تفاوت زندگی شهری و روستایی
تفاوت زندگی شهری و روستایی به ما نشان میدهد که زندگی شهری پیچیدگی هایی ویژه دارد. فرهنگ‌های گوناگون مناطق باعث میشود که افراد جامعه شهری، تفاوت های فردی بیشتری داشته باشند. انتخاب همسر در جامعه روستایی با تنوع چندانی روبه رو نیست، در حالی که انتخاب در جامعه شهری به دلیل تنوع فراوان گزینه ها و ناآگاهی از شخصیت آنهاء دشوار و مخاطره آمیز به نظر می رسد. در منطقه روستایی، دل مشغولی اکثر قریب به اتفاق دختران، هنر خانه داری است. آنها باورها، اعتقادات و انتظارات کم وبیش یکسانی دارند. اما اوضاع فرهنگی شهرها، به ویژه کلان شهرها بسیار متفاوت است. وجود دختران و پسرانی با اعتقادات و نگرش های دینی، اجتماعی و سیاسی متفاوت و علایق گوناگون، تفاوتهای فردی بسیاری را به همراه دارد، در حالی که شیوه انتخاب، همچنان سنتی است. برای گذر از این مرحله پیچیده، لازم است تحقیق به صورتی جدی و تعریف شده، در دستور کار خانواده ها قرار گیرد. در چنین وضعیتی، شناخت دختر و پسر از یکدیگر باید عمیق و صحیح باشد. در این جهته والدین نقش بسیار مهمی دارند و باید این، بار مسئولیت را به بهترین نحو بر عهده گیرند و برای کسب توانمندی و قابلیت در این زمینه بکوشند، وگرنه عوارض سنگینی همچون دوستیهای پنهان دختران و پسران رخ خواهد داد. آنها به دلیل اینکه خانواده، توانایی کمک کردن به آنها را ندارد و از قابلیت لازم برای تحقیق برخوردار نیست، خود به ارتباط با یکدیگر رو می آورند، در حالی که برخلاف تصورشان، بسیار آسیب پذیرند.
 
از لحاظ سنتی، عشق عنصر ستاره دار ازدواج نیست، بلکه مهم تر این است که اتحادی استوار و مناسب میان دو فرد پدید آید و در خانواده با یکدیگر پیوند یابند. در جوامع غربی، تأکیدهای فرهنگی فراوانی بر عاشق شدن وجود دارد. اگر زوجها از مدار عشق رمانتیک خارج شوند، مایه اندکی برای باهم بودن آنها وجود دارد. در حالی که در ازدواج سنتی، اتحاد استوار باعث میشود تا زنجیرهای اتصال خانواده ها با یکدیگر، بسیار محکم تر باشد.
 
پذیرش نقش های اجتماعی از سوی زنان
امروزه، میزان مشارکت زنان در امور اجتماعی و سیاسی بسیار فراتر از گذشته است. حضور دختران در دانشگاه که اکثریت دانشجویان در بیشتر رشته ها (و حتی رشته هایی همانند عمران و مکانیک که پیش تر کاملا مردانه بود) هستند، همچنین تمایل به ادامه تحصیل تا مقطع دکتری، اشتغال در تمام مراکز شغلی و حضور در فعالیتهای گوناگون هنری و ورزشی، نمونه هایی از افزایش میزان مشارکت زنان در جامعه و پذیرش نقش های اجتماعی است. این تغییرات، باعث دگرگونی نگاه دختران به ازدواج و پیدایش انتظارات جدید شده است.
 
در دنیای معاصر، اشتغال زنان مفهوم جدیدی پیدا کرده است، وگرنه اصل اشتغال آنان در کنار مردان، سابقه ای دیرینه دارد و پدیده جدیدی نیست. در دنیای امروز، اشتغال زنان شامل فعالیتهایی عمدتا اقتصادی است که در ساعات معین و انعطاف ناپذیر، آنهم در خارج از خانه است. بی شک این نوع کار آنها خارج از خانه و دور از انعطاف، ساختار و نوع عملکرد خانواده را دچار تغییر می کند.
 
امروزه، بیشتر دختران، جویای اشتغال به تحصیل، کار در بیرون از خانه و خوداتکایی در مسائل اقتصادی هستند. این گرایش سبب می شود که آنان تعریف جدیدی از نقش زن و شوهر در زندگی داشته باشند. افزایش زنان تحصیل کرده و تغییر نظام ارزشی سبب می شود تا مطالبات زنان برای حضور در صحنه های اقتصادی افزایش یابد. آنها، اولا انتظار دارند دوش به دوش مردان در کارهای اجتماعی، حتی گاه در حد حرفهای، حضور داشته باشند و ثانیة، مردان در کارهای منزل و بچه داری خود را سهیم بدانند و اینها را وظیفه مشترک تلقی کنند، و ثالث با حفظ نقش های اجتماعی، بر بهرمندی از امتیازات سنتی خویش اصرار می ورزند و بر این باورند که تأمین هزینه های زندگی به عهده شوهر است و نباید مرد به درآمد همسر خویش توجه کند.
 اوضاع فرهنگی شهرها، به ویژه کلان شهرها بسیار متفاوت است. وجود دختران و پسرانی با اعتقادات و نگرش های دینی، اجتماعی و سیاسی متفاوت و علایق گوناگون، تفاوتهای فردی بسیاری را به همراه دارد، در حالی که شیوه انتخاب، همچنان سنتی است.در مقابل، هنوز در اندیشه مردان و نگرش آنان درباره نقش زن در خانه، تغییر چندانی رخ نداده است. آنها معتقدند، زنان در خانه نقشی اساسی دارند و نباید از مردان انتظار داشته باشند که آنها کارهای منزل را وظیفه مشترک زن و شوهر بدانند. این تفاوت به بروز تعارض و اختلاف جدی در زندگی مشترک منتهی می شود و احساس دلبستگی به زندگی را در زن و شوهر کاهش میدهد.
 
بر این اساس، همفکری، همبستگی، عشق و عاطفه، و تعاون و همکاری در میان اعضای خانواده کمرنگ شده و نقش و موقعیت سنتی خانواده از بین رفته است. چرخه تحولات موجود باعث سستی و بی تفاوتی افراد به تعهدات خویش و ناپایداری زندگی مشترک شده است. این نوع خانواده ها، خانه محور هستند و فقط سرپناهی آنان را کنار یکدیگر جمع کرده است؛ در حالی که برخی جامعه شناسان، خانواده را یگانه نهادی میدانند که وظیفه دگرگون کردن ارگانیسم زیستی و تبدیل آن به وجود انسان را بر عهده دارد و از طریق آموزش و اجرای نقشهای اجتماعی، دگرگونی عظیمی در افراد جامعه پدید می آورد، به طوری که رفتار آموخته شده در خانواده، نمونه و سرمشق رفتار در سایر قسمت های جامعه است. همچنین، خانواده را مربی نیروی فعال جامعه، بارور کننده توانایی ها و سلامت بخش روان میدانند و هیچ یک از آسیبهای اجتماعی را فارغ از تأثیر خانواده نمیدانند.
 
برخی افراد، ازدواج‌های آزاد یا به عبارتی همزیستی را بهترین راه حل ارضای نیازهای انسان می دانند. این طرز فکر، نقطه مقابل آموزه های دینی است که زن و مرد را مکمل یکدیگر معرفی می کند و خانواده را رکن اساسی نظام اجتماعی می داند.
 
نتیجه چنین خانواده هایی، پیدایش مشکلات اجتماعی ذیل است:
الف) از بین رفتن فضای سالم برای تربیت کودکان فرزندان، ارزش های اخلاقی را از خانواده و با تکیه بر والدین خود به منزله الگوی زندگی می آموزند. وقتی خانواده ناپایدار است، پدر و مادر در خانه حضور ندارند یا فقط حضور فیزیکی دارند، از جهت عاطفی سرد یا پرمشغله هستند و خودشان در برابر یکدیگر بی مسئولیت هستند، چگونه می توان انتظار داشت فرزندانی وظیفه شناس، با احساس و مسئولیت پذیر تربیت شوند. وقتی والدین داوطلبانه از یکدیگر جدا می شوند و کودکان، اکثر دوران نیازمندی خود به والدین را فقط در کنار یکی از والدین سپری می کنند و از حلقه گرم و صمیمی خانواده محروم اند، آیا جز این می توان انتظار داشت که فرزندان از احساس مسئولیت تهی شوند و هر کس به فکر خویش باشد و برنامه ای مستقل داشته باشد؟ این شکل زندگی از آن جهت شکل می گیرد که پدر و مادر از مسئولیتهای عاطفی و مالی در برابر یکدیگر شانه خالی کنند. این پدیده عمدتا با استفاده گسترده از ابزارهای پیشگیری و سقط جنین در کشورهایی همچون سوئد و دانمارک بسیار رایج است و حدود بیست درصد خانواده ها با این شیوه زندگی می کنند.
 
ب) ایجاد زمینه بزهکاری جوانان برخی مادران به همان اندازه که به فرزند و زندگی مشترک خود اهمیت میدهند، کار اجتماعی را جدی می گیرند و گاه به کارشان بیشتر اهمیت می دهند. آنها در ابراز عواطف به فرزندانشان کوتاهی می کنند و در مقابل، از فرزندان انتظارات بسیاری دارند. آنان به همین جهت، فرزندان خود را به استقلال زودرس سوق می دهند. در چنین خانواده هایی فرزندان بسیار زود از خانواده جدا می شوند و در حالی که هنوز پختگی و بلوغ لازم را ندارند و از نظارت و حمایت جدی والدین نیز برخوردار نیستند، می خواهند روی پای خود بایستند، به فکر خود تکیه کنند و آن گونه که خود می فهمند با دیگران ارتباط برقرار کنند. این استقلال زودرس، آنان را به سرکشی، اعتماد به نفس کاذب، بیباکی، گستاخی و خودمختاری می کشاند. نتیجه چنین تفکری، افتادن در دام بزهکاران چیره دست و باندهای مخوف است.

یکی از نمودهای عینی بحران در روند جهانی شدن، بحران خانواده ناشی از گسستگی آن است، به طوری که پیدایش طلاق و افزایش آن در جوامع امروزی، یکی از نتایج آن است و پیامدهای آن در رفتارهای فرزندان مانند بزهکاری، ترک تحصیل و جدا شدن از خانواده منعکس است. بحران خانواده به شکل خشونت های خانوادگی، سوءاستفاده جنسی، بزهکاری و فقر نمود می یابد.
 
منبع: خانوادۀ موفق، علی حسین زاده، چاپ دوم، مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، کاشان 1391
نسخه چاپی