاء شباهت های بسیاری نیز با مفهوم کلمة الله در سنت تفکر مسیحی داشته است از دیگر سرچشمه های فکری هایدگر بوده اند.

هایدگر خود آغاز مسیر تحصیلات دانشگاهی و سیر تحول فکری اش را در مقاله ای با عنوان «طریق من در پدیدارشناسی» چنین بازگو می کند: «تحصیلات و مطالعات دانشگاهی من در زمستان سال تحصیلی ۱۹۰۹- ۱۹۱۰ در رشته الهیات در دانشگاه ماربورگ آغاز شد». او خود دربارة الهیات مسیحی به منزله نقطه شروع تفکرش چنین می گوید: «بدون خاستگاههای الهیاتی، هرگز بر این طریق تفکر قرار نمی گرفتم. خاستگاه همواره در آینده هم باقی می ماند». هایدگر حتی در سال ۱۹۵۱، یعنی پس از گشت فکری خود و در همان زمانی که کاملا به کمال فکری و نظری اش دست یافته است، در گفتگویی از علاقه اش به الهیات سخن می گوید:من از الهیات شروع کرده ام، و هنوز هم این علاقه قدیمی را حفظ کرده ام».

تحصیلات دانشگاهی هایدگر در رشته الهیات کاتولیک تا سال ۱۹۱۱ ادامه یافت. وی در نیمسال تحصیلی ۱۹۱۰ نزد یوزف زاور' به مطالعه «تاریخ عرفان قرون وسطی» پرداخت. هایدگر خود در سخنرانی اش در آکادمی علوم هایدلبرگ درباره این دوره تحصیلات دانشگاهی اش اظهار می دارد:
دو نفر تأثیر قاطع و غیرقابل بیانی در فعالیت دانشگاهی متأخر من داشته اند، ... اول استاد الهیات نظام مند، کارل برایگ"، آخرین استاد در سنت مکتب نظری توبینگن، مکتبی که با تأمل در هگل و شلینگ به الهیات کاتولیک شأن و وسعت بخشید، و دیگری مورخ هنر ویلهلم فوگه. او خود در همان مقاله «طریق من در پدیدارشناسی» می گوید:
بعد از دو سال الهیات را رها و هم و غم خود را به تمامی، مصروف فلسفه کردم. اما در سالهای بعد از ۱۹۱۱ هنوز در کلاس مربوط به یکی از درس۔ های الهیات شرکت می کردم، و آن، کلاس علم اصول عقاید کارل برایگ بود. علت حضور من در کلاسهای برایگ، از یک سو، علاقه ام به کلام نظری و از آن مهم تر، نحوه تفکر نافذ وی بود که خود را در تمامی ساعات کلاس نمایان میساخت. در طی چند بار که اجازه یافتم در هنگام قدم زدن استاد را مشایعت کنم، از وی برای نخستین بار سخنانی درباره اهمیت شلینگ و هگل برای کلام نظری شنیدم از آن حیث که آرای آنان در تقابل با نظام های فکری جزمی اندیشانه فلسفه های مدرسی قرار می گرفت. بدین ترتیب، بررسی تنش و کشاکش میان هستی شناسی و الهیات نظری به منزله ساختار مابعدالطبیعه وارد حوزه مطالعاتی من شد. حل «تنش و کشاکش میان هستی شناسی و الهیات نظری»، یعنی برطرف کردن تعارض میان الهیات بالمعنى الاعم (وجودشناسی/ اونتولوژی) و الهیات بالمعنی۔ الاخص (تئولوژی)، و اندیشیدن به این دو حوزه در وحدت و این همانیشان دقیقا همان طرحی است که مقوم اصلی تفکر هایدگر بوده، در تمام مراحل فکری حیات او دنبال شده است، و غالبأ نیز هم اهل تئولوژی و هم مفسران سکولار تفکر هایدگر از آن غفلت کرده اند یا به فهم شایسته آن راه نیافته اند.
 
کارل برایگ، استاد الهیات هایدگر، در مباحث وجودشناختی تحت تأثیر بوناونتورا (۱۲۲۱- ۱۲۷۴)، حکیم مشهور قرون وسطی بوده است و در کتاب وجودشناسی خود از وی نقل عبارت کرده، الهام می گیرد. بوناونتورا قائل به نظریه شناخت عرفانی و نوافلاطونی است و نظام فکری وی اغلب «متافیزیک نور» خوانده میشود. ریشارت شفلر"، برای ما گزارش می دهد:
برای در رساله وجودشناسی خود این عبارت بوناونتورا را نقل می کند: مانند چشم که اگر به تفاوت های رنگ ها توجه کند، نور را نمی بیند ...، چشم روح هم وقتی متوجه موجودات جزئی و کلی می شود، خود وجود را نمی بیند ...، هر چند تنها به واسطه وجود است که ما با موجودات روبه رو می شویم. چشم روح ما دریافتی از هیچ ندیدن هم ندارد ، درست مانند کسی که نور محض را می بیند و گمان می کند که هیچ چیز نمی بیند. میدانیم که بعد از وجود و زمان، مهم ترین آثار هایدگر به شرح و تفسیر نقد عقل محض کانت اختصاص یافته است. کانت در فلسفه استعلایی خویش به پژوهش درباره شرایط استعلایی شناخت می پردازد، یعنی بحث از آنچه هر گونه معرفت و تجربه ای را ممکن می سازد بی آن که خود مأخوذ از معرفت و تجربه باشد. امر استعلایی ماتقدم در کانت شرط هر گونه شناسایی است بی آن که خود موضوع یا متعلق شناخت (ابژه) واقع شود. امر استعلایی ماتقدم، خود متعلق (ابژه) شناخت نیست اما متعلق واقع شدن هر متعلقی را امکان پذیر می سازد. به تعبیر دیگر، امر استعلایی نفس عینیت هر عین یا متعلقیت هر متعلقی (ابژه بودن هر ابژهای) است بی آن که خود عینیت پذیر (ابژه شدنی) باشد. امر استعلایی ماتقدم، ابژه گر ابژه ناشدنی است. حال، این امر استعلایی/ ماتقدم در فلسفه کانت به راستی بر چه چیزی دلالت دارد؟ مطابق تفسیر برایگ، این امر استعلایی چیزی جز همان خیر افلاطونی یا آن حقیقتی نیست که بوناونتورا، عارف بزرگ قرون وسطی، آن را «وجود» می خواند. بوناونتورا با الهام گرفتن از تمثیل نور افلاطون به وجود به عنوان امری اشاره می کند که شرط دیدن و شناختن موجودات است، بی آن که خود به دیده در آید. چنان که شفلر به ما توضیح می دهد، برای است که امر استعلایی در فلسفه کانت را به شیوهای وجودشناسانه می فهمد و با تناظری که بین نور و امر مرئی، شرایط ادراک و مدرک، وجود و موجود برقرار می کند، قدم اول را برای پیوند فلسفه استعلایی و وجودشناسی برمی دارد، نکته ای که هایدگر با طرح تمایز وجودشناسی وجودشناختی بین وجود و موجود، آن را پیش تر می برد. در مورد «عدم» هم عبارات بوناونتورا می توانسته الهام بخش اولین دریافت های هایدگر در این باب باشد. «وجود» در مقایسه با «موجود» چیزی نیست، یعنی عدم است. عدم در تفکر خود را آشکار می سازد و پنهان می کند. «عدم» پرده «وجود» است، ولی «خود این تاریکی برترین شعاع روح ماست»
 
برای از این هم فراتر می رود و به این نتیجه می رسد که هر حقیقتی به معنای «درستی» در حوزه شناخت و هر حقیقت یا به معنای «گشودگی موجود» از حقیقت، به معنای خوداظهاری، وجود ریشه می گیرد و همین حقیقت است که دازاین روح انسانی و واقع بودگی اشیا را ممکن می سازد. برخی از عبارات وجود و زمان می تواند با نظر به همین مباحث شکل گرفته باشد.
 
به خوبی پیداست که چگونه تفکر افلاطونی و نوافلاطونی درباره خیر اعلى و تشبیه آن به «خورشید حقیقت» در تمثیل مشهور غار افلاطونی، و تفسیر عرفانی عارف بزرگ قرون وسطی، بوناونتورا، از نسبت وجود و موجود، که در بیانی مجازی به نسبت نور و امر مرئی تشبیه می شود، به واسطه برانگ و تفسیر خاص وجودشناختی وی از فلسفه استعلایی کانت در تفکر هایدگر استمرار می یابد. اهمیت و عظمت هایدگر در این است که وی در آثارش با قدرت تحلیل و توصیف پدیدارشناختی فوق العاده ای می کوشد این تلقی غیر متافیزیکی را مبرهن سازد. هم وجود و زمان و هم تفسیر هایدگر از کانت در آثاری چون کانت و مسئله مابعدالطبیعه ، تفسیر پدیدارشناختی نقد عقل محض کانت، مسائل بنیادین پدیدارشناسی، و شیء چیست؟ و نیز مقاله «رأی کانت در باب وجود» جملگی نشان میدهند که چگونه هایدگر می کوشد امر استعلایی / ماتقدم در فلسفه استعلایی کانت را به منزله وجود دریابد و نسبت وجود و موجودات را در پرتو همان سنت عرفان قرون وسطایی فهم و تبیین کند.
 نکته اساسی دیگر این که تأثیرگذاری هایدگر بر الهیات جدید مسیحی خود مؤید وجود امکان تفسیری دینی از بطن تفکر اوست. هایدگر، که تفکر خود را از الهیات و با امید اثرگذاری بر الهیات مسیحی آغاز کرده بود.
همچنین، به یاد آوریم که عنوان رساله هایدگر برای احراز صلاحیت استادی در دانشگاه نظریة مقولات و معنا نزد دونس اسکوتوس» (۱۹۱۵) بوده است. این رساله را نیز باید اثری در حوزه فلسفه و عرفان قرون وسطا، به ویژه حوزه فرانسیسیها به حساب آورد. تأملات هایدگر در باب زبان و این که آدمی میتواند مورد خطاب لوگوس یا ندای وجود قرار گیرد نیز در آرای حکمای قرون وسطی و رأی آنها دربارة کلمة الله و امکان این که آدمی میتواند مورد خطاب الهی واقع شود ریشه دارد. مقاله دیگر هایدگر با عنوان «مفهوم زمان در علم تاریخ»، که در دوره جوانی وی منتشر شد، به بحث از رابطه زمان و ابدیت اشاره دارد، و مفهوم ابدیت یکی از بنیادی ترین مفاهیم در  عرصه الهیات است. در دانشگاه فرایبورگ، با شروع تدریس هایدگر در سال ۱۹۱۹، اعلام می شود که وی درسگفتارهایی با عنوان «مبانی فلسفی عرفان قرون وسطایی» ایراد خواهد کرد، درسگفتارهایی که برگزار نشد. در نیمسال تحصیلی ۱۹۲۰- ۱۹۲۱ هایدگر درسگفتاری با عنوان «مقدمه ای بر پدیدارشناسی دین» ایراد کرد. اوتو پگلر؟ گزارش میدهد وقتی هایدگر از ماربورگ به فرایبورگ بازمی گردد، بر سردر خانه ای که می سازد این عبارت از کتاب مقدس با ترجمه لوتر را نصب می کند: «در هر حال، قلب خویش را صیانت کن؛ چون حیات از آن سر می زند». هایدگر در سخنرانی ورودی به دانشگاه فرایبورگ، چنان از عدم سخن می گوید که به تعبیر پگلر برای آشنایان به عرفان به روشنی نمودی از توجه او به عرفان است، و از همان زمان افرادی بین اندیشه های وی و آیین بودایی ذن شباهتهایی مییافتند. ماجرای حضور دانشجویان و استادانی از ژاپن در درسهای هایدگر قبل از انتشار وجود و زمان، مؤید دیگری برای گرایش وی به عرصه هایی فراتر از آنچه متافیزیک بدان می اندیشیده است می باشد. ادامه این ارتباط تا آخرین روزهای عمر هایدگر و علاقه وی به لائوتسه و معاشرت او با یک دوست چینی و کوشش برای ترجمه آثار لائوتسه، نشان دهنده تداوم این علاقه و ارتباط است» و بی تردید به موارد بسیار متعدد دیگری در زندگی هایدگر می توان اشاره کرد که بر نسبت سرچشمه های تفکر او و علائق و حساسیت هایش با حوزه الهیات دلالت می کند.
 
نکته اساسی دیگر این که تأثیرگذاری هایدگر بر الهیات جدید مسیحی خود مؤید وجود امکان تفسیری دینی از بطن تفکر اوست. هایدگر، که تفکر خود را از الهیات و با امید اثرگذاری بر الهیات مسیحی آغاز کرده بود، مسیر تفکرش را از الهیات به سوی پدیدارشناسی و وجودشناسی معطوف کرد، لیکن قصد اولیه او به واسطه دیگران تحقق یافت. گفتگوهای هایدگر با رودلف بولتمان، متکلم بزرگ مسیحی، در دانشگاه ماربورگ و در حضور دانشجویان، و تأثیر دوستی و مراودات علمی و فکری پایدار آن دو تا آخرین سالهای عمرشان، در آثار بولتمان کاملا آشکار است، و هایدگر به واسطه همین رابطه، تأثیری قاطع بر جریان کلام مسیحی گذارد. به ویژه امکان تفسیر وجودی (اگزیستانسیال) از متن مقدس بر اساس فلسفۂ اگزیستانس و فهم کتاب مقدس در افق کتاب وجود و زمان و تفسیرهای وجودی هایدگر از دازاین، در طرح اسطوره زدایی بولتمان در الهیات مسیحی تأثیری بسزا نهاده است. هاینریش اوت' متکلم بزرگ معاصر دیگری است که آثارش به خوبی نفوذ هایدگر در حوزه الهیات مسیحی را نشان میدهد. اوت از هایدگر متأخر بسیار تأثیر پذیرفت و کتاب وی با عنوان تفکر و وجود (راه مارتین هایدگر و راه الهیات) در صدد ایجاد گفتگویی جدید بین تفکر هایدگر و الهیات مسیحی است. ریشارت شفلر نیز کتابی دارد به نام تقوای تفکر؟ مارتین هایدگر و الهیات کاتولیک، که در آن می کوشد تأثیر عمیق الهیات کاتولیک بر سیر فکری هایدگر را نشان دهد. پگلر نیز مقاله ای دارد با عنوان «عناصر عرفانی تفکر هایدگر» که در آن می کوشد برخی شباهتها میان اندیشه های هایدگر و مایستر اکهارت را نمایان ساخته، نشان دهد که توجه هایدگر به دازاین و وجود به نحوی تحت تأثیر همان نظریه ها و افقهایی است که در تفکر عرفانی به طور عام و اندیشه اکهارت به طور خاص در زمینه قرب الى الله و نیل به آرامش حقیقی در قرب و وصال خداوند وجود دارد. اکهارت شناس معاصر، برنهارت ولته" نیز میان اندیشه های اکهارت و هایدگر شباهتهایی اساسی می بیند. اساسا در روزگار ما، تفکر هایدگر در نحوه توجه دوباره به عرفان مسیحی و به ویژه مایستر اکهارت، تأثیر بسزایی نهاده است. همچنین، نحوه مواجهه متکلمان مسیحی معاصری چون مک کواری، بولتمان، اوتو، تیلیش، رانر و دیگران با آرا و اندیشه های هایدگر و استفاده از بصیرتهای بنیادین و چارچوب های مفهومی این حکیم آلمانی در جهت ایجاد تحول در الهیات مسیحی به خوبی مؤید وجود امکان خوانشی دینی و معنوی از تفکر اوست.
 

منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394

نسخه چاپی