دوقطبی‌اندیشی (قسمت اول)
زبان تئولوژیک و لحن مدافعه جویانه فردید و کاربرد مفاهیم گرانبار از ارزش در این زبان، حکایت گر وجود نوعی تفکر دوقطبی در ذهن و احساس این متفکر ایرانی است. برای مثال، کاربرد مفاهیمی چون «هنر شیطانی و هنر رحمانی»، «فلسفه شرک یونانی و حکمت الهی مسیحی»، «ولایت شیطانی و ولایت الهی»، یا اساسا تقابل قاطع و مطلق «سنت و مدرنیته»، «غرب و شرق»، «الله و طاغوت»، «الهی و طاغوتی»، «حصولی و حضوری»، «کفر و ایمان»، «فجور و تقوی» و ... نزد فردید و بسیاری از پیروانش این نوع تفکر دوقطبی را به خوبی نشان میدهد، تو گویی، برای مثال، تمام تاریخ هنر را می توان تحت دو مفهوم متقابل «هنر رحمانی و هنر شیطانی» قرار داد با فلسفه یونانی را می توان سراسر شرک و در تقابل مطلق با حکمت مسیحی، که یکسره الهی فرض شده است، تلقی کرد یا آن که می توان به نقد و انکار مطلق هر آنچه مدرن بوده و با مدرنیته نسبت دارد پرداخت و به نحوی مطلق از سنت و همه جریانات گوناگون آن دفاع کرد. می توان پذیرفت وقتی سخن از بنیاد است و تا زمانی که از سوبژکتیویسم متافیزیکی عبور نکرده ایم چرا که با عبور از سوبژکتیویسم، بنیاد، یعنی نفس هستی، همان حقیقت استعلایی است که به هیچ وجه مورد انکار، تردید یا تعلیق حکم قرار نمی گیرد، در برابر انتخابی رادیکال در میان قول به وجود یا عدم وجود بنیاد قرار داریم و در این مقام با یک دوقطبی بودنی اساسی، یعنی با نوعی این یا آن در عرصه تفکر، مواجهیم: با وجود بنیاد را می پذیریم یا به ورطه نیست انگاری سقوط می کنیم. لذا، تا زمانی که سخن در مقام پذیرش یا عدم پذیرش وجود بنیاد است با نوعی زبان دوقطبی و منطق دوارزشی مواجهیم، لیکن استفاده از زبان و منطق دوقطبی و دو ارزشی برای تبیین تاریخ هنر، تاریخ تفکر یا تاریخ سیاسی و اجتماعی ما را با مشکلات فراوانی مواجه می سازد. برای مثال، نمی توان تمام تاریخ هنر را با دو مقوله «هنر رحمانی و هنر شیطانی» تبیین کرد یا تمام تفکر «متافیزیکی یونانی» را تحت مقوله «شرک» و در تقابل با «حکمت الهی مسیحی» قرار داد.
 
عبارات زیر نمونه های دیگری هستند که تفکر دوقطبی فردید را به خوبی نمایان میسازند: «شما در حقیقت دارید: یک حقیقت حصولی و یک حقیقت حضوری. با فیلسوف حقیقت حصولی تحقق می یابد و حقایقی که در دوره جدید تحقق می یابد، به دلیل حصولی بودنشان همه حقایق نیست انگارانه و خودبنیادانه است». «آدم مظهر اسما قرار می گیرد. به این مظهریت همواره بین کفر و ایمان است». «هنرمندان اهل الهامند و به ایشان الهام می شود، ولی چه چیزی به او الهام می شود؟ وقتی است که الهام به فجور و وقتی به تقوی است».
 
به خوبی آشکار است که چنین زبان و تفکر دوقطبی ای، لااقل با چنین صراحت و وضوحی، نه در آثار هایدگر و نه در آثار کربن به هیچ وجه دیده نمی شود. این گونه دوقطبی سازیها، که یکی از شاخصه های اندیشه های تئولوژیک و ایدئولوژیک است، از ویژگیهای انحطاط تفکر در میان ما از جمله در اندیشمند بزرگی چون فردید است، که از رهگذر وی دامنگیر تفکر هایدگر در ایران نیز می گردد. به تعبیر ساده تر، تفکر هایدگر در ایران، به واسطه فردید و به نحوی ناخودآگاه، متأسفانه صبغة ایدئولوریک می یابد و همین امر است که تا حدودی بر نابسامانی های تفکر ما ایرانیان افزوده، زمینه های بهره برداری های سیاسی و ایدئولوژیک از نقادیهای رادیکال هایدگر از مدرنیته و سنت متافیزیک غربی را به دست اندیشه های ماقبل مدرن تدارک می بیند و نیز دستاویزی برای موضع گیری های منفی بسیاری از روشنفکران نسبت به اندیشه های هایدگر در ایران فراهم می سازد.
می توان پذیرفت وقتی سخن از بنیاد است و تا زمانی که از سوبژکتیویسم متافیزیکی عبور نکرده ایم چرا که با عبور از سوبژکتیویسم، بنیاد، یعنی نفس هستی، همان حقیقت استعلایی است که به هیچ وجه مورد انکار، تردید یا تعلیق حکم قرار نمی گیرد، در برابر انتخابی رادیکال در میان قول به وجود یا عدم وجود بنیاد قرار داریم و در این مقام با یک دوقطبی بودنی اساسی، یعنی با نوعی این یا آن در عرصه تفکر، مواجهیمفردید، برخلاف انبوهی از جریانات سنتی به معنای عام کلمه، نه درکی فقهی و تئولوژیک، بلکه دریافتی وجودشناختی از سنت دارد. همچنین، برخلاف بسیاری از خیل انبوه اصحاب تئولوژی و ایدئولوژی، وی سنت را منبعی برای استخراج یا تدوین نوعی ایدئولوژی مدرن تلقی نمی کند. فردید عالم سنت را در مقابل مدرنیته و عالم مدرن می نهد و خواهان احیای عالم سنت و تجدید عهد با این عالم است. اما، به سبب همین وصف دوقطبی اندیشی مستتر در تفکرش، اندیشه او در تقابل سازی مطلق، میان سنت و مدرنیته وصفی ایدئولوژیک می یابد تا آنجا که عالم مدرن مساوق با مطلق آنانیت و فرعونیت بشر و لذا درگیر با بحران های بسیار، و در مقابل، عالم سنت، مطلق خیر و اوتوپیایی و فارغ از هر گونه بحران می گردد. از نظر غالب سنت گرایان، به مفهوم عام کلمه، درست است که در عالم سنت دردها، رنجها و بحران هایی نیز دیده میشود اما اینها، برخلاف بحرانهای عالم مدرن، اموری عارضی و الحاقی به ذات  و حقیقت عالم سنت است. این گونه مواجهه با هم عالم سنت و هم عالم مدرن، یعنی اعتقاد به نوعی تقابل ذاتی میان آنها و وصف اوتوپیایی به عالم سنت بخشیدن و عالم مدرن را یکسره اسیر بحران دیدن، وجوهی ایدئولوژیک به تفکر اصالتأ غیرایدئولوژیک و وجودشناختی فردید می بخشد. درست است که او به انتقاد از جریانات گوناگون موجود در سنت تاریخی ما می پردازد، اما همه این انتقادها صرفا از منظری خاص، یعنی آمیختگی با سنت متافیزیک یونانی، است و سنت از هیچ منظر دیگری مورد نقادی وی قرار نمی گیرد. به همین اعتبار است که نزد فردید نیز، همچون خیل عظیمی از جریانات فکری و شبه فکری در جامعه ما سنت تاریخیمان وصفی اوتوپیایی می یابد و او نیز به دلیل عدم نقادی سنت در تبدیل سنت به نوعی اوتوپیا بی تأثیر نبوده است. در مقابل، انتقادات فردید از مدرنیته، عقلانیت جدید و ارزشهای عصر روشنگری نیز کاملا یکسویه است. برای نمونه وی اظهار می دارد:
در یک دوره، تاریخ اصالت به نفس مطمئنه دهد و ملامت نفس اماره کند و در دوره ای دیگر اصالت به نفس اماره دهد. ... قرون وسطی و اسلام اصالت به نفس مطمئنه دهد؛ اصالت به نفس مطمئنه اگرچه انحراف هایی نیز در آن باشد.... کل یونان مظهر اسم طاغوت است. غرب مظهر کل نفس اماره است. کل امروز که بشر مظهر آن است طاغوت است. اینک چهارصد سال تاریخ ولایت نفس اماره است... . فلسفه، متافیزیک، هنر و سیاست در دوره جدید متعهد به تعهد شیطان است که این دوره مظهر آن است... . عصر حاضر غربی «دجال» است. ... من حیث المجموع، امروزه روز، روزگار شیطانی و نه روز و روزگار رحمانی است. ... با دوره جدید حقیقتی پیدا شود که عین حقیقت نفس اماره است. این دوره تاریخ غیبت حقیقت است..... حق غربی باطل اسلام و باطل اسلام حق غربی است.
 
جبهه موافق غربزده و جبهه مخالف غربزده در تمام تاریخ است {هست} در همه این عبارات نوعی منطق دوقطبی را می بینید: طاغوت و الله، شیطانی و رحمانی، نفس اماره و نفس مطمئنه، ظهور حقیقت و غیبت حقیقت، باطل و اسلام موافق غرب زدگی و مخالف غربزدگی، و ...
 
اینجانب به هیچ وجه خواهان دفاع مطلق از عقلانیت جدید و جهان بینی و ارزشهای عصر روشنگری نیستم و با فردید و بسیاری از نقادان مدرنیته و عصر جدید همدل و همزبانم که در دوران مدرن روشنایی اصیلی که یگانه کانون معنابخش جهان، انسان و زندگی است رو به خاموشی می گراید، اما نمی توان با فردید موافق بود که در دوره جدید هیچ گونه روشنایی یافت نمی شود و حال باید متناظر با روشنفکران و متفکران عصر روشنگری که معتقد بودند قرون وسطی یکسره دوره سیاهی و تاریکی بود، در نقادی دوره جدید نیز این دوره را به تمامی عصر سیاهی و تاریکی نامید. این نحوة تلقی و سیاه یا سفید کردن مطلق امور در دوره های گوناگون تاریخی، کاریکاتوری از حقایق تاریخی ترسیم می کند، مرزهای نقد متفکرانه مدرنیته و محدوده های ذاتی آن با بنیادگرایی و سنت گرایی کور و نامتفکرانه را فرو می ریزد و ما را با خطرهای سهمگین نیروهای کور و تاریک اندیش نهفته در دل سنت تاریخی مان مواجه می سازد.
 ادامه دارد.

منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394
نسخه چاپی