عقل منبع اساسی معرفت
دسته‌ای از فیلسوفان عقل را به عنوان منبع اساسی معرفت معرفی می کنند. به نظر این دسته ما بوسیله حواس با امور خارجی برخورد داریم. اما حواس جز تأثرات مبهم، نامربوط، بی معنی و درهم چیزی در اختیار ما نمی گذارند. آنونه موضوع معرفت قرار می گیرد و ما را به جهان خارج آشنا می سازد همان عقل یا فعالیتهای عقلانی است. عقل تأثرات حسی را با مفاهیم ذهنی مربوط میسازد و آنها را بصورتی خاص در ذهن مجسم می کند. فعالیت عقل موجب با معنی شدن و مفهوم پیدا کردن امور حسی می شود. د پاره ای از طرفداران «مذهب عقل» عقیده دارند که ذهن می تواند بدون کمک حواس ما را به اموری که مصنوع عقل هستند آشنا سازد. اصولا به نظر این دسته ایجاد معرفت، چه درباره امورخارجی و چه درمورد مفاهیم و کلیات، کارعقل است. کانت فیلسوف آلمانی در جریان معرفت دخالت حس و عقل را لازم میشمرد به نظر او حواس ماده معرفت را در اختیار ما می گذارند. به عبارت دیگر از طریق حواس تأثراتی وارد ذهن میشود. بدون این تأثرات مفاهیم ذهنی توخالی و دانش: می باشد. اما ذهن نیز تأثرات حسینی را با مفاهیم ذهنی زمان، مکان و مقوله هایی مانند کمیت، کیفیت، نسبت و جهت ارتباط می دهد و از این طریق فرد را به امور خارجی آشنا می سازد.
 
آنچه در فلسفه کانت مهم است توجه به نقش حس و عقل در جریان معرفت می باشد. ولی تفکیک حس و فهم از عقل و اختصاص دادن مفهوم زمان و مکان به حس و مقوله ها به فهم و استدلال را به عقل تا حدی نظریه کانت را متزلزل می سازد. تفکیک فعالیتهای حسی از فعالیتهای عقلی با آنچه در جریان رشد افراد در کسب معرفت دیده میشود مطابقت ندارد.
 وقتی گفته میشود: هر کلی از جزء خود بزرگتر است یا هر معلولی علت دارد در موارد متعدد این دو قضیه صادق می باشند و وضع پدیده های خارجی را برای ما مشخص می کنند. همینطور اصل اینهمانی و اصل عدم تناقض قابل تطبیق بر امور خارجی میباشد.از لحاظ تربیتی مربی باید متوجه نقش عقل یا ذهن در تشکیل مفاهیم، ارتباط مفاهیم با هم، ادراک و قضاوت باشد. شاگردان نباید تصور کنند که تنها از طریق حواس معرفت را کسب می کنند. از طرف دیگر تصوراتی که ذهن بتنهایی خلق می کند پایه و اساسی ندارد. باید نقش این دو منبع یعنی حس و عقل را در برخورد به عالم خارج و در تشکیل مفاهیم مورد توجه قرار داد.
 

معرفتهای عقلانی

اختلاف اساسی در میان طرفداران حس و عقل مربوط به وجود معرفتهای خالص عقلانی است. بحث در این است که آیا عقل یا ذهن میتواند مستقلا و بدون استفاده از حواس یا از تجربیات حسی معرفتی بوجود آورد. طرفداران حس وجود چنین امری را مورد انکار قرار میدهند. معرفتهایی مانند «هر معلولی علت دارد»، «هر کلی از جزء بزرگتر است»، «هر چیزی خودش است» مانند «درخت درخت است»، یا «اصل اینهمانی» و «یک چیز نمی تواند هم موجود باشد و هم معدوم» را محصول تجربه حسی میدانند و آنها را به عنوان تعمیم قضایای جزئی و محسوس تلقی می کنند. به عنوان مثال وقتی شما دیدید معلولی احتیاج به علت دارد این قضیه را تعمیم می دهید و میگویید هر معلول علت دارد. اصحاب عقل میگویند یک یا چند تجربه قادر نیست معرفتی کلی و قطعی که قابل تطبیق به هر مورد باشد برای ما بوجود آورد. از طرف دیگر هیچ کس تمام معلولها را مشاهده نکرده یا تمام کل ها را مورد آزمایش قرار نداده است بنابراین اینگونه معرفتها باید در خود عقل باشد و بدون تجربه حاصل شود. نظر اصحاب عقل وقتی قابل قبول است که بتوان وجود نیروی مستقل به نام ذهن یا عقل را ثابت نمود. بسیاری از فیلسوفان دلایل وجود چنین نیرویی را ارائه داده اند. اثبات وجود چنین نیرویی، نحوه ارتباط آن با بدن و زمان پیدایش آن با توجه به آنچه در جریان رشد کودک روی می دهد سؤالهائی را مطرح می سازد. بدون تردید برخورد فرد به جهان خارج از بعد از تولد به طور کامل صورت می گیرد. نتیجه این برخورد تشخیص خود از دیگر اشیاء و بتدریج درک اشیاء و توجه به ارتباط آنها می باشد. به عبارت دیگر فعالیتهای عقلانی بتدریج ظاهر می شوند و رشد می کنند، البته پیچیدگی قدرت عقلانی انسان بقدری است که گاهی دانشمندان را متعجب می سازد. تشکیل مفاهیم دقیق و نظامهای مختلف فکری به آسانی قابل توضیح نیست ولی این امر برای همه فیلسوفان دلیل بر اعتقاد به وجود نیرویی مستقل نمی شود. امکان دارد روانشناسان و روانشناسان اجتماعی بالاخره به توضیح اینگونه فعالیتها در انسان موفق شوند و نظریات جامع در این باره ابراز دارند.
 
علاوه بر این اصحاب حس توافق همه را درباره این اصل مسلم تلقی نمی کنند و به نظر آنها همه افراد انسانی از این اصول آگاه نمیباشند. کودکان و افراد اجتماعات ابتدایی توجهی به این اصول ندارند. بنابراین ذاتی بودن این اصول مسلم نیست. طرفداران مکتب تحصل منطقی یا مذهب تجربی منطقی قضایای بالا را در حکم قضایای ریاضی که بیان کننده روابط میان مفاهیم می باشند تلقی می کنند. به نظر آنها این قضایا در حکم تعاریف هستند و یک مفهوم را به دو عبارت بیان می کنند. از باب مثال در قضیه: هر کلی از جزء خود بزرگتر است گفته میشود کل و جزء و رابطه آنها به این صورت بیان شده است. یا در اصل علیت معلول و علت بوجهی تعریف شده اند. به طور خلاصه به نظر این دسته از فلاسفه قضایایی مانند « هر معلولی علت دارد»، «هر کلی از جزء بزرگتر است»، «هر چیزی خودش است» و یک چیز نمی تواند در زمان واحد موجود و معدوم باشد به منزله تعاریف هستند و معرفتی درباره جهان خارج در اختیار ما نمی گذارند.
 
نظر این دسته نیز مبالغه آمیز است. وقتی گفته میشود: هر کلی از جزء خود بزرگتر است یا هر معلولی علت دارد در موارد متعدد این دو قضیه صادق می باشند و وضع پدیده های خارجی را برای ما مشخص می کنند. همینطور اصل اینهمانی و اصل عدم تناقض قابل تطبیق بر امور خارجی میباشد.
 
درباره صحت پاره‌ای از این قضایا بعضی تردید کرده اند. به عنوان مثال گفته میشود اصل علیت درباره ذرات صادق نیست. به عبارت دیگر حرکات الکترونها و پروتونها در شرایط یکسان همانند نمی باشند و روی همین زمینه قابل پیش بینی نیستند. درباره کل و جزء گفته میشود در امور نامتناهی مثل اعداد تصور تساوی کل و جزء امکان دارد. اگر مجموع اعداد زوج و فرد را کل فرض کنیم و زوج یا فرد را جزء تلقی نماییم در سلسله نامتناهی عدد کل، می توان یک عدد فرد یا زوج را قرارداد و تساوی کل و جزء را تصور نمود.
 
بر فرض که اصل علیت و رابطه کل با جزء عمومیت نداشته باشند درباره کلیت اصل این همانی و عدم تناقض نمی توان تردید نمود. معرفت به این دو اصل از طریق تجربه حاصل نشده و در عین حال بر امور خارجی نیز قابل تطبیق می باشد. برای روشن کردن چگونگی پیدایش معرفت به این دو اصل، دکتر اسمیت در کتاب تفکر منطقی - تنها روش تعلیم و تربیت که با دکتر «هول فیش» فقید تألیف کرده توضیح جالبی در این زمینه بیان میدارد.
 
به نظر او اگر فکر را تحلیل کنیم یا فکر، خود را تحلیل نماید اساس خود را متشکل از این دو اصل می بیند. به عبارت دیگر اصل اینهمانی و اصل عدم تناقض معرفتهایی جداگانه را تشکیل نمیدهند بلکه بنیان فکر آدمی یعنی در که ارتباط امور از این دو اصل تشکیل یافته است. این نظریه نیز مشکل توضیح فعالیتهای عقلانی را حل نمی کند.
 

منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391
نسخه چاپی